انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 187 از 718:  « پیشین  1  ...  186  187  188  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۶۳

فتح و ظفر ز خودشکنی زیر دست ماست
چون زلف و خط، درستی ما در شکست ماست

آشوب عالمیم ز هر مصرعی چو زلف
سر رشته تپیدن دلها به دست ماست

باطل حجاب دیده حق بین نمی شود
دنیا بهشت در نظر حق پرست ماست

خمخانه شد تهی و ندادیم نم برون
منصور، داغ حوصله دیرمست ماست

گنجینه دار گوهر دریای رحمتیم
چون ابر، چشم پاک صدفها به دست ماست

چون توبه بهار، درین سبز انجمن
صائب به هر که می نگری در شکست ماست

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۶۴

کی جام باده در خور کام و زبان ماست؟
خونی که می خوریم زیاد از دهان ماست

خاری است غم که در دل ما ریشه کرده است
ماری است پیچ و تاب که در آشیان ماست

روی فلک سیاه ز گرد گناه ما
پشت زمین به کوه ز خواب گران ماست

خطی که گرد خود ز خرابی کشیده ایم
در موج خیز حادثه دارالامان ماست

احوال خود به گریه ادا می کنیم ما
مژگان چو طفل بسته زبان ترجمان ماست

گردون به گرد ما نرسد در سبکروی
برق آتش فسرده ای از کاروان ماست

تنها نه ایم در ره دور و دراز عشق
آوارگی چو ریگ روان همعنان ماست

زلفی که می کشد به کمند آفتاب را
در پیچ و خم ز جوهر تیغ زبان ماست

در کلبه قناعت ما نیست چون منع
هر کس که می خورد دل خود، میهمان ماست

دیوار می نهد به ره سیل تندرو
گرد کسادیی که پی کاروان ماست

از اشک ماست پنجه خورشید در نگار
خونابه فلک ز دل خونچکان ماست

روشن شده است آینه ما به نور عشق
خورشید خال عیب رخ دودمان ماست

در خون کشیده است ز غیرت بهار را
رنگ شکسته ای که به روی خزان ماست

صائب گه مناظره از مور عاجزیم
گردون اگر چه عاج ز تیغ زبان ماست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۶۵

صبح گشاده رو در دولتسرای ماست
چرخ کبود، خانه چینی نمای ماست

هر کس که فرد شد ز جهان پیشوای ماست
برخاست هر که از سر دنیا لوای ماست

ما را نمی توان به عصا و ردا فریفت
برخاست هر که از سر دنیا لوای ماست

در گوشه فقیر ما بار عام نیست
بیگانه هر که شد ز جهان آشنای ماست

ما اقتدا به عام فریبان نمی کنیم
بر خلق هر که پشت کند مقتدای ماست

در کاروان ما جرس هرزه نال نیست
گلبانگ بر قدم زدن ما درای ماست

ما را برون نمی برد از راه هر دلیل
افتاده هر که پیش ز خود رهنمای ماست

آن دانه نیستیم که خرج زمین شویم
زندان خاک پله نشو و نمای ماست

هر کس که تند بگذرد از ما رمیدگان
بی چشم زخم، گرد رهش توتیای ماست

حاشا که رزق دیده قربانیان بود
آرامشی که در دل بی مدعای ماست

خضر سخن که زنده جاوید عالم است
صائب حیاتش از نفس جانفزای ماست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۶۶

در عین بحر، گوشه نشین را کناره هاست
در یتیم را ز صدف گاهواره هاست

تا داده ام عنان توکل ز دست خویش
کارم همیشه در گره از استخاره هاست

از زاهدان خشک حدث گهر مپرس
خار و خس از محیط نصیب کناره هاست

نادان دلش خوش است به تدبیر ناخدا
غافل که ناخدا هم ازین تخته پاره هاست

آب فسرده در صدف پاک گو مباش
گوش ترا چه حاجت این گوشواره هاست؟

از راز عشق، زاهد خشک است بیخبر
ابروی قبله را چه خبر از اشاره هاست؟

از ما مجوی صبر که سررشته شکیب
از دست رفته تر ز عنان نظاره هاست

مور ضعیف اگر چه برابر بود به خاک
نسبت به خاکساری من از سواره هاست

دربسته ماند میکده از زاهدان خشک
خس پوش بحر رحمت ازین تخته پاره هاست

نگذاشت گریه در نظرم آرزوی خام
دامان صبح، پاک ز اشک ستاره هاست

صائب ز درد و داغ ندارد شکایتی
باغ و بهار سوخته جانان شراره هاست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۶۷

آتش کباب کرده یاقوت آن لب است
چشم سهیل در پی آن سیب غبغب است

ای خضر چند تیر به تاریکی افکنی؟
سرچشمه حیات نهان در دل شب است

چون می رسد به مجلس ما سجده می کند
مینای ما که خضر ره اهل مشرب است

راه نفس ز کثرت تبخاله بسته شد
گوید هنوز عشق که اینها گل تب است

در دست دیگران بود آزاد کردنم
در چارسوی دهر دلم طفل مکتب است

صائب نمی فروزد شمع مراد من
تا صبحدم اگر چه لبم گرم یارب است

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۶۸

باد بهار سلسله جنبان صحبت است
موج شراب دام پریزاد عشرت است

هر شاخ گل که خم شود از باد نوبهار
بی چشم زخم، صیقل زنگ کدورت است

هر نرگسی به حال ز پا اوفتادگان
از روی لطف، گوشه چشم مروت است

هر برگ لاله ای لب لعلی است خونچکان
هر شبنمی ستاره صبح سعادت است

از جوش لاله هر رگ سنگی به کوهسار
پر خون چو نبض جوهر تیغ شهادت است

چون غنچه در بهار، گریبان عیش را
از کف مده که گوشه دامان فرصت است

از هر کنار نغمه سرایان بوستان
فریاد می کنند که صحبت غنیمت است

در رهگذار صرصر غم، بر چراغ عشق
هر برگ تاک سایه دست حمایت است

تکلیف توبه هر که در ایام گل کند
خونش به خاک ریز که از اهل بدعت است

در موسمی که می ز هوا می توان رساند
صائب چه وقت خلوت و هنگام عزلت است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۶۹

درد دلم ز پرسش ارباب عادت است
بیماریی که هست مرا، از عیادت است

در کنه کفر و دین نرسیده است هیچ کس
هنگامه گرم ساز جهان، رسم و عادت است

آبی که خاکمال دهد آب خضر را
در چشمه سار جوهر تیغ شهادت است

کم خون به سایه علم عشق می خوریم؟
حرفی است این که بال هما را سعادت است

بر هر طرف که میل کند بحر، تابعم
موج مرا به کف چه عنان ارادت است؟

در ساغر زیاده طلب خون بود مدام
نشتر همیشه در خم خون زیادت است

مشکل که سر به چشمه کوثر در آورد
صائب چنین که تشنه تیغ شهادت است

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۷۰

بیداری سیاه دلان عین غفلت است
خوابی که نیست از سر غفلت، عبادت است

از زهد خشک بر دل زاهد غبار نیست
تابوت بهر مرده دلان مهد راحت است

شرط طواف کعبه دل، بی بضاعتی است
گر شرط طوف کعبه گل، استطاعت است

آبی که داد زندگی جاودان به خضر
در قبضه تصرف تیغ شهادت است

شیطان پا برجاست شود هر چه عادتی
بیچاره آن که در گرو رسم عادت است

غیر از دل شکسته خود، گوشه گیر را
هر گوشه ای که هست، کمینگاه شهرت است

دامی که غیر خوردن دل نیست دانه اش
امروز در بساط زمین دام صحبت است

از ماه مصر، صلح به آوازه کرده است
گر مطلب کریم ز انعام، شهرت است

چون چشم سوزن است جهان وسیع، تنگ
صائب به چشم هر که مقید به ساعت است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۷۱

آن خال لب ستاره صبح قیامت است
عمر دوباره سایه آن سرو قامت است

آنجا که آفتاب حوادث شود بلند
در ابر می گریز که حصن سلامت است

بر قدر محنت است اگر پله ثواب
ما را ثواب کعبه ز سنگ ملامت است

ما را امید کام دل از زلف یار نیست
گر می دهد به ما دل ما را، کرامت است

این تخم توبه ای که تو در خاک کرده ای
موقوف آبیاری اشک ندامت است

هر شاخ گل که جلوه درین باغ می کند
از خاک برگرفته آن سروقامت است

خاک به سر، که چوب عصا در ره طلب
یک گام پیشتر ز تو در استقامت است

صائب جواب آن غزل است این که گفته اند
مصحف سفید گشت، نشان قیامت است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۷۲

هشیار زیستن نه ز قانون حکمت است
در کارخانه ای که نظامش به غفلت است

این کنج عزلتی که گرفته است شیخ شهر
در چشم اهل دید کمینگاه شهرت است

بند از دهان کیسه گشودن، نه از زبان
ای خواجه در طریقه ما شکر نعمت است

سوداگرست هر که دهد زر به آبروی
آن کس که بی سؤال دهد اهل همت است

دشت گشاده را نشود بستگی نصیب
سین سخا کلید در باغ جنت است

از تیغ آفتاب گل و لاله رنگ باخت
شبنم هنوز مست شکرخواب غفلت است

در کاسه سری که بود فکر آب و نان
چون آسیا همیشه پر از گرد کلفت است

یک کشتی درست به ساحل نمی رسد
زین شورشی که در سر دریای وحدت است

گوهر ز اشک ابر سرانجام می کند
صائب کسی که همچو صدف پاک طینت است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 187 از 718:  « پیشین  1  ...  186  187  188  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA