انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 184 از 718:  « پیشین  1  ...  183  184  185  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۳۳

فغان که گرد سر او نمی توانم گشت
چو زلف بر کمر او نمی توانم گشت

همیشه گرد دلش بی حجاب می گردم
اگر چه گرد سر او نمی توانم گشت

ز بس که تیر نگاهش بلند پروازست
ز دور در نظر او او نمی توانم گشت

مرا ز بی پر و بالی غمی که هست این است
که گرد بام و در او نمی توانم گشت

ازان ز هر دو جهان بیخبر شدم صائب
که غافل از خبر او نمی توانم گشت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۳۴

ره سخن به رخش خط عنبرافشان یافت
فغان که طوطی از آیینه باز میدان یافت

ز شبنمش جگر سنگ می شود سوراخ
گلی که پرورش از اشک عندلیبان یافت

به هر که هر چه سزاوار بود بخشیدند
سکندر آینه و خضر آب حیوان یافت

مگیر از سر زانوی فکر سر زنهار
که غنچه هر چه طلب کرد در گریبان یافت

ز کاوش جگر فکر ناامید مباش
که ذره در دل خود آفتاب تابان یافت

ز کاوش جگر فکر ناامید مباش
که ذره در دل خود آفتاب تابان یافت

کلید گنج سعادت زبان خاموش است
صدف به مزد خموشی گهر ز نیسان یافت

من آن زمان ز دل چاک چاک شستم دست
که شانه راه در آن زلف عنبرافشان یافت

هزار سختی نادیده در کمین دارد
کسی که کام دل از روزگار آسان یافت

حجاب مانع روزی است خاکساران را
تنور از نفس آتشین خود نان یافت

فغان که کوهکن ساده دل نمی داند
که راه در دل خوبان به زور نتوان یافت

مکن شتاب به هر ورطه ای که افتادی
که ماه مصر برآمد ز چاه، زندان یافت

لب خموش سخن های دلنشین دارد
ضمیر نامه ما می توان ز عنوان یافت

ز فکر، قامت هر کس که حلقه شد صائب
به دست همت خود خاتم سلیمان رفت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۳۵

ز زخم تیغ زبان هوش من بلندی یافت
ز نیش، چاشنی نوش من بلندی یافت

نفس به سینه صبح سخن گره شده بود
چو مشرق این علم از دوش من بلندی یافت

ز عشق آتشی افتاد در وجود مرا
که سقف نه فلک از جوش من بلندی یافت

درین ریاض من آن قمریم که قامت سرو
ز تنگ گیری آغوش من بلندی یافت

به شیشه خانه افلاک می زند خود را
چنین که خشت خم از جوش من بلندی یافت

مرا ز دیده بندگان مکن بیرون
که حلقه فلک از گوش من بلندی یافت

ز خواب بیخبران گشت چشم من بیدار
ز مستی دگران هوش من بلندی یافت

هزار عقده دل چون نسیم صبح گشود
دمی که از لب خاموش من بلندی یافت

نبود هوش مرا تا خبر ز خویشم بود
ز فیض بیخبری هوش من بلندی یافت

یکی هزار شد از بند، عشق پنهانم
ز کاوش آتش خس پوش من بلندی یافت

ز هر زمین که غباری بلند شد صائب
به قصد آینه هوش من بلندی یافت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۳۶

نظر بپوش ز خود تا نظر توانی یافت
بشوی دست ز جان تا گهر توانی یافت

ترا که چشم ز نور ستاره خیره شود
ز آفتاب حقیقت چه در توانی یافت؟

ز شارع کشش دل قدم برون مگذار
که وصل کعبه ازین رهگذر توانی یافت

اگر در آتش سوزان چو شمع صبر کنی
ز اشک و آه، کلاه و کمر توانی یافت

هر آنچه گم شده است از تو ای سیاه درون
به روشنایی آه سحر توانی یافت

چنین که خواب نظربند کرده است ترا
ز فیض صبح چه مقدار در توانی یافت؟

ز دوستان زبانی مدار چشم وفا
ز برگ بید محال است بر توانی یافت

درین حدیقه هستی چو لاله ممکن نیست
که نان سوخته ای، بی جگر توانی یافت

شکوفه یافت وصال ثمر ز بی برگی
بریز برگ ز خود تا ثمر توانی یافت

غبار دامن صحرای خاکسار شو
که تاج رفعت ازین رهگذر توانی یافت

قدم ز دایره اختیار بیرون نه
که سود هر دو جهان زین سفر توانی یافت

چو عمر می گذرد در کمین فرصت باش
که وصل سوخته ای چون شرر توانی یافت

نگشته سبز چو طوطی ز زهر ناکامی
امید نیست که وصل شکر توانی یافت

نظر بپوش چو یعقوب از جهان صائب
مگر ز گمشده خود خبر توانی یافت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۳۷

ز دیده رفت و قرار از دل شکیبا رفت
شکست در جگرم سوزن و مسیحا رفت

ز داغ سینه، سیاهی فتاد و می سوزم
که نقش خیمه لیلی ز روی صحرا رفت

ز خارزار تعلق کشیده دامن رو
که بحث بر سر یک سوزن مسیحا رفت

گلی نچید ز دام فریب طره او
میان بال فشانان ستم به عنقا رفت

مشو مقید همراه، اگر چه توفیق است
که از جریده روی کار مهر بالا رفت

در آن زمان که بریدند دست، مدعیان
ز تیغ بازی غیرت چه بر زلیخا رفت

به هوش باش که از هرزه خندی آخر کار
میان مجلس می آبروی مینا رفت

کباب عصمت بزم شراب او گردم!
که رنگ می نتواند برون ز مینا رفت

مگر ز فیض ازل یافتی نظر صائب؟
که هر که زمزمه ات را شنید از جا رفت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۳۸

فغان که هستی من در ورق شماری رفت
حیات من چو قلم در سیاه کاری رفت

به خون دل، ورقی چند را سیه کردم
چو لاله زندگیم در سیاه کاری رفت

نکرده غنچه امید من دهن را باز
سبک ز گلشن من باد نوبهاری رفت

زمین پاک غریبی عزیز کرده مرا
اگر چه یوسف من از وطن به خواری رفت

نشد چو سون ازین خرقه سر برون آرم
تمام رشته عمرم به پینه کاری رفت

اگر چه نقش مساعد نشد، به این شادم
که نقد زندگی من به خوش قماری رفت

قلم ز دست بیفکن که روز رستاخیز
برون ز آتش نتوان به نی سواری رفت

نمی شود نکند آرمیده اش صائب
سبکروی که حیاتش به بیقراری رفت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۳۹

اگر ز دیده ام ای سروناز خواهی رفت
چگونه از دلم ای دلنواز خواهی رفت؟

به نور عاریه، ای ماه نو چه می بالی؟
که در دو هفته به خرج گداز خواهی رفت

میان مسجد و میخانه هیچ فرقی نیست
به این حضور اگر در نماز خواهی رفت

گذشت عمر تو در فکر چاره جوییها
ز چاره کی به در چاره ساز خواهی رفت؟

نرفت شانه به صد پا ز زلف یار برون
تو چون به این ره دور و دراز خواهی رفت؟

ز حسن عاقبت مرگ اگر شوی آگاه
نفس گداخته اش پیشواز خواهی رفت

چنین که واله طفلان ز سادگی شده ای
به خرج ابجد عشق مجاز خواهی رفت

رسید عمر به انجام، تا به کی صائب
نفس گسسته به دنبال آز خواهی رفت؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۴۰

غبار خط تو از دل به هیچ باب نرفت
خط غبار به افشاندن از کتاب نرفت

نمی توان غم دل را به خنده بیرون برد
ز خنده رویی گل تلخی از گلاب نرفت

ستاره سوختگی را علاج نتوان کرد
ز داغ لاله سیاهی به هیچ باب نرفت

به جرم این که کله گوشه بر محیط شکست
ز تیغ موج چها بر سر حباب نرفت

ز سوز سینه ما هیچ کس نشد آگاه
ازین خرابه برون دود این کباب نرفت

نریخت تا گهر عاریت ز دامن خویش
غبار تیرگی از چهره سحاب نرفت

یکی هزار شد از وصل بیقراری من
به قرب دریا از موج پیچ و تاب نرفت

نظر به قطره و دریا یکی است نسبت من
چو ریگ، تشنگی من به هیچ آب نرفت

به آب خضر بنای حیات خود نرساند
کسی که بر سر پیمانه چون حباب نرفت

اگر چه صد در توفیق باز شد صائب
گدای ما ز در دل به هیچ باب نرفت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۴۱

ز فرقت تو ز دل امشب اضطراب نرفت
ستاره محو شد و چشم من به خواب نرفت

چگونه بی لب او عیش من شود شیرین؟
که از جدایی گل تلخی از گلاب نرفت

همیشه در ته دل بود ازو شکایت من
ازین خرابه برون دود این کباب نرفت

ستاره که درین خاکدان بلندی یافت؟
که چون شرر ز جهان با صد اضطراب نرفت

که داد در سر خود جای، باد نخوت را؟
که دست خالی ازین بحر چون حباب نرفت

چنین که من به دم تیغ می روم به شتاب
ز کوه، سی به دریا این شتاب نرفت

نهشت گریه ما را به روی کار آید
چه ظلمها که ز آتش بر این کباب نرفت

چها نمی کشم از وعده سبکسیرش
خوشا کسی که پی جلوه سراب نرفت

خوشم به مشرب صائب که بهر رهن شراب
به سیر کوی خرابات بی کتاب نرفت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۴۲

غرور حسن به خط از دماغ یار نرفت
ز ترکتاز خزان زین چمن بهار نرفت

اگر چه کرد قیامت نسیم نومیدی
امید من ز سر راه انتظار نرفت

ز خون فاخته دیوار بوستان غلطید
ز جای خویشتن آن سرو پایدار نرفت

ز ترکتاز خزان باخت رنگ هستی را
گلی که در قدم باد نوبهار نرفت

خوش است وصل که بی پرده جلوه گر گردد
به بوی پیرهن از چشم ما غبار نرفت

ز خاکمال اجل داد جان به صد خواری
به زیر تیغ تو هر کس به اختیار نرفت

فریب جلوه ساحل مخور چه نوسفران
که هیچ کشتی ازین بحر بر کنار نرفت

کدام شاخ گل آم پیاده در بستان؟
که آخر از دم سرد خزان سوار نرفت

رسیده ای به لب گور، کجروی بگذار
نگشته راست، به سوراخ هیچ مار نرفت

اگر چه باد خزان رفت پاک گلشن را
ز آشیانه ما بوی نوبهار نرفت

به یک دو هفته گل از شاخ اعتبار افتاد
خوشا کسی که به دنبال اعتبار نرفت

به فکرهای پریشان گذشت ایامش
کسی که همچو تو صائب به فکر یار نرفت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 184 از 718:  « پیشین  1  ...  183  184  185  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA