nisha2552:
در حالی که چیزی به کرمانشاه نمونده بود.پدر بزرگوارم بعد از مدتی اونو از پنجره بیرون انداخت.منم زور بهم داشت که کل این مسیر رو اونو حفظ کردم تا بندازم سطل اما یهو در طبیعت رها شد.ماشینو نگه داشتم رفتم لیوان به علاوه چن تا آشغال دیگه رو آوردم و در زمان و مکان خودش انداختم
چقد جالب

یادمه سال ۹۱ بود داشتیم میرفتیم شمال تو جاده بودیم و داشتیم حسابی میخوردیم
بعد یه پاکت چیپس بود که پوست تخمه و میوه ریخته بودیم توش
بابام گزاشته بودش رو داشبرد
باور کن من اصن هیچ حواسم نبود که اصن چرا اون رو گزاشته اونجا یا چرا آشغالارو ریخته بودیم تو اون
کلا حواسم نبود اصن فکرم جای دیگه بود
هیچی دیگه ما ورداشتیم از پنجره پرتش کردیم بیرون
یدفه همه شرع کردن به اعتراض کردن
بابام گفت خسته نباشی!!!
هیچی دیگه
از ماشین پیادم کرد رفتم صد متر اونورتر ورداشتم آوردمش
