انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 154 از 718:  « پیشین  1  ...  153  154  155  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۵۳۱

هر که را می نگرم سوخته جان افتاده است
این چه برق است درین لاله ستان افتاده است؟

نیست ممکن که به خورشید درخشان نرسد
هر که چون قطره شبنم نگران افتاده است

حال ما رهروان آبله پایی داند
که نفس سوخته در ریگ روان افتاده است

از نهانخانه گوهر چه خبر خواهد داشت؟
خس و خاری که ز دریا به کران افتاده است

ای که در کعبه خبر از دل ما می گیری
روزگاری است که در دیر مغان افتاده است

زود باشد سر خود در سر این کار کند
چون قلم هر که به دنبال زبان افتاده است

در سر کوی تو ای انجمن آرای بهار
چهره زرد چو اوراق خزان افتاده است

وسعت دایره مشرب ما می داند
هر که چون نقطه مرکز به میان افتاده است

جود کن کز دهن خالی موری بسیار
رخنه در ملک سلیمان زمان افتاده است

جسم ما بر سر این عمر سبکرو صائب
برگ سبزی است که در آب روان افتاده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۵۳۲

از شکر خنده ات آتش به جهان افتاده است
این چه شورست که در عالم جان افتاده است؟

نیست در جاذبه عشق مرا کوتاهی
پله ناز تو بسیار گران افتاده است

گر چه از ناز مقیم است به یک جا دایم
همه جا سایه آن سرو روان افتاده است

نیست ممکن که چکیدن نرود از یادش
عرق از بس که به رویت نگران افتاده است

فیض خورشید جهانتاب ز بس عام شده است
ذره از هستی ناقص به گمان افتاده است

طاق ابروی تو در حلقه آهو چشمان
سست عهدست ولی سخت کمان افتاده است

درنیاید به بغل خرمنش از بسیاری
گر چه شکر لب من مور میان افتاده است

با لب تشنه ز کوثر به تغافل گذرد
هر که را آتش روی تو به جان افتاده است

غنچه منشین، گره خاطر ایام مشو
دو سه روزی که هوا بال فشان افتاده است

غفلت پیریم از عهد جوانی پیش است
خواب ایام بهارم به خزان افتاده است

از لبش جای سخن عقد گهر می ریزد
هر که صائب چو صدف پاک دهان افتاده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۵۳۳

این نه غنچه است که گلزار به بار آورده است
که به ما نامه سربسته ز یار آورده است

بلبلان را به سر مشق جنون می آرد
خط سبزی که بناگوش بهار آورده است

می کند دیده نظارگیان را روشن
نسخه هایی که بهار از رخ یار آورده است

می توان یافت ز بوی خوش باد سحری
که شبیخون به سر زلف نگار آورده است

تا که دارد سر گلگشت گلستان، که بهار
از گل سرخ، طبقهای نثار آورده است

کوه را سر به بیابان دهد از تاب کمر
خوشخرامی که مرا بر سر کار آورده است

نیست ممکن که به پیراهن یوسف نرسد
دیده هر که چو یعقوب غبار آورده است

نه همین دار ز منصور برومند شده است
عشق بسیار ازین نخل به بار آورده است

گوشه ای هر که ازین عالم پرشور گرفت
کشتی خویش ز دریا به کنار آورده است

دم نشمرده محال است برآرد صائب
هر که در خاطر خود روز شمار آورده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۵۳۴


تا خط از لعل گهربار تو سر بر زده است
رشته آهی که سر از دل گوهر زده است

خال گستاخ تو چون لاله جگر سوخته ای است
که سراپرده خود بر لب کوثر زده است

روی او دیده گدازست وگرنه نگهم
غوطه در چشمه خورشید مکرر زده است

دست کوتاه مرا سلسله جنبان شده است
شانه تا دست در آن زلف معنبر زده است

چه خیال است که خاموش توان کرد مرا؟
عشق بر آتش من دامن محشر زده است

نامه شکوه من بس که غبارآلودست
تیر خاکی به پر و بال کبوتر زده است

در جگر گریه افسوس مرا شیشه شکست
تا که را باز فلک سنگ به ساغر زده است

خامشی نیست حریف دل پر رخنه من
مهر از موم که بر روزن مجمر زده است؟

که گذشته است ازین بادیه، کز رشته اشک
دامن دشت جنون صفحه مسطر زده است؟

دل نفس سوخته از سینه برون می آید
چشم شوخ که دگر حلقه بر این در زده است؟

صائب از وضع جهان در دل من آبله ای است
که مکرر به فلک خیمه برابر زده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۵۳۵

آتشم در جگر از چهره گلرنگ زده است
لب لعلش به کبابم نمک سنگ زده است

شیشه ام می شکند در جگر از حرف درشت
باز تا دشمن دل سخت چه بر سنگ زده است

صیقل جام به فریاد دل ما نرسید
که به دود جگر این آینه را زنگ زده است؟

نافه را مغز شد از عطسه پریشان امروز
که دگر دست در آن طره شبرنگ زده است؟

سینه ای پهن تر از دشت قیامت دارم
داغ در پهلوی هم، خیمه چرا تنگ زده است؟

دهن غنچه تصویر، تبسم زده شد
بر لب ماست که صد قفل، دل تنگ زده است

همه دنبال هوس همسفر برق شدند
صائب ماست که بر پای طلب سنگ زده است

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۵۳۶

بس که مژگان تو بر دیده روشن زده است
پرده دیده من کاغذ سوزن زده است

خون گل بند ز خاکستر بلبل نشود
دشنه ناله که بر سینه گلشن زده است؟

هر طرف می نگرم برق بلا جلوه گرست
آتش خوی ترا باز که دامن زده است؟

قسم سنگ ملامت به سر سخت من است
داغ تا سکه سودا به سر من زده است

تا تو ای مور به تاراج کمر می بندی
خویش را برق سبکسیر به خرمن زده است

شرری کرده جدا بهر دل من اول
هر که در روی زمین سنگ به آهن زده است

مشکل از صبح قیامت به خود آیم صائب
که ره هوش من آن نرگس پر فن زده است

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۵۳۷

موج خط حلقه بر آن عارض گلگون زده است
جوهر از آینه حسن تو بیرون زده است

خط مشکین تو بسیار به خود پیچیده است
تا بر آن عارض گلرنگ شبیخون زده است

بی نیازست ز خلق آن که رسیده است به حق
فارغ از لفظ بود هر که به مضمون زده است

داغم از لاله که از صبح ازل کاسه خویش
از دل خاک برآورده و در خون زده است

پرده چشم غزال است سیه خانه او
آن پریزاد که راه دل مجنون زده است

موج دریای ملال است مه عید فلک
پی این نعل مگیرید که وارون زده است

تا قیامت دهد از سلطنت مجنون یاد
سکه داغ که بر لاله هامون زده است

عزت داغ جنون دار که فرمانده عقل
بوسه از دور بر این مهر همایون زده است

می شمارند کنون بیخبران باد سموم
از جگر هر نفس گرم که مجنون زده است

نیست در وادی مجنون اثر از نقش سراب
موج بیتابی عشق است که بیرون زده است

نیست یک جلوه کم از شاهد معنی صائب
که ره فاخته یک مصرع موزون زده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۵۳۸

دل من تیره ز بسیاری گفتار شده است
زین پریشان نفس آیینه من تار شده است

چون سیه روی نباشم، که ز بیمغزی ها
مد عمرم چو قلم صرف به گفتار شده است

همچو رهزن به دلش دیدن منزل بارست
هر که را درد طلب قافله سالار شده است

هست آگاه ز محرومی من از دیدار
طفل شوخی که تهیدست ز گلزار شده است

می گدازد چو مه چارده از دیده شور
ساغر هر که درین میکده سرشار شده است

نیست از دوزخم اندیشه که از شرم گناه
هر سر مو به تنم ابر گهربار شده است

چون سپندست سویدا به دلم بی آرام
خال تا گوشه نشین دهن یار شده است

تن به تسلیم و رضا ده که ازین خوش نفسان
خار در پیرهن من گل بی خار شده است

صائب از سنگ ملامت گله ای نیست مرا
کبک من مست ازین دامن کهسار شده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۵۳۹

دل شب وصل تو از صبح مکدر شده است
عیش من تلخ ازین قند مکرر شده است

چه شکایت کنم از گرمی صحرای طلب؟
من که هر آبله ام چشمه کوثر شده است

به سکندر ندهد قطره آبی، هر چند
خضر سیراب ز اقبال سکندر شده است

پشت بر عالم صورت چو کند ساده شود
خانه آینه هر چند مصور شده است

دل افسرده ندارد خبر از شورش عشق
بحر دورست ازان قطره که گوهر شده است

هر که عاقل شود ایمن ز ملامت گردد
نخورد سنگ بر آن نخل که بی بر شده است

دهنی تلخ کند گاه ز شکر، ورنه
مور ما دلزده از صحبت شکر شده است

پیش دریا مگشا لب که ازین حسن ادب
صدف از گوهر شهوار توانگر شده است

داغ محرومی دریاست تعین صائب
جای رحم است بر آن قطره که گوهر شده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۵۴۰

خاطر از سبحه و زنار مکدر شده است
ریسمان بازی تقلید مکرر شده است

در خرابات مغان آب حیات است سبیل
خشکی زهد مرا سد سکندر شده است

پای آزاده محال است که در گل ماند
بار دل مانع جولان صنوبر شده است

تا چه دیده است در آن چهره نو خط، کامروز
روی آیینه خراشیده ز جوهر شده است

از کلاه نمد فقر چه گلها چیند
سر هر کس که گرانبار ز افسر شده است

بر غزالان سبکسیر ز سوز نفسم
دامن دشت جنون دامن محشر شده است

شبنم از سعی به سر چشمه خورشید رسید
قطره ماست که زندانی گوهر شده است

گرد هستی نفشانده است به سامان از خود
سالکی را که ز دریا کف پا تر شده است

تا قیامت نشود شمع مزارش خاموش
سینه هر که ز داغ تو منور شده است

آنچنان کز می گلرنگ به دور افتد جام
سر سودا زده از درد سبکتر شده است

تا به آن روی عرقناک نظر وا کرده است
سینه آینه گنجینه گوهر شده است

در محیطی که فلک کشتی طوفانی اوست
نیست غم صائب اگر دامن ما تر شده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 154 از 718:  « پیشین  1  ...  153  154  155  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA