انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 222 از 718:  « پیشین  1  ...  221  222  223  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۱۶

مژه ام جلوه گاه پروین است
گل خورشید طلعتان این است

سیب غبغب اگر به دست افتد
بهتر از صد انار یاسین است

کی توانی سبک به منزل رفت؟
سنگ راه تو خواب سنگین است

همه شب همچو دسته سنبل
خواب آشفته ام به بالین است

سنگداغ فروغ چهره اوست
کوه طوری که کوه تمکین است

می کند چهره ای، نگاه مرا
گل رویش ز بس که نگین است

شعر صائب نمی شود کاسد
همه وقت این متاع شیرین است

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۱۷

به که بر خود نبندد از دربان
در دولت به هر که باز شده است

کرده تا روی خود به درگه حق
صائب از خلق بی نیاز شده است

خطش از خال حقه باز شده است
خالش از خط زبان دراز شده است

چون سپر روی چرخ پرچین است
گره از جبهه که باز شده است؟

صف مژگانش در زبان بازی است
گر چه چشمش به خواب ناز شده است

نیست یک دل گشاده، حیرانم
که در فیض بر که باز شده است

خط مشکین او که ابجد ماست
بوالهوس را خط جواز شده است

رو به دریا نهاده بی لنگر
بی حضور آن که در نماز شده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۱۸

تا به دل تخم عشق کشته شده است
آه من در جگر برشته شده است

پا مزن بر حنای گریه من
که به خون جگر سرشته شده است

آدمیزاده من از خط سبز
تا نظر می فکنی فرشته شده است

زان میان پیچ و تابها دارم
که خدایا چگونه رشته شده است!

خال را چون سپند نیست قرار
تا ز می چهره ات برشته شده است

ندهم دل به نوخطان چه کنم
چون قلم بر سرم نوشته شده است

شد ز خط خال او دراز زبان
این گره را ببین که رشته شده است

برندارم نظر ز موی میان
سوزنم مبتلای رشته شده است

تا ز زانو نموده ام بالین
بسترم پر پر فرشته شده است

همچو خورشید نان من ز شفق
سالها شد به خون سرشته شده است

نسخه زلف و سنبل و ریحان
همه از روی هم نوشته شده است

نیست چون موج بیمم از طوفان
تا عنانم ز دست هشته شده است

صائب از نامه ام سبک مگذر
که به صد خون دل نوشته شده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۱۹

لطف و قهر زمانه هر دو یکی است
گره دام و دانه هر دو یکی است

پشت و رو نیست کار دنیا را
شب و روز زمانه هر دو یکی است

دیده خوابناک غفلت را
صور حشر و فسانه هر دو یکی است

خنده برق در سبکسیری
با نشاط زمانه هر دو یکی است

خاکساران بی تعین را
مسند و آستانه هر دو یکی است

نقد باشد قیامت عاشق
پیش ما گور و خانه هر دو یکی است

نیست از هم جدا دل و دلدار
چون دو لب، این دو دانه هر دو یکی است

جلوه آب خضر در ظلمات
با شراب شبانه هر دو یکی است

خانه با یار خانگی زیباست
ورنه زندان و خانه هر دو یکی است

ما که از بال خویش در قفسیم
بیضه و آشیانه هر دو یکی است

نسبت کشتی شکسته ما
با کنار و میانه هر دو یکی است

صائب این آن غزل که تنها گفت
بد و نیک زمانه هر دو یکی است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۲۰

آب خضر و می شبانه یکی است
مستی و عمر جاودانه یکی است

بر دل ماست چشم، خوبان را
صد کماندار را نشانه یکی است

پیش آن چشمهای خواب آلود
ناله عاشق و فسانه یکی است

در مقامی که غور باید کرد
قطره و بحر بیکرانه یکی است

کثرت خلق، عین توحیدست
خوشه چندین هزار و دانه یکی است

پله دین و کفر چون میزان
دو نماید، ولی زبانه یکی است

رهروانی که راست چون تیرند
همه را مقصد و نشانه یکی است

دو جهان سنگ راه سالک نیست
نسبت تیر با دو خانه یکی است

گر هزارست بلبل این باغ
همه را نغمه و ترانه یکی است

نشود نور مهر پست و بلند
پیش ما صدر و آستانه یکی است

عاشقی را که غیرتی دارد
چین ابرو و تازیانه یکی است

خنده در چشم آب گرداند
ماتم و سور این زمانه یکی است

پیش مرغ شکسته پر صائب
قفس و باغ و آشیانه یکی است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۲۱

عقل را گوشه سرایی هست
عشق را دشت دلگشایی هست

راه عشق است بی نشان، ورنه
در ره عقل نقش پایی هست

مرو از ره که این بیابان را
طرفه موج غلط نمایی هست

داغ ما زود به نمی گردد
گل این باغ را وفایی هست

بی عوض نیست هر چه می گیرند
نی بی برگ را نوایی هست

نیست بی عیب هیچ موجودی
روی آیینه را قفایی هست

خانه ای را که نیست دربانی
چین ابروی بوریایی هست

سایه اهل جود، بال هماست
باده پیش آر تا هوایی هست

در گریبان ز بوی پیرهنت
غنچه را باغ دلگشایی هست

چشم بیمار اگر شفا یابد
دل بیمار را شفایی هست

اگر ز خود برون توانی رفت
دامن دشت دلگشایی هست

چون قلم، شاهراه معنی را
می روم تا شکسته پایی هست

وسعت مشربی اگر داری
همه جا باغ دلگشایی هست

برو ای داغ فکر دیگر کن
در دل اهل درد جایی هست

شعله تا این زمان نمی داند
که سپند مرا صدایی هست

صائب ساده دل چه می داند
که اشارات یا شفایی هست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۲۲

در خون کشد نظر را حسنی که بی حجاب است
تیغ برهنه باشد رویی که بی نقاب است

می در جبین پاکان از شرم آب گردد
رخسار شرمگین را خط پرده حجاب است

با بد گهر میامیز تا بد گهر نگردی
حکم شراب دارد آبی که در شراب است

تاج سر بزرگی است دلجویی ضعیفان
دریای پاک گوهر همکاسه حباب است

ما شکوه ای نداریم از تنگدستی، اما
در ماه ناتمامی نقصان آفتاب است

از بیقراری ماست این خاکدان برونق
شیرازه بیابان از موجه سراب است

از سینه های روشن در مغز پی توان برد
در بند پوست باشد علمی که در کتاب است

در جای خویش دارد بد آبروی نیکان
شیرین ترست از جان تلخی چو در شراب است

مکتوب خشک صائب سوهان روح باشد
چون نیست چرب نرمی خط آیه عذاب است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۲۳

از خودگذشتگان را آیینه بی غبارست
پیوسته صاف باشد بحری که بی کنارست

دنیا طلب محال است در خاک و خون نغلطد
موج سراب این دشت شمشیر آبدارست

ته جرعه خزان است رنگ شکسته من
رنگ شکفته تو سرجوش نوبهارست

دلجویی حریفان بالاترست از برد
از باختن شود شاد رندی که خوش قمارست

از درد و داغ عاشق بر خویشتن نلرزد
آتش بود گلستان بر زر چو خوش عیارست

چون شعله سرکش افتاد محتاج خار و خس نیست
سودا چو گشت کامل مستغنی از بهارست

گر اعتبار ناقص باشد کمال مردم
بی اعتباری ما موقوف اعتبارست

مجبور حق نگردد آلوده معاصی
بد کردن خلایق برهان اختیارست

از آفتاب پرتو صائب جدا نباشد
واصل بود به جانان جانی که بیقرارست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۲۴

از خود گذشتگان را آیینه بی غبارست
پیوسته صاف باشد بحری که بیکنارست

آن را که خلق خوش هست تنها نمی گذارند
کی بی حریف ماند رندی که خوش قمارست؟

با ناز برنیایند اهل نیاز هرگز
گل گر پیاده باشد در بلبلان سوارست

دیوانه را ملامت اسباب خنده گردد
بر کبک مست سختی دامان کوهسارست

عاشق ز خاکساری بی بهره است از وصل
دیوار بوستان را از گل نصیب، خارست

تا دل برید ازان زلف از سر نهاد شوخی
چشم به خواب رفته است دامی که بی شکارست

از خون مرده صائب سنگین ترست خوابت
جایی که هر رگ سنگ چون نبض بیقرارست

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۲۵

موج سراب دنیا، شمشیر آبدارست
آبش لعاب افعی، خارش زبان مارست

خمیازه نشاط است گلهای خنده رویش
سر جوش باده او ته جرعه خمارست

تاجش به دیده عقل کیلی است عمرپیما
تختش به چشم عبرت کرسی زیر دارست

چون کوه پایدارست درد گران رکابش
عمر سبک عنانش چون برق در گذارست

پیداست تا چه باشد الوان نعمت او
جایی که شیر مادر خون نقابدارست

چون سگ گزیده از آب وحشت کند ز دنیا
آیینه بصیرت آن را کی بی غبارست

گرد کدورت از دل بی اشک برنخیزد
روشنگر وجودست چشمی که اشکبارست

از خلق خوش توان شد در چشم خلق شیرین
صبح گشاده رو را انجم زر نثارست

در گوهر آب گوهر در بحر می کند سیر
واصل بود به جانان جانی که بیقرارست

از خود کناره گیران صائب مدام شادند
پیوسته صاف باشد بحری که بیکنارست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 222 از 718:  « پیشین  1  ...  221  222  223  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA