انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 126 از 219:  « پیشین  1  ...  125  126  127  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارهٔ ۱۲۵۲


سواره آمدی و صید خود کردی دل و تن هم
کمند عقل بگسستی لجام نقس توسن هم

به دامن می نهفتم گریه ناگه مست بگذشتی
شدم رسوا من تر دامن و صد چاک دامن هم

تو ناوک می زنی بر جان و جان من همی گوید
که چشم بد جدا زان ناوک و زان ناوک افگن هم

نهادم هر چه بود از سر، سری مانده مرا بر تن
چو بار سر سبک کردی، سبک کن بار گردن هم

ترا خوش باد خواب، ار چه مرا این جان سرگشته
همه شب گرد موی تست و گرد کوی تو تن هم

دل من گر به سویت شد، نداری استوار او را
که آن بیگانه وقتی آشنا بوده ست با من هم

چنانم با خیالت خوی شد در کنج تنهایی
که بر بستم در از خورشید و ماه و بلکه روزن هم

شبی روشن کن آخر کلبه تاریک من، چون من
دل تاریک در کار تو کردم، چشم روشن هم

عقوبت می کشم تا زنده ام، وه کاندرین زندان
همه کس جان کند صورت، مرا جان است دشمن هم

ملامت بر دل صد پاره عاشق بدان ماند
که باشد زخم پیکان و بدوزندش به سوزن هم

چو بوسی، ای صبا، نعل سمندش را به گستاخی
زکوة آنچنان دولت دو بوسی دیگر از من هم

بشو در بندگیش، ای ابر، خط سبزه تا بلبل
نگوید کین خط آزادی سرو است و سوسن هم

چه کیش است آخر،ای خسرو،که بی خوبان نه ای یک دم
زمانی آخر از بت باز می ماند بر همن هم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۵۳


ندانم کیست اندر دل که در جان می خلد بازم
چنان مشغول او گشتم که با خود می نپردازم

همه کس با بتی در خواب و من در کنج تنهایی
چه باشد گر شبی پوشیده گردد دیده بازم

غمت کشت و هنوز امشب ز اقبال خیال تو
امید زیستن باشد، اگر من دل بیندازم

سر خود گیر و رو، ای جان دل برداشته، از من
که من مرغ گرفتارم میسر نیست پروازم

اگر چش ناله های دردناکم در نمی گیرد
خوشم با این همه گر می شناسد باری آوازم

مسلمانی همه درباختم در کار بت رویان
ببینید، ای مسلمانان که من دین در چه می بازم؟

من و شب ها و دردی و حدیثی بود از حسنت
که داد آن دولتم، جانا، که تا خود بشنوی رازم؟

به دشواری ز کویت دوش جان را برده ام آسان
اگر عیبم نگیری، دل همانجا می کشد بازم

چو بینم در تو دزدیده، حلالت باد خون من
اگر فرمان دهی کشتن به گفت چشم غمازم

تو در بازی دلم در خون، نخواهم زیستن دانم
ز درد آگه نیم حالی که من مشغول جانبازم

چگونه جان برد خسرو ازین اندیشه کت هر دم
فرامش می کنی عمدا و در جان می خلی بازم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۵۴


ز هجران روز من شب گشت و کی بودی چنین روزم
شبی گر روز کردی با من آن ماه شب افروزم

گرفتار آمدم جایی و نهمانا رهم زیرا
شکست آن قلب کو بر خیل غم می کرد پیروزم

برآید زین هوس جانم که یک شب شمع تو باشم
تو خوش خوش باده می نوشی ومن چون شمع می سوزم

بلا و غم خریدار آمدند از سوی تو بر من
بحمدالله که در کوی تو بازار است امروزم

کسی از عمر خود روزی نخواهد کم، ولی بر من
رود گر بی غمت روزی، مبادا روزی آن روزم

کشم تا جان بود در تن، جفاهای سگ کویت
سگ کوی ترا باری و فاداری بیاموزم

نهان تا چند دارم درد خسرو را ز تو آخر
دلم برده ز کف وانگه لب بیهوده می دوزم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۵۵


ز دستم شد عنان دل، چه داند کس که من چونم؟
درین تیمار بی حاصل چه داند کس که من چونم؟

من و شبها و نقش او که بر وی فتنه شد جانم
همه روزم بدو مایل، چه داند کس که من چونم؟

زند هر دم ز بدخویی مرا سنگ جفا بر جان
از آن بدخوی سنگین دل، چه داند کس که من چونم

شب حامل برای من بزاید هر زمان دردی
ز درد این شب حامل، چه داند کس که من چونم؟

جدا شد کاروان صبر و راه هجر بی پایان
چو دور افتادم از منزل، چه داند کس که من چونم؟

مرا خر در خلاب افتاد و از آب دو چشم خود
چو کس را نیست پا در گل، چه داند کس که من چونم؟

چو کس را دیده بینش نمی بینم که من بیند
به جز شاهنشه عادل، چه داند کس که من چونم؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۵۶


بدو بودم شبی، افسانه آن شب بگوییدم
وگر میرم به تعظیم سگان او بموییدم

مرا امروز در دار بلا جلوه ست بهر او
سرود جلوه کان در نوحه گویند آن مگوییدم

شهید خنجر عشقم به خون دیده آلوده
به خاکم همچنان پر خون در آرید و مشوییدم

گلی کز خاک من روید، به گوش اهل دل گوید
که من بوی فلان دارم، مبوییدم، مبوییدم

همه جا از شهیدان نور خیزد وز دلم آتش
نشان است این میان کشتگانش، گر بجوییدم

گر از گل گل شود پیدا، ز من خواهد زدن بویش
نبوییدم که از غیرت بسوزم، گر ببوییدم

پس از کشتن که خون آلوده خسپد بر درش، خسرو
از آن بهتر که با عزت به خون دیده شوییدم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۵۷


نگارا، عزم آن دارم که جان در پایت افشانم
به بوسه از لب شیرین تو انصاف بستانم

مرا تا داده ای رخصت که گه گه می گذر در ره
چنانم کشتی از شادی که ره رفتن نمی دانم

میسر نیست کز زلف تو سوی خود کشم مویی
اگر چه روزگاری شد که در دنباله آنم

مسلمان نیستم، گر نیست زلفت کافر مطلق
که کافر می کند آن را که می گوید مسلمانم

مرا با آنکه نگذارند گرد کوی تو گشتن
همی خواهم که خود را بر سر کویت بگردانم

بسی کوشم که پای خود کشم در گوشه عزلت
ولی مطلق نمی دارد غمت دست از گریبانم

چو من با دیدن رویت بدینسانم که می بینی
مبادا ساعتی کز دیدن رویت جدا مانم

به هر جایی که بنشینم ز عنوان وفای تو
نخواهم نامه ای تا از جگر خوانی نیفشانم

چو خو کردم در آب دیده از دریا نیندیشم
چو مرغابی شدم، اکنون چه باک از موج طوفانم!

تو مست ناز اگر آگه نه ای از روزگار من
ز خسرو پرس کت وا گوید از حال پریشانم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۵۸


چو دادی مژده این نعمتم کت روی بنمایم
رها کن کز کف پای تو زنگ دیده بزدایم

به پات ار دیده سایم، زنده گردم، لیک کشت آنم
کز این خون غم آلوده چگونه پات آلایم

ز خون دیده خود شرمسارم پیش تو، کز وی
همه یاقوت قلب این نثار آن چنانم پایم

جهانی نرخ یک نظاره کردی در جمال خود
دو عالم گر بود دستم، برین بالا بیفزایم

بمیرم زین هوس کاید شبی خواب و ترا بینم
چو از خواب اندر آیم، هم به رویت چشم بگشایم

شنیدن چون توانم ذکرت از گفتار هر غیری
چو گویم نام تو، خواهم زبان خود فرو خایم

مزن طعنه که از کویم عزیز چشمها گشتی
که آخر خاک در می ریزم، این، نه سرمه می سایم

بباید سوختن صد بار و بازم آفرید از سر
کز آنسان پاک گردم کاتشت را سوختن شایم

دعا این می کند خسرو که گردم خاک در کویت
مگر بختم کند یاری که روزی زیر پات آیم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۵۹


سرو منی و از دل بستان خودت خوانم
درد منی و از جان درمان خودت خوانم

اول به دو صد زاری جان پیشکشت کردم
و آنگاه به صد عزت مهمان خودت خوانم

مهمانت چه خوانم من نه خضر نه عیسی تا
بر آب خودت جویم، بر خوان خودت خوانم

هر چند که جان من دید از تو جفایی چند
با این دل همه درد دل جانان خودت خوانم

هر لحظه مرا با دل جنگی ست در این معنی
کو زان خودت گوید، من زان خودت خوانم

از بس که نمی ارزم نزد تو به کشتن هم
قربان شوم ار گویی «قربان خودت خوانم »

از گونه روی خود ارزد همه شب خسرو
زین پس که اگر گویی سلطان خودت خوانم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۶۰


سودای سر زلفت کاندر دل و جان دارم
ز اندیشه دلم خون شد تا چند نهان دارم

گر سر ننهم پیشت، خاکی بنهی بر سر
من سرمه کنم آن را، در دیده جان دارم

از تو نگرانیها افتاد مرا در دل
تا چند به روی تو دیده نگران دارم

بی خواب کنی چشمم، تو دیده آن داری
چون باز کنم پیشت، من زهره آن دارم

گردد دلم از عشقت گرداب بلا شد غم
تا چند ازین طوفان خود را به کران دارم

گفتی که بیا بر من، اندیشه مدار از کس
گر بخت دهد یاری، اندیشه آن دارم

با تو چه دهم هر دم، چون هست دم سر دم
گل را چه برم مهمان، چون باد خزان دارم

در هجر تو خسرو را اینک به لب آمد جان
جانی که رسد بر لب چندش به زبان دارم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۶۱


ای گل، صفت حسنت بر وجه حسن گویم
سر تا به قدم جانی، کفر است که تن گویم

آن میم دهان داند از ابروی چون نونش
نی نی که غلط گفتم، من دانم و من گویم

هی هی سخن کفرست آن موی رسن گفتن
ببریده زبان بادم، گر بیش رسن گویم

زلفی که ازو آید بویی چو دم عیسی
بس فکر خطا باشد گر مشک ختن گویم

چشمم که دو صد دریا دارد نه به هر مژگان
این قلزم پر خون را چون نام عدن گویم

پیراهن خود گلها سازند قبا در خون
گر از رخ جانبخشت وصفی به ختن گویم

گفتی ز دهان من، خسرو، تو حدیثی گوی
در وصف دهان تو من خود چه سخن گویم؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 126 از 219:  « پیشین  1  ...  125  126  127  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA