انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 191 از 283:  « پیشین  1  ...  190  191  192  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی



 
غزل شمارهٔ ۱۸۹۹


بسکه بی‌لعل تو رفت از بزم عیش ما نمک
می‌زند بر ساغر می‌خندهٔ مینا نمک

داغ شوقت زِیرمشق منت هرپنبه نیست
اشک خودکافیست‌گر خواهدکباب ما نمک

جسم راحت خواه و دل جمعیت و عمر امتداد
با چنین توفان حاجت دارد استغنا نمک

ای‌خرد خمخانهٔ نازی بجوش آورده‌ای
باش تا شور جنون ما کند پیدا نمک

پشت برگل دادن از آثارکافر نعمتی است
جای آن دارد که‌ گیرد چشم شبنم را نمک

اضطراب شعله تسکینش همان خاکستر است
کوشش ما می‌برد داغی‌که دارد با نمک

بی‌تبسم نیست با آن جوش شیرینی لبش
تا تو دریابی‌ که درکار است در هر جا نمک

آفت هستی به اسبابی دگرموقوف نیست
زخم صبح از خندهٔ خود می‌کند انشا نمک

با همه ابرام باید تشنه‌کام یاس مرد
حرص مستسقی و دارد آبروی ما نمک

بیدل از حسن ملیحش چند غافل زیستن
دیده‌های زخم را هم‌می‌کند بینا نمک
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۹۰۰

غیر خاموشی نداردگفتگوی ما نمک
تا به‌ کی بر زخم خود پاشد لب ‌گویا نمک

سیر باغ حسن خواهی از حیا غافل مباش
در دل آب است آنجا سخت ناپیدا نمک

جاده‌ها چون زخم بی‌چاک‌ گریبان نیستند
گرد مجنون تاکجاها ریخت در صحرا نمک

زین‌گلستان هرچه می‌بینی به رنگی می‌تپد
شبنم‌ گل نیست الا بر جراحتها نمک

گرد موهومی به خاک نیستی آسوده بود
یاد دامان که شد یارب به زخم ما نمک

محو تسلیم وفایم از فضولیها مپرس
داغ ما را نیست فرق از پنبه‌ کردن با نمک

درطلوع مهر بی عرض تبسم نیست صبح
هر که‌ گردد خاک راهت می‌کند پیدا نمک

چاره خون عافیتها می‌خورد هشیار باش
نسبت مرهم قوی افتاده اینجا با نمک

بی‌تغافل ایمن از آفات نتوان زبستن
دیدهٔ باز است زخم و صورت دنیا نمک

طبع دانا می‌خورد خون از نشاط غافلان
خندهٔ موج است بیدل بر دل دریا نمک
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۹۰۱

شرع هر دین بهرهٔ او نیست جز رفع شکوک
قبضهٔ تیغی فرنگی ساخت با دندان خوک

گرچه حکم یک نفس سازست در دیر و حرم
نالهٔ ناقوس با لبیک نتوان یافت‌کوک

از تکلف چون‌گذشتی رسم و آیین باطلست
مشرب عریانی از مجنون نمی‌خواهد سلوک

غیر خوبان قدردان دل نمی‌باشد کسی
عزت آیینه باید دید در بزم ملوک

دورگردون با مزاج‌کاملان ناراست است
رشته سست افتد اگر باشدکجی در ساز دوک

کی رسد یارب به داد ما یقین نیستی
صرف شد عمر طلب در انتظارکاش و بوک

جبریان محفل تقدیر پر بیچاره‌اند
با قضا بیدل چه سازد دست و پای لنگ و لوک
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۹۰۲

چو غنچه بسکه تپیدم ز وحشت دل تنگ
شکست بر رخ من آشیان طایر رنگ

صفای طبع به بخت سیاه باخته‌ایم
ز سایه آینهٔ ماهتاب ماست به زنگ

صدای پا نفروشد ز خویشتن رفتن
شکست رنگ نمی‌خواهد اعتبار ترنگ

ز یاس قامت پیری به آه ساخته‌ایم
کشیده‌ایم دلی درکمند گیسوی چنگ

کدام سنگ درین وادی از شرر خالیست
شتابهاست‌ به خون خفتهٔ فریب درنگ

به قدر شوخی تدبیر خجلتست اینجا
عصا مباد شود دستگاه کوشش لنگ

بهار حیرتم از عالم تقدس اوست
به‌ گلشنی‌ که منم رنگ هم ندارد رنگ

به قدر همت خود کسوتی نمی‌بینم
مباد جامهٔ عریانی‌ام بر آرد ننگ

گذشت عمر چو طاووس در پر افشانی
دلی نجستم از آیینه خانهٔ نیرنگ

به عبرتی نگشودم نظر درین‌ کهسار
که سرمه میل نهان‌ کرده است در رگ سنگ

به مکتبی‌ که نوشتند حرف ما بیدل
به تار ناله صریر قلم شکست آهنگ
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۹۰۳

در نظرها معنی‌ام‌ گل می‌کند غیرت به چنگ
خامه‌ام دارد مداد از محضر داغ پلنگ

ساز آفاق از نواهای شکست دل پر است
در صدای‌ کوه یک میناست لبریز ترنگ

بی‌نقابی اینقدرها برنمی‌دارد جمال
هر صفایی را که دیدم می‌کند ایجاد رنگ

هر قدر مینا به سنگ آید درین ناموسگاه
خجلت از روی پری شسته‌ست رنگ

دل فضایی داشت پیش از دستگاه ما و من
خانهٔ آیینه تمثال نفسها کرده تنگ

از حدیث کینه‌جو ایمن نباید زیستن
هرکجا دم می‌زند دود دگر دارد تفنگ

از مدارای فلک ممکن مدان آرام خلق
خواب‌کو کز بهر آهو پوست اندازد پلنگ

محرم درد دل ما کس درین‌ کهسار نیست
بر صدای ناتوانان سینه مالیده‌ست سنگ

رنگها دارد سواد سرمهٔ چشم بتان
کلک نقاشان صدف‌ گل‌کرده در خاک فرنگ

فهم حکم‌ اندازی شست قضا آسان مگیر
در ته بال پری این جا پری دارد خدنگ

با تامل مشورت درکار حق جستن خطاست
دامن فرصت کم افتاده‌ست در دست درنگ

بیدل اینجا آفت امداد است سعی عافیت
فکر ساحل می‌تراشدکشتی ازکام نهنگ
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۹۰۴

رسانده‌ایم درین عرصهٔ خیال آهنگ
چو شمع ناوک آهی به شوخی پر رنگ

ز ناامیدی دلها دلت چه غم دارد
شکست ساغر و میناست طبل عشرت سنگ

شرابخانهٔ هستی که عشق ساقی اوست
بجز خیال حدوث و قدم ندارد بنگ

درین چمن همه با جیب خویش ساخته‌ایم
کسی ندید که ‌گل دامن ‌که داشت به چنگ

سواد الفت این دشت عبرت‌اندوز است
نگاهی آب ده از سرمه‌دان داغ پلنگ

در آرزوی شکستی‌ که چشم بد مرساد
درین ستمکده ما هم رسیده‌ایم به رنگ

خیال اینهمه داغ غرور غفلت ماست
صفا ودیعت نازبست در طبیعت رنگ

به قلزمی ‌که فتد سایهٔ بناگوشت
گهر به رشته ‌کشد خارهای پشت نهنگ

چه آفتی تو که نقاش فتنهٔ نگهت
به رنگ رفته‌ کشد مخمل غبار فرنگ

چو گل جز این ‌که گریبان درم علاجی نیست
فشرده است به صد رنگ ‌کلفتم دل تنگ

هنوز شیشه نه‌ای‌، نشئه عالم دگر است
تفاوت عدم و کم‌، مدان پری تا سنگ

به دوش برق ‌کشیدیم بار خود بیدل
ز خویش رفتن ما اینقدر نداشت درنگ
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۹۰۵

رفت مرآت دل از کلفت آفاق به رنگ
مرکز افتاد برون بس که شد این دایره تنگ

ساغر قسمت هر کس ازلی می‌باشد
شیشه می می‌کشد اول زگداز دل تنگ

آگهی‌ گر نبود وحشت ازین دشت ‌کراست
آهو از چشم خود است آینهٔ داغ پلنگ

غرهٔ عیش مباشید که در محفل دهر
شیشه‌ای نیست‌ که قلقل نرساند به ترنگ

عشق اگر رنگ شکست دل ما پردازد
موی چینی شکند خامهٔ تصویر فرنگ

فکر تنهایی‌ام از بس به تأمل پیچید
زانو از موی سرم آینه‌ گم ‌کرد به زنگ

بی تو از هستی من ‌گر همه تمثال دمد
آب آیینه ز جوهر کند ایجاد نهنگ

بیخود جام نگاه تو چو بال طاووس
یک خرابات قدح می‌کشد ازگردش رنگ

هرکجا حسرت دیدار تو شد ساز بیان
نفس از دل چو سحر می‌دمد آیینه به چنگ

از ادبگاه دلم نیست گذشتن بیدل
پای تمثال من از آینه خورده‌ست به سنگ
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۹۰۶

ز خودفروشی پرواز بسکه دارم ننگ
چو اشک شمع چکیده‌ست خونم آنسوی رنگ

به قدرآگهی اسباب وحشت است اینجا
سواد دیدهٔ آهو بس است داغ پلنگ

نمی‌شود طرف نرمخو درشتی دهر
به روی آب محالست ایستادن سنگ

تو ناخدای محیط غرور باش‌که من
ز جیب خوبش فرورفته‌ام به‌کام نهنگ

به نیم چشم‌زدن وصل مقصد است اینجا
شرارما نکشد زحمت ره و فرسنگ

به اعتبار اگر وارسی نمی‌ارزد
گشاده‌رویی‌گوهر به خجلت دل تنگ

به ذوق‌کینه ستم پیشه زندگی دارد
کمان همین نفسی می‌کشد به زورخدنگ

به قدر عجز ازین دامگاهت آزادیست
که دل شکاف قفس دارد از شکستن رنگ

جز این‌که کلفت بیجا کشد چه سازد کس
جهان‌المکده و آرزو نشاط آهنگ

ز صورت ارهمه معنی شوی رهایی نیست
فتاده است جهانی به قیدگاه فرنگ

به‌کسب نی نفسی زن صفای دل درباب
گشودن مژه آیینه راست رفتن رنگ

وبال دوش‌کسان بودن از حیا دور است
نبسته است‌کسی پا به‌گردنت چو تفنگ

درین محیط ز مضمون اعتبار مپرس
حباب بست نفس بسکه دید قافیه تنگ

چو نام تکیه به نقش نگین مکن بیدل
که جز شکست چه دارد سر رسیده به سنگ
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۹۰۷

نام شاهان کز نگین گل کرده کر و فر به چنگ
عبرتی بیرون چکیده‌ست از فشار چشم تنگ

صدر استغنای یار آمادهٔ تعظیم ماست
یک قدم‌ گر بگذرپم از چوب دربانان ننگ

دهر بی‌باک‌ست اما قابل بیداد کیست
همت از مینا طلب درکوه بسیار است سنگ

فضل اگر رهبر بود اوهام انوار هداست
ابر رحمت خضر می‌رویاند از صحرای بنگ

تا اثر چون ناله از صید اجابت نگذرد
پر برون می‌آرد اینجا سعی منقار خدنگ

از هوس عمریست چون آیینه مژگان بسته‌ایم
کم نگردد از سر ما سایهٔ دیوار زنگ

خاک می‌لیسد دم بیدستگاهی لاف مرد
سرمه آهنگ است در آب تنک هوی نهنگ

گرمی آغوش بیرنگی برودت مایه نیست
همچو بوی‌گل چه شد زیر پرم نگرفت رنگ

چشم بدمست‌ که زد بر سنگ مینای مرا
کز غبارم تا قیامت صوت خیزاند ترنگ

امتحان هستی از دل رونق تحقیق برد
از نفس‌کردیم آخر خانهٔ آیینه تنگ

آسمان بیدل ندانم تا کجا می‌راندم
این فلاخن می‌زند عمریست از دورم به سنگ
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۹۰۸

تاکجا با طبع سرکش سرکند تدبیر جنگ
شیوهٔ‌ کم نامرادی ساز این بی‌پیر جنگ

با جنون‌ کن صلح و از تشویش پیراهن برآ
ورنه در پیش است با هر خار دامنگیر جنگ

خیر و شر در وضع همواری ز هم ممتاز نیست
صلح تقدیمی ندارد گر کند تأخیر جنگ

انفعالی کاش برچیند بساط اختیار
آه ازین تدبیر پوچ آنگاه با تقدیر جنگ

هر بن مویم به صد زخم ندامت‌ کوچه داد
بسکه‌ کردم چون سحر با آه بی‌تأثیر جنگ

از شکست ساغر مینا صدا آزاده است
در لباست نیست رنگی تا دهد تغییر جنگ

مفلسی ما را به وضع هر دو عالم صلح داد
ساخت ناکام از سواد فقر با شبگیر جنگ

مدعی هم گر به فکر ما طرف باشد خوش است
در چراگاهی‌که بسیار است گاو شیر جنگ

به که تیغی برکشیم و گردن ملا زنیم
شرم حیرانست با این مردک تقریر جنگ

چشم بر تحقیق مگشا تا نشورد آگهی
خواب ما صلحست کانرا نیست جز تعبیر جنگ

گر نمی‌خوردیم بر هم وقر ما خفّت نداشت
کرد بیرون ناله را از خانهٔ زنجیر جنگ

تنگی این کوچه‌ها پهلو خراش آماده کرد
دل اگر می داشت وسعت بود بی‌تقصیر جنگ

تشنه‌کام یاس مردیم از تک و تاز نفاق
آخر از خون مروت کرد ما را سیر جنگ

خنده دارد بر بساط زود رنجیهای ما
عرصهٔ شطرنج با آن مهره‌های دیر جنگ

در مزاج خلق پیچش صلح راهی وانکرد
رنگ تا باقیست دارد لشکر تصویر جنگ

حرف صوت پوچ با مردان نخواهی پیش برد
سر به جای خشت نه‌ گر می کنی تعمیر جنگ

بر نیاید هیچکس بیدل ز وهم احتیاج
عالمی را کشت این تشویش بی‌شمشیر جنگ
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 191 از 283:  « پیشین  1  ...  190  191  192  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA