انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 133 از 718:  « پیشین  1  ...  132  133  134  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۳۲۱

سرو مینا را تذروی بهتر از پیمانه نیست
شمع را در بزم دلسوزی به از پروانه نیست

حسن ذاتی فارغ است از صنعت مشاطگان
زلف جوهر دست فرسود نسیم و شانه نیست

مرغ روح اهل مشرب را نمی آرد به دام
نقل آن مجلس که خبث سبحه صد دانه نیست

عشق پنهانم ز مستی کرد گل در انجمن
دشمنی راز نهان را چون لب پیمانه نیست

سرکشی بگذار از سر، با دل صائب بساز
شمع ایمن را گزیر از صحبت پروانه نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۳۲۲

غفلت تر دامنان را حاجت پیمانه نیست
چشم خواب آلود نرگس گوش بر افسانه نیست

گوهر درج خموشی از شکستن ایمن است
زخم دندان تأسف بر لب پیمانه نیست

خشکی سودا، قلم در ناخنش نشکسته است
آن که می گوید قلم بر مردم دیوانه نیست

هر که می آید، به آب رو از اینجا می رود
قفل منع و چین ابرو بر در میخانه نیست

حسن ذاتی بی نیاز از صنعت مشاطه است
زلف جوهر دست فرسود نسیم و شانه نیست

مهربانی های صیادست دامنگیر ما
در قفس دلبستگی ما را به آب و دانه نیست

رشته کار تو صائب ناخنم را ریشه ساخت
این قدر عقد گره در سبحه صد دانه نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۳۲۳

عشق را دارالامانی چون دل دیوانه نیست
گنج را بر دل غبار از صحبت ویرانه نیست

با گلستانی که ما را آشنایی داده اند
راه حرف آشنا از سبزه بیگانه نیست

نقدها را نسیه سازد بدگمانیهای حرص
در قفس هم مرغ ما بی فکر آب و دانه نیست

می زند نقش فریب تازه دیگر بر آب
گریه شمع از برای ماتم پروانه نیست

دست ما را اختیار از وصل دارد ناامید
ورنه زلف و کاکل او شانه گیر از شانه نیست

با سفال و جام زر، یکرنگ می جوشد شراب
نور وحدت را نظر بر کعبه و بتخانه نیست

غافل است از همت مستانه پیر مغان
چون سبو دستی که زیر سر درین میخانه نیست

بی شعوران در حیاتند از فراموشان خاک
صورت دیوار، هم در خانه، هم در خانه نیست

نیست صائب را خبر ز افسانه عشق مجاز
دیده بالغ نظر بر ابجد طفلانه نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۳۲۴

زان لب شیرین که در هر گوشه صد فرهاد داشت
بوسه ای برد از میان ساغر که صد فریاد داشت

بعد ایامی که درهای اجابت باز شد
آه در دل همچو جوهر ریشه در فولاد داشت

سازگاری چرخ را با من نبود از راه لطف
چند روزی بهر ویرانی مرا آباد داشت

دل ز هر آواز پا می ریخت در دامن مرا
تا درین وحشت سرا عیدم مبارکباد داشت

پخته چندین خام را نتوان به آسانی نمود
تاک در یک آستین صد سیلی استاد داشت

مهر لب شد حیرت رخسار آتشناک او
چون سپند آن خال مشکین ورنه صد فریاد داشت

گشت صائب رزق ما از خامه معنی نگار
بهره ای کز نقش شیرین تیشه فولاد داشت

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۳۲۵

بی تو امشب هر سر مویم جدا فریاد داشت
هر رگم در آستین صد نشتر فولاد داشت

ذوق خاموشی زبانم را به حرف آورده بود
این جرس را اشتیاق پنبه بر فریاد داشت

من که دارم سنگ بردارد ز پیش راه من؟
یار غاری کوهکن چون تیشه فولاد داشت

کیست تا شوید غبار از صفحه خاطر مرا؟
جوی شیری پیش دست خویشتن فرهاد داشت

تا سپند آن آتشین رخسار را در بزم دید
آنچنان جست از سر آتش که صد فریاد داشت

یاد ایامی که صائب در حریم زلف او
پنجه من اعتبار شانه شمشاد داشت

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۳۲۶

شورش سودای ما افلاک را معمور داشت
پر نمک بود این نمکدان تا سر ما شور داشت

در شکست من ندارد چرخ سنگین دل گناه
در بغل مینای من سنگ از می پر زور داشت

بار منت بر دل نازک گرانی می کند
زخم خود را گل ز بوی خویشتن ناسور داشت

برنیاید از لبم در فقر، آواز سؤال
کاسه چوبینم شکوه افسر فغفور داشت

می تواند داشت طوفان را مقید در تنور
سینه هر کس که راز عشق را مستور داشت

خال دیگر بر جمال پادشاهی می فزود
گر سلیمان گوشه چشمی به حال مور داشت

نیست جای لاف و دعوی راه باریک ادب
عشق چوب دار ازان پیش ره منصور داشت

از فلک هرگز غباری بر دل صافم نبود
زنگ، طوطی بود تا آیینه من نور داشت

دور گردی لذتی دارد که دل در بزم وصل
با کمال قرب، حسرت بر نگاه دور داشت

هیچ کس می باید از صائب نباشد پیشتر
خدمت دیرینه را خواهی اگر منظور داشت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۳۲۷

تا مرا عشق بلند اقبال در زنجیر داشت
پیچ و تاب من شکوه جوهر شمشیر داشت

سینه ام هرگز ز داغ گلرخان خالی نبود
این بیابان آتشی دایم ز چشم شیر داشت

در گلستانی که عمر ما به دلتنگی گذشت
خنده ها در آستین هر غنچه تصویر داشت

دامن ابر بهاران در فلک می کرد سیر
خار ما بی حاصلان تا دست دامنگیر داشت

یاد ایامی که از بیتابی مجنون ما
حلقه چشم غزالان ناله زنجیر داشت

حق اگر بندد دری، ده در گشاید در عوض
طفل بی مادر ز هر انگشت جوی شیر داشت

سیل در ویرانه من داشت صائب گل در آب
در دل من راه تا اندیشه تعمیر داشت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۳۲۸

لنگر تن روح را نتواند از پرواز داشت
موج دریا دیده را نتوان به ساحل بازداشت

ساقی ما در مروت هیچ خودداری نکرد
نشأه انجام را در ساغر آغاز داشت

در جهان آب و گل، ویرانه ای از من نماند
شغل خودسازی مرا از خانه سازی باز داشت

ساعد سیمین او را تا کلیم الله دید
نسخه افسوس شد دستی که در اعجاز داشت

من چه دارم در نظر تا جان به آسانی دهم؟
کبک، باغ دلگشا از سینه شهباز دشت

عندلیب مست ما روزی که فارغبال بود
هر طرف چندین کباب شعله آواز داشت

زنگ بر آیینه ام از قحط روشنگر نماند
منت صیقل مرا محروم از پرداز داشت

یاد ایامی که در دریای بی پایان عشق
کشتی ما بادبان از پرده های راز داشت

در غبار خط نهان چون دام زیر خاک شد
زلف مشکینی که در هر موی چندین ناز داشت

بیش ازین صائب نمی آید ز من اخفای عشق
شد مشبک پرده دل بس که پاس راز داشت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۳۲۹

کی حذر از خون خلق آن غمزه خونریز داشت؟
داشت پرهیزی گر این بیمار، از پرهیز داشت

تا نشد آب، از نقاب غنچه سر بیرون نکرد
بس که گل شرمندگی زان روی شبنم خیز داشت

رهنوردی بود چون شبدیز اگر پرویز را
کوهکن هم قاصدی چون ناله شبخیز داشت

برد همت ذره ما را به اوج آسمان
ورنه کی خورشید پروای من ناچیز داشت؟

پرده تا برداشت از رخ بی نیازیهای حق
زیر پا افکند هر کس هر چه دستاویز داشت

در شهادتگاه وحدت عاشقان را یکسرند
آن که بر سر تیشه زد، قصد سر پرویز داشت

تا قیامت گر به من صائب بنازد دور نیست
کی چو من آتش زبانی کشور تبریز داشت؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۳۳۰

یاد ایامی که دریای مروت جوش داشت
هر صدف یک دامن گوهر، طراز گوش داشت

پرده فانوس در بیرون در می کرد سیر
شمع را پروانه گستاخ در آغوش داشت

باده ها بی ساغر و مینا به دور افتاده بود
مجلس ما مطرب از گلبانگ نوشانوش داشت

در تنزل بود دایم با اسیران لطف چرخ
صحبت امروز ما دایم حسد بر دوش داشت

مهر خاموشی نه امروز از لب ما دور شد
دیگ ما را جوش دل پیوسته بی سرپوش داشت

شد بهار و بلبل این باغ رنگ گل ندید
بس که گلها را حجاب حسن شبنم پوش داشت

چشم ما تا بود گریان، بود طوفان در تنور
بود دریا در قفس، تا سینه ماجوش داشت

زلف و خط نگذاشت افتد چشم ما بر روی یار
موج جوهر دایم این آیینه را خس پوش داشت

این جواب آن غزل صائب که می گوید غنی
یاد ایامی که دیگ شوق ما سرپوش داشت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
صفحه  صفحه 133 از 718:  « پیشین  1  ...  132  133  134  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA