غزل شماره ۲۵۲۶ تا به کی گرد کدورت زیر دیوارم کند؟عشق کو تا از غم عالم سبکبارم کندبا خیال یار در یک پیرهن خوابیده امبر ندارد سر زبالین هر که بیدارم کند!شد ز زنگ سینه من ناخن صیقل کبودسعی خاکستر چه با آیینه تارم کند؟چون رگ سنگ است از خواب گران مژگان منسیلی دوران عجب دارم که بیدارم کندعاشقان با درد از روز ازل خو کرده انددرد بیدردی مگر صائب خبردارم کند
غزل شماره ۲۵۲۷ نیستم آتش که هر خاری به زنجیرم کندآفتاب بی نیازم تا که تسخیرم کند؟تا دغل از دوستداران دیده ام رنجیده امپاکبازم، بد حریفی زود دلگیرم کندآبروی سعی را گوهر کند ویرانه امگنج بردارد سبکدستی که تعمیرم کندچون قفس در هر رگم چاکی سراسر می رودسوزن عیسی به تنهایی چه تدبیرم کند؟دایه بیدرد شکر می کند در شیر منشیر مردی کو که آب تیغ در شیرم کند؟کی به مردن آسمان از خاکمالم بگذرد؟بالم از پرواز چون ماند پر تیرم کندمنت روزی چرا از خرمن دو نان کشم؟من که چشم مور گندم دیده ای سیرم کندآرزویی می کند صائب شکار لاغرممن کیم تا صید بند عشق نخجیرم کند؟این جواب آن که می گوید شفایی در غزلرشک معشوقی چه شد، مگذار تسخیرم کندمی کنم از سر برون صائب هوای خلد رابخت اگر از ساکنان شهر کشمیرم کند
غزل شماره ۲۵۲۸ مطربی خواهم که مست از نغمه سازم کندهر قدر کز خویش افتم دور آوازم کندفکر آغاز و غم انجام تا کی، می کجاست؟تا دمی آسوده از انجام و آغازم کنددر دل آیینه تاریک من خورشیدهاستچشم می بازد سبکدستی که پردازم کندبوی گل را غنچه نتواند نهان در پرده داشتآسمان کی می تواند منع پروازم کند؟جوش دریا کم نمی گردد ز سرپوش حبابمهر خاموشی چه با اشک سبکتازم کند؟در لباس زنگ آزادم زصد نادیدنیروی آسایش نبیند هر که پردازم کند!سالها شد چون شرر در سینه می دزدم نفستا مگر آن سنگدل با خویش همرازم کندرتبه افکار من صائب ز شعری بگذردگر به تحسین شاه دریادل سرافرازم کند
غزل شماره ۲۵۲۹ صحبت روشن ضمیران جسمها را جان کندکوه را برق تجلی آتشین جولان کندحیرت روشندلان را نقشبند دیگرستنقش هیهات است این آیینه را حیران کندفیض مردان در زمان بیخودی افزونترستتیغ چون گردید عریان بیشتر طوفان کندمی شود خار ملامت شهپر پرواز اوگردبادی را که شور عشق سر گردان کندعشق سیل گوهر رازست در هر جا که هستشمع نتوانست اشک خویش را پنهان کندچون زند جوش زبردستی محیط اشک منپنجه خورشید را سرپنجه مرجان کنددامن شادی چو غم آسان نمی آید به دستپسته را دل می شود خون تالبی خندان کندبرنتابد قهرمان عشق استغنای حسنماه کنعان را به جرم ناز در زندان کندباد دستان را به احسان دستگیری کن که بحردر سخای ابر با روی زمین احسان کندغیرت پروانه چون صائب بر آید از لباسشمع را از جامه فانوس در زندان کند
غزل شماره ۲۵۳۰ دیده پرخون من گر این چنین طوفان کندپنجه خورشید را سرپنجه مرجان کنددر تن خاکی چه بال و پر گشاید جان پاک؟در سفال تشنه چون نشو و نما ریحان کند؟می شود مطلق عنان نفس از وفور مال و جاهعرض میدان اسب سرکش را سبک جولان کندز اشتیاق آن لب شکرفشان شد دل دو نیمپسته را در پوست امید شکر خندان کندجامه فانوس را بر پیکر سیمین شمعدور باش غیرت پروانه ناچسبان کندآبداری می کند شمشیر را خونریزتردر لباس شرم خوبی بیشتر طوفان کندزاهد از داغ محبت بی نصیب افتاده استاین تنور سرد هیهات است حفظ نازل کندشعله را صائب به آسانی توان خس پوش کردنیست ممکن عشق سرکش را کسی پنهان کند
غزل شماره ۲۵۳۱ زلف مشکینت که خون در ساغر ایمان کندشانه را در یک سراسر پنجه مرجان کندهمچو نرگس دیده خورشید عالمتاب راپرتو آن روی عالمسوز بی مژگان کندچهره راز نهان پیداست از سیمای منمهره گل را محبت گوهر رخشان کندتا قیامت چشم نتواند فکندن پیش پاهر که را نظاره بالای او حیران کندچشم امید جهانی می پرد چون آفتابتا که را قسمت به خوان وصل او مهمان کندخاک را میدان فکر دور گرد عشق نیستگردباد ما مگر در خویشتن جولان کندمرد خون خوردن نه ای، همکاسه گردون مشولقمه این سفره کار سنگ با دندان کندگردباد از دشت بیرون رفت تا قد راست کردکیست جولانی به کام دل درین میدان کند؟خاک اگر ما را برون افکند جای طعن نیستاین تنور خام تاکی حفظ این طوفان کند؟بیشتر از گردش افلاک می نالند خلقجنبش گهواره اینجا طفل را گریان کندمور نتواند به گردش در نیام خاک گشتهر که از جوهر در اینجا تیغ را عریان کندمی تواند کرد با ما مهربان اغیار راآن که لطفش آتش نمرود را بستان کندسوزن عیسی بپوشد چشم از نظاره اشهر که را مژگان خوبان رخنه در ایمان کنداین جواب آن غزل صائب که ملا گفته استاینک آن رویی که مهر و ماه را رخشان کند
غزل شماره ۲۵۳۲ چون کسی در دل خیال آن کمر پنهان کند؟نیست ممکن رشته را کس در گهر پنهان کندمی نماید تلخی بادام آخر خویش راگرچه شیرین کار او را در شکر پنهان کندنیست ایمن هیچ سرسبزی چشم شور خلقروی خود چون خضر از مردم مگر پنهان کنداز خم چوگان گردون گوی بیرون برده استدر گریبان تأمل هر که سر پنهان کندصبر و طاقت برنمی آید به کوه درد و غمقاف را عنقا چسان در زیر پر پنهان کند؟خودنمایی لازم افتاده است درد عشق رالاله نتوانست داغی در جگر پنهان کندحال ما دردی کشان بر هیچ کس پوشیده نیستبحر چون از دیده ها دامان تر پنهان کند؟خرده راز محبت پرده سوز افتاده استسنگ نتوانست در دل این شرر پنهان کندمی تراود گریه از رخسار اهل درد راآب هیهات است خود را در گهر پنهان کندمی شود روشن زآتش بوی هر هیزم که هستنیست ممکن عیب خود کس در سفر پنهان کنداز فریب خال او ایمن مشو صائب که حسندر دل هر دانه ای دام دگر پنهان کند
غزل شماره ۲۵۳۳ کی زلیخا را منور بوی پیراهن کند؟شمع هیهات است پای خویش را روشن کندسوختم ز افسردگیها، آتشین رویی کجاست؟کز نگاه گرم شمع کشته را روشن کندچشم بینا شهپر پرواز باشد روح رااز گریبان مسیحا سر برون سوزن کندپرده غفلت شود از نرمی بستر زیادپای خواب آلود را بیدار کی دامن کند؟بر برومندان مبر غیرت که دهقان فلکآخر این گوساله ها را گاو در خرمن کنداز تحمل می توان مغلوب کردن خصم رازیردست از چرب نرمی آب را روغن کندصبر کن صائب به درد و داغ چون مردان که عشقبر سمندر آتش سوزنده را گلشن کند
غزل شماره ۲۵۳۴ بوی پیراهن زلیخا را کجا روشن کند؟شمع هیهات است پای خویش را روشن کندچشم بر راهند در کنعان دو صد امیدوارتا نسیم پیرهن چشم که را روشن کندمی کند تأثیر در آهن دلان هم حرف سختچشم سوزن را اگر آهن ربا روشن کنداز نسیم صبح چون خورشید روشن تر شودهر چراغی را که آه گرم ما روشن کندنیست دلسوزی درین ظلمت سرا از رهبرانگرم رفتاری مگر راه مرا روشن کندکار مردم نیست غیر از جستجوی عیب همتا به عیب خود خدا چشم که را روشن کندسوختم از رشک، تا کی در حضور چشم منآن خودآرا خانه آیینه را روشن کند؟می کند فانوس، صائب پرده داری شمع راچهره آیینه رویان را حیا روشن کند
غزل شماره ۲۵۳۵ ناله آتش عنانم رخنه در گردون کندگریه پا در رکابم شهر را هامون کنددامن فکر بلند آسان نمی آید به دستسرو می پیچد به خود تا مصرعی موزون کنددست لیلی را غرور حسن دارد در نگارپنجه شیران مگر دلجویی مجنون کندپای ما از خار صحرای جنون را ساده کردوای بر دستی که خار از پای ما بیرون کندکار با عمامه و دور شکم افتاده استخم درین محفل بزرگیها به افلاطون کندرزق ما لب بستگان را بی طلب خواهد رساندآن که خاک بی زبان را طعمه از قارون کندصفحه را جیب و بغل گنجینه گوهر شودخامه صائب چو دست از آستین بیرون کند