انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 213 از 718:  « پیشین  1  ...  212  213  214  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۲۵

این هستی باطل چو شرر محض نمودست
یک چشم زدن ره ز عدم تا به وجودست

کیفیت طاعت مطلب از سر هشیار
مینای تهی بیخبر از ذوق سجودست

خامی است امید ثمر از نخل تمنا
بگذار که این هیزم تر مایه دودست

زخمی که نه ناسور بود رخنه مرگ است
داغی که ندارد نمکی چشم حسودست

از بید جز افتادگی و عجز مجویید
مجنون خدا را همه دم کار سجودست

افسردگی عشق ز افسردگی ماست
هنگامه مجمر خنک از خامی عودست

مردان خدا فارغ از اندیشه چرخند
رخسار زنان لایق این خال کبودست

صائب ثمر عشق من از آینه رویان
چون طوطی از آیینه همین گفت و شنودست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۲۶

ما صافدلان را چه غم از گرد و غبارست؟
زنگار بر آیینه ما جوش بهارست

یک ذره ز سرگشتگی آزار نداریم
بر کشتی ما حلقه گرداب حصارست

چشمی که فروغ از دل بیدار ندارد
شمعی است که شایسته بالین مزارست

چشم بد خورشید مرا بس که گزیده است
پیشانی صبحم به نظر سینه مارست

چون کام صدف قطره ربایی فن من نیست
چون موج، کمند طلبم بحر شکارست

بلبل شده مشغول به پرداز پر و بال
غافل که شکرخنده گل برق سوارست

در آب و عرق از چه نشسته است ز انجم؟
گر عشق نه بر توسن افلاک سوارست

بگسل ز جهان، ز اطلس افلاک گذر کن
سد ره سوزن، گره آخر تارست

در سینه پر ناوک صائب نفس گرم
برقی است که پنهان شده در بوته خارست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۲۷

شمع سر خاک شهدا لاله داغ است
صد پیرهن این سوخته دل به ز چراغ است

در دامن صحرای دل سوخته من
تا چشم کند کار، سیه خانه داغ است

هر کس من دلسوخته را دید، شود داغ
خاکستر پروانه من پای چراغ است

در دیده ما جوهریان خط یاقوت
جز مشق جنون هر چه بود پای کلاغ است

بلبل به نفس باز کند غنچه گل را
غافل که شکرخنده گل، رخنه باغ است

هر چند که باریک شود لفظ چو معنی
در خلوت اندیشه من موی دماغ است

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۲۸

پیچیدن سر از دو جهان افسر عشق است
برخاستن از جان، علم لشکر عشق است

گلگونه رخسار گهر گرد یتیمی است
خواری و غریبی پدر و مادر عشق است

گر دفتر عقل است ز جمعیت اوراق
از هر دو جهان فرد شدن دفتر عشق است

تنها نگرفته است همین روی زمین را
چون بیضه فلک در ته بال و پر عشق است

سر بر خط حکمش ننهد خاک، چه سازد؟
جایی که فلک بنده و فرمانبر عشق است

حرفش ز دل سوخته ام دود برآورد
آتش بود آن آب که در گوهر عشق است

بر حلقه در، در حرم وصل برد رشک
هر حلقه چشمی که ادب پرور عشق است

چون نار کند شق دل مینای فلک را
این باده پر زور که در ساغر عشق است

از عشق بود هر که رسیده است به جایی
پرواز کمالات به بال و پر عشق است

شیرین سخن افتاده اگر خامه صائب
زان است که نیشکر بوم و بر عشق است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۲۹

گردون صدف گوهر یکدانه عشق است
خورشید جهانتاب، نگین خانه عشق است

هم کعبه اسلام و هم آتشکده کفر
ویران شده جلوه مستانه عشق است

هر سنگ ملامت که درین دامن صحراست
رزق سر شوریده دیوانه عشق است

از مرتبه خاک به افلاک رسیدن
موقوف به یک نعره مستانه عشق است

گنجی که بود هر گهرش مخزن اسرار
گنجی است که در سینه ویرانه عشق است

در صومعه ها جوش اناالحق نتوان زد
این زمزمه در گوشه میخانه عشق است

خورشید کز او خیره شود دیده انجم
یک روزن مسدود ز کاشانه عشق است

افسردگی عالم و خوشحالی دنیا
از بست و گشاد در میخانه عشق است

در دامن صحرای دل سوخته من
تا چشم کند کار، سیه خانه عشق است

خورشید قیامت که کند داغ جهان را
از سوختگان سر دیوانه عشق است

از پرده دل کی به زبان قلم آید؟
لفظی که در او معنی بیگانه عشق است

صائب که مقیم حرم کعبه دین بود
امروز کمربسته بتخانه عشق است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۳۰

دل در نظر مردم فرزانه بزرگ است
طفلان چه شناسند که دیوانه بزرگ است

چون اشک، فکندن ز نظر هر دو جهان را
سهل است، اگر همت مردانه بزرگ است

از بی ادبان کعبه گل می گذراند
با دل به ادب باش که این خانه بزرگ است

با وسعت مشرب چه بود کوه غم عشق؟
در حوصله تنگ تو این دانه بزرگ است

دارد صدف از سینه هر قطره دلتنگ
هر چند که آن گوهر یکدانه بزرگ است

در ذره به حشمت نگرد دیده عارف
هر خرد درین گوشه میخانه بزرگ است

در پله میزان نظر، سنگ کمش نیست
چون کعبه به چشمی که صنمخانه بزرگ است

خون در خور پیمانه دهد ساقی دوران
مغرور نگردی که ترا خانه بزرگ است

در پایه خود هیچ کسی خرد نباشد
تا جغد بود ساکن ویرانه بزرگ است

بر توست فلک ها ز پریشان سفری تنگ
خود را چو کنی جمع تو، این خانه بزرگ است

در کعبه و بتخانه ز گفتار دلاویز
هر جا که رود صائب فرزانه بزرگ است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۳۱

خورشید ترا از خط شبرنگ وبال است
چون سایه قدم پیش نهد وقت زوال است

از خنجر سیراب نترسد جگر ما
هر چند که می صاف بود مفت سفال است

هر دانه که از آبله دست نشد سبز
زنهار مکن میل که آن تخم وبال است

در سلسله آبله دست توان یافت
امروز درین دایره آبی که حلال است

موقوف به آسایش چرخ است قرارم
هر کار که موقوف محال است، محال است

از بس که گرفتار گرفتاری خویشم
هر حلقه دامم به نظر چشم غزال است

بر بستر گل وقت خزان تکیه نماید
آن را که ز طاوس، نظر بر پر و بال است

صائب سخن غنچه نشکفته همین است
جمعیت دل در گره سخت ملال است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۳۲

روشندل و دلبستگی تن چه خیال است؟
خورشید و نظربازی روزن چه خیال است؟

در رشته جان تا ز تعلق گرهی هست
بیرون شدن از چشمه سوزن چه خیال است؟

چون رنگ می از درد نگردیده مصفا
از شیشه افلاک گذشتن چه خیال است؟

بی علم و عمل راه سلامت نتوان رفت
بی بال و پر از دام پریدن چه خیال است؟

خورشید تهیدست ازان انجمن آمد
دست من و آن گوشه دامن چه خیال است؟

چون عشق به پیراهن یوسف نکند رحم
در پرده ناموس نشستن چه خیال است؟

جایی که فلک یک نفس آرام ندارد
در دامن خود پای شکستن چه خیال است؟

تا دور چو نعلین نسازی دو جهان را
صائب سفر وادی ایمن چه خیال است؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۳۳

جمعیت خاطر ز پریشانی عقل است
معموری این ملک ز ویرانی عقل است

آسودگی ظاهر و جمعیت باطن
در زیر سر بی سر و سامانی عقل است

سرگشتگی دایم و گمراهی جاوید
در پیروی قامت چوگانی عقل است

بی دود بود آتش نیلوفری عشق
عالم سیه از مجمره گردانی عقل است

در کام نهنگ و دهن شیر توان بود
رحم است بر آن روح که زندانی عقل است

سرپنجه دریا نتوان تافت به خاشاک
با عشق زدن پنجه ز نادانی عقل است

عشقی که محابا کند از سنگ ملامت
در پله ارباب جنون، ثانی عقل است

در انجمن عشق که گفتار خموشی است
خاموش نشستن ز سخندانی عقل است

بحری است جهان، عشق در او کشتی نوح است
موج خطرش سلسله جنبانی عقل است

سالک چه خیال است که از خویش برآید
تا در ته دیوار گرانجانی عقل است

در زیر فلک دولت بیداری اگر هست
خوابی است که در پرده حیرانی عقل است

در پرده ناموس خزیدن ز ملامت
از سادگی هوش و ز عریانی عقل است

در انجمن عشق بود صورت دیوار
هر چند جهان محو زبان دانی عقل است

جان از نظر عشق بود زنده جاوید
تن بر سر پا گر ز نگهبانی عقل است

این آن غزل سید کاشی است که فرمود
بگذر ز جنونی که بیابانی عقل است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۳۴

شیرازه جمعیت مستان خط جام است
آزاد بود هر که درین حلقه دام است

گردون که ازو صبح امید همه شد شام
از زلف گرهگیر تو یک حلقه دام است

چندان که نظر بر دل و دلدار فکندم
معلوم نشد دل چه و دلدار کدام است

با قرب، گل از تیغ شهادت نتوان چید
بر صید حرم، آب دم تیغ حرام است

خودداری سیماب بر آیینه محال است
چشمی که به رویش ندویده است کدام است؟

آن اره که از تیزی دندان چکدش زهر
در مشرب وحشت زدگان سین سلام است

بر خاک نهادان در امید نبسته است
تا بوسه خورشید نصیب لب بام است

داغی که بود زیر سیاهی همه عمر
بر جان عقیقی است که جوینده نام است

چون ریگ روان، تشنگی حرص نداریم
ما را چو گهر کار به یک قطره تمام است

گلزار ز گل پرده گوش است سراپا
دربار نسیم سحری تا چه پیام است

فریاد که بر روی من آن رهزن امید
راهی که نبسته است همین راه سلام است

صائب شود آن کس که نسنجیده سخنساز
طفلی است که بازیگه او بر لب بام است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 213 از 718:  « پیشین  1  ...  212  213  214  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA