ارسالها: 14491
#351
  Posted: 28 Jul 2013 07:13
 
 
همدلی
در سپیده دمی 
 نه چندان دور 
 به دیدارت خواهم آمد 
 با سبدهای معرفت 
 بر دوش 
 شاخه های یاسمن 
 در دست 
 و هزاران گفتنی 
 بر لب 
 اما 
از پیش می دانم 
 لبریزترین نگاهها 
 در سخاوت سکوت 
گرهبند همدلی ما خواهد بود 
*******************************
تفسیر معجزه
گیرم 
 که چیزی نمانده 
 به آخر خط 
 که خطی نیست 
 جز باور گیجی
از یک ادامه ی ناپیدا 
 و نشاندن عکسی
 بر طاقچه های ابدیت 
حال که مرگ 
 ناخواسته 
 هر روز قدمی به سوی ما می اید 
 باید که خواسته 
 قدمی به سوی دانایی رفت 
 و معجزه را 
 تفسیر کرد 
در هوش نگاهی 
 که با قطره ای آب 
 به بیکرانه ی دریا می رسد 
 و از سنگریزه ای 
بر بلندای کوهی 
 به معراج می رود 
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
 
 ارسالها: 14491
#352
  Posted: 28 Jul 2013 07:14
 
 
برادری
 نیمه نانی را 
 با هم 
دو نیمه کردیم 
 بی آنکه 
 سخن از برادری گفته باشیم 
تا 
 تعبیر رقص گندمزار باشد 
 در فضیلت خوابها 
 و نگاه خود را 
 پرواز دادیم 
 به دنبال هر پرنده ای 
 تا در مسیر آن 
 زندگی را سرابی نبینیم 
****************************
نقش ها
 بناها 
 معمار خاطراتند 
 درها ، پنجره ها 
بسته ، باز 
 نیمه باز 
 عکس های جوانی 
 آویخته بر دیوارها 
 پله ها 
 این پیچ های پر راز 
 طرح یک خانه ی متروکه و پرت 
 نقش یک بام بلند 
 میزند رنگ خیال 
 لحظه ها را هر دم 
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
 
 ارسالها: 14491
#353
  Posted: 28 Jul 2013 07:16
 
 
روزهای رفته
 شبی سرمه ای 
ماهی نقره ای 
 و زنی تنها 
نشسته بر پله خیال 
 روزهای رفته را 
 غمگنانه 
 زیبا زمزمه می کند 
 و در سوگواری فاصله ها 
 گیسوان پریشان خویش را 
 از نوازش مهتاب 
 پر می کند 
*************************
خاطرات
 در خیال اتفاق می افتد 
 ناممکن های خوشرنگ
محال های دلاویز 
 رسیدن به عشقی 
 که قلب سی سالگی تو را ربود 
 و شنیدن نجواهایی
که در باد گم شد
ما همه دلبسته 
نه 
 زندانی خاطرات خویشیم 
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
 
 ارسالها: 14491
#354
  Posted: 28 Jul 2013 07:18
 
 
نیمه راه
 تو بلور موقتی 
 مانده در نیمه راه 
 می شکنی 
 می رسی 
********************************
باد صبا
 خاطره اش 
 همراه باد صبا می آ'د 
 تا 
 در حافظه ی اینه 
بر گیسوان جوانی ام 
 شکوفه ی نارنج بنشاند 
 و من 
 همراه یاد شرقی او 
 شرح یغمای دلم را 
 به گوش باد 
 زمزمه خواهم کرد 
***********************
مادر
 به یاد می آورم 
لحظه های فراز را 
 که صدای او 
 اعتبارم می بخشید 
 و لحظه های نشیب را 
 که اعتمادم 
 به یاد می آوریم 
 افرای افراشته ای را 
 به یاد می آورم 
 مادرم را 
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
 
 ارسالها: 14491
#355
  Posted: 28 Jul 2013 07:20
 
 
حریق
چه شاعرنه است 
وقتی شمع 
 به پایان خود می رسد 
 بی حضور گل و پروانه 
 و شاعرانه تر 
 چشمی که می گرید 
 بر یقینی ملتهب 
 از حریق ریزه باورها 
************************
تقدیر
پر بود شب
از صدای شباویز 
و می چکید 
 از هر روزنی 
ترانه ی تقدیر 
 و من 
 بی خبر از فردا 
 نمی دانستم 
 که چشمانم 
خاک تازه ی گوری را 
 خواهد شست 
و دلم 
 در صراحت مرگ عزیزی 
 همچون شقایقی خواهد شد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
 
 ارسالها: 14491
#356
  Posted: 28 Jul 2013 07:21
 
 
شاهدان ایام
 باد 
 در نی لبک پاییز 
 روزهای آخر آذر را 
 با حزن زردی می دمد
 و اینه های کهنسال 
 که شاهدان ایامند 
 در سکوت سرد خویش
 درختان برهنه از برگ را 
 به تن پوش سفید برف 
 وعده می دهند 
***********************
حالا چرا
 نمی گویم 
حالا چرا 
 بهارهای باقی را 
 به دیدارم بیا 
تا بباری 
 چون ابر 
 بر ریشه ی انتظار من 
 تا برویم 
چون گیاه 
 در جنگل نگاه تو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
 
 ارسالها: 14491
#357
  Posted: 28 Jul 2013 07:24
 
 
دوگانگی
 تبسمی بر لب 
و نیمه دلی آفتابی 
اما 
در دوردست های روح 
بارانی 
بی امان می بارد 
 و هراسی 
 به اندازه ی ابدیت 
 فاصله ی این دوگانگی را 
 رنگ خاکستر می زند 
***************************
نانواخته
سه تار آویخته بر دیوار 
 بی قرار نغمه های نانواخته است 
 تا همصدای باد باشد 
 آنگاه که 
 زمزمه های حزیم عاشقی را 
 با خود 
 به هر سو می برد 
******************************
گدازه
 هنر 
گدازه ی آتشفشاناست 
 در لحظه ی سرشاری روح 
 وقتی که 
 چشمانت قرابت 
 خطوط سنگ را 
 عاشقانه می خواند 
 و پیوندی ازلی را 
 با یک دانه برنج 
با یک گل یاس 
 جشن می گیرد 
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
 
 ارسالها: 14491
#358
  Posted: 28 Jul 2013 07:37
 
 
حدیث
از شراره ی نگاهت 
 دانستم 
 که هرم کلامت را 
 از کویر وام گرفته ای 
 و دیدم 
 تن سوخته از آفتاب 
 در انتظار مهتاب نشسته ای 
 تا شاید 
 حدیث شور ممنوعی را 
 به گوش محرم شب 
 نجوا کنی 
**********************
لبریز
امروز 
 وقتی باران 
 موسیقی خود را 
 به پایان برد 
 درون ناودان حیاط 
من 
 چنان لبریز شدم 
که روحم
رنگین کمان بست 
میان خلوت اتاق 
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
 
 ارسالها: 14491
#359
  Posted: 28 Jul 2013 07:40
 
 
سوسو
 افسوسی نیست 
 که چرا 
 ستاره ی خوشبختی 
از دور سوسویی زد 
در ناپایداری یک شب کوتاه 
 که من 
 خاطره اش را 
 چون فانوس خیالی 
 بر سقف شبهای دگر آویخته ام 
*****************************
زندگی
صبوری شب 
 به پایان می رسد 
 در طلوع خورشید 
 تا پر شود 
 پیاله ی نرگس
از صبح 
 و دل من 
 از زندگی 
***************************
رسالت
باید 
 راه را 
 به شاهراه تبدیل کرد 
 و مهربانی را 
 به رسالتی روزمره 
 تا پناه عابرانی باشد 
 که در نجابت یک چرا 
 سرگردانند 
 باید 
 در بیکرانگی وجود 
 لذت تر شدن از شبنمی را یافت 
 و آن وقت
در زلال نگاهی 
 عمری به تماشای دوستی نشست 
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
 
 ارسالها: 14491
#360
  Posted: 28 Jul 2013 07:40
 
 
مجال
 کاش می دانستی 
 ما را 
 مجال آن نیست 
 که روزهای رفته را 
 از سر گیریم 
و لحظه های بی بازگشت را 
 تمنا کنیم 
کاش می دانستی 
 فردا 
 چه اندازه دیر است 
 برای زیستن 
و چه اندازه زود 
 برای مردن 
 و همیشه واژه ای است پر فریب 
کاش می دانستی 
یک آلاله را 
 فرصت یک ستاره نیست 
و به ناگاه 
 بسته خواهد شد 
 پنجره های دیدار 
 در اجبار تقدیر 
 کاش می دانستی 
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟