انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 128 از 283:  « پیشین  1  ...  127  128  129  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۶۹

حال دل از دوری دلبر نمی‌دانم چه شد
ریخت اشکی بر زمین دیگر نمی‌دانم چه شد

از شکست دل نه‌تنها آب و رنگ عیش ریخت
ناله‌ای هم داشت این ساغر نمی‌دانم چه شد

باس هستی برد از صد نیستی انسوبرم
سوختم چندان‌که خاکستر نمی‌دانم چه شد

صفحهٔ آیینه‌، حرت‌جوهر این‌عبرت است
کای حریفان نقش اسکندر نمی‌دانم چه شد

گردش رنگی و چشمکهای اشکی داشتم
این زمان آن چرخ و آن اختر نمی‌دانم چه شد

دو‌ش در طوفان نومیدی تلاطم کرد آه
کشتی دل بود بی‌لنگر نمی‌دانم چه شد

د‌ر رهت از همت افسر طراز آبله
پای من سر شد برتر نمی‌دانم چه‌شد

از دمیدن دانهٔ من ‌کوچه‌گرد بیکسی‌ست
مشت خاکی داشتم بر سر نمی‌دانم چه شد

بیدماغ وحشتم‌، از ساز آرامم مپرس
پهلویی گردانده ام بستر نمی‌دانم چه شد

عرض معراج حقیقت از من بیدل مپرس
قطره‌، دریاگشت‌، پیغمبر نمی‌دانم چه شد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۷۰

حاصلم زبن مزرع بی‌بر نمی‌دانم چه شد
خاک بودم خون شدم دیگر نمی‌دانم چه شد

ناله بالی می‌زند دیگر مپرس از حال دل
رشته در خون می‌تپدگوهر نمی‌دانم چه شد

ساخنم با غم دماغ ساغر عیشم نماند
در بهشت آتش زدم کوثر نمی‌دانم چه شد

محرم عجز آشناییهای حیرت نیستیم
اینقدر دانم‌که سعی پر نمی‌دانم چه شد

بیش ازبن در خلوت تحقیق وصلم بار نیست
جستجوها خاک شد دیگر نمی‌دانم چه شد

مشت خونی ‌کز تپیدن صد جهان امید داشت
تا درت دل بود آنسوتر نمی‌دانم چه شد

سیر حسنی دآشتم در حیوت‌آباد خفال
تا شکست آیینه‌ام دلر نمی‌دانم چه شد

دی من و صوفی به درس معرفت پرداختیم
او رقم‌کم‌کرد و من دفتر نمی‌دانم چه شد

بیدماغ طاقت از سودای هستی فارغ‌ است
تا چو اشک از پا فتادم سر نمی‌دانم چه شد

بیدل اکنون با خودم غیراز ندامت هیج نعست
آنچه بی‌خود داشتم در بر نمی‌دانم چه شد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۷۱

ز وهم متهم ظرف کم نخواهی شد
محیط اگر نشدی قطره هم نخواهی شد

به بحر قطره ز تشویش خشکی آزاد است
اگر عدم شده باشی عدم نخواهی شد

غم فنا و بقا هرزه‌ فکری وهم است
جنون‌تراش حدوث و قدم نخواهی شد

هزار مرحله دوری ز دامن مقصود
اگرچو دست ز سودن بهم نخواهی شد

برهمنی اگر این قشقه بر جبین دارد
به صد هزار تناسخ صنم نخواهی شد

مقلد هوس از دعوی طرب رسواست
ز شکل خنده بهار ارم نخواهی شد

مباد در غم واماندگی به باد روی
چو شمع آنهمه خار قدم نخواهی شد

طواف دل نفسی چند چون نفس کم نیست
تلاش بسمل دیر و حرم نخواهی شد

چو سرو اگر همه سر تا قدم دل آری بار
ز بار منت افلاک خم نخواهی شد

غبار کوی ادب سرکش فضولی نیست
اگر به باد دهندت علم نخواهی شد

به محفلی‌که در اقران موافقت‌سنجی است
کم زیاده‌ سری گیر کم نخواهی شد

چوگل دمی‌که‌گسست اتفاق رشتهٔ عهد
دگر خمارکش ربط هم نخواهی شد

سراغ ملک یقین بیدل از هوس دور است
رفیق قافلهٔ کیف و کم نخواهی شد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۷۲

باغ نیرنگ جنونم نیست آسان بشکفد
خون خورد صد شعله تا داغی به سامان بشکفد

آببار ما ادبکاران گداز جرأت است
چشم ما مشکل‌ که بر رخسار جانان بشکفد

بیدماغی فرصت‌اندیش شکست رنگ نیست
گل به رنگ صبح بابد دامن‌افشان بشکفد

تنگنای عرصهٔ موهوم امکان را کجاست
اتفدر وسعت‌که یک زخم نمایان بشکفد

در شکست من طلسم عیش امکان بسته‌اند
رنگ آغوشی‌کشد تا این‌گلستان بشکفد

مهرورزی نیست اینجا کم ز باد مهرگان
چاک زن جیب وفا تا طبع یاران بشکفد

وضع مستوری غبار مشرب مجنون مباد
داغ دل یارب به رنگ ناله عریان بشکفد

قابل نظارِِهٔ آن جلوه‌گشتن مشکل است
گرهمه صد نرگسستان چشم حیران بشکفد

هیچ تخمی قابل سرسبزی امید نیست
اشک بایدکاشتن چندان که توفان بشکفد

زبن‌ چمن محروم دارد چشم خواب‌آلوده‌ام
بی‌بهاری‌نیست حیرت‌کاش مژگان بشکفد

در گلستانی‌ که دارد اشک بیدل شبنمی
برگ برگش نالهٔ بلبل به دامان بشکفد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۷۳

وحشتم گر یک تپش در دشت امکان بشکفد
تا به دامان قیامت چین دامان بشکفد

اشک مژگان‌پرورم‌، از حسرتم غافل مباش
ناله‌اندودست آن گل کز نیستان بشکفد

کو نسیم مژده وصلی که از پرواز شوق
غنچهٔ دل در برم تا کوی جانان بشکفد

می‌توان با صد خیابان بهشتم طرح داد
یک مژه چشمی که بر روی عزیزان بشکفد

تا قیامت در کف خاکی که نقش پای اوست
دل تپد، آیینه بالد،‌گل دمد، جان بشکفد

هستی جاوبد ریزدگل به دامان عدم
یک تبسم‌وار اگر آن لعل خندان بشکفد

گل‌فروشان جنون را دستگاهی لازم است
غنچهٔ این باغ ترسم بی‌گریبان بشکفد

ناله‌ها از کلفت بی‌دردی دل آب شد
یارب این گلشن به بخت عندلیبان بشکفد

نیست غیر از شرم حاجت ابر گلزار کرم
می‌کند سایل عرق تا دست احسان بشکفد

بر دل مایوس بیدل پشت دستی می‌گزم
غنچهٔ این عقده کاش از سعی دندان بشکفد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۷۴

به یاد آستانت هرکه سر بر خاک می‌مالد
غبارش چون سحر پیشانی افلاک می‌مالد

گهر حل می‌کند یا شبنمی در پرده می‌بیزد
حیا چیزی بر آن رخسار آتشناک می‌مالد

امل افسون بیباکی‌ست در عبرتگه امکان
بقدر ریشه مستی آستین تاک می‌مالد

سخن بی‌پرده‌کم‌گوییدکاین افسانهٔ عبرت
به‌ گوشی تا خورد اول لب بیباک می‌مالد

به ذوق سدره و طوبی تو هم دندان به سوهان زن
امل ‌کام جهانی را به این مسواک می‌مالد

صفای‌دامن صبح و نم شبنم چه ننگ است این
فلک صابون همین بر خامه‌های پاک می‌مالد

در‌بن‌گلشن ز وضع لاله وگل سیر عبرت‌کن
که یک ‌مژگان گشودن‌ سینه بر ضد چاک می‌مالد

سیه‌چشمی‌ست امشب ساقی مستان‌که نیرنگش
به جام هرکه اندازد نظر تم‌-‌یاک می‌مالد

به چندین زنگ ازآن نقش قدم ‌گل می‌توان چیدن
به رفتارت پر طاووس رو بر خاک می‌مالد

مشو از امتیاز خیر و شر طنبور این محفل
که عبرت گوش هر کس درخور ادراک می‌مالد

مگر سعی ندامت هم دلی انشاکند بیدل
نفس دستی به صد امید برگ تاک می‌مالد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۷۵

سپند بزم تو تا بیقرار گردد و نالد
تپیدن از دل من آشکار گردد و نالد

هزارکعبه و لبیک محو شوق‌پرستی
که‌گرد دل چونفس یکدوبارگردد و نالد

چه نغمه‌ها که ندارد ز خود تهی شدن من
به ذوق آنکه نفس نی سوار گردد و نالد

ز ساز جرات عشاق‌گل نکرد نوایی
مگر ضعیفی این قوم تارگردد و نالد

من و تظلم الفت‌ کدام دوست چه دشمن
ستم رسیده به هرکس دچار گردد و نالد

چو طایری که دهد آشیان به غارت آتش
نفس به‌گرد من خاکسارگردد و نالد

به ‌گریه خو مکن ای دید‌‌ه کز چکیدن اشکی
دل شکسته مباد آشکار گردد و نالد

هزار قافله شور جرس به چنگ امید
چه باشد اینهمه یک ناله‌وارگردد و نالد

ز روزگار وفا چشم دارم آن‌همه فرصت
که سخت‌جانی من کوهسارگردد ونالد

در آتش افکن وترک ادب مخواه ز بیدل
سپند نیست که بی‌اختیار گردد و نالد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۷۶

اگر سور است وگر ماتم دل‌مایوس می‌نالد
درین نه دیر کلفت خیز یک ناقوس می‌نالد

ندارد آسیای چرخ غیر از دور ناکامی
همه‌ گر رنگ گردانی‌ کف افسوس می‌نالد

درین‌ محفل نیفشانده ست بال آهنگ‌ آزادی
به چندین زیر و بم نومیدیی محبوس می‌نالد

فروغ‌ شمع دیدی ‌، فهم اسرار خموشان ‌کن
بقدر رشته اینجا پرده فانوس می‌نالد

پی مقصد قدم ننهاده باید خاک ‌گردیدن
درای سعی ما چون اشک پر معکوس می‌نالد

به‌ خاموشی ز افسون شخن‌چینان مباش ایمن
نگه بیش از نفس در دیدهٔ جاسوس می‌نالد

غرض هیچ و تظلم سینه ‌کوب عرض بی مغزی
عیار فطرت یاران گرفتم کوس می‌نالد

چنین لبریز نیرنگ خیال کیست اجزایم
که رنگم تا شکست انشا کند طاووس می‌نالد

وفا مشکل که خواهد خامشی ‌از ساز مشتاقان
نفس دزدی عرق بر جبههٔ ناموس می‌نالد

زخود رفتیم اما محرم ما کس نشد بپدل
درای محمل دل سخت نامحسوس می‌نالد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۷۷

دل باز به جوش یارب آمد
شب‌ رفت و سحرنشد شب‌ آمد

اشک از مژه بسکه بی‌اثر پخت
رحمم به زوال‌ کوکب آمد

بی‌ روی تو یاد خلد کردم
مرگی به عیادت تب آمد

شرمندهٔ رسم انتظارم
جانی‌ که نبود بر لب آمد

مستان خبریست در خط جام
قاصد ز دیار مشرب آمد

وضع عقلای عصر دیدم
دیوانهٔ ما مؤدب آمد

از اهل دول حیا مجویید
اخلاق کجاست‌، منصب آمد

از رفتن آبرو خبر گیر
هرجا اظهار مطلب آمد

گفتم چو سخن‌، رسم‌ به‌ گوشی
هرگام به پیش من لب آمد

راجت در کسب نیستی بود
از هر عمل این مجرب آمد

بیدل نشدم دچار تحقیق
آیینه به دست من شب آمد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۷۸

ز هستی قطع‌کن‌ گر میل راحت در نمود آمد
چو حیرت صاف ما در دست تا مژگان فرود آمد

نماز ما ضعیفان معبد دیگر نمی‌خواهد
شکست‌آنجا که‌شدمحراب‌طاقت‌درسجود آمد

چه دارد سیر امکان جز امید خاک ‌گردیدن
درین حرمانسرا هرکس عدم مشتاق بود آمد

ز وضع زندگی طرفی نبستم جز به نومیدی
چه سازم این ندامت‌ساز پر عبرت سرود آمد

به این عجزی‌که در بنیاد سعی خویش می‌بینم
شوم گر سایه از دیوار نتوانم فرود آمد

ندانم دامن زلف که از کف داده‌ام یارب
صدای دست برهم سودنم پر مشک سود آمد

گرانست از سماجت‌گر همه آب بقا باشد
به مجلس چون نفس بر لب نباید زود زود آمد

ز هستی تا نگشم منفعل آهم نجست از دل
عرق آبی به رویم زد که این اخگر به دود آمد

ز استغنا چو بیدل داشتم امید تشریفی
گسستن از دو عالم ‌کسوتم را تار و پود آمد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 128 از 283:  « پیشین  1  ...  127  128  129  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA