انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 119 از 219:  « پیشین  1  ...  118  119  120  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارهٔ ۱۱۸۲

گر، ای نسیم، ترا ره دهنده در حرمش
ببوسی از من خاکی نشانه قدمش

بخوان به حضرت او زینهار از سر سوز
تحیتی که نوشتم، همه به خون رقمش

ز بعد عرض تحیت اگر به ما برسد
غریب تا نشماری ز غایت کرمش

میان دلبر و دل حاجت رسالت نیست
ولیک هم بنوشتیم ماجرای غمش

به تشنگان بیابان بحر باز رسان
که آب خضر نیابی ز رشحه قلمش

طراز زر نبود زیب جامه عشاق
بر آستین بود از داغ عاشقی علمش

ز خون دیده خسرو عجب مدار که خلق
به جای نقل جگر می دهند دمبدمش
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۱۸۳

ستمگری که دلم شاد نیست جز به غمش
به خامه راست نیاید شکایت ستمش

هزار ناوک غمزه زده ست بر دل من
که هیچ آه ز من بر نیامد از المش

اگر ز دست اجل چند گه امان یابم
به خاک پاش که سر بر ندارم از قدمش

هزار نامه نوشتم به خون دیده، ولی
به این دیار نیامد کبوتر حرمش

کسی که دیدن رخسار او هوس دارد
دگر خلاص نیابد ز زلف خم به خمش

مباشری که به کنج فراق می نوشد
سفال باده نماید به چشم جام جمش

اگر به زهد شوی شهره جهان، خسرو
چه سود تا نکنی اعتماد بر کرمش؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۱۸۴

قبا و پیرهن او که می رسد به تنش
من از قباش به رشکم، قبا ز پیرهنش

کرشمه می کند و مردمان همی میرند
چه غم ز مردن چندین هزار همچو منش

عجب، اگر نتوان نقش خاطرش دریافت
ز نازکی بتوان دید روح در بدنش

طفیل آنکه کسان را به زلف در بندی
بیار یک رسن و در گلوی من فگنش

به کوی او که شوم خاک، نیست غم مگر آنک
ز باد گرد غم آلود من رسد به تنش

شهید عشق که شد یار در زیارت او
مبارک آمد و فرخنده خلعت کفنش

وصال با وی ازین بیش نیست عاشق را
که کشته گشت و در آمد به زلف پر شکنش

زبان که خواست ز تو، خسروا، نکردی فهم
کنایتی ست که برگیر تیغ و سرفگنش
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۱۸۵

کرشمه های سر زلف در بنا گوشش
حدیث درد دلم ره نداد در گوشش

بیا که سر به فدایت نهاده ام، ورنه
چنین عزیز ندارم نهاده بر دوشش

نگو که غمزه من خون کس نمی ریزد
تو یاد می ده اگر می شود فراموشش

دلم ز پختن سودای وصل سوخته شد
که هیچ پخته نشد کار من به صد جوشش

ز عشق دیدن رویت بمرد و سیر ندید
که گاه دیدن رویت ز دل بشد هوشش

شد آتشم به جهان روشن و چرا نرود؟
که می کنم به تن همچو کاه خس پوشش

به ناشناختگان بیند و نظر نبود
به صد شناخت درین مستمند مدهوشش

چنان شدم که نبیند مرا و نشناسد
اگر شبی به غلط در کشم در آغوشش

به جور و تلخی هجر تو چون شکر، خسرو
حلاوتی ست دران باده تا ابد نوشش
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۱۸۶

کسی که هست نظر بر جمال میمونش
زهی نشاط دل و طالع همایونش

در آب خضر که محلول اوست مایه لطف
که در لطافت محلول ریخت بی چونش؟

هوس ندید که خورشید و ماه خاک شوند
در آن زمین که زند گام سم گلگونش

به یک حدیث کند تلخی غمش همه محو
چو زهر ناب که جادو کند به افسونش

غلام آن نفسم کامدم به خانه او
به خشم گفت که از در کنید بیرونش

ز غمزه گر چه کشش بی دریغ می کند او
حیات خواهم با او همه برافزونش

وصال عشق به صدق آن بود که چون لیلی
به خاک رفت، در آغوش خفت مجنونش

خوشم ز گریه چشمم، اگر چه غم زاید
ز چاشنی مفرح ز در مکنونش

شد از تو خون دل خسرو آب، شادم، از آنک
نماز از خوی پا شستن تو شد خونش
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۱۸۷

نظر ز دیده بدزدم چو بنگرم رویش
که دیده نیز نخواهم که بنگرد سویش

مرا به دیده درون خواب از کجا آید؟
که شب نماند به عالم ز پرتو رویش

ولی ز رویش اگر در جهان نماند شبی
هزار شب نتوان ساختن ز یک مویش

ز فرق تا به قدم ماه نو شد و پهلو
بدان امید که پهلو نهد به پهلویش

ز بس که آینه گشته ست روی زانوی من
که آینه ز چه شد همنشین زانویش؟

به مردمی اگر آیم به کوی او روزی
سگم کند به فسونهای چشم جادویش

بدین صفت که کنم کام عیش را شیرین
شراب تلخ نماند ز تلخی خویش

خوش آن کسی که کشد جرعه ای ز جام لبش
که مست گشت جهانی چو خسرو از بویش
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۱۸۸

شد آن که پای مرا بوسه می زند او باش
بیار باده که گشتم قلندر و قلاش

چو تو به رفت سر صوفیی چو من، ای مست
به جرعه تر کن و هم از سفال خم بتراش

مرا ز مقنع زاهد کنید خرقه زهد
کزین لباس فرو پوشم آن عبادت فاش

منم ز عشق تو خشخاش ذره ذره ولی
به مته چند توان سر برید از خشخاش؟

شدیم ما همه بی پوست، بس که چهره ما
بر آستانه سیمین بران گرفت خراش

به بزم آنکه دعایی کنند اهل صفا
زهی سعادت، اگر طعنه ام زنند اوباش

اگر ز خامه کج افتاد نقش ما، چه کنیم؟
چگونه عیب توانیم کرد بر نقاش!

نبود بر در مسجد چو خسروا، بارم
گرو به خانه خمار کردم این تن لاش
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۱۸۹

ترک من، سر مکش ز پرده خویش
درکش آخر عنان زرده خویش

در می انداز ناتوانی را
با فراق هزار مرده خویش

نظری کردم و چنان گشتم
که پشیمان شدم ز کرده خویش

مطرب از ناله ام چنان شد مست
که فراموش کرد پرده خویش

ساقیا، خون من بخور به تمام
می بده، لیک نیم خورده خویش

به غلامی نیرزدت خسرو
تو فزون کن بهای پرده خویش
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۱۹۰

باغ بشکفت و سوری و سمنش
تازه گشت ارغوان و نسترنش

صفت باغ می کند بلبل
شاخ در شاخ می رود سخنش

یوسف گل رسید و شد روشن
چشم نرگس به بوی پیرهنش

تا کجا باشد آن سمنبر من
کاب و آتش شود گل از سمنش

مهر او ذره ذره کرد مرا
گر چه یک ذره نیست مهر منش

گر به خلقم رسن کند زلفش
بگسلم هم ز زلف چون رسنش

دیده در پیش او کشد خسرو
که بیند به چشم خویشتنش
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۱۹۱

رفت دل، نیست روشنم حالش
برو، ای جان، تو هم به دنبالش

من بدینسان که حال خود بینم
نبرم جان ز چشم اقبالش

چه خبر شهسوار رعنا را؟
که صف مورد گشت پامالش

هر که از شمع سوخت پروانه
کاتش دل فتاد در بالش

دل شناسد که چیست حالت عشق
نیست عقل حکیم دلالش

هر که بر حال عاشقان خندد
گریه واجب است بر حالش

من مسکین نه مرد درد توام
کوه البرز و پشه حمالش

در چه آن دم فتاد دل کامد
سوره یوسف از رخت فالش

چه درازست بین غم خسرو
که رود بی تو هر شبی سالش
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
صفحه  صفحه 119 از 219:  « پیشین  1  ...  118  119  120  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA