انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 111 از 219:  « پیشین  1  ...  110  111  112  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شماره ۱۱۰۱


جولان تو سنش بین، هر سو غبار دیگر
فتراک او نگه کن، هر سو شکار دیگر

دلها اسیر گیرد، جانها شکار سازد
هرگز ندیده ام من، زینسان سوار دیگر

بخشم به زلفش ایمان، هم ناید استوارش
آن چشم کافرش بین نااستوار دیگر

هست ار چه کار عیسی جانها به مرده دادن
مشکین لب و دهانش دارند کار دیگر

از خنده تو بر جان یک یادگار دارم
وز داغ هجر بر جان صد یادگار دیگر

هر دو لب تو، جانا، از یک می اند، لیکن
هر نرگس تو دارد خواب و خمار دیگر

تا باد راست گه گه بر طره تو بازی
از هر شکنج مویت دارم غبار دیگر

گفتی که یار دیگر ننشست در دل تو
تو جای می گذاری از بهر یار دیگر؟

یک بار دل به من ده، سوگند می خورم من
بینم اگر به خوبان در عمر بار دیگر

یارب، چه صورت است این کش گر نگه کند گل
بر خویش باز ناید تا نوبهار دیگر

از دست خوبرویان دیوانه گشت خسرو
تنها نه او که چون او چندین هزار دیگر
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شماره ۱۱۰۲


ای باد صبحدم، خبر آشنا بیار
بوی نهفته زان صنم دلربا بیار

مانا که یابم از دل گمگشته آگهی
یک تار مو ازان سر زلف دو تا بیار

تعویذ عمر بایدم اندر شب فراق
یک نامه زان مسافر فرخ لقا بیار

گفتی سلام آرم ازو، چشم بر رهست
یا خود میای تا نشنوم کشته، یا بیار

تاکی ز بند بیهده گوشم گران بود
آخر همم ازو سخنی، ای صبا، بیار

زان بوستان که میوه به اغیار می دهد
برگی به سوی فاخته بینوا بیار

در غیرتم کزوست خدنگی به هر دلی
یک ره از آن یکی ز پی جان ما بیار

جان مرا خرید خیالش به بندگی
این بنده ز آن اوست از آن بت رضا بیار

زان جام لب که جرعه ز شاهان دریغ داشت
پروانه خرابی مشتی گدا بیار

از جرعه گاه او قدری آبرو بخواه
بر دردهای کهنه خسرو دوا بیار
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شماره ۱۱۰۳


ای دل، ازین خرابه وحشت کرانه گیر
رو بر فراز کنگر عرش آشیانه گیر

هستی به فقر یار و بهانه مکن که نیست
یابی مگر خلاص ز دهر، این بهانه گیر

سنگ گران خود به ترازوی همت آر
هر دو جهان به وزن دو خشخاش دانه گیر

از کیش پاک سهم سعادت ستان و بس
این جانب دو قوس دوگانی نشانه گیر

گیتی فسانه گیر و خیالی که اندروست
آنجا که راستی ست دروغ و فسانه گیر

رخش زمانه نزد تو، خواهی قرار عمر
گر قوتیت هست، عنان زمانه گیر

در عشق خون دل خور و از شوق ناله کن
آن باده را به زمزمه این ترانه گیر

خسرو، ز نام و ننگ جهان به که وارهی
ناداشت کرد و مست شو و شاخشانه گیر
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شماره ۱۱۰۴


ای شهسوار، دست به سوی عنان مبر
بر صید تیر مفگن و از خلق جان مبر

چون در شکار بر سر آهو گذر کنی
چشمت بس است، دست به تیر و کمان مبر

در جعد چون کمند تو من صید لاغرم
آزرده می شوم، به زمینم کشان مبر

دانی که چند دست دل اندر عنان تست
آن دست نازنین، به دوال عنان مبر

چند از مه و ستاره تو تنها شنیده ای
شرمی بدار و نام کسان بر زبان مبر

گفتی که نیست یاد منت، از خدا بترس
بر من که سوختم ز فراق این گمان مبر

دل برده ای، بیا، شه مردم شکار، وه
تن لاغر است طعمه زاغ استخوان مبر

سودی بکن، همین که بیایی به سوی من
صبر و قرار خسرو مسکین زیان مبر

دل برده ای، بیا، شه مردم شکار، وه
تن لاغر است طعمه زاغ استخوان مبر

سودی بکن، همین که بیایی به سوی من
صبر و قرار خسرو مسکین زبان مبر
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شماره ۱۱۰۵


از چشم تو که هست ز تو جان شکارتر
دل نیست در جهان ز دل من فگارتر

می گوی تلخ از آن لب شیرین که زهر تست
ز آب حیات بر دل و جان سازگارتر

خلق از تو با کمال وفا با شکایتند
من هر چه بیش می کشیم شرمسارتر

پیش تو جان شکافم و باور نیایدت
هرگز ندیده ام ز تو بی استوارتر

گفتم که هوشیار شو، ای دل، به کار عشق
عقلم به گوش گفت ز من هوشیارتر

در عشق بدگوار بود پند دشمنان
حقا که پند دوست از آن ناگوارتر

پرسی که چون نخست دلت بیقرار نیست
گر باورم کنی قدری بیقرارتر

رخ هر چه بیش بر در تو می زنم به سنگ
بختم نگر که هست زرم بی عیارتر

هم خود برون برآر، چو خسرو بگویدت
کاخر ز چیست چشم من سوکوارتر؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شماره ۱۱۰۶


هر شب منم ز هجر پریشان و دیده تر
دل از برم رمیده و من زو رمیده تر

افغان ز تو که هست به گوشت فغان من
هر چند بیش می شنوی ناشنیده تر

شیرین غمی ست عشق، ولیکن زمان کجاست؟
ای دل، بگویمت که بخور، لیک دیده تر

خلقی به راه منتظرت جان سپرده اند
ای ترک مست، دار عنان را کشیده تر

تو فتنه زمان شدی، ورنه روزگار
بوده ست پیش ازین قدری آرمیده تر

ای دوست، پرده پوشی مجنون ز عقل نیست
کور است دامنی ز گریبان دریده تر

خسرو، زمان رفتن و بر دوش بار عشق
راه دراز می روی، آخر جریده تر!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شماره ۱۱۰۷


نه نرگس است ز چشم خوش تو عربده جوتر
نه سنبل است ز زلف کج تو غالیه بوتر

اگر چه سوخت مرا هجر خام و وعده رویت
خوشم که دوزخ نقد از بهشت نسیه نکوتر

من از قضاست که میرم به بند سلسله مویان
بیا که نیست کس از تو به دهر سلسله موتر

به سخت چشمی یاران کشی همیشه چو ترکی
که از گروهه سنگین کند شکار کبوتر

شرابم ار ندهی تیغ ران به خلق که باری
ز دولت تو کنم ازان دگر شراب گلو تر

مبین که مایه دیوانگیست عشق تو، این بین
که عقل اولین از وی پیاده ایست فروتر

گرت بگوید از آن منی مرنج ز خسرو
که نیست زو کسی اندر زمانه بیهده گوتر
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شماره ۱۱۰۸


رضای من طلب امشب، طریق ناز مگیر
مبند چشم عنایت نظر فراز مگیر

ز دل گزیده شدم، زلف را بدو مگذار
منم غریب، تو سگ را رسن دراز مگیر

اگر بگیرم زلفت، به سوی خویش مکش
ز دست من بردت شب، طریق باز مگیر

بدزد لب، چو بگیرم به زیر دندانش
نواله ای به دهن آمده ست، باز مگیر

تنم ز هجر دو تا شد، هنوز زخم مزن
مرا که چنگ شکستم برای ساز مگیر

چو من بسوختم از غم مخای چندین لب
چو شمع پیش تو باشد، شکر به گاز مگیر

ببرده ای دل خسرو، مگوی کی بردم؟
عنان ناز بکش، راه احتراز مگیر
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شماره ۱۱۰۹


قمر برید ز من مهر و من خراب قمر
شبم دراز چو گیسوی نیمتاب قمر

خرابه ها همه چون از قمر شود روشن
چراست تیره دل من، چو شد خراب قمر

تمام شب قمر آسمان نمی خسپد
که چشم این قمر ما ببست خواب قمر

کجا رسد مه گردون بدین قمر، باری
که نیست چشمه خورشیسدتر به آب قمر

ز نور باشد هر قطره چشمه خورشید
چو خون چکد ز رخ همچو آفتاب قمر

کنون دمیدن صبح از رخ قمر باشد
چو آفتاب نهان شد ز ماهتاب قمر

گر آید و برود زودتر نه جای گله است
از آنکه نیست نهان، خسروا، شتاب قمر
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شماره ۱۱۱۰


منم به خانه، تن اینجا و جان به جای دگر
به دل تویی وسخن بر زبان به جای دگر

به بوستان روم از غم، ولی چه سود که هست
دلم به جای دگر، بوستان به جای دگر

کجا به کوی تو ماند نسیم باغ بهشت
زمینست جای دگر، آسمان به جای دگر

چو جان دهم نرود دل به کویت، ار چه برند
سگان کوی تو هر استخوان به جای دگر

نشان ز کوی تو پرسند و من ز بس غیرت
تو جای دیگر و گویم نشان به جای دگر

مگو که یار دگر کن، اگر بینم
نظافتی که تو داری همان به جای دگر

بگو، چگونه توان گفت زنده خسرو را
که او به جای دگر ماند و جان به جای دگر
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 111 از 219:  « پیشین  1  ...  110  111  112  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA