انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 171 از 283:  « پیشین  1  ...  170  171  172  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی



 
غزل شمارهٔ ۱۶۹۹

خیال زلف‌ که واکرد راه در زنجیر
که عجز نالهٔ ما کنده چاه در زنجیر

به محفل تو که غیرت ادب‌پرست حیاست
ز جوهر آینه دارد نگاه در زنجیر

چو نرگس تو که مژگان‌ کمند آفت اوست
کسی ندید بلای سیاه در زنجیر

شبی‌ که موج‌ سرشکم به قلب چرخ‌ زند
برد تپیدن سیاره راه در زنجیر

ز بسکه حلقهٔ داغم به دل هجوم آورد
تپش به دام وطن ‌کرد آه در زنجیر

به هر شکن ‌که ز گیسوی یار می‌بینم
نشسته است دلی بیگناه در زنجیر

نفس نجسته ز دل صورخیز حسرتهاست
صداکه دید به این دستگاه در زنجیر

به دور خط تو آزادگی چه امکان است
شکسته است دو عالم نگاه در زنجیر

به دستگاه سپهرم فریب نتوان داد
شکست نالهٔ مجنون‌ کلاه در زنجیر

چو موج‌ آینهٔ مستی‌ات گرفتاری‌ست
ز خود نجسته رهایی مخواه در زنجیر

ز ریشهٔ دم تسلیم می‌تپد بیدل
نهال‌ گلشن ما تا گیاه در زنجیر
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۰۰

دل از فسون تعلق نگاه در زنجیر
چو موج چند توان رفت راه در زنجیر

امل به طبع نفس صبح محشری دارد
هنوز ربشه نهفته‌ست آه در زنجیر

چه ممکن است ز سودای طره‌ات رستن
نشسته‌ایم به روز سیاه در زنجیر

به ساز زندگی آزادگی نیاید راست
کسی چه عرض دهد دستگاه در زنجیر

به هر صفت‌که تامل‌کنی‌گرفتاری‌ست
تو خواه محو خرد باش و خواه در زنجیر

به جرم زندگی است این‌که می‌برند به سر
گداز دلق و شه از حب جاه در زنجیر

چو بخت‌، یار نباشد، به جهد نتوان‌کرد
ز حلقه‌های مرصع‌کلاه در زنجیر

نشانده‌ام به سر انتظار جنون
هزار چشم تهی از نگاه در زنجیر

هجوم ناله‌ام‌، از راحتم مگو بید‌ل
کشیده‌ام نفسی گاهگاه در زنجیر
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۰۱

این بحر را یک آینه دشت سراب‌ گیر
گر تشنه‌ای چو آبله از خویش آب ‌گیر

بنیاد چشم در گذر سیل نیستی‌ست
خواهی عمارتش کن و خواهی خراب‌ گیر

گر زندگی همین نظری بازکردن‌ست
رو بر در عدم زن و چشمی به خواب‌ گیر

این استقامتی ‌که تو بر خویش چیده‌ای
چون اشک بر سر مژه پا در رکاب‌ گیر

گلچینی خیال به امید واگذار
چون یأس از گداز دو عالم گلاب‌ گیر

ممنون چرخ سفله شدن سخت خجلت است
تا از اثر تهی‌ست دعا مستجاب‌گیر

کیفیتی به نشئهٔ عرفان نمی‌رسد
چشمی به خویش واکن و جام شراب ‌گیر

در خاک هم ز معنی خود بی‌خبر مباش
از هر نشان پا نقط انتخاب‌ گیر

سیلاب خوش عمارت ویرانه می‌کند
ای چشم تر تو هم گل ما را در آب گیر

جز چاک دل، نشیمن عنقای عشق نیست
چون صبح سازکن قفس و آفتاب‌گیر

عالم تمام‌، خانهٔ زین اعتبار کن
یعنی قدم به هرچه‌گذاری رکاب‌گیر

خاموشیت نظر به یقین بازکردن‌ست
آیینه‌ای به ضبط نفس چون حباب‌گیر

قاصد، سوادنامهٔ عشاق نیستی‌ست
بردار مشت خاک ز راه و جواب‌گیر

بی دردی از خیانت اعمال رنگ کیست
از هر نفس‌که ناله ندارد حساب‌گیر

از نسیه فیض نقد نبرده‌ست هیچکس
بیدل تو می خور و دل زاهد کباب‌ گیر
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۰۲

ای قاصد تحقیق ز تسلیم مددگیر
هر چند رهت تا سر زانوست بلد گیر

فرصت اثر کاغذ آتش زده دارد
چشمی به خیال آب ده و عمر ابد گیر

پس از توگذشته‌ست غبار رم فرصت
زین مدّ امل آب به غربال و سبد گیر

بی مغزی از این بحر فتاده‌ست به ساحل
گیرم‌ گهرت آینه پرداخت ز بد گیر

خلقی به غبار هوس پوچ نفس سوخت
چندی تو هم از وهم پی جان و جسد گیر

قدرت به جز اخلاق ز مردان نپسندد
گیرایی اگر دست دهد ترک حسد گیر

گرتربیت خلق بد و نیک ضروری است
چون زر سر بیمغز خران زیر لگد گیر

ناموس غنا درگروکسوت فقرست
گر آب رخ آینه خواهی به نمد گیر

کارت به خود افتاده‌، چه دنیا و چه عقبا
هرگاه قبول خودی اینها همه رد گیر

جز ذات احد نیست‌، چه تشبیه و چه تنزیه
خواهی صنم ایجاد کن و خواه صمد گیر

بیدل غم آوارگی دیر و حرم چند
آن راه‌ که دور از بر خویش است بلد گیر
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۰۳

در عشق زپرواز نفس آینه برگیر
هرچند رهت قطع شود باز ز سر گیر

تا کی چو گهر در گره قطره فسردن
توفان شو و آفاق به یک دیدهٔ تر گیر

در ملک شهادت دیت است آنچه بیابند
ای ناله تو هم خون شو و دامان اثر گیر

خودداری و اندیشهٔ دیدار خیالست
دل را به تپش آب کن و آینه برگیر

تا چند زبان ‌گرم‌ کند مجلس لافت
ای شعله دمی با نفس سوخته برگیر

آیینهٔ اسرار دو عالم دل جمعست
سر وقت‌ گریبان‌ کن و دریا به‌ گهر گیر

حیرت خبر از زشتی آفاق ندارد
آیینه شو و هرچه بود عیب هنر گیر

پروانهٔ دیدار، نفس سوختگانند
من رفته‌ام از خویش ز آیینه خبر گیر

بر باد دهد تا کی ات این هرزه‌ نگاهی
خود را دمی از بستن مژگان ته پر گیر

بیدل نفسی چند چو مزدور حبابت
از بار نفس چاره محال است به سر گیر
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۰۴

دل بیضهٔ طاووس خیال است به برگیر
یعنی نفسی چند توهم درته پرگیر

این صبح امیدی‌که طرب مایهٔ هستی‌ست
بادی به قفس فرض‌کن آهی به جگرگیر

اقبال به آتش همه یاس است ندامت
گرتاج به فرق تونهد دست به سرگیر

در محفل هستی منشین محو اقامت
خمیازه بهار است نفس‌، جام سحرگیر

آسودگی دهرکمینگاه تپشهاست
هر سنگ‌ که بینی پرپرواز شررگیر

رنگ دو جهان ریخته‌اند از تپش دل
بر هرچه زنی دست همان موج‌ گهر گیر

مزد طلب اهل وفا وقف تلف نیست
ای شمع زآتش پر پروانه به زرگیر

امید به‌کوی تو همین خاک‌نشین است
گوهر سر مویم ره صحرای دگرگیر

حرفی ننوشتم‌که دلی خون نشد آنجا
از نامهٔ من در پر طاووس خبر گیر

بیحاصلی است آنچه ز اسباب جنون نیست
دستی‌ که نیابی به ‌گریبان به ‌کمرگیر

بیدل به ره عشق ز منزل اثری نیست
تا آبله‌ای ‌گر برسی مفت سفر گیر
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۰۵

زین بحر بیکران کم هر اعتبار گیر
موج‌ گهر شو و سر خود در کنار گیر

الفت‌پرست کنج دلی‌، اضطراب چیست
رخت نفس در آینه‌داری قرار گیر

مردان به احتیاط به امن آرمیده‌اند
چندان‌که‌ گرد خویش برآیی حصارگیر

دانا ستم کمینی خفّت نمی‌کشد
برخاستن ز صحبت دونان وقار گیر

وصل هوس کرای تمنا نمی‌کند
این بوالفضول ترک ره انتظارگیر

نقش خیال پردهٔ اعیان نهفته نیست
راز نهان آینه‌ها آشکار گیر

نتوان نگاشت سر خط عبرت به هر مدار
برخیز دوده‌ای ز چراغ مزارگیر

این است اگر فسون هوس بعد مرگ هم
بار نفس چو صبح به دوش غبار گیر

تا خاک‌ گشتن آب ز گوهر نمی‌رود
ای شرم‌ کوش دامن دل استوار گیر

هرچند کار چشم نمی‌آید از زبان
ای لب تو احولی‌کن و نامش دوبارگیر

مشتی غبار خود ز خیالش به باد ده
طاووس شو فضای جهان در بهار گیر

دل چون امام سبحه اگر بفشرد قدم
بیدل ه یک پیاده ره صد سوارگیر
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۰۶

هستی چو صبح قابل ضبط نفس مگیر
پرواز پرگشاست‌، تو چاک قفس مگیر

تسلیم باش‌، با غم خیر و شرت چکار
خود را به ‌کار عشق فضول و هوس مگیر

لذت ‌پرست مایدهٔ فضل بودن است
سلوی و من از آیهٔ سیر و عدس مگیر

بی‌انتظار در حق نعمت ستم مکن
یعنی تمتع از ثمر زودرس مگیر

تمکین خرام قافلهٔ اعتبار باش
دل برهوا منه‌ پی صورت جرس مگیر

ترسم به خود ز ننگ ‌گرفتن فرو روی
زنهار از طمع چو نگین نام‌کس مگیر

در پلهٔ ترازوی انصاف میل نیست
ای نوبهار عدل‌ کم خار و خس مگیر

آیینه پایمال تغافل‌، قیامت است
تمثال از حضور تو داریم پس مگیر

عنقا هزار رنگ پرافشان قدرت است
گر محرمی ‌کلاغ به بال مگس مگیر

بیدل به این ‌کدورت اگر ساز زندگیست
آیینه‌ گر شوی سر راه نفس مگیر
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۰۷

همنشین با من ز تشویش هوسها کین مگیر
خوابم از سر می‌برد نام پر بالین مگیر

کاروان صبح و سامان توقف خفته است
بار بر دوش دل از ضبط نفس سنگین مگیر

مشت خاکت از فسردن بر زمین جا تنگ ‌کرد
ای ‌گران‌جان اینقدرها دامن تمکین مگیر

حیف می‌آید به فکر یاد من دل بستنت
این خیال مبتذل را قابل تضمین مگیر

بر گشاد چشم‌ موقوف‌ است تسخیر جهان
طول و عرض دهر بیش از یک مژه تخمین مگیر

دستگاه عالم اسباب وحشت‌پرور است
زین بلندیهای دامن جز غبار چین مگیر

پرفشان رنگی به دست اختیارت داده‌اند
صید اگر خواهی به‌ جز پرواز از این ‌شاهین مگیر

عالمی پا در رکاب وهم عبرت خانه‌ای است
ای بهار آگهی رنگ از حنای زین مگیر

ای بسا خاکی‌ که از برداشتن بر باد رفت
دست معذوری اگر گیری به این آیین مگیر

بی‌تکلف تابع اطوار خودبینان مباش
آینه هرچند دل باشد، مبین‌، مگزین‌، مگیر

از نفاق دوستان بیدل اگر رنجت رسد
تا توانی ترک صحبتها گرفتن‌،‌کین مگیر
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۰۸

به عجز کوش و تک و تاز دیگر آسان‌ گیر
به رنگ آبله چندی زمین به دندان گیر

به سربلندی اقبال اعتبار مناز
چو شمع تا ته پا عالم گریبان گیر

به دست طاقت اگر اختیار گیرا نیست
عصا ز کف مفکن دست ناتوانان گیر

به عالم‌ کرم آداب جود بسیار است
وضوکن از عرق آنگاه نام احسان‌گیر

شکست دل ز بنای امید خلق نرفت
عمارتی که به این رونق است ویران گیر

برون نقش قدم‌،‌ گردی از تسلی نیست
سراغ مقصد تسلیم خاکساران گیر

به عرض شیشهٔ افلاک و نقش پردهٔ خاک
قدت دمی که خم آورد طاق نسیان گیر

کمینگران طلب بوی یار در نظرند
رفیق منتظران باش و راه کنعان گیر

دلیل مقصد اگر رفت و آمد نفس است
ز فرق تا قدم خود کف پشیمان گیر

به دستگاه دل جمع هیچ صحرا نیست
چو جیب غنچه به یک چین هزار دامان گیر

نگاه وارت اگر ذوق عافیت باشد
وطن میانهٔ دیوارهای مژگان گیر

حضور غیبت یاران یقین نشد بیدل
جز اینقدر که لگد افکنند و دندان گیر
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 171 از 283:  « پیشین  1  ...  170  171  172  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA