ارسالها: 6216
#711
Posted: 25 May 2012 07:53
غزل شمارهٔ ۷۰۹
به محفلیکه دل آیینهٔ رضاطلبیست
نفس درازی اظهار پای بیادبیست
خروش العطش ما نتیجهٔ طلب است
وگرنه وادی الفت سراب تشنه لبیست
میی ز خم نکشیدیم عذر حوصله چند
تنک شرابی ما جرم شیشهٔ حلبیست
کسیکه بخت سیه سایه برسرش افکند
اگر به صبح زند غوطه آه نیم شبیست
اسیربخت سیه پیکریکه من دارم
به هرصفتکه دهم عرضه آه نیم شبیست
به عالمیکه نگاه تو نشئه توفان است
زخویش رفتن ما موج بادهٔ عنبیست
خیال محمل تهمت به دوش سرمه مبند
رم غزال تو وحشت غبار بیسببیست
دلت مقابل و آنگاه عرض یکتایی
ثبوت وحدت آیینه خانه بوالعجبیست
عروج وهم ازین بیشتر چه میباشد
که مردهایم و نفس غرهٔ سحر لقبیست
نهای حریف مذلت دل از هوس پرداز
که آبروعرق شرم آرزوطلبیست
دلیل جوش هوسهاست الفت دنیا
عجوز اگر خوشت آید ز علتعزبیست
به درس دل عجمی دانشم چه چارهکنم
که مدعا ز نفس تا بیان شود عربیست
ز دور باش غرورتغافلش بیدل
من و دلیکه امیدش خروش زیرلبیست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#712
Posted: 25 May 2012 07:59
غزل شمارهٔ ۷۱۰
زین دو شرر داغ دل هستی ما عبرتیست
کاغذ آتش زده محضر کمفرصتیست
زیر فلک آنقدر خجلت مهلت مبر
زندگی خضر هم یک دو نفس تهمتیست
آن همه پاینده نیست غلغل جاه و حشم
کوس و دهل هرکجاست چون تبغب نوبتیست
خاک ز سعی غبار بر فلکش نیست بار
سجده غنیمت شمار عالم دون همتی ست
غیر غبار نفس هیچ نپیمودهایم
بادهٔ دیگر کجاست شیشهٔ ما ساعتی ست
چشمت اگر باز شد محو خیالات باش
فهم تماشاکراست آینه همه حیرتیست
تهمت اعمال زشت ننگ جقیقت مباد
آدمی ابلیس نیست لیک حسد لعنتیست
آینه در زنگبار چاره ندارد ز زنگ
همدم بدطینتان قابل بیحرمتیست
نخل گداز آبیار از بن و بارش مپرس
گریه چه خرمن کنیم حاصل شمع آفتی ست
نم به جبین محو کن تا ندری جیب شرم
گر عرق آیینه شد ننگ ادب کسوتی ست
شمع نسوزد چرا بر سر پروانهها
بت به غم برهمن ز آتش سنگش ستیست
تاب و تب موج و کف، خارج دریا شمار
قصهٔ کثرت محو ان بیدل ما وحدتی ست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#713
Posted: 25 May 2012 08:11
غزل شمارهٔ ۷۱۱
ساز تو کمین نغمهٔ بیداد شکستیست
در شیشهٔ این رنگ پریزاد شکستیست
گوهر ز حباب آن همه تفریق ندارد
هرجاست سری درگره باد شکستیست
تصویر سحر رنگ سلامت نفروشد
صورتگر ما خامهٔ بهزاد شکستیست
پیچ و خم عجزیم، چه ناز و چه تعین؟
بالیدن امواج به امداد شکستیست
چون رنگ چه"بالم به غباریکه ندارم
از خویش فراموشی من یاد شکستی ست
تنها دل عاشق تپش یأس ندارد
هرشیشه تنک مشرب فریاد شکستیست
بیدل نخوری عشوهٔ تعمیر سلامت
ویرانی بنیاد تو آباد شکستی ست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#714
Posted: 25 May 2012 08:16
غزل شمارهٔ ۷۱۲
غم فراق چه و حسرت وصال تو چیست
تو خود تویی به کجا رفتهای خیال تو چیست
جهات دهر یک آغوش انس دارد و بس
به جز سیاهی مژگان رم غزال تو چیست
مبحیط عشق ندامتگهر نمیباشد
جز این عرق که تو پیدایی انفعال تو چیست
به عالمکروی ششجهت مساوات است
چو آفتاب بقایت چه و زوال تو چیست
به پیچ و تاب چو شمع از خودت برآمدنی
درین حدیقه دگر ربشهٔ نهال تو چیست
مآل شاه و گدا ناامیدیست اینجا
شکستگی هوسی، چینی و سفال تو چیست
گذشت عمر به پرواز وهم عنقایت
دمی بهخود نرسیدیکه زیر بال تو چیست
به روی پرتو مهر از خرام سایه مپرس
تأملیکه درین عرصه پایمال تو چیست
جهان مطلقی از فهم خود چه میخواهی
به علم اگر همه گردون شدی کمال تو چیست
نبودی، آمدهای، نیستی و میآیی
نه ماضیی و نه مستقبلیست حال تو چیست
به وهم چشمه چو آیینه خون مخور بیدل
نمی برون نتراویدهای زلال تو چیست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#715
Posted: 25 May 2012 08:17
غزل شمارهٔ ۷۱۳
فکر آزادی به این عاجز سرشتیها تریست
عقده چندان نیست اما رشتهٔ ما لاغریست
تا بود ممکن نفس نشمرده کم باید زدن
ای ز آفت بیخبر دل کورهٔ مینا گریست
برق غیرت در جهات دهر وا کردهست بال
چشم بگشایید، بسمالله، اگر تابآوریست
سیر عالم بیتامل زحمت چشم و دل است
شش جهت گرد است در راهی که رفتن سرسریست
سعی غربت هیچکس را برنیاورد از وطن
قلقل مینا هنوز آن قهقهٔ کبک دریست
فکر معنی چند پاس لفظ باید داشتن
شیشه تا در جلوه باشد رنگ بر روی پریست
تو به تو در مغز فطرت ننگ غفلت چیدهاند
پنبهٔ گوشی که دارد خلق روپوش کریست
تا توانی از ادب سر بر خط تسلیم باش
خامه چندانی که بر لغزش خرامد مسطریست
در محبت یکسر مویم تهی از داغ نیست
چون پر طاووس طومار جنونم محضریست
تیرهبختی هرچه باشد امتحانگاه وفاست
از محک غافل مباش ای بیخبر رنگم زریست
چون سحر از قمریان باغ سودای کهام
کز بهارم گر تبسم میدمد خاکستریست
قلقل مینا شنیدی بیدل ازعیشم مپرس
خندهای دارم که تا گل کردمی باید گریست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#716
Posted: 25 May 2012 08:17
غزل شمارهٔ ۷۱۴
حضورکلبهٔ فقر از تکلفات بریست
چراغ ما زسر شام تا سحرسحریست
سر امید اقامت در این بساط کراست
چوشمع مرکزرنگیم ورنگها سفریست
صدای تست کزینکوه باز میگردد
به ناله رنج مکش در مزاج سنگکریست
زمان فتنهٔ آفاق انتظاری نیست
بهوش باشکه هر ماه دورها قمریست
به عجزخلق مشو غافل ازشکوه ظهور
شکست شیشهٔ امکانکلاه نازپریست
تبسمکه در این باغ بینقابیکرد
که رنگ صبحی اگرگرد میکند شکریست
گرفتم آینهات نیست محرم اشیا
به خوابش نیز نکردی نظر چه بیبصریست
به هر نفس دلی ایجاد میکنی نگهی
که زندگی چقدرکارگاه شیشهگریست
به لنگی نفست اعتماد جهد خطاست
بجا نشین و قدمزنکه مرکبتکمریست
درین بساط که نرد خیال میبازیم
به مرگ دادن جان هم دلیل مفتبریست
ز ننگ دعویگردنکشی حذر بیدل
که داغ شمع ته پاگل دماغ سریست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#717
Posted: 25 May 2012 08:18
غزل شمارهٔ ۷۱۵
خودنماییها کثافت جوهریست
شیشه تا در سنگ میباشد پریست
اعتبار اینجا ندارد عافیت
شمع سرتاپاش پامال سریست
سروگل ناکرده آزادی مخواه
این ثمر وقف بهار بیبریست
پنبه نه درگوش و واکس بیخلل
خانهٔ آسودگی قفلش گریست
بیخودی را چارسوی نازکن
رنگ گرداندن دکان جوهریست
آتشم آتش، مپرس ازکسوتم
هرچه میپوشم همان خاکستریست
انفعال سجده، زان درمیبرم
بر جبین من عرق بایدگریست
رنگها، یکسر شکست آمادهاند
این گلستان، عالم مینا گریست
یک قلم، مومی شکن پروردهایم
پهلوی ما نردبان لاغریست
فطرت از ناراستی چپ میخورد
لغزش این خامه از بیمسطریست
وصل پیغام است، چون آمد به حرف
تا خدایی گفتهای پیغمبریست
مرد را در خلق، منصف نبشتن
بر سپهر اوج عزت محوریست
چون عرق،گوهر فروش خجلتیم
قیمت ما انفعال مشتریست
بیدل از بنیاد ما خجلت نرفت
خاک ما چون آب موضوع تریست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#718
Posted: 25 May 2012 08:18
غزل شمارهٔ ۷۱۶
درگلستانیکه دل را با اشاراتش سریست
سبزهگرگل میکند ابروی ناز دلبریست
ذوق پیدا-بی قیامت صنعت است آگاه باش
درکمین خودنمابیها پری میناگریست
شش جهت جزکاهشو بالیدننیرنگ نیست
اختراع این بس،که ماه نو، جبین لاغریست
گلفروش است از بهار لالهزار این چمن
آتش داغیکه در پیراهنش خاکستریست
ظرفاستعداد مستان ساقیبزماست و بس
بادهگر خواهیهمانلببازکردن ساغریست
انفعالگمرهی در اشراف عجز نیست
خامهٔ تسلیم ما را خطکشیدن مسطریست
صورت انگشت زنهاریم و قدی میکشیم
در بلندیهای ناخنگردن ما را سریست
درشکسترنگیکسر ذوقراحتخفته است
شمع ما سرتا قدم سامان بالین پریست
حرص تا باقیست باید غوطه درحرمان زدن
از توقعگر توانی چشم بستنگوهریست
یک دو دم درگوشهٔ بیمدعایی واکشید
صافی آیینه، بیمار نفس را، بستریست
سیر زانو نیز ممکن نیست بیفرمان عشق
پیشما آیینهاست اما به دست دیگریست
نیستم نومید رحمت،کرد دوتایمکرد چرخ
حلقهاماما هماندر پیشچشممن دریست
خواهدر صحراست شبنم خواه در آغوشگل
هرکجا باشمبضاعتها همنچشمتریست
بیدل از اقبال ترک مدعا غافل مباش
در شکست آرزوها ناامیدی لشکریست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#719
Posted: 25 May 2012 08:19
غزل شمارهٔ ۷۱۷
تا به مطلوب رسیدنکاریست
قاصدان دوری ره طوماریست
مپسندید درازی به نفس
که زبان تا نگزد لب، ماریست
بوی گل تشنهٔ تألیف وفاست
غنچهٔ پاس نفس بیماریست
کو وفا تاکسی آگاه شود
که محبت بهگسستن تاریست
آن مژه سخت تغافل دارد
نخلیده به دل ما خاریست
داغ سودا نتوان پوشیدن
شمع راگل به سر بازاریست
موی ژولیده دماغت نرساند
ورنه سر نیز همان دستاریست
اگر این است دماغ طاقت
بر سرم سایهٔ گلکهساریست
قصهٔ عجز شنیدن دارد
در شکست پر ما منقاریست
مژه تهمتکش اشک آنهمهنیست
بزم صحبت قدح سرشاریست
غافل از نشئهٔ این بزم مباش
خط پیمانه گریبانواریست
ندهی دامن تسلیم از دست
گردن ما ز بلندی داریست
خضر توفیق بلد میباید
جبهه تا سجده ره همواریست
چند موهومی خود را شمرم
عدد ذرهکم بسیاریست
بیدل از قید خودم هیچ مپرس
دامن سایه ته دیواریست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#720
Posted: 25 May 2012 08:21
غزل شمارهٔ ۷۱۸
درینگلشن دو روزت خندهکاریست
مبادا غرهگردی گل بهاریست
برافشان بر هوس دامانو بگذر
که در جیب نفس نقد نثاریست
هم از بست وگشاد چشم دریاب
که اجزای جهان لیل و نهاریست
ودیعتها ز سر باید اداکرد
به رهگر پاگذاری حقگزاریست
حریف پاکبازان وفا باش
که جز سر هرچه بازی بدقماریست
بهصد دست حمایت بایدت سوخت
چراغ زندگی یک سر چناریست
ز خاکستر امان میجوید آتش
چوهستیباکفنجوشد حصاریست
هنوزت دیده کم دارد سفیدی
زمان وصل یوسف انتظاریست
حذر، ای شمع از این محفلکه اینجا
بقدر سر بریدن سرشماریست
من و ما نسخهٔ تحقیق هستی
خطی داردکه آن لوح مزاریست
جهان مجنون سودای نقاب است
ازین غافل که لیلی بیعماریست
مباشید از خواص جاه غافل
بجنگید ای خروسآن، تاجداریست
وقار پیری ازگردون مجویید
که طفلی عاشق دامنسواریست
چه فقر وکو غنا عام است رحمت
ز خشکوتر مگوچشمهساریست
غبارت چون سحرگر اوجگیرد
فلکها پایمال خاکساریست
به هستیبیدلمفلسچهلافد
ز قلقل شیشهٔ بیباده عاریست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....