انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 575 از 718:  « پیشین  1  ...  574  575  576  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۸۱۹

چون نیست پای آن که ز عالم بدر زنم
دستی به دل گذارم و دستی به سر زنم

گر می زنم به هم کف افسوس دور نیست
بال و پرس نمانده که بر یکدگر زنم

اکنون که تیغ من سپر و تیر شد کمان
دستی مگر به ترکش آه سحر زنم

ای سرو خوش خرام ز پیش نظر مرا
چندان مرو که دامن جان بر کم زنم

از گریه شمرده من شد جهان خراب
ای وای اگر به آبله ها نیشتر زنم

در زیر چرخ سعی به جایی نمی رسد
در تنگنای بیضه چه بیهوده پر زنم؟

از چشم بد چکیده الماس می شود
از گریه مشت آبی اگر بر جگر زنم

هر چند طوطیم، علف تیغ می شوم
از هر کجا چو سبزه بیگانه سر زنم

صائب هزار نیش ز هر خار می خورم
در راه عشق گامی اگر بیخبر زنم

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۸۲۰

کو ناخنی که رخنه به داغ جگر کنم؟
این خون گرم را هدف نیشتر کنم

نه سجده ای به جبهه و نه بوسه ای به لب
از آستان او به چه سامان سفر کنم؟

چون تیغ آبدار رود در گلوی من
گر بی لبت به آب خضر کام ترکنم

پروانه نیستم که به یک بال سوختن
معشوق را حواله به آه سحر کنم

از باغ رفتنم نه ز بیمهری گل است
چندان دماغ نیست که با گل بسر کنم

در کار عشق سعی مرا دست دیگرست
صد نخل شعله سبز ز تخم شرر کنم

آن به که از میان نبرم داغ لاله را
از باطن سیاه زبانان حذر کنم

چون شوق را به حرف تسلی کنم ز تو؟
چون تشنگی علاج به آب گهر کنم؟

صائب سرم چو گرم شود از می صبوح
خورشید را ز خنده مستانه تر کنم

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۸۲۱

چون شمع چند من به زبان گفتگو کنم؟
روشندلی کجاست به جان گفتگو کنم؟

تلقین خون مرده دلم را سیاه کرد
تا چند با سیاه دلان گفتگو کنم؟

روشندلی نمانده درین باغ و بوستان
با خود مگر چو آب روان گفتگو کنم

خیزد ز شیشه خانه دل بانگ الامان
هر جا من شکسته زبان گفتگو کنم

لوح سیاه کرده پذیرای نقش نیست
چون خامه من به ساده دلان گفتگو کنم

با تیغ او که از رگ جانهاست جوهرش
چون من برای خرده جان گفتگو کنم؟

صائب ز پیچ و تاب گره می شود سخن
گاهی کز آن دهان و میان گفتگو کنم

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۸۲۲

آغاز خط مفارقت از یار می کنم
در نوبهار پشت به گلزار می کنم

حرفی که از لب تو شنیدم چو طوطیان
روزی هزار مرتبه تکرار می کنم

بر دست کار رفته نباشد گرفت و گیر
چون بهله دست در کمر یار می کنم

هرگز به عاشقان نکند چشم نیمخواب
نازی که من به دولت بیدار می کنم

دندان مار را به نمد می توان کشید
چون گل ملایمت به خس و خار می کنم

هر نقش بد که رو دهد، از پاک گوهری
بر خویشتن چو آینه هموار می کنم

آورده ام ز هر دو جهان روی خود به دل
در نقطه سیر گردش پرگار می کنم

سنگین کند زگوش گران بار درد من
صائب به هر که درد خود اظهار می کنم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۸۲۳

روزی که چشم بر رخ او باز می کنم
برخود زیاده از همه کس ناز می کنم

منظور من سبک ز سرخود گذشتن است
چون پسته لب به خنده اگر باز می کنم

آن حسن بی مثال ندارد مثال و من
از ساده لوحی آینه پرداز می کنم

سنگین کند ز گوش گران بار درد من
در پیش هر که درد دل آغاز می کنم

از پیچ و تاب رشته جان می شود گره
تا یک گره ز زلف سخن باز می کنم

در منزل نخست فنا می شود تمام
چندان که بیش برگ سفرساز می کنم

سنگ ره است دل نگرانی به ماندگان
با آشیان تهیه پرواز می کنم

ابرام در شکستن من اینقدر چرا؟
آخر نه من به بال تو پرواز می کنم؟

از بس رمیده است ز همصحبتان دلم
از بال خویش وحشت شهباز می کنم

از بس نشان دوری این ره شنیده ام
انجام را تصور آغاز می کنم

از سوختن سپند مرا نیست شکوه ای
احباب را به سوی خود آواز می کنم

با سینه ای که نیست در او آه را قرار
صائب تلاش محرمی راز می کنم

آن بلبلم که خرده گلهای باغ را
صائب سپند شعله آواز می کنم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۸۲۴

دل را جلا به دیده نمناک می کنم
آیینه را به دامن تر پاک می کنم

دور نشاط نقطه به پرگار بسته است
سر را به کار حلقه فتراک می کنم

پاس صفای آیینه می دارم از غبار
جان را اگر ز تیغ تو امساک می کنم

بر هر زمین که می رسم، از پیچ و تاب خویش
دامی ز شوق صید تو در خاک می کنم

غافل نیم به مستی ازان قبله دعا
دستی بلند چون شجر تاک می کنم

دارم به اشک بی اثر خود امیدها
با آن که تخم سوخته در خاک می کنم

در باغ بی تو هر قدح خون که می خورم
دست و دهن به دامن گل پاک می کنم

هر چند عاقبت ثمر می ندامت است
خونی به نقد در دل افلاک می کنم

برقی کز اوست سینه ابر بهار چاک
از سادگی نهفته به خاشاک می کنم

صائب ز ضعف تن نفسم می شود تمام
تا چون حباب پیرهنی چاک می کنم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۸۲۵

لب چون صدف به آب گهر تر نمی کنم
گوهر به آبروی برابر نمی کنم

شاخ شکوفه ام که سبیل است سیم من
با خاک ره مضایقه زر نمی کنم

در کام بی نیازی من آب و خون یکی است
نفی خزف ز پاکی گوهر نمی کنم

نتوان به آب راند مرا همچو زاهدان
تا هست می نگاه به کوثر نمی کنم

آیینه است تخته تعلیم طوطیان
بی جبهه گشاده سخن سر نمی کنم

با سینه برهنه به مژگان دویده ام
پهلو تهی ز دشنه و خنجر نمی کنم

در کعبه دل است شب و روز روی من
چون آفتاب سجده هر در نمی کنم

از چشم اهل هند سخن آفرین ترم
چون طوطیان حدید مکرر نمی کنم

صائب ز بس به فکر دهانش فرو شدم
صبح قیامت آمد و سر بر نمی کنم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۸۲۶

نزدیک من میا که ز خود دور می شوم
وز بیخودی ز وصل تو مهجور می شوم

حاجت به باز کردن بند نقاب نیست
چون من کباب ازان رخ مستور می شوم

آن چشم پر خمار مرا می برد ز کار
ورنه حریف باده پر زور می شوم

نزدیکتر کند به تو پاس ادب مرا
هر چند بیشتر ز نظر دور می شوم

از آفتابروی تجلی شدم کباب
پنهان به پرده شب دیجور می شوم

بالیدنم چو ماه به امید کاهش است
در انتظار سیل تو معمور می شوم

صورت پذیر نیست ز من ناتوانتری
کز ضعف تن در آینه مستور می شوم

با گمرهی دلیل شوم خلق را به راه
کورم ولی عصاکش صدکور می شوم

کوتاه دیدگان شمرندم ز قانعان
از حرص اگر چه توشه کش مور می شوم

از دیده هر چه رفت ز دل دور می شود
من پیش چشم خلق ز دل دور می شوم

از خویش می روند چو بیخود شوند خلق
آیم به خویش من چو ز خود دور می شوم

از ساحل است لنگر من گر چه بیشتر
از یک پیاله قلزم پرشور می شوم

از بس گزیده اند مرا در لباس، خلق
عریان به سیر خانه زنبور می شوم

صائب ز چشم شور کنم زخم خود نهان
آلوده گر به مرهم کافور می شوم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۸۲۷

نتوان گرفت روزی هم از دهان هم
مرغان نمی کنند غلط آشیان هم

چون پل ز سیل حادثه از جا نمی روند
جمعی که بسته اند میان بر میان هم

ارباب ظلم تقویت یکدگر کنند
این فرقه اند از دل سنگین، فسان هم

در آسیا دو دانه نجوشد به یکدگر
در زیر چرخ نیست دو دل مهربان هم

چشم زمانه سیر نمی گردد از نفاق
تا خلق توتیا نکنند استخوان هم

چندان که در بساط جهان می کنم نظر
جز سنگ و شیشه نیست دو دل مهربان هم

از رنگ چهره راز مرا شرم یار یافت
دانند خوب بسته زبانان زبان هم

در روزگار حسن سلوک تو اهل نظم
صائب شدند از ته دل مهربان هم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۸۲۸

می می کشند لاله عذاران ز روی هم
مستند بی شراب ز جام و سبوی هم

خوبان به آشنایی هم بیوفا شدند
دلهای ساده زود پذیرند خوی هم

صاحبدلان ز ناز نسیمند بی نیاز
چون غنچه می درند گریبان به بوی هم

چون برگ گل درین چمن از پاک طینتی
پشت همند خاک نشینان و روی هم

خامان تلاش نکهت عنبر کنند و عود
تازه است مغز سوخته جانان ز بوی هم

آشفتگان که آه به هم قرض می دهند
فارغ نیند یک نفس از رفت و روی هم

با تشنگی بساز که این خشک طینتان
چینند همچو ریگ روان آبروی هم

هر چند هست خانه روشندلان جدا
چون آب می روند سراسر به جوی هم

از شرم حسن و عشق همان در دو عالمیم
ما و ترا کنند اگر روبروی هم

شکر ز بند خانه نی گو برون میا
ما را بس است چاشنی گفتگوی هم

از منت طبیب شود دردها زیاد
بیچارگان شوند مگر چاره جوی هم

صائب در بهشت برین است بی سخن
چشمی که واکنند دو یکدل به روی هم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 575 از 718:  « پیشین  1  ...  574  575  576  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA