ارسالها: 6216
#831
Posted: 27 Jul 2012 05:12
غزل شمارهٔ ۸۲۹
امشب که به دل حسرت دیدارکمین داشت
هر عضو چو شمعم نگهی بازپسین داشت
کس وحشتت از اسباب تعلق نپسندید
دامن نشکستن چقدر چین جبین داشت
از وهم مپرسید که اندیشهٔ هستی
در خانهٔ خورشید مرا سایهنشین داشت
هر تجربهکاری که درتن عرصه قدم زد
سازدل جمع آن طرف ملک یقین داشت
عمریست که در بندگداز دل خویشیم
ما را غم ناصافی آیینه بر این داشت
چون سایه به جز سجده مثالی ننمودیم
همواری ما آینه در رهن جبین داشت
در قد دو تا شد دو جهان حرص فراهم
زین حلقهکمند امل آرایش چین داشت
از پردهٔ دل رست جهان لیک چه حاصل
آیینه نفهمیدکه حیرت چه زمین داشت
با این همه حیرت به تسلی نرسیدیم
فریاد که آبینهٔ ما خانهٔ زین داشت
آفاق تصرفکدهٔ شهرت عنقاست
جز نام نبود آنکه جهان زیر نگین داشت
بیدل سراین رشته به تحقیق نپیوست
در سبحه و زنار جهانی دل و دین داشت
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#832
Posted: 27 Jul 2012 05:16
غزل شمارهٔ ۸۳۰
چه سحر بود که دوشم دل آرزوی تو داشت
تورا در آینه میدید و جستجوی تو داشت
به هر دکانکه درین چارسو نظرکردم
دماغ ناز تو سودای گفتگوی تو داشت
به دور خمکدهٔ اعتبارگردیدیم
سپهر و مهر همانساغر و سبوی تو داشت
ز خلق این همه غفلتکه می کند باور
تغافل توز هرسو نظربه سوی تو داشت
نظربه رنگ توبستم نظربه رنگ توبود
خیال روی توکردم خیال روی تو داشت
ز ما و من چقدر بوی ناز میآید
نفس به هرچه دمیدند های و هوی تو داشت
غرور و ناز تو مخصوصکجکلاهان نیست
شکسته رنگی ما هم خمی ز موی تو داشت
هزار پرده دریدند و نغمه رنگ نبست
زبان خلق همان معنی مگوی تو داشت
چه جرعههاکه نه بر خاک ریختی زاهد
به این حیا نتوان پاس آبروی تو داشت
به سجده خاک شدی همچو اشک و زین غافل
که خاک هم تری از خشکی وضوی توداشت
بهگردش نگهت پی نبرد فطرت تو
که سبحهٔ تو چه زنار درگلوی تو داشت
درین حدیقه به صد رنگ پر زدم بیدل
ز رنگ در نگذشتمکه رنگ و بوی تو داشت
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#833
Posted: 27 Jul 2012 05:16
غزل شمارهٔ ۸۳۱
آغاز نگاهم به قیامت نظری داشت
واکردن مژگان چراغم سحری داشت
خوابم چه خیال است به گرد مژه گردد
بالین منگم شده آرام پری داشت
چشمی به تحیرکدهٔ دل نگشودیم
آیینه همین خانهٔ بیرون دری داشت
ما بیخبران بیهده بر ناله تنیدیم
تا دل نفس سوخته هم نامهبری داشت
قاصد، ز رموز جگر چاک چهگوید
درنامهٔ عشاق دریدن خبری داشت
آخرگروه حیرت ما باز نگردید
او بودکه هر چشمگشودن دگری داشت
کردیم تماشای ترقی و تنزل
آیینهٔ ما هر نفس از ما بتری داشت
زین بحر، عیارطلب موجگرفتیم
آن پای که فرسود به دامن گهری داشت
آگاه نشد هیچکس از رمز حلاوت
ورنه لب خاموش گره نیشکری داشت
بیشعله نبود آنچه تو دیدیگل داغش
هر نقش قدم یک دو نفس پیش سری داشت
با لفظ نپرداختی ای غافل معنی
تحقیق پری در نفس شیشهگری داشت
آسان نرسیدیم به هنگامهٔ دیدار
ای بیخبران آینه دیدن جگری داشت
عریانیام ازکسوت تشویش برآورد
رفت آنکه جنونم هوس جامهدری داشت
بیدل چقدر غافلکیفیت خویشم
من آینه در دست وتماشا دگری داشت
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#834
Posted: 27 Jul 2012 05:17
غزل شمارهٔ ۸۳۲
گر جنونم هوس قطع منازل میداشت
خوشتر از ریگ روان آبله محمل میداشت
دیده گر رنگی از آن جلوه به رو میآورد
یک تحیر به صد آیینه مقابل میداشت
پاس آیین ادب گر نشدی مانع اشک
تا به کویش همه جا پا به سر دل میداشت
سوخت پروانهام از خجلت آن شمع که دوش
میزد آتش به خود و خاطر محفل میداشت
ای خوش آن شوق که از لذت بی عافیتی
کشتیام وحشت گرداب ز ساحل میداشت
عقده دل اگر از سعی تپش وامیشد
حیرت آینه هم جوهر بسمل میداشت
احتیاج آینه شد نام کرم جلوه فروخت
خاتم جود نگین در لب.سایل میداشت
شرم نایابی مطلب عرقیساز نکرد
تا ره کوشش مقصدطلبان گل میداشت
قطعکردیم به تدبیر خموشی چون شمع
جادهای راکه ادب در دل منزل میداشت
داغم از حوصلهٔ شوخنگاهان بیدل
کاش در بزم بتان آینه هم دل میداشت
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....