انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 253 از 718:  « پیشین  1  ...  252  253  254  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۲۶

تا به کی گرد کدورت زیر دیوارم کند؟
عشق کو تا از غم عالم سبکبارم کند

با خیال یار در یک پیرهن خوابیده ام
بر ندارد سر زبالین هر که بیدارم کند!

شد ز زنگ سینه من ناخن صیقل کبود
سعی خاکستر چه با آیینه تارم کند؟

چون رگ سنگ است از خواب گران مژگان من
سیلی دوران عجب دارم که بیدارم کند

عاشقان با درد از روز ازل خو کرده اند
درد بیدردی مگر صائب خبردارم کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۲۷

نیستم آتش که هر خاری به زنجیرم کند
آفتاب بی نیازم تا که تسخیرم کند؟

تا دغل از دوستداران دیده ام رنجیده ام
پاکبازم، بد حریفی زود دلگیرم کند

آبروی سعی را گوهر کند ویرانه ام
گنج بردارد سبکدستی که تعمیرم کند

چون قفس در هر رگم چاکی سراسر می رود
سوزن عیسی به تنهایی چه تدبیرم کند؟

دایه بیدرد شکر می کند در شیر من
شیر مردی کو که آب تیغ در شیرم کند؟

کی به مردن آسمان از خاکمالم بگذرد؟
بالم از پرواز چون ماند پر تیرم کند

منت روزی چرا از خرمن دو نان کشم؟
من که چشم مور گندم دیده ای سیرم کند

آرزویی می کند صائب شکار لاغرم
من کیم تا صید بند عشق نخجیرم کند؟

این جواب آن که می گوید شفایی در غزل
رشک معشوقی چه شد، مگذار تسخیرم کند

می کنم از سر برون صائب هوای خلد را
بخت اگر از ساکنان شهر کشمیرم کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۲۸

مطربی خواهم که مست از نغمه سازم کند
هر قدر کز خویش افتم دور آوازم کند

فکر آغاز و غم انجام تا کی، می کجاست؟
تا دمی آسوده از انجام و آغازم کند

در دل آیینه تاریک من خورشیدهاست
چشم می بازد سبکدستی که پردازم کند

بوی گل را غنچه نتواند نهان در پرده داشت
آسمان کی می تواند منع پروازم کند؟

جوش دریا کم نمی گردد ز سرپوش حباب
مهر خاموشی چه با اشک سبکتازم کند؟

در لباس زنگ آزادم زصد نادیدنی
روی آسایش نبیند هر که پردازم کند!

سالها شد چون شرر در سینه می دزدم نفس
تا مگر آن سنگدل با خویش همرازم کند

رتبه افکار من صائب ز شعری بگذرد
گر به تحسین شاه دریادل سرافرازم کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۲۹

صحبت روشن ضمیران جسمها را جان کند
کوه را برق تجلی آتشین جولان کند

حیرت روشندلان را نقشبند دیگرست
نقش هیهات است این آیینه را حیران کند

فیض مردان در زمان بیخودی افزونترست
تیغ چون گردید عریان بیشتر طوفان کند

می شود خار ملامت شهپر پرواز او
گردبادی را که شور عشق سر گردان کند

عشق سیل گوهر رازست در هر جا که هست
شمع نتوانست اشک خویش را پنهان کند

چون زند جوش زبردستی محیط اشک من
پنجه خورشید را سرپنجه مرجان کند

دامن شادی چو غم آسان نمی آید به دست
پسته را دل می شود خون تالبی خندان کند

برنتابد قهرمان عشق استغنای حسن
ماه کنعان را به جرم ناز در زندان کند

باد دستان را به احسان دستگیری کن که بحر
در سخای ابر با روی زمین احسان کند

غیرت پروانه چون صائب بر آید از لباس
شمع را از جامه فانوس در زندان کند

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۳۰

دیده پرخون من گر این چنین طوفان کند
پنجه خورشید را سرپنجه مرجان کند

در تن خاکی چه بال و پر گشاید جان پاک؟
در سفال تشنه چون نشو و نما ریحان کند؟

می شود مطلق عنان نفس از وفور مال و جاه
عرض میدان اسب سرکش را سبک جولان کند

ز اشتیاق آن لب شکرفشان شد دل دو نیم
پسته را در پوست امید شکر خندان کند

جامه فانوس را بر پیکر سیمین شمع
دور باش غیرت پروانه ناچسبان کند

آبداری می کند شمشیر را خونریزتر
در لباس شرم خوبی بیشتر طوفان کند

زاهد از داغ محبت بی نصیب افتاده است
این تنور سرد هیهات است حفظ نازل کند

شعله را صائب به آسانی توان خس پوش کرد
نیست ممکن عشق سرکش را کسی پنهان کند

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۳۱

زلف مشکینت که خون در ساغر ایمان کند
شانه را در یک سراسر پنجه مرجان کند

همچو نرگس دیده خورشید عالمتاب را
پرتو آن روی عالمسوز بی مژگان کند

چهره راز نهان پیداست از سیمای من
مهره گل را محبت گوهر رخشان کند

تا قیامت چشم نتواند فکندن پیش پا
هر که را نظاره بالای او حیران کند

چشم امید جهانی می پرد چون آفتاب
تا که را قسمت به خوان وصل او مهمان کند

خاک را میدان فکر دور گرد عشق نیست
گردباد ما مگر در خویشتن جولان کند

مرد خون خوردن نه ای، همکاسه گردون مشو
لقمه این سفره کار سنگ با دندان کند

گردباد از دشت بیرون رفت تا قد راست کرد
کیست جولانی به کام دل درین میدان کند؟

خاک اگر ما را برون افکند جای طعن نیست
این تنور خام تاکی حفظ این طوفان کند؟

بیشتر از گردش افلاک می نالند خلق
جنبش گهواره اینجا طفل را گریان کند

مور نتواند به گردش در نیام خاک گشت
هر که از جوهر در اینجا تیغ را عریان کند

می تواند کرد با ما مهربان اغیار را
آن که لطفش آتش نمرود را بستان کند

سوزن عیسی بپوشد چشم از نظاره اش
هر که را مژگان خوبان رخنه در ایمان کند

این جواب آن غزل صائب که ملا گفته است
اینک آن رویی که مهر و ماه را رخشان کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۳۲

چون کسی در دل خیال آن کمر پنهان کند؟
نیست ممکن رشته را کس در گهر پنهان کند

می نماید تلخی بادام آخر خویش را
گرچه شیرین کار او را در شکر پنهان کند

نیست ایمن هیچ سرسبزی چشم شور خلق
روی خود چون خضر از مردم مگر پنهان کند

از خم چوگان گردون گوی بیرون برده است
در گریبان تأمل هر که سر پنهان کند

صبر و طاقت برنمی آید به کوه درد و غم
قاف را عنقا چسان در زیر پر پنهان کند؟

خودنمایی لازم افتاده است درد عشق را
لاله نتوانست داغی در جگر پنهان کند

حال ما دردی کشان بر هیچ کس پوشیده نیست
بحر چون از دیده ها دامان تر پنهان کند؟

خرده راز محبت پرده سوز افتاده است
سنگ نتوانست در دل این شرر پنهان کند

می تراود گریه از رخسار اهل درد را
آب هیهات است خود را در گهر پنهان کند

می شود روشن زآتش بوی هر هیزم که هست
نیست ممکن عیب خود کس در سفر پنهان کند

از فریب خال او ایمن مشو صائب که حسن
در دل هر دانه ای دام دگر پنهان کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۳۳

کی زلیخا را منور بوی پیراهن کند؟
شمع هیهات است پای خویش را روشن کند

سوختم ز افسردگیها، آتشین رویی کجاست؟
کز نگاه گرم شمع کشته را روشن کند

چشم بینا شهپر پرواز باشد روح را
از گریبان مسیحا سر برون سوزن کند

پرده غفلت شود از نرمی بستر زیاد
پای خواب آلود را بیدار کی دامن کند؟

بر برومندان مبر غیرت که دهقان فلک
آخر این گوساله ها را گاو در خرمن کند

از تحمل می توان مغلوب کردن خصم را
زیردست از چرب نرمی آب را روغن کند

صبر کن صائب به درد و داغ چون مردان که عشق
بر سمندر آتش سوزنده را گلشن کند

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۳۴

بوی پیراهن زلیخا را کجا روشن کند؟
شمع هیهات است پای خویش را روشن کند

چشم بر راهند در کنعان دو صد امیدوار
تا نسیم پیرهن چشم که را روشن کند

می کند تأثیر در آهن دلان هم حرف سخت
چشم سوزن را اگر آهن ربا روشن کند

از نسیم صبح چون خورشید روشن تر شود
هر چراغی را که آه گرم ما روشن کند

نیست دلسوزی درین ظلمت سرا از رهبران
گرم رفتاری مگر راه مرا روشن کند

کار مردم نیست غیر از جستجوی عیب هم
تا به عیب خود خدا چشم که را روشن کند

سوختم از رشک، تا کی در حضور چشم من
آن خودآرا خانه آیینه را روشن کند؟

می کند فانوس، صائب پرده داری شمع را
چهره آیینه رویان را حیا روشن کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۳۵

ناله آتش عنانم رخنه در گردون کند
گریه پا در رکابم شهر را هامون کند

دامن فکر بلند آسان نمی آید به دست
سرو می پیچد به خود تا مصرعی موزون کند

دست لیلی را غرور حسن دارد در نگار
پنجه شیران مگر دلجویی مجنون کند

پای ما از خار صحرای جنون را ساده کرد
وای بر دستی که خار از پای ما بیرون کند

کار با عمامه و دور شکم افتاده است
خم درین محفل بزرگیها به افلاطون کند

رزق ما لب بستگان را بی طلب خواهد رساند
آن که خاک بی زبان را طعمه از قارون کند

صفحه را جیب و بغل گنجینه گوهر شود
خامه صائب چو دست از آستین بیرون کند

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 253 از 718:  « پیشین  1  ...  252  253  254  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA