انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 3 از 6:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  پسین »

هجویات و هزلیات شاعران ایرانی +۱۸



 
نور رخ تو قمر ندارد

کیری دارم که خر ندارد
خر تا به کلاه برندارد

مانند یکی درخت جیلان
سرکنده ، که برگ و بر ندارد

کونی داری که صد چنین کیر
تا خایه خورد خبر ندارد

دارد کلهی ز اطلس سرخ
لیکن کمر به زر ندارد

آن کس نکند بدو دلیری
که قوت شیر نر ندارد

اینست جواب آنکه گوید
نور رخ تو قمر ندارد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
ای کودکان

کیر من ای کودکان ز کار فرو ماند
زار بگریم بر او که زار فرو ماند

کیر نگویم ز کار مانده ، بگویم
رستم دستان ز کارزار فرو ماند

کیر نبد شیر بد که از فزغ او
شیر شکاری مرغزار فرو ماند

سال برآمد مرا به پنجه و او را
پنجه فرو ریخت وز شکار فرو ماند

بود مرا خرزه ای چنان که نیارست
خر سری پیش او زهار فرو ماند

ماده خری تنگ بسته را بنهادم
چنبر بگسست و از نوار فرو ماند

باز بر آن گونه سست گشت که گویی
ماده خری زیر تنگ بار فرو ماند

کره بد و سوی مادرش به بیابان
مژده که آن گنگ خر فشار فرو ماند

آنکه سر از نیفه بر سپوخت چو برخاست
خفت و سر از پایه ازار فرو ماند

وانکه به یکشب دوباره کردی سی بار
اکنون در سی شب از دوبار فرو ماند

آنکه ز بیگانگان نفیر بر آورد
اکنون از خفت و خیز یار فرو ماند

رنج میان پای و کف و کون و کس ازوی
خاست چو از کار هر چهار فرو ماند

دل نکنم تنگ از آن سبب که در این کار
بهتر ازین کیر صد هزار فرو ماند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
مرد

 
میرزاده عشقی:

زندگی:
میرزاده عشقی نام اصلیش «سید محمدرضا کردستانی» و فرزند «حاج سید ابوالقاسم کردستانی» بود و در تاریخ دوازدهم جمادی‌الآخر سال ۱۳۱۲ هجری قمری مطابق ۲۰ آذرماه ۱۲۷۳ خورشیدی و سال ۱۸۹۴ میلادی در همدان زاده شد.

سالهای کودکی را در مکتب‌خانه‌های محلی و از سن هفت سالگی به بعد در آموزشگاه‌های «الفت» و «آلیانس» به تحصیل فارسی و فرانسه اشتغال داشته، پیش از آنکه گواهی نامه از این مدرسه دریافت کند در تجارتخانه یک بازرگان فرانسوی به شغل مترجمی پرداخته و به زبان فرانسه مسلط شد.

دوره تحصیلی وی تا سن هفده سالگی بیشتر طول نکشید، در آغاز سن ۱۵ سالگی به اصفهان رفت، سپس برای اتمام تحصیلات به تهران آمد، بیش از سه ماه نگذشت که به همدان باز گشت وچهار ماه بعدش به اصرار پدر برای تحصیل عازم پایتخت شد ولی عشقی از تهران به رشت و بندر انزلی رهسپار و از آنجا به مرکز باز آمد.

هنگامی که در همدان بسر می‌برد اوائل جنگ جهانی اول ۱۹۱۴-۱۹۱۸ میلادی به عبارت دیگر دوره کشمکش سیاست متفقین و دول متحده بود. عشقی به هواخواهی از عثمانی‌ها پرداخت و زمانی که چند هزار تن مهاجر ایرانی در عبور از غرب ایران به سوی استانبول می‌رفتند او هم به آنها پیوست و همراه مهاجرین به آنجا رفت.

عشقی چند سالی در استانبول بود، در شعبه علوم اجتماعی و فلسفه دارالفنون باب عالی جزء مستمعین آزاد حضور می‌یافت، پیش از این سفر هم یک باربه همراهی آلمانیها به بیجار و کردستان رفته بود.

«اپرای رستاخیز شهریاران ایران» را عشقی در استانبول نوشت. این منظومه اثر مشاهدات او از ویرانه‌های مدائن هنگام عبور از بغداد و موصل به استانبول بوده‌است.

در سال ۱۳۳۳ ه. ق. «روزنامه عشقی» را در همدان انتشار داد. «نوروزی نامه» را نیز در سال ۱۳۳۶ ه. ق. پانزده روز پیش از رسیدن فصل بهار در استانبول سرود.

عشقی از استانبول به همدان رفت و باز به تهران شتافت. او چند سال آخر عمرش را در تهران به سر برد، قطعه «کفن سیاه» را در باب روزگار زنان و حجاب آنان با مسمط نوشت. در واقع این اثر با ثمرش، تاریخچهٔ تز انقلاب مشروطیت و دوره‌ای که شاعر می‌زیست می‌باشد.

عشقی گاه گاهی در روزنامه‌ها و مجلات اشعار و مقالاتی منتشر می‌ساخت که بیشتر جنبهٔ وطنی واجتماعی داشت، چندی هم شخصاً روزنامه «قرن بیستم» را با قطع بزرگ در چهار صفحه منتشر می‌کرد که امتیازش به خود او تعلق داشت لیکن بیش از ۱۷ شماره انتشار نیافت.

در آخرین کابینه حسن پیرنیا، مشیرالدوله از طرف وزارت کشور به ریاست شهرداری اصفهان انتخاب گردید ولی نپذیرفت.

میرزاده عشقی پیش از آغاز مبارزاتش به همراه رضاخان به همراه عده‌ای دیگر، جهت کمک به عثمانیان در جنگ جهانی اول به آنجا سفر کردند. دیدن ویرانه‌های طاق کسری در مدائن باعث نوشته شدن اپرای رستاخیز شهریاران ایران شد.

عشقی پس از بازگشت در صف مخالفان جدی سردار سپه درآمد. شاید شعرهای عشقی به علت عمر کوتاه شاعری‌اش هیچ گاه مجال پخته شدن پیدا نکردند، اما صراحت لهجه، نکته‌بینی و تحلیل بسیار فنی او در مورد تحولات سیاسی و اجتماعی دوره خودش بسیار مشهوداست. به عقیدهٔ بسیاری از مورخین، عشقی از مهم‌ترین روشنفکران مولود روشنگری پس از مشروطه بود.
===========================
ترور عشقی:
در آغاز زمزمهٔ جمهوریت، عشقی دوباره روزنامه «قرن بیستم» را با قطع کوچک در هشت صفحه منتشر کرد که یک شماره بیشتر انتشار نیافت وبر اثر مخالفت، روزنامه‌اش توقیف شد و خود شاعر نیز به دست دو نفر در بامداد دوازدهم تیر ماه ۱۳۰۳ خورشیدی در خانه مسکونی‌اش جنب دروازه دولت، سه راه سپهسالار،کوچه قطب الدوله هدف گلوله قرار گرفت.
عشقی، زبانی آتشین و نیش‌دار داشت. او در روز ۱۲ تیرماه ۱۳۰۳ خورشیدی، در تهران هدف گلولهٔ افراد ناشناس قرار گرفت و در ۳۱ سالگی، چشم از جهان فرو بست.
دو روز پیش از آن یکی از دوستانش (میر محسن خان) به طور اتفاقی، در اتاق محرمانه اداره تامینات خبر «عشقی، محرمانه کشته شود» را شنیده بود.
مزار او در ابن بابویه و در گوشه‌ای متروک (در نزدیکی مزار نصرت الدوله فیروز) قرار دارد.
از اشعار معروف عشقی می‌توان از نوروزی‌نامه، سه تابلو مریم، احتیاج و رستاخیز نام برد.
     
  
مرد

 
ماسمالی

هر آنکه بی خبر از فن خایه مالی شد
دچار زندگی پست و نان خالی شد!

بهل بمیرند، آن صاحبان عزت نفس
که پشتشان همه از بار غم هلالی شد!

سعادت و خوشی و روزگار بهبودی
بر این گروه، در این مملکت محالی شد

مگوی از شرف و علم و معرفت حرفی
که هر گفت خداوند زشت حالی شد

خدای را مفرستید، کس دگر بفرنگ
که «لاله زار» بهین مکتب مرالی شد

«قوام دوله» ازین مکتب آمدست برون
که حکمران لرستان و آن حوالی شد

صبا بگو به «تقیخان آصف الدوله»
جهان بکام جناب اجل عالی شد

تو صدر اعظم آینده ای ز بس دادی
«قوام سلطنه» نصف تو داد و والی شد

«نظام سلطان» سوسیال انقلابی بود
به یک حکومت از اشراف اعتدالی شد

ز «عین دوله» بیاموز مسلک اندر دهر
شد انقلابی و در خرج اعتدالی شد

جزای حسن عمل بین که میر موسی خان
نرفته «خوار» نماینده ی اهالی شد

من از سفیدی عمامه ی «ملک» دانم
که بی کلاه سرش ماند و ماستمالی شد

ز کودکی «ماژر فضل الله» نما تقلید
که او طریق ترقی چه خوب حالی شد

هر آنکه دوسیه ی خدمتش بود در پشت
بنام سلیقه دارای پست عالی شد!

«ظهیر الدوله» کسی را که زیر خرقه کشید
پرفسور به دبستان بی خیالی شد

پناه بر خدا از «طباطبایی کور»
کز اعتدالی به یکدفعه رادکالی شد

دگر به خانه ی «نرمان» نه پوست ماند و نه مو
ز بس بدست همین کور دستمالی شد

وزیر جنگ خیال مقام بالاتر
فتاد و غوطه در افکار ایدآلی شد

تو از اداره ی مالیه مالیات مخواه
که صرف ساختن پارک های عالی شد

خزانه رفت همه خانه ی «فهیم الملک»
بدل به پارک و دکاکین و مبل و قالی شد

دخانیات ز نفتی چنان گرفت آتش
که آن اداره در و پیکرش ذغالی شد

وه از ذکاوت توله سگان والی فارس
که میخ سابقه هر یک بخورد، والی شد

شد ار وکیل به تبریز «مـد ولی میرزا»
بدست حزب طرفدار بی خیالی شد

بخوان ز «نصرت دوله» تو تعزیت بر ترک
که خاک بر سر دربار «بابعالی» شد

«وثوق الدوله» بر اسبیل خویش می بالد
ز حد گذشت چو بالیدنش، مبالی شد

در این دو ساله که مسوولیت به ریش گرفت
به گه کشید جهانی و انفصالی شد

ز دشت ماریه «دشتی» بانتخاب «هوارد»
وکیل ملت و ذوالمجد و المعالی شد

ز اَکل شیر شتر، سوسمار و موش دوپا
بفکر شغل وزارت، پی تعالی شد

در این دیار هشلف عجب نه گر «حلاج»
قرین مرتبه ی فضلی و کمالی شد

ببین به سابقه ی «رهنما» که افلاتون
ز همقطاری او پست و انفصالی شد

مکن تو عیب که او از فشار خصم جنوب
به زیر سایه ی همسایه ی شمالی شد

«نصیر دوله» که سالون ضد مافوقش
هزار مرتبه پر شد، دوباره خالی شد

بود یکی ز رجال بزرگ امروزی
از آن سبب که زن خلق در لیالی شد

چو صحن مملکت، از «مرد کار» خالی ماند
دوباره نوبه ی مردان لاابالی شد

گمان مدار که آمد، سیاستی از نو
همان سیاست دیرینه، ماست مالی شد!

جهان عدوی تو شد زین قصیده «عشقی» لیک
قصیده یی که توانی بدان ببالی شد

اگر که قافیه تکرار گشته یا غلط است
مگیر خرده که منظومه ارتجالی شد
     
  
مرد

 
بعد از این بر وطن و بوم و برش باید رید
به چنین مجلس و بر کر و فرش باید رید

به حقیقت گر عدل در این بام و در است
به چنین عدل و به دیوار و درش باید رید

آن‌که بگرفته از او تا کمر ایران گه
به مکافات الی تا کمرش باید رید

پدر ملت ایران اگر این بی پدر است
بر چنین ملت و روح پدرش باید رید


به مدرس نتوان کرد جسارت اما
آن‌قدر هست که بر ریش خرش باید رید


این حرارت که به خود احمد آذر دارد
تا که خاموش شود بر شررش باید رید

شفق سرخ نوشت آصف کرمانی مرد
غفرالله کنون بر اثرش باید رید

آن دهستانی بی مدرک تحصیلی لر
از توک پاش الی مغز سرش باید رید

گر ندارد ضرر و نفع مشیرالدوله
بهر این ملک به نفع و ضررش باید رید

ار رَود موتمن‌الملک به مجلس گاهی
احتراماٌ به سر رهگذرش باید رید
=================
پ.ن:احتمالا علت اصلی ترور میرزاده توسط رضا خان همین شعر بوده
     
  
مرد

 
خر تو خر

این چه بساطی است، چه گشته مگر؟
مملکت از چیست؟ شده مُحتَضَر!

موقع خدمت همه مانند خر
جمله اطباش، به گِل مانده در

به به از این مملکت خر تو خر

نیست به دزدی شما،در جهان؟
کیست که خر کرده،شما را چنان؟

چیست که خفتند،همه بی گمان؟
وَه به شما،ای همه افتادگان!

به به از این مملکت خر تو خر

مادر بیچاره فتاده علیل
دخترک اندر پی هر کج سیبیل

پرستارانش ز وزیر و وکیل
جمله فتادند به فکر آجیل

به به از این مملکت خر تو خر
     
  
مرد

 
خرنامه

دردا و حسرتا که جهان شد به کام خر
زد چرخ سفله، سکه ی دولت به نام خر

خر سرور ار نباشد، پس هر خر از چه روی؟
گردد همی ز روی ارادت غلام خر

افکنده است سایه، هما بر سر خران
افتاده است طایر دولت به دام خر

خر بنده ی خران شده، آزادگان دهر
پهلو زن است چرخ، به این احتشام خر

خرها تمام محترمند! اندرین دیار
باید نمود از دل و جان احترام خر

خرها وکیل ملت و ارکان دولتند
بنگر که بر چه پایه رسیده مقام خر؟


شد دایمی ریاست خرها به ملک ها
ثبت است در جریده ی عالم دوام خر

هنگامه ای به پاست به هر کنج مملکت
از فتنه ی خواص پلید و عوام خر

روزی که جلسه ی وزرا، منعقد شود
دربار چون طویله شود ز ازدحام خر

درغیبت وزیر،معاون شود کفیل
گوساله ایست نایب و قایم مقام خر


یا رب «فلان کَس » چرا می خورد پلو؟
گر کاه و یونجه است، به دنیا طعام خر

خر های تیزهوش، وزیران دولتند
یاحَبّذا ز رتبه و شان و مقام خر

از آن الاغ تر وکلایند از این گروه
تثبیت شد به خلق جهان احتشام خر

شخص رییس دولت ما، مظهر خر است
نبود به جز خر، آری قایم مقام خر


چون نسبت وزیر به خر، ظلم بر خر است
انصاف نیست، کاستن از احترام خر

گفتا سروش غیب، بگوش «فلان کَس »
زین بیشتر، زمانه نگردد به کام خر

امروز روز خرخری و خرسواری است
فردا زمان خرکشی و انتقام خر
     
  
مرد

 
از دست هركه هر چه بستانده و ستاني
از دست تو ستانند با دست آسمــــاني

كف رنج بيوه گانرا ، مال يتيـمه گانـرا
اموال اين وآنرا حيني كه ميـستاني

گيرم حيا نداري ، شرمي ز ما نداري
ترس از خدا نداري ؟ اي شيخ مامقانـي

تو كمتر از گدايي ، نان گــدا ربايي
گر غير از اين نمايي كي اندر اين گراني

هر روز مي تواني ، خواني بگستراني
در خورد دعوت عام شايان ميهماني

از پرتو سفارت ، وز شاهراه غارت
هم خوب ميخوري وهم خوب ميخوراني

دردي و پاسباني هم گرگ و هم شباني
در هر دوحال گشتن،الحق كه مي تواني

گراين چنين نبودي داني كنون چه بودي
ميبودي آنكه قرآن ، در مقبري بخواني

ياد از نجف كن اندك خاطربيار يك يك
آن هيكل چو اردك و آن رنگ زعفراني

شيخي بدي گزيده در حجره يي خزيده
لب دائما گزيده ، از فقر و نا تواني

تو بودي و حصيري ، نان بخور نميري
بر اشكم تو سيري مي خواند لنتراني

مبل تو بود سنگي ، يا آنكه لوله هنگي
با قوري جفنگي ، از عهد باستاني

يك جامه دربرت بودهم بالش سرت بود
هم گاه بسترت بود وآن نيز بود اماني

آن جبه سياهت وآن چرب شبكلاهت
بد يادگار گويا ، از دوره كياني

در جمله وجودت غير از شپش نبودت
چيزي ز مال دنيا در اين جهان فاني

ني مسلكت مبرهن ني مسكنت معين
همچو خداي هر جا !حاضر زلا مكاني

گويندروضه خواني است راه معيشت تو
به به چه خوب فني است اين فن روضه خواني

هر گه كسي بمردي تو فرصتي شمردي
وآنروز سير خوردي حلواي نوحه خواني

اي شيخ كارآگاه ، امروز ماشاء الله
كردي اداره چون شاه ، ترتيب زندگاني

يك خانه شهر داري يك خانه اسكو داري
از وقعه فلان و از غارت فلاني

اين حشمت وحشم را وين كثرت درم را
اين خانه ارم را ، والله در جواني

گر خواب ديده بودي يا خود شنيده بودي
بر خويش ريده بودي از فرط شادماني

اي مايه خباثت ! اي ميوه نجاست !
اندر ره سياست مي بينمت رواني

گه پيرو وكيلي ، گه خويشتن دليلي
گه يار سيد جليلي ، گه ياور يگاني

با سد جليل گردي خواهي وكيل گردي
رورو عبث در اين ره پوتين همي دراني

باري در اين ميانه از چيست غائبانه
كردي مرا نشانه ، در طعن و بد زباني

ازروي زشت خوئي صدگونه زشت گويي
چون نظم من نجوئي چون شعرمن بخواني

از من چه ديده اي بدازمن خطا چه سرزد
جز صفت فصاحت ؟ جز جز قدرت بياني؟

از من خطا نديدي ، ليكن جلو دويدي
داني كه من زماني ، با منطق و معاني

وصف تو سازم آغاز ، مشت ترا كنم باز
بر گيرمت گريبان ، چون مرگ ناگهاني

من ار بكنج عزلت ، بنشسته بي اذيت
گاهي به نفع ملت ، بگشوده ام زباني

من ار كه نكته سنجم بر تو رسيد رنجم
پس از چه درشكنجم ؟دائم دسيسه راني

دانستم از چه راهست وآنرا چرا گناهست
خود روي توسياه است ترسي كه من زماني

شرحي كنم كتابت در حق گفته هايت
و آنروز هر جفايت ، گردد همي علاني

چون تو در اين خيالي ، ياد آمدم مثالي
از عهد خرد سالي ، هان گويمت بداني

يكروز كودكي را ، ختنه همي نمودند
دختي بر او نظر داشت ، در گوشه نهاني

چون بر گريست لختي آزرده شد بسختي
بگريست زار چون ابر ، در موسم خزاني

گفتندش اين چه زاريست مارابه توچه كاريست
او را كنيم ختنه ، تو از چه در فغاني؟

پاسخ بداد او نيز ، اين آلتي است خونريز
گرديد بهر من تيز تا روز كامراني

تو نيز اين چنيني چون نظم من ببيني
از طبع من ظنيني ، وز خويش بد گماني

من خامه تيزكردم صد چون تو هيز كردم
تو نيز گريه سر كن ، هر قدر مي تواني

اي شيخ دم بريده ، اي زير دم دريده
اي بر جلو دويده ، تا در عقب نماني

با اينهمه زرنگي ، با من چرا بجنگي ؟
حقا در اين دبنگي ،‌ تكليف خود نداني

اين شيد و شيطنت را، اين كيد و ملعنت را
با هر كه مي تواني ، با من نمي تواني
     
  
مرد

 
مرا چه کار که یک عمر آه و ناله کنم
که فکر مملکت شش هزار ساله کنم


وطن پرستی، مقبول نیست در ایران
قلم بیار من این ملک را قباله کنم

من التزام ندارم که گر در این ملت
نبود حس وطن دوستی، اماله کنم

بگو به کیر خر آماده باش و حاضر کار
به مادر وطنت، زین سپس حواله کنم

سزای مادر این ملک انگلیس دهد
چرا ز کیر خر آنقدر استماله کنم
     
  
مرد

 
دیدی چه خبر بود

اين مجلس چارم به خدا ننگ بشر بود! / ديدي چه خبر بود؟
هر كار كه كردند ضرر روي ضرر بود/ديدي چه خبر بود

اين مجلس چهارم، خودمانيم، ثمر داشت؟/والله ضرر داشت
صد شكر كه عمرش چو زمانه به گذر بود/ديدي چه خبر بود

ديگ وكلا جوش زد و كف شد و سر رفت/باد همه در رفت
دِه مژده كه عمر وكلا عمرِ سفر بود/ديدي چه خبر بود

ديگر نكند هو، نزند جُفته «مدرِّس»/در سالون مجلس
بگذشت دگر مدتي ار محشر خر بود/ديدي چه خبر بود

ديگر نزند با قر و قنبيله مُعلَّق/«يعقوبِ» جُعَلَّق
«يعقوب»، خرِ باركشِ اين دو نفر بود/ديدي چه خبر بود

سرمايه ي بدبختي ايران دو قوام است/اين سكّه به نام است
يك ملتي از اين دو نفر خونبه جگر بود /ديدي چه خبر بود

آن كس كه «قوام» است و به دولت همه كاره است/از بس كه بود پَست
در بيشرفي عبرت تاريخِ سِيَر بود /ديدي چه خبر بود

بر سلطنت آن كس كه «قوام» است و بُخوبُر/شد دوسيه ها پر
زين دزد كه دزديش، از اندازه به در بود/ديدي چه خبر بود

هر دفعه كه اين قَحبه، رئيس الوزرا شد/ديدي كه چه ها شد
اين دوره چه گويم كه مضارش چه قَدَر بود؟/ديدي چه خبر بود

آن واقعه ي مسجديان، كم ضرري داشت؟/يا كم خطري داشت؟
آن فتنه ز مشروطه، شكاننده كمر بود/ديدي چه خبر بود

آن روز كه در جامعه آن نهضتِ خر شد/ديدي چه خبر شد
از غيظ جهان در نظرم زير و زبر بود/ديدي چه خبر بود

در بيستمين قرن ز بس حربه ي تكفير/اي ملت اكبير!
افسوس نفهميد كه آن از چه مَمَر بود/ديدي چه خبر بود

تكفير «سليمان»نمازي دعايي/ملت به كجايي؟
اين مسئله كي منطقيِ اهل نظر بود/ديدي چه خبر بود

از من به «قوام» اين بگو: الحق كه نه مردي/زين كار كه كردي
ريدي به سر هرچه كه عمامه به سر بود/ديدي چه خبر بود

من دشمن دين نيستم، اينگونه نبينم/من حامي دينم
دستور ز لندن بُد و با دست بَقَر بود/ديدي چه خبر بود

با «آشتياني» ز چه اين مرد كم از زن/شد دست به گردن
اي كاش كه بر گردن اين هر دو تبر بود/ديدي چه خبر بود؟

آن كس كه زند اين تبر او «سيد ضيا» بود/او دست خدا بود
بر مردم ايران به خدا نور بصر بود/ديدي چه خبر بود؟

كافي نبود هرچه «ضيا» را بستاييم/از عهده نياييم
من چيز دگر گويم و او چيز دگر بود/ديدي چه خبر بود

ديدي كه «مدرِّس» وكلا را همه خر كرد/درب همه تر كرد
در مجلس چارم خر نر با خر نر بود/ديدي چه خبر بود

زد صدْمه «مدرِّس» بسي از كينه به ملت/با «نُصرتِ دولت»
آن پوزه كه عكس العملِ قرصِ قمر بود/ديدي چه خبر بود

«شهزاده ي فيروز» همان قحبه ي خائن/با آن پُز چون جن
هم صيغه ي كِرزِن بُد و هم فكر دَدَر بود/ديدي چه خبر بود

خواهرزنِ كرزن كه «محمّد ولي ميرزا»ست/مطلب همه اينجاست
چون موش، مدام از پيِ دزديدن زر بود/ديدي چه خبر بود

«سيّد تقي» آن كلفتِ «ممّد ولي ميرزا»/مجلس چو شد اِفناء
اين جنده زن افسرده تر از خُفته ذَكَر بود/ديدي چه خبر بود

هرچند كه «يعقوب» بنام است به پستي/در دزدپرستي
اين مردكه زان مردكه هم مردكهتر بود/ديدي چه خبر بود

آن شيخك كرمانيِ زرمَسلكِ ريقو/كم مَدرَك و پررو
هر روز سر سفره ي اشراف دَمَر بود/ديدي چه خبر بود

شد مصرفِ پرچانگيِ شيخ محلات/مجلس همه اوقات
خيلي دگر اين شيخِ پدرسوخته لَچَر بود/ديدي چه خبر بود

سرچشمه ي پستيّ و خداوند تلوُّن/آقاي «تديُّن»
اين زن جَلَب از «داور»ِ زن قحبه بتر بود/ديدي چه خبر بود

آقاي «لسان» عرعر و تيز و لگدي داشت/خوب اينچه بدي داشت؟
چون چاره اش آسان دو سه من يونجه ي تر بود/ديدي چه خبر بود

ميخواست «مَلِك» خود برساند به وزارت/با زور سفارت
افسوس كه عمامه برايش سرِ خر بود/ديدي چه خبر بود

آن شيخك خوليپُز و بدريخت امين نيست/اين است و جز اين نيست
آن كس كه رخش همچو سُرين بزِ گر بود/ديدي چه خبر بود

تسبيح به كف، جامه ي تقواي به تن شد/خواهان وطن شد
گويم ز چه عمامه به سر؟ در پي شر بود/ديدي چه خبر بود

عمامه به سر هر كه كه بنْهاد، دو كون است/يك كونْش كه كون است
آن گنبدِ مَنديلِ سرش، كون دگر بود/ديدي چه خبر بود

آن مردكه ي خر، كه وكيل همدان است/ديدي كه چه سان است
يكپارچه كونْ از بُنِ پا تا پس سر بود/ديدي چه خبر بود

آن «معتمدالسلطنه ي خائنِ مأبون/در پشت تريبون
يكروز كه در جايگه خويش پكر بود/ديدي چه خبر بود

ميگفت كه بر كرسي مجلس چو نشينم/از دستِ نشينام
راحت نِيَم اي كاش كه اين كرسي ذَكَر بود/ديدي چه خبر بود

اغلب وكلا اين سخن از وي چو شنفتند/احسنت بگفتند
ديدند در اين نطق بسي حُسنِ اثر بود/ديدي چه خبر بود

افسار وكيل همدان را چو ببستند/ياران بنشستند
گفتند كه اين ماچه خر آبستن زر بود/ديدي چه خبر بود

اين مجلس چارم چه بگويم كه چهها داشت/«سلطان علما» داشت
پس من خرم اين مردكه گر نوع بشر بود/ديدي چه خبر بود

از بس كه شد آبستن و زاييد فراوان/قاطر شده ارزان
گويي كمر «آشتياني» ز فنر بود/ديدي چه خبر بود

«مستوفي»از آن نطق كه چون توپ صدا كرد/مشت همه وا كرد
فهماند كه در مجلس چارم چه خبر بود/ديدي چه خبر بود

من نيز يكي حرف بگفتم وكلا را/در مجلس شورا
هرچند كه از حرف در ايران چه ثمر بود؟/ديدي چه خبر بود

نُه سال گذشته كه گذشتم ز مداين/گشتم ز مداين
آزرده بدان سان كه پدر مرده پسر بود/ديدي چه خبر بود

ويرانه يكي قصر شد از دور نمايان/در قافله ياران
گفتند كه اين راه پر از خُوف و خطر بود/ديدي چه خبر بود

جايي است خطرناك و پر از سارق و جاني/آنگونه كه داني
عريان شود آن كس كه از آن راهگذر بود/ديدي چه خبر بود

كسراي عدالتگر اگر زنده بُد اين عصر/اينسان نبُد اين قصر
گفتم كه به اعصار گذشته، چه مگر بود؟/ديدي چه خبر بود

گفتند كه بودست عدالت گه ساسان/آن روز كه ايران
سرتابه سرش مملكتِ علم و هنر بود/ديدي چه خبر بود

من در غم اين، كز چه عدالت گه كشور/شد دزدگه آخر؟
زين نكته غم اندر دل من بيحد و مَر بود/ديدي چه خبر بود

اين منزل دزدان شدنِ بارگه داد/بيرون نشد از ياد
همواره همين مسئله در مدِّ نظر بود/ديدي چه خبر بود

تا اين كه در اين دوره بديدم وكلا را/در مجلس شورا
ديدم دگر اين باره، از آن باره بتر بود/ديدي چه خبر بود

ويران شده شد دزدگه آن بُنگه كسرا/وين مجلس شورا
ويران نشده دزدگه و مركز شر بود/ديدي چه خبر بود

اين مجلس شورا نبُد و بود كلوپي/يك مجمعِ خوبي
از هر كه شب از گردنه برداروبِبَر بود/ديدي چه خبر بود

هرگز يكي از اين وكلا زنده نبودي/پاينده نبودي
اين جامعه ي زنده نما زنده اگر بود/ديدي چه خبر بود

وانگه شدي از بيخ و بن اين عدلِ مظفر/با خاك برابر
حتا نه به تاريخ از آن نقش صُوَر بود/ديدي چه خبر بود

تنها نه همين كاخ سزاوار خرابي است/اين حرف حسابي است
اي كاش كه سرتاسرِ ري زير و زبر بود/ديدي چه خبر بود

اي ري! تو چه خاكي كه چه ناپاك نهادي/تو شهر فسادي
از شر تو يك مملكتي پر ز شرر بود/ديدي چه خبر بود

شمر از پي تو جد مرا كشت چنان زار/لعنت به تو صد بار
صد لعن به او نيز كه رنجش به هدر بود/ديدي چه خبر بود

اي كاش كه يك روز ببينيم درين شهر/از خون همه نهر
در هر گذري لخته ي خون تا به كمر بود/ديدي چه خبر بود

از كوه «وِزُوْ» آنچه كه شد خطه ي پُمپِي/آن بِهْ كه شود ري
اي كاش كه در كوه دماوند اثر بود/ديدي چه خبر بود

اين طبع تو «عشقي» به خداييِّ خداوند/از كوه دماوند
محكم تر و مُعْظَم تر و آتشكده تر بود/ديدي چه خبر بود
     
  
صفحه  صفحه 3 از 6:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  پسین » 
شعر و ادبیات

هجویات و هزلیات شاعران ایرانی +۱۸

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA