غزل شماره ۵۸۱۹ چون نیست پای آن که ز عالم بدر زنمدستی به دل گذارم و دستی به سر زنمگر می زنم به هم کف افسوس دور نیستبال و پرس نمانده که بر یکدگر زنماکنون که تیغ من سپر و تیر شد کماندستی مگر به ترکش آه سحر زنمای سرو خوش خرام ز پیش نظر مراچندان مرو که دامن جان بر کم زنماز گریه شمرده من شد جهان خرابای وای اگر به آبله ها نیشتر زنمدر زیر چرخ سعی به جایی نمی رسددر تنگنای بیضه چه بیهوده پر زنم؟از چشم بد چکیده الماس می شوداز گریه مشت آبی اگر بر جگر زنمهر چند طوطیم، علف تیغ می شوماز هر کجا چو سبزه بیگانه سر زنمصائب هزار نیش ز هر خار می خورمدر راه عشق گامی اگر بیخبر زنم
غزل شماره ۵۸۲۰ کو ناخنی که رخنه به داغ جگر کنم؟این خون گرم را هدف نیشتر کنمنه سجده ای به جبهه و نه بوسه ای به لباز آستان او به چه سامان سفر کنم؟چون تیغ آبدار رود در گلوی منگر بی لبت به آب خضر کام ترکنمپروانه نیستم که به یک بال سوختنمعشوق را حواله به آه سحر کنماز باغ رفتنم نه ز بیمهری گل استچندان دماغ نیست که با گل بسر کنمدر کار عشق سعی مرا دست دیگرستصد نخل شعله سبز ز تخم شرر کنمآن به که از میان نبرم داغ لاله رااز باطن سیاه زبانان حذر کنمچون شوق را به حرف تسلی کنم ز تو؟چون تشنگی علاج به آب گهر کنم؟صائب سرم چو گرم شود از می صبوحخورشید را ز خنده مستانه تر کنم
غزل شماره ۵۸۲۱ چون شمع چند من به زبان گفتگو کنم؟روشندلی کجاست به جان گفتگو کنم؟تلقین خون مرده دلم را سیاه کردتا چند با سیاه دلان گفتگو کنم؟روشندلی نمانده درین باغ و بوستانبا خود مگر چو آب روان گفتگو کنمخیزد ز شیشه خانه دل بانگ الامانهر جا من شکسته زبان گفتگو کنملوح سیاه کرده پذیرای نقش نیستچون خامه من به ساده دلان گفتگو کنمبا تیغ او که از رگ جانهاست جوهرشچون من برای خرده جان گفتگو کنم؟صائب ز پیچ و تاب گره می شود سخنگاهی کز آن دهان و میان گفتگو کنم
غزل شماره ۵۸۲۲ آغاز خط مفارقت از یار می کنمدر نوبهار پشت به گلزار می کنمحرفی که از لب تو شنیدم چو طوطیانروزی هزار مرتبه تکرار می کنمبر دست کار رفته نباشد گرفت و گیرچون بهله دست در کمر یار می کنمهرگز به عاشقان نکند چشم نیمخوابنازی که من به دولت بیدار می کنمدندان مار را به نمد می توان کشیدچون گل ملایمت به خس و خار می کنمهر نقش بد که رو دهد، از پاک گوهریبر خویشتن چو آینه هموار می کنمآورده ام ز هر دو جهان روی خود به دلدر نقطه سیر گردش پرگار می کنمسنگین کند زگوش گران بار درد منصائب به هر که درد خود اظهار می کنم
غزل شماره ۵۸۲۳ روزی که چشم بر رخ او باز می کنمبرخود زیاده از همه کس ناز می کنممنظور من سبک ز سرخود گذشتن استچون پسته لب به خنده اگر باز می کنمآن حسن بی مثال ندارد مثال و مناز ساده لوحی آینه پرداز می کنمسنگین کند ز گوش گران بار درد مندر پیش هر که درد دل آغاز می کنماز پیچ و تاب رشته جان می شود گرهتا یک گره ز زلف سخن باز می کنمدر منزل نخست فنا می شود تمامچندان که بیش برگ سفرساز می کنمسنگ ره است دل نگرانی به ماندگانبا آشیان تهیه پرواز می کنمابرام در شکستن من اینقدر چرا؟آخر نه من به بال تو پرواز می کنم؟از بس رمیده است ز همصحبتان دلماز بال خویش وحشت شهباز می کنماز بس نشان دوری این ره شنیده امانجام را تصور آغاز می کنماز سوختن سپند مرا نیست شکوه ایاحباب را به سوی خود آواز می کنمبا سینه ای که نیست در او آه را قرارصائب تلاش محرمی راز می کنمآن بلبلم که خرده گلهای باغ راصائب سپند شعله آواز می کنم
غزل شماره ۵۸۲۴ دل را جلا به دیده نمناک می کنمآیینه را به دامن تر پاک می کنمدور نشاط نقطه به پرگار بسته استسر را به کار حلقه فتراک می کنمپاس صفای آیینه می دارم از غبارجان را اگر ز تیغ تو امساک می کنمبر هر زمین که می رسم، از پیچ و تاب خویشدامی ز شوق صید تو در خاک می کنمغافل نیم به مستی ازان قبله دعادستی بلند چون شجر تاک می کنمدارم به اشک بی اثر خود امیدهابا آن که تخم سوخته در خاک می کنمدر باغ بی تو هر قدح خون که می خورمدست و دهن به دامن گل پاک می کنمهر چند عاقبت ثمر می ندامت استخونی به نقد در دل افلاک می کنمبرقی کز اوست سینه ابر بهار چاکاز سادگی نهفته به خاشاک می کنمصائب ز ضعف تن نفسم می شود تمامتا چون حباب پیرهنی چاک می کنم
غزل شماره ۵۸۲۵ لب چون صدف به آب گهر تر نمی کنمگوهر به آبروی برابر نمی کنمشاخ شکوفه ام که سبیل است سیم منبا خاک ره مضایقه زر نمی کنمدر کام بی نیازی من آب و خون یکی استنفی خزف ز پاکی گوهر نمی کنمنتوان به آب راند مرا همچو زاهدانتا هست می نگاه به کوثر نمی کنمآیینه است تخته تعلیم طوطیانبی جبهه گشاده سخن سر نمی کنمبا سینه برهنه به مژگان دویده امپهلو تهی ز دشنه و خنجر نمی کنمدر کعبه دل است شب و روز روی منچون آفتاب سجده هر در نمی کنماز چشم اهل هند سخن آفرین ترمچون طوطیان حدید مکرر نمی کنمصائب ز بس به فکر دهانش فرو شدمصبح قیامت آمد و سر بر نمی کنم
غزل شماره ۵۸۲۶ نزدیک من میا که ز خود دور می شوموز بیخودی ز وصل تو مهجور می شومحاجت به باز کردن بند نقاب نیستچون من کباب ازان رخ مستور می شومآن چشم پر خمار مرا می برد ز کارورنه حریف باده پر زور می شومنزدیکتر کند به تو پاس ادب مراهر چند بیشتر ز نظر دور می شوماز آفتابروی تجلی شدم کبابپنهان به پرده شب دیجور می شومبالیدنم چو ماه به امید کاهش استدر انتظار سیل تو معمور می شومصورت پذیر نیست ز من ناتوانتریکز ضعف تن در آینه مستور می شومبا گمرهی دلیل شوم خلق را به راهکورم ولی عصاکش صدکور می شومکوتاه دیدگان شمرندم ز قانعاناز حرص اگر چه توشه کش مور می شوماز دیده هر چه رفت ز دل دور می شودمن پیش چشم خلق ز دل دور می شوماز خویش می روند چو بیخود شوند خلقآیم به خویش من چو ز خود دور می شوماز ساحل است لنگر من گر چه بیشتراز یک پیاله قلزم پرشور می شوماز بس گزیده اند مرا در لباس، خلقعریان به سیر خانه زنبور می شومصائب ز چشم شور کنم زخم خود نهانآلوده گر به مرهم کافور می شوم
غزل شماره ۵۸۲۷ نتوان گرفت روزی هم از دهان هممرغان نمی کنند غلط آشیان همچون پل ز سیل حادثه از جا نمی روندجمعی که بسته اند میان بر میان همارباب ظلم تقویت یکدگر کننداین فرقه اند از دل سنگین، فسان همدر آسیا دو دانه نجوشد به یکدگردر زیر چرخ نیست دو دل مهربان همچشم زمانه سیر نمی گردد از نفاقتا خلق توتیا نکنند استخوان همچندان که در بساط جهان می کنم نظرجز سنگ و شیشه نیست دو دل مهربان هماز رنگ چهره راز مرا شرم یار یافتدانند خوب بسته زبانان زبان همدر روزگار حسن سلوک تو اهل نظمصائب شدند از ته دل مهربان هم
غزل شماره ۵۸۲۸ می می کشند لاله عذاران ز روی هممستند بی شراب ز جام و سبوی همخوبان به آشنایی هم بیوفا شدنددلهای ساده زود پذیرند خوی همصاحبدلان ز ناز نسیمند بی نیازچون غنچه می درند گریبان به بوی همچون برگ گل درین چمن از پاک طینتیپشت همند خاک نشینان و روی همخامان تلاش نکهت عنبر کنند و عودتازه است مغز سوخته جانان ز بوی همآشفتگان که آه به هم قرض می دهندفارغ نیند یک نفس از رفت و روی همبا تشنگی بساز که این خشک طینتانچینند همچو ریگ روان آبروی همهر چند هست خانه روشندلان جداچون آب می روند سراسر به جوی هماز شرم حسن و عشق همان در دو عالمیمما و ترا کنند اگر روبروی همشکر ز بند خانه نی گو برون میاما را بس است چاشنی گفتگوی هماز منت طبیب شود دردها زیادبیچارگان شوند مگر چاره جوی همصائب در بهشت برین است بی سخنچشمی که واکنند دو یکدل به روی هم