انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 464 از 718:  « پیشین  1  ...  463  464  465  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره۴۶۶۱

گربه ما همسفری سلسله از پا بردار
پشت پا زن دو جهان را و پی ما بردار

ماقدم بر قدم سیل بهاران داریم
گرتو هم تشنه بحری قدم از جا بردار

نیست عالم بجز سلسله موج سراب
قدمی پیش نه این سلسله از پا بردار

جوش می از سرخم خشت به یک سو انداخت
توهم از دل غم معموره دنیا بردار

پیش بینا دو جهان چون دو صف مژگان است
چشم بینش بگشا این دو صف از جا بردار

چشم آهوست سیه خانه صحرای جنون
توشه وحشت جاوید از اینجا بردار

خون مرده است سودای که در او مجنون نیست
زین سیه خانه ماتم ره صحرا بردار

خار صحرای طلب راه ترا می پاید
تشنگی از جگرش ز آبله پا بردار

کاسه پرداز بود باده منصوری عشق
بگذر از کاسه سر، پنبه ز مینا بردار

صحبت خاک نهادان جهان اکسیرست
توتیایی ز پی دیده بینا بردار

گر ز رفتار به مردم نتوانی ره برد
نسخه نیک و بدخلق ز سیما بردار

دست خالی مرو از تربت روشن گهران
مشت خاکی ز پی دیده بینا بردار

رنگ این خانه ز خاکستر دل ریخته اند
دل ز نظاره آن نرگس شهلا بردار

تا غبار خط شبرنگ نگشته است بلند
از بناگوش بتان کام تماشا بردار

رزق سیماب ز آیینه جلای وطن است
چشم از دیدن هر آینه سیما بردار

تابه روشن گهری نام برآری صائب
گرد راه از رخ سیلاب چو دریا بردار
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۶۲

بر دل تازه خیالان مخور از زخم زبان
از ره نوسفران خار به مژگان بردار

چشمه خون ز دل سنگ گشودن سهل است
نامه درد مرا مهر ز عنوان بردار

شاهی و عمر ابد هر دو به یک کس ندهند
ای سکندر طمع از چشمه حیوان بردار

از شکرخنده ات ای صبح، حلاوت رفته است
نسخه ای تازه ازان چاک گریبان بردار

از صدف تا کف خود بحر گشوده است ،ای ابر
تخم اشگی بفشان، گوهر غلطان بردار

حسن اهلیت و صورت نشود باهم جمع
نظر از صورت بی معنی خوبان بردار

صائب از سورمه توفیق نظر روشن کن
بعد ازان کام دل از سیر صفاهان بردار

نسخه کفر از آن زلف پریشان بردار
چون به این حلقه درآیی دل از ایمان بردار

از جگرسوختگان خشک گذشتن ستم است
توشه آبله ای بهر مغیلان بردار

سوزن لنگر عزم سفر عیسی شد
خس و خاشاک تمنا زره جان بردار
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۶۳

نیست بیرون ز تو مقصود، تکاپو بگذار
چند روزی سر خود بر سر زانو بگذار

با حجاب تن خاکی نتوان واصل شد
کوزه خود بشکن، لب به لب جو بگذار

لعل و یاقوت درین داد و ستد سنگ کم است
وصل یوسف طلبی جان به ترازو بگذار

نقطه را دایره عیش ز پرگار بود
سر سودازده را در قدم او بگذار

خون شود مشک ز همصحبتی ناف غزال
دل خون گشته به آن حلقه گیسو بگذار

منه آینه به زانو چو زنان گر مردی
غنچه شو،روی در آیینه زانو بگذار

حسن از دایره عشق نباشد بیرون
نعل وارون مزن ای فاخته ،کوکو بگذار

عاشقان رابه اشارت بود ربط دگر
هرچه نتوان به زبان گفت به ابرو بگذار

بیش ازاین رنج سخن برلب نازک مپسند
شغل گفتار به آن چشم سخن گو بگذار

روی در دامن صحرا کن و از حلقه زلف
طوق چون فاخته برگردن آهو بگذار

نیست صائب به زر و سیم گران باده لعل
صرفه در کوی خرابات بیک سو بگذار
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۶۴

کار دنیا کن و اندیشه عقبی مگذار
تابه عقبی نرسی دامن دنیا مگذار

خود حسابی خط پاکی است ز دیوان حساب
آنچه امروز توان کرد به فردا مگذار

سر در این بادیه چون ریگ روان ریخته است
بی تائمل به بیابان جنون پا مگذار

می کنی گوشه نشینان جهان را بدنام
اثر از نام در این نشأه چو عنقا مگذار

گوهر از بحر نیاید به رعونت بیرون
تاز سر پا نکنی روی به دریا مگذار

بهترین پند بزرگان طریقت این است
که ز کف دامن دریوزه دلها مگذار

سنگ راه تو شود بار به هر دل که نهی
تابه منزل برسی بار به دلها مگذار

دیده شیر بود لاله صحرای جنون
پای گستاخ به این دامن صحرا مگذار

نگه تندگران است به روشن گهران
بار سوزن به دل نازک عیسی مگذار

سیل را مانع رفتار نمی گردد موج
من سودازده را سلسله بر پا مگذار

می شود شهپرتوفیق ،سبکباری خلق
بار مردم بکش و بار به دلها مگذار

گوشه ای گیر در ایام کهنسالی ها
خرمنت پاک چو گردید به صحرا مگذار

گر سر صحبت آن لیلی عالم داری
پای بیرون ز سیه خانه سودا مگذار

حسن ازآینه تار گریزد صائب
دل غفلت زده را پیش دلارا مگذار
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۶۵

نفس هرزه مرس رابه کشیدن مگذار
سرکش افتاد چو توسن به دویدن مگذار

چون نگه درنظروحشی آهو چشمان
رام مردم شو و از دست رمیدن مگذار

ماه کنعان نه عزیزی است که از دست دهند
دامن صحبتش از دست بریدن مگذار

وعده توبه ز اهمال به پیری مفکن
پنبه درگوش به انداز شنیدن مگذار

درجوانی سبک ازخواب گران کن خود را
تن به این بار گران وقت خمیدن مگذار

گوشه گیری پی تسخیر دل خلق مکن
دام درخاک به انداز کشیدن مگذار

درد از ان بیشتر افتاده که تقریر کنند
خبرخسته مارابه شنیدن مگذار

برشریف است گران، منت احسان خسیس
کاه بردیده به هنگام پریدن مگذار

شیر اگر دایه قسمت ز تو امساک کند
تو چو طفلان، سرانگشت مکیدن مگذار

در دهنها ز رسیدن ثمر خام افتد
گرنه ای خام، تن خود به رسیدن مگذار

بی تأمل سخن خود مده از دل به زبان
غنچه تا گل نشود دست به چیدن مگذار

این می لعل، زیاد از دهن تیغ تو نیست
خون ما بیگنهان را به چکیدن مگذار

صائب این آن غزل شاه مطیعاست که گفت
سجده وقت جوانی به خمیدن مگذار
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۶۶

ناله ای از ته دل کرد سپند آخر کار
سوخت خودرا و برون خوست ز بند آخر کار

از دل سوخته نومید نمی باید شد
می شود خال رخ شعله سپند آخر کار

عرق سعی محال است که گوهر نشود
می رسد ذره به خورشید بلند آخر کار

هرکه از پوست در آغاز نیامد بیرون
همچو بادام نپیوست به قند آخر کار

جان محال است که در جسم بماند جاوید
می رهد یوسف بی جرم زبند آخر کار

سخن حق چه خیال است افتد بر خاک؟
می شود رتبه منصور بلند آخر کار

که دعا کرد ندانم ز جگرسوختگان ؟
که شود روزی مور آن لب قند آخر کار

چون کمان گر چه به خود خلق کنندت نزدیک
همچو تیر از بر خود دور کنند آخر کار

دلگشای است نسیم سحری، می ترسم
که شود غنچه من بیهده خند آخر کار

همت آن نیست که آتش نزند در عالم
می جهد برقی ازین ابر بلند آخر کار

کاش در زندکی از خاک مرا بر می داشت
آن که بر تربت من سایه فکند آخر کار

زینهار ای نی بی مغز سر از بند مپیچ
که شود تنگ شکرهر سر بند آخر کار

مشت خاک من سودازده را صائب چرخ
از چه برداشت نخست ازچه فکند آخر کار
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۶۷

چین پیشانی ما شد مه عید آخر کار
آن چه می جست دل غمزده، دید آخر کار

بی نسیم سحری غنچه ما خندان شد
قفل از پره خود ساخت کلید آخر کار

ماه عیدی که ز آفاق طلب می کردیم
از غبار دل ما گشت پدید آخر کار

دانه سوخته ماز عرق ریزی سعی
چون شرر از جگر سنگ دمید آخر کار

آب شد گر چه دل شبنم ما از گردش
اینقدر شد که به خورشید رسید آخر کار

ورق دیده یعقوب همین مضمون است
که شود صبح طرب چشم سفید آخر کار

گر چه از چهره گل شبنم ما دور افتاد
به لب تشنه خورشید رسید آخرکار

کاش در جوش گل از خاک مرا بر می داشت
پرو بالی که به فریاد رسیدآخرکار

ثمر تلخی ایام تهیدستی بود
ازنبات آنچه چشاندند به بید آخرکار

از وصال رخ او کامرواشد صائب
انتقام خود از ایام کشید آخرکار
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۶۸

ای رخت شسته تر از دامن مهتاب بهار
چشم مخمور تو گیرنده تر از خواب بهار

ابر خشکی است که در شوره زمین می گردد
باگل روی تو شادابی مهتاب بهار

مستی چشم تورا رطل گران حاجت نیست
بی نیازست ز افسانه شکر خواب بهار

برق خاروخس تقوی است شکرخنده گل
سیل ناموس بود چهره شاداب بهار

لازم عهد جوانی است سیه کاریها
روشن است این سخن از تیرگی آب بهار

پیش ازان دم که خزان زرد کند رخسارش
آب ده چشم ز خورشید جهانتاب بهار

عقل پیری ز من ایام جوانی مطلب
که در ایام خزان صاف شود آب بهار

جگر سوخته لاله خبر می بخشد
صائب ازشعله دیدار جگر تاب بهار
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۶۹

دوسه روزی است صفای رخ گلپوش بهار
دیده ای آب ده از صبح بناگوش بهار

دانه سوخته از ابر نمی گردد سبز
چه کند بادل افسرده ما جوش بهار؟

دامن پاک حصاری است نکورویان را
سروراسرکشیی نیست از آغوش بهار

موی ژولیده چو دود از سر من باز شود
گرچنین جوش زند مغز من از جوش بهار

چون زند بلبل بی طالع ما بر آهنگ
صدف گوهر سیماب شود گوش بهار

در حبابی چه پر و بال گشاید طوفان ؟
ظرف بلبل چه کند بامی سرجوش بهار؟

چمن از جوش گل و لاله گرانبار شده است
جلوه ای کن که سبکبار شود دوش بهار
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۷۰

سینه ای چاک نکردیم درین فصل بهار
صبحی ادراک نکردیم درین فصل بهار

گریه ای از سر مستی به تهیدستی خویش
چون رگ تاک نکردیم درین فصل بهار

ابر چون پنبه افشرده شد از گریه و ما
مژه ای پاک نکردیم درین فصل بهار

جگر سنگ به جوش آمد و ما سنگدلان
دیده نمناک نکردیم درین فصل بهار

لاله شد پاک فروش از عرق شبنم و ما
عرقی پاک نکردیم درین فصل بهار

غنچه از پوست برون آمد و ما بیدردان
جامه ای چاک نکردیم درین فصل بهار

دامن تازه گلی صید به سرپنچه سعی
همچو خاشاک نکردیم درین فصل بهار

حیف و صد حیف که در راه نسیم سحری
خویش را خاک نکردیم درین فصل بهار

با دو صد خرمن امید، ز غفلت صائب
تخم در خاک نکردیم درین فصل بهار
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 464 از 718:  « پیشین  1  ...  463  464  465  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA