انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 130 از 283:  « پیشین  1  ...  129  130  131  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۸۹

اگر درد طلب این گردم از رفتار جوشاند
صدای ‌پای من خون از رگ کهسار جوشاند

چه اقبال ‌است یا رب دود سودای محبت را
که ‌شمع از رشته‌ای‌ کز پا کشد دستار جوشاند

رموز یأس‌ می‌پوشم به ستر عجز می‌کوشم
که می‌ترسم شکست بال من منقار جوشاند

چه تدبیر از بنای سایه پردازد غم هستی
مگر برخیزم ازخود تا هوا دیوار جوشاند

مشوران از تکلف آنقدر طبع ملایم را
که آتش می‌شود آبی‌ که ‌کس بسیار جوشاند

به‌اظهار یقین هم غرّهٔ دعوی مشو چندان
کز انگشت‌ شهادت صورت زنهار جوشاند

به‌خاموشی امان‌خواه از چنین هنگامهٔ باطل
که حرف حق چو منصور از زبانها دار جوشاند

دل هر دانه می‌باشد به چندین ریشه آبستن
گریبان ‌گر درد یک سبحه صد زنار جوشاند

من و آن بستر ضعفی‌که افسون ادب آنجا
صدا را خفته چون رگ از تن بیمار جوشاند

قیامت می‌برم بر چرخ و از فکر خودم غافل
حیا ای کاش چون صبحم گریبان ‌وار جوشاند

جمال مدعا روشن نشد از صیقل دیگر
مگر خاکستر از آیینه‌ام دیدار جوشاند

به کلفت ساختم از امتداد زندگی بیدل
چو آب استادگی از حد برد زنگار جوشاند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۹۰

دل به قید جسم از علم یقین بیگانه ماند
کنج ما را خاک خورد از بسکه در ویرانه ماند

سبحه آخر از خط زنار سر بیرون نبرد
درکمند الفت یک ریشه چندین دانه ماند

در تحیر رفت عمر و جای دل پیدا نشد
چون ‌کمان حلقه‌، چشم ما به راه خانه ماند

شور سودای تو از دلهای مشتاقان نرفت
عالمی زین انجمن بر در زد و دیوانه ماند

مدتی مجنون ما بر وهم وظن خط می‌کشید
طرح آن مسطر به یاد لغزش مستانه ماند

در خراباتی که از شرم نگاهت دم زدند
شورمستی خول شد وسربرخط پیمانه ماند

ساز عمر رفته جز افسوس آهنگی نداشت
زان همه خوابی‌که من دیدم همین افسانه ماند

شوخ ‌چشمان را ادب در خلوت دل ره نداد
حلقه‌ها بیرون در زین وضع ‌گستاخانه ماند

دل فسرد و آرزوها در کنارش داغ شد
بر مزار شمع جای ‌گل پر پروانه ماند

آخرکارم نفس در عالم تدبیر سوخت
هرسر مویی‌که من تک می‌زدم در شانه ماند

حال من بیدل نمی‌ارزد به استقبال وهم
صورت امروز خود دیدم غم فردا نماند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۹۱

طالعم زلف یار را ماند
وضع من روزگار را ماند

دل هوس تشنه است ورنه سپهر
کاسهٔ زهر مار را ماند

نفس من به این فسرده‌ دلی
دود شمع مزار را ماند

بسکه بی‌دوست داغ سوختنم
گلخنم لاله‌زار را ماند

خار دشت طلب ز آبله‌ام
مژهٔ اشکبار را ماند

نقش پایم به وادی طلبت
دیدهٔ انتظار را ماند

عجزم از وضع خود سری واداشت
ناتوانی وقار را ماند

یار در رنگ غیر جلوه‌ گر است
هم چو نوری‌ که نار را ماند

جگر چاک صبح و دامن شب
شانه و زلف یار را ماند

عزلت آیینه‌دار رسواییست
این نهان آشکار را ماند

نیک در هیچ حال بد نشود
گل محال است خار را ماند

با دو عالم مقابلم‌ کردند
حیرت آیینه‌دار را ماند

مایهٔ بیغمی دلی دارم
که چو خون شد بهار را ماند

هر چه‌ از جنس‌ نقش پا پیداست
بیدل خاکسار را ماند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۹۲

موج‌گل بی‌تو خار را ماند
صبح‌‌، شبهای تار را ماند

به فسون نشاط خون شده‌ام
نشئهٔ من خمار را ماند

چشم آیینه از تماشایش
نسخهٔ نوبهار را ماند

زندگانی وگیر و دار نفس
عرصهٔ کارزار را ماند

گل شبنم‌فروش این گلشن
سینهٔ داغدار را ماند

چند باشی ز حاصل دنیا
محو فخری‌که عار را ماند

شهرت اعتبار تشهیرست
معتبر خر سوار را ماند

دود آهم ز جوش داغ جگر
نگهت لاله‌زار را ماند

می‌کشندت ز خلق خوش باشد
جاه هم پای دار را ماند

تا نظر باز کرده‌ای هیچ است
عمر برق شرار را ماند

مژه واکردنی نمی‌ارزد
همه عالم غبار را ماند

محو یاریم و آرزو باقی‌ست
وصل ما انتظار را ماند

بی‌تو آغوش گریه‌آلودم
زخم خون درکنار را ماند

سایه را نیست آفت سیلاب
خاکساری حصار را ماند

نسخهٔ صد چمن زدیم بهم
نیست رنگی‌که یار را ماند

مژهٔ خونفشان بیدل ما
رگ ابر بهار را ماند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۹۳

دلدار رفت و دیده به حیرت دچار ماند
با ما نشان برگ گلی زان بهار ماند

خمیازه سنج تهمت عیش رمیده‌ایم
می آنقدر نبود که رنج خمار ماند

از برگ‌گل درین چمن وحشت آبیار
خواهد پری ز طایر رنگ بهار ماند

یاسم نداد رخصت اظهار ناله‌ای
چندن شکست دل‌ که نفس در غبار ماند

آگاهیم سراغ تسلی نمی‌دهد
از جوهر آب آینه‌ام موجدار ماند

غفلت به نازبالش‌ گل داد تکیه‌ام
پای به خواب رفتهٔ من در نگار ماند

آنجا که من ز دست نفس عجز می‌کشم
دست هر!ر سنگ به زیر شرار ماند

باید به فرصت طربم خون‌ گریستن
تمثال رفت وآینه تهمت شکار ماند

یعقوب‌وار چشم سفیدی شکوفه‌کرد
با من همین‌ گل از چمن انتظار ماند

بیدل از آن بهار که توفان جلوه داشت
رنگم شکست و آینه‌ای در کنار ماند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۹۴

رفتیم و داغ ما به دل روزگار ماند
خاکستری ز قافلهٔ اعتبار ماند

از ما به خاک وادی الفت سواد عشق
هرجا شکست آبله دل یادگار ماند

دل را تپیدن از سرکوی تو برنداشت
این‌گوهر آب‌گشت و همان خاکسار ماند

وضع حیاست دامن فانوس عافیت
از ضبط خود چراغ ‌گهر در حصار ماند

مفت نشاط هیچ اگر فقر و گر غنا
دستی نداشتم که بگویم ز کار ماند

زنهار خو مکن به‌گرانجانی آنقدر
شد سنگ ناله‌ای که درین ‌کوهسار ماند

فرصت نماند و دل به تپش همعنان هنوز
آهو گذشت و شوخی رقص غبار ماند

هرجا نفس به شعلهٔ تحقیق سوختیم
کهسار بر صدا زد و مشتی شرار ماند

پیری سراغ وحشت عمر گذشته بود
مزدور رفت دوش هوس زیر بار ماند

نگذاشت حیرتم که گلی چینم از وصال
از جلوه تا نگاه یک آغوش‌وار ماند

خودداری‌ام به عقدهٔ محرومی آرمید
در بحر نیز گوهر من برکنار ماند

مژگان ز دیده قطع تعلق نمی کند
مشت غبار من به ره انتظار ماند

بیدل ز شعله‌ای که نفس برق ناز داشت
داغی چو شمع کشته به لوح مزار ماند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۹۵

از دلم‌بگذشت و خون‌در چشم حیرت‌ساز ماند
گرد رنگی یادگارم زان بهار ناز ماند

پیش از ایجاد توهم جوهر جان داشت جسم
تا پری در شوخی آمد شیشه از پرواز ماند

کاروان ما و من یکسر شرر دنباله است
امتیازی دامن وحشت‌گرفت و باز ماند

شمع یک‌رنگی ز فانوس خموشی روشن است
نیست جز تار نفس چون ناله از آواز ماند

امتیاز گوشه‌گیری دام راه کس مباد
صید ما از آشیان در چنگل شهباز ماند

حلقهٔ سرگشتگی دارد به‌ گوش گردباد
نقش‌پایی‌هم‌گر از مجنون به‌صحرا باز ماند

کیست در راهت دلیل ‌کاروان شوق نیست
ناله بال افشاند هرجا طاقت پرواز ماند

داغ نیرنگ وفا را چاره نتوان یافتن
جلوه خلوت‌پرور و نظاره بیرون‌تاز ماند

تا به بیرنگیست‌سیر پرفشانیهای رنگ
یافت انجام آنکه سر در دامن آغاز ماند

صیقل تدبیر برآیینهٔ ما زنگ ریخت
شعلهٔ این تیغ آخر در دهان‌گاز ماند

یاد عمر رفته بیدل خجلت بیحاصلی‌ست
باز پیوستن ندارد آنچه از ما باز ماند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۹۶

در گلستانی‌ که چشمم محو آن طناز ماند
نکهت‌گل نیز چون برگ گل از پرواز ماند

بسکه فطرتها به‌گرد نارسایی بازماند
یک جهان انجام‌، خجلت‌پرور آغاز ماند

نغمه‌ها بسیار بود اما ز جهل مستمع
هرقدر بی‌پرده شد در پرده‌های ساز ماند

حسن‌در اظهار شوخی رنگ‌تقصیری ند!شت
چشمها غفلت نگه شد جلوه محو باز ماند

این زمان، حسرت‌، تسلی‌خانهٔ جمعیت است
بی‌خیالی نیست آن آیینه ‌کز پرداز ماند

نقش نیرنگ حقیقت ثبت لوح دل بس است
شوق غافل نیست گر چشم تماشا باز ماند

جوهر آیینهٔ من سوخت شرم جلوه‌اش
حیرتی ‌گل ‌کرده بودم لیک محو ناز ماند

عمرها شد خاک بر سر می‌کند اجزای من
یارب این‌گرد پریشان از چه دامن باز ماند

شعلهٔ ما دعوی افسردن آخر پیش برد
برشکست رنگ بستم آنچه ازپرواز ماند

صافی د‌ل شبههٔ هستی به عرض آوردن است
عکس هرجا محو شد آیینه از پرداز ماند

جاده سرمنزل مقصد خط پرگار داشت
عالمی انجامها طی‌کرد و در آغاز ماند

یار رفت از دیده اما از هجوم حیرتش
با من از هر جلوه‌ای آیینه‌داری باز ماند

خامشی روشنگر آیینهٔ دیدار بود
با سواد سرمه پیوست آنچه از آواز ماند

ازگداز صد جگر اشکی به عرض آورده‌ام
بخیه‌ای آخر ز چاک پرده‌های راز ماند

بیدل از برگ و نوای ما سیه‌بختان مپرس
روزگار وصل رفت و طالع ناساز ماند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۹۷

شوق تا محمل به دوش طبع وحشت‌ساز ماند
بال عنقا موج زدگردی که از ما باز ماند

نیست جز مهر زبان موج تمکین‌ گهر
دل چو ساکن شد نفس از شوخی پرواز ماند

چشم واکردیم دیگر یاد پیش‌ و پس‌ کراست
فکر انجام شرار و برق در آغاز ماند

کی حریف وحشت سرشار دل‌ گردد سپند
این جرس از کاروان ما به یک آواز ماند

وحشت صبح از نفس ایجاد شبنم می‌کند
در گره‌ گم‌ گشت تار ما ز بس بی‌ساز ماند

هیچکس از خجلت دیدار مژگان برنداشت
آینه دور از تماشا یک نگاه انداز ماند

شمع یکسر اشک و آه خویش با خود می برد
هم به زیرپای ما ماند آنچه از ما باز ماند

در خزان سیر بهارم ز‌بن‌ گلستان کم نشد
رنگها پرواز کرد و حیرتم گلباز ماند

از فرامش‌خانهٔ عرض شرر جوشیده‌ام
گرد بالی داشتم در عالم پرواز ماند

صفحهٔ دل تیره‌کردم بیدل ازمشق هوس
بسکه برهم خورد این آیینه از پرداز ماند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۹۸

از هجوم کلفت دل ناله بی‌آهنگ ماند
بوی این‌ گل از ضعیفی در طلسم رنگ ماند

سوختیم و مشت خاشاکی ز ما روشن نشد
شعلهٔ ما چون نفس در دام این نیرنگ ماند

از حیا موجی نزد هر چند دل از هم‌ گداخت
آب شد آیینه اما حیرتش در چنگ ماند

سنگ راه هیچکس تحصیل جمعیت مباد
قطرهٔ بیتاب ما گوهر شد و دلتنگ ماند

در خرابات هوس تا دور جام ما رسید
بیدماغی از شراب و نکبتی از بنگ ماند

عجز طاقت در طلب ما را دلیل عذر نیست
منزلی‌کوتا نباید سر به پای لنگ ماند

منت سیقل مکش‌، دردسر اوهام چند
عکس معدوم است اگر آیینه ا‌ت در زنگ ماند

آخر از سعی ضعیفی پیکر فرسوده‌ام
همچو اخگر زیر دیوار شکست رنگ ماند

نیست تکلیف تپیدنهای هستی در عدم
آرمیدن مفت آن سازی‌که بی‌آهنگ ماند

نام را نقش نگینها بال پرواز رساست
ما ز خود رفتیم اگر پای طلب در سنگ ماند

یکقدم ناکرده بیدل قطع راه آرزو
منزل آسودگی ازما به صد فرسنگ ماند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 130 از 283:  « پیشین  1  ...  129  130  131  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA