انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 152 از 283:  « پیشین  1  ...  151  152  153  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی



 
غزل شمارهٔ ۱۵۰۹

بسکه در ساز صفاکیشان حیا خوابیده بود
موی چینی رشته بست اما صدا خوابیده بود

کس به مقصد چشم نگشود از هجوم ما و من
کاروان در گرد آواز درا خوابیده بود

ای مکافات عمل پر بیخبر طی‌گشت عمر
در وداع هر نفس صبح جزا خوابید‌ه بود

با همه عبرت زتوفیق طلب ماندیم دور
چشم مالیدیم اما پای ما خوابیده بود

ما گمان آگهی بردیم ازبن بی‌دانشان
ورنه عالم یک قلم مژگان‌گشا خوابیده بود

عمرها شد انفعال غفلت از دل می‌کشیم
این ستمگر ساعتی از ما جدا خوابیده بود

سرکشی‌ کردیم از این غافل که آثار قبول
در تواضع خانهٔ قد دوتا خوابیده بود

زندگی افسانهٔ نیرنگ مژگان ‌که داشت
هرکه را دیدم درین ‌غفلت سرا خوابیده بود

فتنه‌خویی از تکلف‌ کرد بیدارم به پا
چون منی در سایهٔ برگ حنا خوابیده بود

همت قانع فریب راحت از مخمل نخورد
لاغری از پهلویم بر بوریا خوابیده بود

سخت بیدردانه جستیم از حضور آبله
هر قدم چشم تری در زبر پا خوابیده بود

آگهی توفان غفلت ریخت بیدل بر جهان
عالمی بیدار بود این فتنه تا خوابید‌ه بود
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۵۱۰

شب که در یادت سراپایم زبان ناله بود
خواستم رنگی بگردانم عنان ناله بود

کس نیامد محرم راز نفس دزدیدنم
ورنه این شمع خموش از دودمان ناله بود

جوش دردم نونیاز بیقراری نیستم
در خموشی هم سرم بر آستان ناله بود

از فسون عشق حیرانم چها خواهم‌کشید
گر کشیدم ناوکت از دل کمان ناله بود

با تظلم‌ پیشگان خوش باشد استغنای عشق
شیشه‌گر بر سنگم آمد امتحان ناله بود

یاد آن محمل‌ طراز‌ی های گرد بیخودی
کز دلم تا کوی جانان ‌کاروان ناله بود

سوختن‌ کرد اینقدر آگاهم از احوال دل
کاین سپند بی‌نوا مهر زبان ناله بود

حسرت دیدار نیرنگی عجب درکار داشت
هرقدر دل آب شد آتش به‌جان ناله بود

شوخی اظهار ما از وضع خود شرمنده نیست
گوش سنگین ادافهمان فسان ناله بود

اینقدر ای محمل‌آرا از دلم غافل مباش
روزگاری این جرس هم آشیان ناله بود

بی‌تمیزیهای قدر عافیت هم عالمی است
خامشی پر می زد و ما را گمان ناله بود

ترک هستی شد دلیل یک جهان رسوایی‌ام
عالم از خود برون چیدن دکان ناله بود

درد عشق از بی‌نیازی فال معراجی نزد
ورنه چون نی بندبندم نردبان ناله بود

بیدلیها گشت بیدل مانع اظهار شوق
گر دلی می‌داشتم با خود جهان ناله بود
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۵۱۱

شب‌که وصل آغوش‌پرداز دل دیوانه بود
از هجوم زخم شوق آیینهٔ ما شانه بود

عشق‌می‌جوشید هرجاگرد شوخی‌داشت‌حسن
رنگ شمع از پرفشانی عالم پروانه بود

یاد آن عیشی‌که از رنگینی بیداد عشق
سیل در ویرانهٔ من باده در پیمانه بود

از محیط ما و من توفان‌کثرت اعتبار
نه صدف‌گل‌کرد اماگوهر یکدانه بود

از تپیدنهای دل رنگ دو عالم ربختند
هر کجا دیدم بنایی گرد این ویرانه بود

راز دل از وسعت مشرب به رسوایی‌کشید
دامن صحرا گریبان چاکی دیوانه بود

خانه وبرانی به روی آتش من آب ریخت
سوختنها داشتم چون شمع با‌ کاشانه بود

جرم آزادیست‌کر نشناخت ما را هیچکس
معنی بیرنگ ما از لفظ پر بیگانه بود

عالمی را سعی ما و من به خاموشی رساند
بهر خواب مرگ شور زندگی افسانه بود

اختلاط خلق جز ژولیدگی صورت نبست
هر دو عالم پیچش یک گیسوی بی‌شانه بود

چشم‌لطف‌از سخت‌رویان‌داشتن بی‌دانشی‌ست
سنگ در هرجا نمایان‌گشت آتشخانه بود

دوش حیرانم چه می‌پیمود اشک از بیخودی
کز مژه تا خاک کویش لغزش مستانه بود

مفت سامان ادب کز جلوه غافل می‌روبم
چشم واکردن دلیل وضع گستاخانه بود

هرکجا رفتیم سیر خلوت دل داشتیم
بیدل‌آ‌غوش فلک هم روزنی زین خانه بود
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۵۱۲

محوتسلیمیم اما سجده لغزش مایه بود
سر خط پیشانی ما را مداد از سایه بود

یک نفس با مهلتی سودا نکردیم آه عمر
این حباب بی‌سر وپا پرتنک سرمایه بود

مایهٔ بالیدن ما پهلوی خود خوردنست
درگداز استخوان شمع شیر دایه بود

نالهٔ فرهاد می‌آید هنوز از بیستون
رونق تفسیر قرآن وفا این آیه بود

این شماتتهای یاران زیر چرخ امروز نیست
خانهٔ شطرنج تا بوده‌ست خوش همسایه بود

التفات نازی از مژگان سیاهی داشتیم
هرکجا رفتیم از خود بر سر ما سایه بود

محمل نازش ز صحرایی‌که بال افشان گذشت
گرد اگر برخاست طاووس چمن پیرایه بود

بید‌ل از چاک جگر چون صبح بستم نردبان
منظری‌کز خود برآیم با فلک هم‌پایه بود
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۵۱۳

آنروز که پیدایی ما را اثری بود
در آینهٔ ذره غبار نظری بود

نقشی ندمیدیم به صد رنگ تامل
نقاش هوس خامهٔ موی ‌کمری بود

گرعافیتی هست ازین بحر برون است
غواص ندانست ‌که ساحل ‌گهری بود

از جرات پرواز به جایی نرسیدیم
جمعیت بی ‌بال و پری‌، بال و پری بود

تا شوق‌کشد محمل فرصت‌، مژه بستم
دربار شرر شوخی برق نظری بود

نگذاشت فلک با تو مقابل دل ما را
فریاد که آیینه به دست دگری بود

روزی ‌که ‌گذشتی ز سر خاک شهیدان
هر گرد که در پای تو افتاد سری بود

آخر ز خودم برد به راه تو نشستن
آسودگی شعله ‌کمین سفری بود

دل‌کشتهٔ یکتایی حسن‌ست وگرکه
در پیش تو آیینه شکستن هنری بود

بیدل به تمناکدهٔ عرض هوسه
از دل‌دو جهان شور و ز ماگوش‌کری بود
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۵۱۴

با ما نه نم اشکی ونی چشم تری بود
لبریز خیال توگداز جگری بود

افسوس که دامان هوایی نگرفتیم
خاکستر ما قابل عرض سحری بود

دل رنگ امیدی ندمانیدکه نشکست
عبرتکده‌ام کارگه شیشه‌گری بود

چون اشک دویدیم و به جایی نرسیدیم
خضرره ما لغزش بی‌پا و سری بود

هر غنچه‌ که بی‌پرده شد آهی به قفس داشت
این‌گلشن خون‌گشته طلسم جگری بود

کس منفعل تلخی ایام نگردید
در حنظل این دشت‌گمان شکری بود

دیدیم‌که بی‌وضع فنا جان نتوان برد
دیوانگی آشوب و خرد دردسری بود

بی‌چشم تر اجزای فناییم چو شبنم
تا دیده نمی داشت ز ما هم اثری بود

دل خاک شد و عافیتی نذر هوس‌کرد
این اخگر واسوخته بالین پری بود

نیک و بد عالم همه عنقاصفتانند
بیدل خبر از هرکه‌ گرفتم خبری بود
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۵۱۵

این انجمن افسانهٔ راز دهنی بود
هر جلوه‌که دیدم نشنیدن سخنی بود

این فرصت ‌هستی‌ که نفس‌ کشمکش ‌اوست
هنگامهٔ بیتاب ‌گسستن رسنی بود

تا پاک برآییم زگرمابهٔ اوهام
قطع نفس از هر من و ما جامه‌کنی بود

جمعیت سر بستهٔ هر غنچه در این باغ
زان پیش‌ که ‌گل در نظر آید چمنی بود

تکرار نفس شد سبب مبحث اضداد
امزوز تو و ماست‌ کزین پیش منی بود

در بیکسی‌ام خفت همچشمی ‌کس نیست
ای بیخبران عالم غربت وطنی بود

امروز جنون تب عشق تو ندارم
صبح ازلم پنبهٔ داغ ‌کهنی بود

ما را به عد نیز همان قید وجود است
زان زلف‌ گرهگبر به هرجا شکنی بود

افسوس که دل را به جلایی نرساندیم
صبح چمن آینهٔ صیقل‌زدنی بود

زین رشته ‌که در کارگه موی سفید است
جولاه امل سسلسله ‌باف کفنی بود

آخربه تپش مردم وآگاه نگشتم
آن چاه‌ که زندانی اویم ذقنی بود

فردا شوی آگاه ز پرواز غبارم
کاین خلعت نازک به بر گل بدنی بود

بیدل فلک از ثابت و سیار کواکب
فانوس خیال من و ما انجمنی بود
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۵۱۶

به‌کوی‌دوست‌که تکلیف بی‌نشانی بود
غبار گشتنم اظهار سخت ‌جانی بود

ز ناتوانی شبهای انتظار مپرس
نفس‌ کشیدن من بی ‌تو شخ‌کمانی بود

گذشتم از سر هستی به همت پیری
قد خمیده پل آب زندگانی بود

به هیچ جا نرسیدم ز پرفشانی جهد
چو شمع شوخی پروازم آشیانی بود

خوش آن‌نشاط‌که از جذبهٔ دم تیغت
چو اشک خون مرا بی‌قدم روانی بود

من از فسرده‌دلی نقش پا شدم ورنه
به طالع ‌کف خاک من آسمانی بود

گلی نچیده‌ام از وصل‌، غیر حیرانی
مراکه چون مژه آغوش ناتوانی بود

فغان که چارهء بیتابی‌ام نیافت کسی
به رنگ نالهٔ نی دردم استخوانی بود

چه نقشهاکه نبست آرزو به فکر وصال
خیال بستن من بی ‌تو کلک مانی بود

ز بسکه داشت سرم شورتیغ او بیدل
چو صبح خندهٔ زخمم نمک‌فشانی بود
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۵۱۷

به نظم عمرکه سر تا سرش روانی بود
خیال هستی موهوم سکته‌خوانی بود

چه رنگها که ندادم به بادپیمایی
بهار شمع در این انجمن خزانی بود

نیافت عشق جفاپیشه قابل ستمی
همیشه بسمل این تیغ امتحانی بود

هنوزآن پری ازسنگ فرق شیشه نداشت
که دل شررکده ی چشمک نهانی بود

به‌کام دل نگشودیم بال پروازی
چو رنگ‌، هستی ما گرد پرفشانی بود

پس از غبار شدن گشت اینقدر معلوم
که بار ما همه بر دوش ناتوانی بود

به خاک راه تو یکسان شدیم و منفعلیم
که سجده نیز درین راه سرگردانی بود

طراوت گل اظهار شبنمی می‌خواست
ز خجلت آب نگشتن چه زندگانی‌ بود

علم به هرزه‌درایی شدیم ازین غافل
که صد کتاب سخن محو بیزبانی بود

تلاش موج درتن بحر هیچ پیش نرفت
گهر دمیدن ما پاس بیکرانی بود

جهان ‌گذرگه آیینه است و ما نفسیم
تو هم چو ما نفسی باش اگر ‌توانی بود

فریب معرفتی خورده بود بیدل ما
چو وارسید یقینها همه‌ گمانی بود
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۵۱۸

چون آب روان پر مگذر بی‌خبر از خود
کز هرچه ‌گذشتی‌، نگذشتی مگر از خود

در بارگه عشق نه ردی نه قبولی‌ست
ای تحفه‌کش هیچ تو خود را ببر از خود

گرد نفسی بیش ندارد سحر اینجا
کم نیست دهی عرض اثر این قدر از خود

در پلهٔ موهومی ما کوه گران است
سنگی‌که ندارد به ترازو شرر از خود

چشمی بگشا منشاء پرواز همین است
چون بیضه شکستی دمدت بال و پر از خود

هیهات به صد دشت و در از وهم دویدیم
اما نرسیدیم به‌ گرد اثر از خود

گرتا به ابد در غم اسباب بمیرد
عالم همه راضی‌ست به این دردسر از خود

افتاد به‌گردن‌، غم پیری‌، چه توان‌کرد
زبن حلقه هم افسوس نرفتم بدر ازخود

سیر سر زانو هم از افسون جنون بود
افکند خیالم به جهان دگر از خود

سهل است ‌گذشتن ز هوسهای دو عالم
گر مرد رهی یک دو قدم درگذر از خود

یاران عدم تاز، غبار تپشی چند
پیش ازتو فشاندند درین دشت و دراز خود

واکش به تسلیکدهٔ ‌کنج تغافل
بشنو من و مای همه چون‌گوش‌کر از خود

ای موج‌گر احسان طلب در نظر تست
در وصل‌گهر هم نگشایی‌کمر از خود

آیینه شدن چیست درین محفل عبرت
هنگامه تراشیدن عیب و هنر از خود

در خلق گر انصاف شود آینه‌دارت
بیدل چو خودت کس ننماید بتر از خود
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 152 از 283:  « پیشین  1  ...  151  152  153  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA