انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 86 از 219:  « پیشین  1  ...  85  86  87  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارهٔ ۸۵۱


ما را شکنج زلف تو در پیچ و تاب برد
آرام و صبر از دل و از دیده خواب برد

از راه دل در آمد و از روزن دماغ
رختی که دیده بسته به مشکین طناب برد

روزی عجب مدار که طوفان برآورد
باران اشک دیده که دست از سحاب برد

چشمم که بود خانه خیل خیال تو
عمرت دراز باد که آن خانه آب برد

زاهد برای مجلس رندان باده نوش
دوش آمد و به دوش سبوی شراب برد

دوران پیریم به سر آورد روز شیب
هجران یار رونق عهد شباب برد

خسرو بسی خطا که به طغرای دلبران
خواهد برات نامه به روز حساب برد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۵۲


خوبان گمان مبر که ز اولاد آدمند
جانند یا فرشته و یا روح اعظمند

زان انگبین چه ناله کنی، زانکه دائما
مرغان عرش بر مگس از شهد بر مکند

خوانید روح وامق و مجنون وویس را
کایشان درون پرده این راز محرمند

ای سلسبیل راحت و ای چشمه حیات
بر تشنگان سوخته لطفی که در همند!

زاغان نمی زنند به کویت که می خورند
مشتاق را که سوخته آتش غمند

هر شب منم ز نقش خیال تو در گریز
چون بوم و شپرک که ز خورشید می رمند

خسرو که زنده نیست، نصیحت چه می کنند؟
باد مسیح بر سگ مرده چه می دمند؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۵۳


ای همرهان که آگه از آن رفته منید
گمره شدم، برید و بر آن راهم افگنید

نامه کنید سوی ویم تا بدو رسم
خاکسترم کنید و بر آن خط پراگنید

بر خاک من رسید و پس از مرگ هر گیاه
کورانه بوی وی بود از بیخ بر کنید

ای طالبان وصل، ز ما دور، کز فراق
ما چاک سینه ایم و شما چاک دامنید

ای تائبان عشق، یکی دیدنش روید
دانم که زاهدید، اگر توبه بشکنید

جانان یکی بس است که میرند بهر او
گویی نه اید زنده چو یک جان به یک تنید

خسرو که سوخته دل او پس دلش دهید
وان دل که سوخته نبود آتشش زنید
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۵۴


دل در هوایت، ای بت عیار، جان دهد
چون بلبلی که دور ز گلزار جان دهد

از رشک زلف غالیه سای تو هر شبی
گر جان بود به نافه تاتار جان دهد

ابرو دو تا شده ست بر آن چشم پر خمار
چون مشفقی که بر سر بیمار جان دهد

ای ناخدای ترس، بران خسته رحم کن
کز شوق آن دو لعل شکربار جان دهد

دامن کشان شبی به سر کوی من برآی
تادل به زیر پای تو ایثار جان دهد

یارب تو جان به سرو سهی ده که در چمن
هر لحظه پیش آن قد و رفتار جان دهد

خسرو به غمزه تو دهد جان چنان که کس
بر دست شحنگان ستمگار جان دهد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۵۵


دل باز سوی آن بت بدخو چه می رود؟
این خون گرفته باز دران کوچه می رود؟

چون رفت از من آن دل نادان، رو، ای صبا
امشب بران غریب ببین گو چه می رود؟

گلگشت باغ می کند امروز سرو من
بنگر که باز بر گل خوشبو چه می رود؟

آخر گهی نگشت صبا نزد کوی او
چندین به سوی لاله خودرو چه می رود؟

جان می رود ز من، چو گره می زند به زلف
مردن مراست از گره او چه می رود؟

زین سو نشسته منتظرش طالبان خون
آن شوخ برشکسته بر آن سو چه می رود؟

جان جهانی از رخ او کشته شد، هنوز
دیوانه خلق دیدن آن رو چه می رود؟

سر سبز شد لبش، اگر آب حیات نیست
این خضر باز بر لب آن جو چه می رود؟

از بهر خویش خسرو بیچاره خون گریست
بر روی او ببین که ازان رو چه می رود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۵۶


عمرم در آرزوی تو رفته ست و می رود
صبرم به جستجوی تو رفته ست و می رود

رفتی و بوی زلف تو ماند و هزار دل
دنبال تو به بوی تو رفته ست و می رود

سوی در تو رهبر جانهای عاشقان
بادی که آن به کوی تو رفته ست و می رود

خونابه ایست از دل همچون منی دگر
آبی که آن به جوی تو رفته ست و می رود

باری قصاص بهر چه آموزدت قریب؟
کاین شیوه ها ز خوی تو رفته ست و می رود

در جان همی رود سخن و من نهاده گوش
هر جا که گفتگوی تو رفته ست و می رود

درکش عنان که چون سر خسرو هزار پیش
پیشت ز عشق روی تو رفته ست و می رود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۵۷



افسوس ازین حیات که بر باد می رود
کایین ما نه بر روش داد می رود

هر دم ز من که پیروی دیو می کنم
بر آسمان فرشته به فریاد می رود

وه کاین دل خراب عمارت کجا شود؟
سیل منش چنین که ز بنیاد می رود

زاهد به پند دادن و بیچاره مست را
خاطر به سوی لعبت ناشاد می رود

گاه خمار صد نیت توبه می کنم
چون ساقی آمد آن همه از یاد می رود

ای من غلام دولت آن نیک بنده ای
کز بندگی نفس بد آزاد می رود

ضایع مکن به خنده و بازی بسان گل
این پنج روزه عمر که بر باد می رود

ای نفس، پند گیر که اختر به گردش است
ای مرغ، هوش دار که صیاد می رود

آهسته نه به روی زمین پای، کادمی
بر روی شاهدان پریزاد می رود

زخم زبان خسرو اثر کی کند ترا؟
نی، خود سخن به تیشه فرهاد می رود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۵۸


باز آن سوار مست به نخچیر می رود
دستم ز کار و کار ز تدبیر می رود

ای کاشکی که بر دل خونین من رسد
آن تیر او که بر دل نخچیر می رود

او اسپ می دواند و ما کشته می شویم
لشکر هلاک می شود و میر می رود

نقاش چین به قبله محراب ابرویش
از بهر توبه کردن تصویر می رود

من بیهشم، که می دهد از سرو من نشان؟
این باد مشکبو که به شبگیر می رود

هر ساعتی که می گذرد قامتش به دل
گویا که در درونه من تیر می رود

دیوانه شد دلم، ره زلف تو بر گرفت
مسکین به پای خویش به زنجیر می رود

عشقت نه سرسری ست که با عشق آدمی
با جان برآید آنگه و با شیر می رود

ما و شراب و شاهد و مستی و عاشقی
کایین صوفیان همه تزویر می رود

نزدیک شد هلاکت خسرو ز دوریت
در کار او هنوز، چه تقصیر می رود؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۵۹


چشم تو خفته ایست که در خواب می رود
زلف تو آفتی ست که در تاب می رود

هندوی سنبل تو چه دزد دلاور است؟
کو شب به روشنایی مهتاب می رود

هر دم ز شور پسته شیرین تو مرا
دامن پر از سرشک چو عناب می رود

گشتم در آب دیده چنان غرق کاین زمان
صد نیزه برتر از سر من آب می رود

ساقی عنان سرکش گلگون کشیده دار
کاین بادپای عمر به اشتاب می رود

ما را ز طاق ابروی جانان گریز نیست
زاهد اگر به گوشه محراب می رود

خسرو چو گشت معتکف آستان دوست
هرگز به طعن دشمن ازین باب می رود؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۶۰


دل می بری به رفتن و هر کو چنان زود
مردم زمین ز دیده کند تا بدان رود

هنگام باز رفتن تو مردن من است
ناچار مردنی بود آن دم که جان رود

هر خامشی که روی تو بیند فغان کند
هر گه که پیر سوی تو آید، جوان رود

من منت جفای تو بر جان نهم، از آنک
شمشیر دوستان همه بر نیکوان رود

کوشم که نام تو نبرم، لیک چون کنم؟
چون هر چه در دل است مرا بر زبان رود

آسان مگیر آه و دم سرد عاشقان
ای دل، مباد بر تو که باد خزان رود

فریاد خواسته ست، بگوییش، ای رقیب
تا چند گه ز دیده مردم نهان رود

ای مه، کجا رسی به رکاب نگار من
گیرم که خود عنان تو بر آسمان رود

ما را نه بخت یار و نه یار آشنا، دریغ
این عمر بی بدل که همه رایگان رود

خسرو، اگر بتان به قصاصش روان کنند
خوشدل چنان رود که کسی میهمان رود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 86 از 219:  « پیشین  1  ...  85  86  87  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA