انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 598 از 718:  « پیشین  1  ...  597  598  599  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۵۴

چند با من سرکش ای سرو روان خواهی شدن؟
چند بار از بی بری بر باغبان خواهی شدن؟

روزگار زلف طی شد، خط به آخرها رسید
دیگر ای نامهربان کی مهربان خواهی شدن؟

نرم شد از آه گرم من کمان سخت چرخ
کی تو نرم ای دلبر ابرو کمان خواهی شدن؟

حسن شد از حلقه خط سیه پا در رکاب
کی نمی دانم تو سرکش خوش عنان خواهی شدن؟

شد به تشریف خطاب از بت برهمن سرفراز
کی تو سنگین دل به عاشق همزبان خواهی شدن؟

بینوایان را به برگ سبز گاهی یاد کن
چون ز نیرنگ جهان خرج خزان خواهی شدن؟

قحط شبنم خشک خواهد کرد گلزار ترا
با نظربازان چنین گر سر گران خواهی شدن؟

بوسه بر لب می زند جانم ز شوق پای بوس
می رود از دست فرصت گر روان خواهی شدن؟

هاله آغوش من خواهد ترا در بر گرفت
از زمین چون ماه اگر بر آسمان خواهی شدن؟

آفتابت بر لب بام از غبار خط رسید
کی تو سنگین دل به صائب مهربان خواهی شدن؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۵۵

بی کشش نتوان برون از قید دنیا آمدن
بی رسن از چاه هیهات است بالا آمدن

بی کمند جذبه خورشید عالمتاب عشق
چون تواند شبنم از پستی به بالا آمدن

عیسی از گرد علایق صاف شد بر چرخ رفت
نیست ممکن درد را از خم به مینا آمدن

چشم بد بسیار دارد خودنمایی در کمین
چون شرر بیرون نمی یابد ز خارا آمدن

هیچ کار از تیغ نگشاید در آغوش نیام
از سواد شهر می باید به صحرا آمدن

هر گنه عذری و هر تقصیر دارد توبه ای
نیست غیر از زود رفتن عذر بیجا آمدن

تا نگهبان تو شرم و مانع من دهشت است
هیچ فرقی نیست از ناآمدن تا آمدن

باده بی آب، در خون می کشد بیمار را
پیش عاشق از مروت نیست تنها آمدن

درد خونها خورد تا در سینه من بار یافت
در حریم عشق نتوان بی محابا آمدن

صائب از سنگین رکابی در سبکباری گریز
تا توانی همچو کف بیرون ز دریا آمدن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۵۶

غنچه سان مهر خموشی بر لب گفتار زن
یا چو لب وا کردی از هم غوطه ها در خار زن

جانب سنبل عزیز و خاطر گل نازک است
نغمه خونین گره در غنچه منقار زن

چند خواهی پای در گل بود در صحن چمن؟
ای گل کاهل شبیخونی بر آن دستار زن

بگسل از سررشته تسبیح ای کوتاه بین
حلقه بر موی میان کفر چون زنار زن

اختیار باغ در دست رضای بلبل است
رخصت از بلبل بگیر آنگه در گلزار زن

رو گشاده چون هدف در خاکدان دهر باش
خنده رنگین به پیکان چون لب سوفار زن

چاره آیینه رسوا، شکستن می کند
حرف حق تا نشنوی منصور را بر دار زن

نیست دستار ترا از طره بهتر هیچ گل
شاخ گل گو در هوایش بر زمین دستار زن

روی گرمی از تو دارد چشم، کلک ترزبان
نیش برقی بر رگ این ابر گوهربار زن

چاشنی هر دهن را یافتی صائب برو
بوسه چندی به رغبت بر دهان یار زن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۵۷

آب را بر باد ده، در چشم آتش خاک زن
فرد شو چون مهر تابان خیمه بر افلاک زن

تا به کی از هستی موهوم باشی در حجاب؟
ماه تابانی، گریبان کتان را چاک زن

تنگدستان را به دولت می رساند فال نیک
در گریبان سر چو دزدی، فال آن فتراک زن

اول از بدگویی مردم دهن را پاک کن
بعد ازان بر گوشه دستار خود مسواک زن

نشأه رندی و می با یکدگر زیبنده است
باده بی باک را با مردم بی باک زن

وحشی عشرت به آسانی نمی آید به دام
پنجه امیدواری در کمند تاک زن

دست و لب در چشمه آتش بشو چون آفتاب
بعد ازان خود را به قلب آب آتشناک زن

عدل را در وقت ظلم ای محتسب منظور دار
حد ما چون می زنی باری به چوب تاک زن!

چند صائب مرکز نه حلقه ماتم شوی؟
خیمه بیرون از مصیبت خانه افلاک زن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۵۸

از خموشی مشت خاک بر دهان قال زن
تا قیامت خیمه در دارالامان حال زن

روزگاری رشته تاب آرزو بودی، بس است
چند روزی هم گره بر رشته آمال زن

چون حباب از بیضه هستی قدم بیرون گذار
در فضای بحر با موج سبکرو بال زن

مطربان را پست کن، از بار منت گل بچین
ساقیان را مست گردان، رطل مالامال زن

هر دل گرمی که بینی گرد او پروانه شو
هر لب خشکی که یابی بوسه چون تبخال زن

آنقدر با تن مدارا کن که جان صافی شود
خرمنت چون پاک گردد پای بر غربال زن

دانه یکدست می خواهند صائب روز حشر
کشت خود را بر محک از دیده غربال زن

این جواب آن که می گوید حکیم غزنوی
گر ترا درد دل است از دیدگان قیفال زن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۵۹

نیستی کوه گران، بر سیر پشت پا مزن
دامن خود را گره بر دامن صحرا مزن

در محیط آفرینش خوش عنان چون موج باش
چون حباب از ساده لوحی خیمه بر دریا مزن

یا مرید سرو و گل، یا امت شمشاد باش
دست در هر شاخ همچون تاک بی پروا مزن

هر چه هر کس دارد از دریوزه دل یافته است
تا در دل می توان زد حلقه بر درها مزن

مرغ دست آموز روزی بی نیازست از طلب
در تلاش این شکار رام دست و پا مزن

مرد را گفتار بی کردار رسوا می کند
پنجه جرأت نداری آستین بالا مزن

از نصیحت کی شوند ارباب غفلت زنده دل؟
آب بی حاصل به روی صورت دیبا مزن

زهر قاتل را کند اکسیر خرسندی شکر
مشت خاکی گر رسد از دوست، استغنا مزن

صائب از خاموشیت بزم سخن افسرده شد
بیش ازین مهر خموشی بر لب گویا مزن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۶۰

با توانایی به اهل فقر استغنا مزن
عاجزان را دستگیری کن، به دولت پا مزن

با قضای آسمانی چاره جز تسلیم نیست
در محیط بیکران زنهار دست و پا مزن

جز در دل نیست امید گشاد از هیچ در
می توان بر سینه زد تا سنگ، بر درها مزن

با قد خم نیست لایق حلقه هر در شدن
زینهار این حلقه را جز بر در دلها مزن

تا برآید از گریبانت به یکدم آفتاب
دست خود چون صبح جز بر دامن شبها مزن

گر طمع داری که گردد سینه ات کان گهر
تیغ اگر چون کوه بارد بر سرت، سر وا مزن

تا نسازی جمع دل از فکر زاد آخرت
پشت پا چون سالکان خام بر دنیا مزن

از در پوشیده برگردند مهمانان غیب
بخیه از خواب گران بر دیده بینا مزن

عالمی را از نفس چون می توانی داد جان
مهر خاموشی به لب در مهد چون عیسی مزن

تا نگیرد خوشه اشک ندامت دامنت
دست بر هر شاخ همچو تاک بی پروا مزن

بر سیه چشمان مگردان سرخ صائب چشم خویش
کاسه در خون جگر چون لاله حمرا مزن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۶۱

حلقه بر هر در چو خورشید سبک لنگر مزن
تا در دل می توان زد حلقه بر هر در مزن

هست با لب تشنگی حسن گلوسوز دگر
ساغر تبخاله را بر چشمه کوثر مزن

می توان زد دست بی مانع چو در دامان شب
دست چون بی حاصلان بر دامن دیگر مزن

شکوه از گردون نیلی می کند دل را سیاه
مهر بر لب زن، نفس در زیر خاکستر مزن

از تهیدستی مکن اندیشه، ای کوتاه بین
در دل دریا گره بر آب چون گوهر مزن

بر نیاید خامشی با راز عالمسوز عشق
مهر موم از سادگی بر روزن مجمر مزن

هست در عین عدالت آب جان بخش حیات
قطره در دریای ظلمت همچو اسکندر مزن

ساغری کز خود برآرد می، ترا آماده است
بوسه با آن لعل میگون بر لب ساغر مزن

خامشی رزق تو، گفتارست رزق دیگران
تا توان گل در گریبان ریختن، بر سر مزن

بهر مشتی خون که صائب می شوی رزق زمین
دست در دامان قاتل در صف محشر مزن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۶۲

چرخ را خاکستری از برق سودا کرد حسن
نقطه خاک سیه را چون سویدا کرد حسن

غوطه در خون شفق زد ساعد سیمین صبح
تا به خونریز اسیران دست بالا کرد حسن

کوه طوری را که بر زانوی تمکین تکیه داشت
از نگاه برق جولان آتشین پا کرد حسن

غوطه در موج حلاوت زد زمین و آسمان
تا ز شکر خنده پنهان گره وا کرد حسن

می برد هر قطره اشکم لذتی از دیدنش
شبنم این بوستان را چشم بینا کرد حسن

کوه را دل آب شد تا لعل او سیراب گشت
غوطه در خون زد جهان تا رنگ پیدا کرد حسن

صورت احوال مجنون چون بماند در نقاب؟
نقش پای ناقه را آیینه سیما کرد حسن

دیده را آیینه دار مهر کردن مشکل است
حیرتی دارم که چون خود را تماشا کرد حسن

(دید دیگر نیست) ما را تاب درد انتظار
نعمت فردوس را اینجا مهیا کرد حسن

طفل شوخ و عزت مصحف، چه فکر باطل است؟
دفتر دل را به یک ساعت مجزا کرد حسن

گر چه صائب روز ما را تیره تر از زلف ساخت
داغ ما را آفتاب عالم آرا کرد حسن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۶۳

می گدازد شیشه دل را می رنگین حسن
دل ز ساغر می برد صهبای دل شیرین حسن

نوبهار خنده گل در گریبان بگذرد
عالم افروزی کند چون خنده رنگین حسن

خویش را در کوچه بند آستین می افکند
پنجه موسی ز شرم ساعد سیمین حسن

عشق را نتوان به رنگ و بو شکار خویش کرد
دست خالی آید از گلشن برون گلچین حسن

بلبلان را روی گرم گل نوا پرداز کرد
آتشین گفتار گردد عشق از تلقین حسن

بوی آن سیب زنخدان زنده دل دارد مرا
ورنه عاشق پروری کفرست در آیین حسن

از شبیخون هوس گلزار عصمت ایمن است
تا چراغ شرم سوزان است بر بالین حسن

صرصر بی اعتدالی در بهار عشق نیست
رنگ و بو هرگز نمی بازد گل (و) نسرین حسن

در تماشاخانه فردوس خون خود خورد
دیده هر کس که چون صائب بود گلچین حسن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 598 از 718:  « پیشین  1  ...  597  598  599  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA