انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 173 از 718:  « پیشین  1  ...  172  173  174  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۲۲

خزان بیجگران نوبهار مردان است
به تیغ غوطه زدن سبزه زار مردان است

جهان پر شر و شورست بحر مواجی
که لنگرش قدم پایدار مردان است

ز فوت کام جهان بر جگر بنه دندان
که پشت دست گزیدن نه کار مردان است

به سیلیی که زند روزگار، خندان باش
که سکه زر کامل عیار مردان است

ربودن از دهن تیغ بوسه سیراب
شعار بیجگران نیست، کار مردان است

به شمع عاریتی نیست خاکشان محتاج
ز سوز سینه چراغ مزار مردان است

اگر چه قاف به خود چیده است تمکینی
سبک چو کاه ز کوه وقار مردان است

ستاره ای که نلرزد به خود ز بیم زوال
چراغ دیده شب زنده دار مردان است

ز زخم تیغ حوادث چو بیدلان مگریز
که دل دو نیم چو شد ذوالفقار مردان است

در آن مقام که باید گزید دشمن را
زبان خویش گزیدن شعار مردان است

ز صید مردم اگر ناقصان نشاط کنند
شکار خلق نگشتن شکار مردان است

طلا شده است مس هر که در جهان صائب
ز پرتو نظر خوش عیار مردان است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۲۳

بلند نام نگردد کسی که در وطن است
ز نقش ساده بود تا عقیق در یمن است

اگر چه دارد خسرو طلای دست افشار
تصرف دل شیرین به دست کوهکن است

ز مرگ، مرده دلان از طلب فرو مانند
وگرنه جامه احرام اهل دل کفن است

اگر ز چشم غلط بین نقاب بردارند
زلال خضر نهان در سیاهی سخن است

مشو به مرتبه پست از سخن قانع
که طول عمر به قدر بلندی سخن است

یکی است معنی اگر لفظ بی شمار بود
یکی است یوسف اگر صد هزار پیرهن است

یکی هزار شد از خط صفای او صائب
اگر چه سبزه بیگانه دشمن چمن است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۲۴

سیاه روی عقیق از جدایی یمن است
کبود چهره یوسف ز دوری وطن است

ز پرتو دل روشن چو شمع در فانوس
همیشه خلوت من در میان انجمن است

ز تهمت است چه اندیشه پاکدامن را؟
که صبح صادق یوسف ز چاک پیرهن است

حیات ابد خواهی از سخن مگذر
که آب خضر نهان در سیاهی سخن است

ز مرگ، روز هنرور نمی شود تاریک
که برق تیشه چراغ مزار کوهکن است

برون میار سر از کنج خامشی زنهار
که در گداز بود شمع تا در انجمن است

سفینه اش به سلامت نمی رسد به کنار
به چار موجه صحبت دلی که ممتحن است

ز بس که مرده دل افتاده ای نمی بینی
که چهره تو ز موی سفید در کفن است

به آب خضر تسلی نمی شود صائب
دهان سوخته جانی که تشنه سخن است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۲۵

به فکر چاره فتادن جگر گداختن است
علاج درد چو مردان به درد ساختن است

مدان ز عشق جگرسوز حسن را غافل
که شمع بیش ز پروانه در گداختن است

توان به خانه خرابی ز گنج شد معمور
ترا مدار چو طفلان به خانه ساختن است

تو از رعونت خود می کشی ز خلق آزار
هدف نشانه ناوک ز قد فراختن است

ز زخم نیست مرا طالعی چو صید حرم
وگرنه شیوه خورشید تیغ آختن است

سخن ز دست نوازش زند به دل ناخن
که ساز باعث خوشوقتی از نواختن است

صفای آینه دل درین جهان، موقوف
به نقش نیک و بد و خوب و زشت ساختن است

به آه گرم دل سخن نرم گرداندن
ز سنگ خاره به تدبیر شیشه ساختن است

فغان که نرم شد جان سخت ما صائب
به بوته ای که در او سنگ در گداختن است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۲۶

صفای حسن تو از خط به جای خویشتن است
درین غبار همان بر صفای خویشتن است

هنوز می چکد از چهره تو آب حیات
هنوز سرو قدت در هوای خویشتن است

اگر چه حسن تو از خط شده است پا به رکاب
سبک عنانی زلفت به جای خویشتن است

هنوز گردش چشم تر است دور بجا
هنوز گوش تو مست نوای خویشتن است

هنوز آن صف مژگان ز هم نپاشیده است
هنوز چشم تو محو لقای خویشتن است

هنوز مرکز حسن است خال مشکینت
هنوز زلف تو زنجیر پای خویشتن است

هنوز لطف بجا صرف می شود بیجا
هنوز رنجش بیجا به جای خویشتن است

نبسته است به زنجیر پای ما را عشق
قلاده سگ ما از وفای خویشتن است

ز تنگنای صدف بی حجاب بیرون آی
که گوهر تو نهان در صفای خویشتن است

دماغ بنده نوازی نمانده است ترا
وگرنه بندگی ما به جای خویشتن است

ز آشنایی مردم حذر کند صائب
کسی که از ته دل آشنای خویشتن است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۲۷

چراغ خلوت جان روشنایی سخن است
بهار زنده دلان آشنایی سخن است

اگر سخن به دل از گوش پیشتر نرسد
یقین شناس که از نارسایی سخن است

ز نقطه تخم محبت فشانده در دلها
ز نوخطان که به مردم ربایی سخن است؟

چو غنچه سر به گریبان خود فرو بردن
گل سر سبد آشنایی سخن است

ز شاهدان معانی جدا شدن سخت است
دل دو نیم قلم از جدایی سخن است

مکیدن سر انگشت خامه چون طفلان
گواه بی کسی و بینوایی سخن است

ز خنده اش جگر شیر آب می گردد
که را تحمل تیغ آزمایی سخن است؟

زلال خضر، گره در سیاهی ظلمات
چو خون مرده ز شرم روایی سخن است

قلم به تیغ ازین راه سر نمی پیچد
چه لذت است که در جبهه سایی سخن است

شکست زلف سخن می شود درست از من
دل شکسته من مومیایی سخن است

گداییی که به آن فخر می توان کردن
میان اهل سخاوت، گدایی سخن است

گذشت عمر مرا چون قلم درین سودا
همان مقدمه آشنایی سخن است

اگر سکندر از آیینه ساخت لوح مزار
چراغ تربت من روشنایی سخن است

کجاست شهرت من پای در رکاب آرد
هنوز اول عالم گشایی سخن است!

مرا چو معنی بیگانه مغتنم دانید
که آشنایی من آشنایی سخن است

گذاشتی سر خود چون قلم درین سودا
دگر که همچو تو صائب فدایی سخن است؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۲۸

حریم میکده پر جوش از خروش من است
شراب تلخ گوارا ز نوش نوش من است

شراب من چه عجب خشت اگر ز خم برداشت
که سقف میکده ها را خطر ز جوش من است

مشو ز بلبل آتش نوای من غافل
که جوش خون گل و لاله از خروش من است

به خون چو لاله کشد صد هزار پرده گوش
ترانه ای که نهان در لب خموش من است

به آه سرد بود زندگی مرا چون صبح
اگر به خواب روم این علم به دوش من است

ازان گلی که ازین باغ بیخبر چیدم
هنوز نوحه مرغ چمن به گوش من است

ز گوشه گیری خال لب تو معلوم است
که آن بلای سیه در کمین هوش من است

هزار ناله بی پرده در جگر دارم
ترحم است بر آن کس که پرده پوش من است

اگر چه هست گران، ظرفهای پر صائب
سبو ز می چو تهی شد گران به دوش من است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۲۹

بهشت یک ورق از لاله زار دماغ من است
بهار برگ خزان دیده ای ز باغ من است

ز درد و داغ، بهاری است عشق شورانگیز
که سنبلش ز پریشانی دماغ من است

اگر به شیشه گردون کنند، می شکند
ز جوش عشق شرابی که در ایاغ من است

دلی که سوخت به داغ خلیل، می داند
که آتش دگران است عشق و باغ من است

اگر چه کنج لب یار را حلاوتهاست
کجا به چاشنی گوشه فراغ من است؟

غبار دیده یعقوب، سد راه شده است
وگرنه یوسف گم گشته در سراغ من است

دگر دل که خراشیده ام نمی دانم؟
که ناخن مه نو در کمین داغ من است

مرا چگونه کند صائب آسمان خس پوش؟
که نور روزن خورشید از چراغ من است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۳۰

زبان شکوه من چشم خونفشان من است
چو طفل بسته زبان گریه ترجمان من است

مرا به حرف کجا روز حشر بگذارد؟
ز شرم حسن تو بندی که بر زبان من است

به داستان سر زلف کوتهی مرساد!
که تا به کعبه مقصود نردبان من است

ز من بود سخن راست هر که می گوید
خدنگ راست رو از خانه کمان من است

حذر نمی کنم از تیغ زهرداده سرو
که طوق عشق چو قمری خط امان من است

به بال سایه پریدن ز کوته اندیشی است
وگرنه بال هما فرش آستان من است

هما ز سایه من غوطه می خورد در نیش
ز بس که نیش ملامت در استخوان من است

به اوج عرش سخن را رسانده ام صائب
بلند نام شود هر که در زمان من است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۳۱

شراب کهنه که روشنگر روان من است
مصاحب من و پیر من و جوان من است

ز فیض بیخودی از هر دو کون آزادم
خط پیاله ز غم ها خط امان من است

ز انفعال گنه دل نمی توان برداشت
وگرنه جذبه توفیق همعنان من است

چه حاجت است به دریوزه ملال مرا؟
خمیر مایه غم، مغز استخوان من است

ازان چو باد صبا گشته ام پریشان سیر
که دست زلف بلند تو در میان من است

دگر چه کار کند سعی طالع وارون؟
که خضر در پی پیچیدن عنان من است

چراغ مرده من آفتاب چون نشود؟
که یک جهان دل روشن نگاهبان من است

به هر روش که فلک سیر می کند شادم
که این سمند سبکسیر، زیر ران من است

بهار در پس دیوار باغ پنهان شد
ز بس که منفعل از چشم خونفشان من است

چگونه سر ز خجالت برآورم از خاک؟
گلی نچید ز من آنکه باغبان من است

نکرده صید ازین صیدگاه چون نروم؟
که گر هما فکنم، زور بر کمان من است

بهار با نفس آتشین لاله و گل
کباب گرمی هنگامه خزان من است

نظر به نعمت الوان روزگارم نیست
چو شمع، توشه من جسم ناتوان من است

بساط سحر کلامان به یکدگر پیچید
عصای موسی من کلک ناتوان من است

ز پاره گشتن پیوند جسم معلوم است
که ماه در ته پیران کتان من است

درین غزل به تأمل نگاه کن صائب
که بهترین غزلهای اصفهان من است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 173 از 718:  « پیشین  1  ...  172  173  174  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA