انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 131 از 132:  « پیشین  1  ...  129  130  131  132  پسین »

Ali salehi|علی صالحی


مرد

 
دفتر اول - دهه‌ی شصت

  • عاشقانه‌ی اول
  • عاشقانه‌ی دوم
  • او
  • اشراق‌ها
  • سرود سياوش از تماشای مِجمَر مرگ
  • سرود مور از جمجمه‌ی سليمان
  • سرود سقراط در شام شوکران
  • سرود بزرگ در صبح ناتمام
  • پيشگو
  • بين‌الطلوعين
  • در اخطار خاکستر
  • پستوها
  • زودا
  • ملايک موعود
  • دواير گيسو
  • سادگی
  • هاتانه
  • قرينه‌ی يال‌ها
  • از او بودن
  • آرامش
  • از همه سو
  • عاشقانه
  • اين کُشته را
  • کرانه‌ای ديگر
  • ويرانی (خطبه‌ی حلبچه)
  • توشمال‌ها
  • غُنوس
  • معبر و ماه
  • تفکر پنهان تشنگی
  • آخرين قرار
  • حواشی
  • سجل
  • هشت‌ونيم شامگاهی غريب
  • از آن هيچ کدام هميشه
  • حاشيه، شايد ...
  • آرزوهای مشترک
  • زنبوران مگر ...؟
  • منادی نوميدوار آسمان
  • پرسش و پاسخ
  • شناسايی
  • علايمی روشن
  • پچپچه‌ی بيوه‌ای در باد
  • جادو
  • اندکی گلايه کنم؟
  • دلاشوبه‌ی انعکاس
  • سنگ‌نبشته‌ای ديدم
  • ...
  • چشم به راه
  • وقتی که خيلی خوشحالم
  • آه مانوس بی‌مزار من
  • قوافی ساده
  • جا
  • دهان به دهان
  • طنينی ظريف
  • سه‌تار
  • ديگران را ديدن
  • بادهای شمال و بادهای جنوب
  • لورکا
  • هی بانو
  • پيشنهاد
  • مراثی برای پلک‌هايت
  • فاصله‌ی نام‌ها
  • نامه‌ها

دفتر دوم - دهه‌ی هفتاد

  • داستان بلند ری‌را، در واپسين شبِ آن هزاره‌ی رويا
  • رعايت رويا
  • باد، بلاهت، يا واژه‌ای در همين حدود ...
  • يعنی نگفتمت ...
  • تمامت نکردم، تمامم کن
  • روياهای راحله
  • همگان را شبيه شما ديده‌ام
  • رمه‌ی روياها
  • آوازهايی در راه
  • راه راهی که راه ...
  • بخاطر همه‌ی خوابهامان
  • فرود، سه‌گاه، بيدق باد
  • حرفی نيست خب ...؟
  • کيتارو، کيتارو ...
  • بيا برويم رويا ببينيم
  • جانشينِ موعودِ پسين‌ترين فردا
  • برای بامدادی ديگر
  • اندکی آرامتر
  • نَحوِ مَحو ...
  • کوکو
  • پرسش نخست و پرسش آخر آه پاسخ پريشان
  • بگذاريد حرفم را بزنم
  • هر واژه را بدين تکلم رويا راهی نيست
  • روا
  • وقت اوقاتم چکيده‌ی اندوه
  • يکی ديگر، از ميان همه
  • سکوت، فراموشی و آرامش
  • پيشتر از اين نامش را نمی‌دانستم
  • در لهجه‌ی وزيدن خاموشان
  • امتحان ثلث سکوت
  • مکاشفات ساحرِ قلوبنا
  • يا اگر نشد ...
  • حکايت
  • بازگشت‌ها
  • نمی‌دانم چرا اسمی ندارد
  • جابه‌جايی در آغاز و پايانِ يک موضوع
  • مسافری که از شما سخن گفته بود
  • يادآوری
  • عجيب است
  • عزيزم
  • ادامه‌ی همان حرفِ آشنا
  • جواب، يا به قول شما، ما که بی همه چيز
  • بالاخره
  • هلاک
  • هيچ، حرام
  • تا کجا ...؟
  • قرار بر اشاره‌ی او بود
  • خط و خبر
  • باغ
  • نام‌ها، نفرات، نام‌های نفرات
  • اصلا هيچ
  • گُل قالی
  • سورسات
  • برای خودت، برای خودم
  • کتابت
  • سرِ کوچه، آن سوتر از تماشای کودکان
  • حروف اضافه، حروف ربط ...
  • دُرُست
  • يکی دو تصوير از ترانه‌های قديمی
  • دِق، دريا، دِق
  • مَرغا، جوارِ پيرِ بابونه
  • قضيه از اين قرار بود
  • هی عجب
  • چقدر علامت سوال؟
  • دور مثل آدمی، نزديک مثل کوه
  • قيمت
  • شما حتی حوصله نکرديد
  • گاهی اوقات پيش می‌آيد
  • چه بگويم
  • من از اين طرف آمده‌ام
  • تعبير نهايی با شماست
  • مسجد سليمان
  • گزندِ کليد
  • پُشت سرمان از آواز از احتمالِ آواز و آينه لبريز است
  • ماه، سنجاق، پيراهن
  • مثلِ بسياری ديگر
  • آخرين تصوير، آخرين ترانه
  • بی‌اسم است
  • پنهانی
  • آشغال‌های دَم در
  • کم‌کم باورت می‌شود
  • از هر چه بودنِ حالای ما
  • از هر چه گفتن بوسه
  • مشام اين سيب سبز
  • اميد
  • دستمال‌های کوچک چهارخانه
  • منظره
  • يک لحظه‌ی دُرست
  • ها ... که بله
  • ملاحظه
  • همه راست می‌گويند
  • مايل به زندگی
  • بالاخره يک روز
  • يک شب، يک جايی
  • امسال زمستان
  • يک قصه‌ی ساده
  • هر کس به راه خويش
  • بلند‌بلند بخوانيد
  • پلاک
  • بی‌سايه مُردن درخت
  • دير، خيلی دير آمديد
  • روم به ديوار
  • دوازده
  • متواری
  • اگر ...
  • سرقتِ يک سطرِ ساده از نامه‌های خودم
  • چيزی نيست، دو سه خطِ ساده است
  • ای کاش ...
  • چاقو
  • نور
  • از مويه‌های بُرقع‌پوش کابلی
  • همين‌طور است
  • نااميدی عاشقانه‌ی يک روشنفکر افغانی
  • شما چه می‌دانيد بر ميهنِ من چه رفته است
  • شاه

"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
مراثی برای پلکهايت


روزگاری‌ست که پيراهنِ تنت حتی
تعرق پنهان اضطراب ترا، پنهانتر از هميشه می‌پايد.


کبوتر خشکيده بر ايوان، به باژگونیِ آسمانش
پَر و بال پروازی نيست.
يعنی اين ماهيان مرده در خوابِ برکه‌ی بلور تکثير نمی‌شوند؟
دريغا، ديگر از نسلِ آينه،
تنها پاره‌ی انعکاسی کدر در کف من است.


آه ای بلوغ محبوس! اينجا اذهانِ به زنگار نشسته را،
مگر زبان کدام تندر نابهنگام،
خبر از صيحه‌ی سوهان و ستاره خواهد آورد،
تا منش به رويای خويش زمزمه کنم!


يعنی سرانگشت مرتعش مرگ، بر ماشه‌ی چکيده‌ی ماه
هم از شبِ دريا و ديلمان خواهد گذشت؟!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
يکی دو تصوير از ترانه‌ای قديمی


باد بوی برگريزانِ عجيبی آورده است
ديگر هيچ مرغی بر شاخه‌سارِ صنوبر پير
نغمه‌ی مغمومی حتی نخواهد خواند،
من که نمی‌دانم چرا!
شما هيچ به دردِ برهنه‌ی دريا دقت کرده‌ايد؟
نه، راه دريا دور و
ديگر کسی هم در پسِ پنجره‌های قديمی نيست،
تنها در دورْدستِ جاده‌ای مه‌آلود
صدای پَرپَرِ نابهنگام پرندگانی از خوابِ خار می‌آيد.


برگريزانِ عجيبِ صنوبر و ماه،
مسافری خسته از نشانیِ دريا،
و باريکه‌ْراهی دور
که در پيچِ شبنمِ شبْ‌‌خورده از جاده جدا می‌شود
می‌رود تا پُشتِ قريه‌ی نور و پونه و نی ...


ما با همان مسافرِ خسته رفتيم و باز
با همان مسافرِ خسته به خانه برمی‌گرديم.
می‌بينی!؟
رسيديم ری‌را، رسيديم ...!
جوانه‌ی تُردی که آن سالها
بر ساقه‌ی اين اقاقيا روييده بود،
حالا سرشاخه‌ی بلندی‌ست
که به خواستگاری آسمان می‌رود،
رفته است
رفته تا وقتِ بختِ نور قد کشيده است
اما چرا باد
بوی غربتِ برگريزانیِ عجيب آورده است،
من نمی‌دانم!

"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
اشعار کتاب : نان و شراب و قصيده - گزينه شعرهای بلند دهه‌ی شصت و هفتاد

نام: نان و شراب و قصيده

شاعر: سيد علی صالحی

تاريخ چاپ: چاپ اول - ۱۳۸۱

تيراژ: ۲۲۰۰ جلد

تعداد صفحات: ۲۴۸ صفحه
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
دفتر اول - دهه‌ی شصت

  • سرگذشت حوصله‌ی انسان
  • منظومه‌ی ظهور
  • ارابه‌ران خورشيد
  • يَسنای اول
  • يَسنای دوم
  • ترانه‌های ميهنی
  • سرود جامعه پسر داوود
  • باب اول
  • باب دوم
  • باب سوم
  • شوکران

دفتر دوم - دهه‌ی هفتاد

  • نشانی‌ها
  • مرده‌ام باز خواهد گشت
  • در خانه
  • سال
  • حروف و نقاط
  • باشد ...!
  • راه به راه
  • ممکن است دير برگرديم
  • فقط فاصله بود
  • پس چرا اين همه دير!؟
  • ماه در خواب هور
  • گفت و گو در پارک
  • سلام يعنی برای هميشه، خداحافظ
  • ملايک شبنم‌ها
  • چيزی نيست
  • بگومگوی کلماتی که ...
  • نامه‌ای که برای ...
  • با آن‌ها که بالای ديوار نشسته‌اند
  • خبرِ خيری خواهد رسيد
  • البته
  • ملاقات
  • بُريده‌ی يک روزنامه‌ی ديواری
  • راحتی
  • ميدان هِرَوی
  • گزارش به نازادگان
  • نوش‌دارویِ دانايان
  • منهای علاقه، يعنی هيچ
  • تهران خيلی بزرگ است، من از تاجيکانِ هزاره‌ام

"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
اشعار کتاب : نامه‌ها

داستان يک استکان شکسته


طعم عزيز قند و نعناع، نمازهای طولانیِ پدربزرگ، عطر پسينْ‌سایِ دوره‌ی مورت، دِنگادِنگِ دلنشين زنگوله‌ای ... گاهی، بيشه‌ی نی و گل‌های مامَدان و ماه، ماه ... که يک شب آمد آن بالایِ نه دور از بامِ آبادی "مَرغا"، و من چه‌قدر دلم چِر می‌زد يک چيزی بگويم، يک حرفِ ساده‌ی قشنگ، اما درنگِ ندانستن نمی‌گذاشت، کلمه کم می‌آوردم.

اولِ اولِ شب بود آن شبِ ماه، يادم ترا فراموش، که ماه ميان پياله‌ی پُر آب، مسين و مانوس و بی‌قرار می‌نمود، و يک چيز ديگر، يک حال غريب، حسی وهم‌انگيز و آوازی نه از آدمی، آوازی که از يک جای دور! پَرَکَم رفته بود، داشتم می‌شنيدم آن همه را هوا به هوا، هوای خُردْخوابیِ بهارانه بود به پنجمين سالِ نورستگی، بالای بام کاهگلی خانه‌ای بوديم که از پدربزرگِ پدرم به ما رسيده بود. گفتم: "دا ... دا، ای يَشْنی!؟" مادرم گفت: "من آوازی نمی‌شنوم، اين حدودها پُر از قافله‌ی جن است. شايد يکی‌شان گُم‌کرده‌ای دارد. گوش‌هايت را سِفت بگير که نشنوی، وَاِلا می‌آيند ترا هم مثل ماهِ بختِ سياهم - عبدالله - می‌برند!" پاييز سال پيش، عبدالله، جُفتِ کوچک‌ترِ من ... مرده بود به قتل‌عام حصبه‌ی 1339 خورشيدی، و من نمی‌خواستم کسی جای برادر کوچکم بخوابد، شب‌‌ها بالشِ هفت‌گُلِ خلال و پونه‌اش را پنهانی بو می‌کردم: "يادم تو را فراموش!"

همان سال، سالِ هزاره‌ی همان آوازِ بی‌هوا، شهريور ماه، پسينِ پونه‌آلوده‌ی پر سايه‌ساری، ما سايه‌هامان را از آن همه چَم و بَمِ بی‌بديل برچيديم و به اجبار زادرودِ خاطره‌خيزِ دامن‌گيرِ خويش را ترکِ ماتَرَک کرديم. پياده از پیِ پدر و مادری که به شدت يک‌ديگر را دوست می‌داشتند، و اين راز را به روشنی می‌فهميدم، هر کدام می‌کوشيد ديگری را دل‌داری دهد، اما کنده شديم از آن همه شبِ روشن و روزانِ رويا و رهايی. تمامِ شب، ماه غمگين‌ترين راه‌بَلَدِ ما بود، تا صبح روز بعد که به M.I.S (مسجد سليمان) رسيديم. دياری که بی‌هيچ ديده‌پوشی، انتهایِ بی‌راهِ جهان می‌نمود: بوی قير سوخته و سوزن‌سوزنِ آفتابی بداخلاق، برهوتی برهنه، پير، بی‌پوزار، چيل و چُروک، بيشه‌ی بادهای سرخ، برچْ‌برچِ بَنگلِه‌های شرکت نفت، تريلی کهن‌سالی از نسل نفت و زوزه و حوصله که هی می‌رفت و دور نمی‌شد، و مردی سرخ‌موی و تکيده که به استقبالِ خسته‌ترين بازماندگانِ متواریِ ايلِ انار و اسب و آب و بوسه و گندم آمده بود: سيدمرادخان، دايیِ پدرم بود.

"يادم ترا فراموش!" کاش آن شب گوش‌هايم را نمی‌گرفتم، کاش آواز قافله‌ی جن را می‌شنيدم، آوازی عجيب که گُم‌شده‌ای را می‌طلبيد، آوازی که انگار از فراسویِ فهم آدمی می‌آمد، حس و هوای آن هنوز با من است، اما کلماتش ... کلماتش را به ياد نمی‌آورم، و اين سی سالِ اخير هرچه سروده و می‌سرايم - به گونه‌ای عاری از اراده‌ی روزمره - به خاطر رسيدن به آن کلمات و همان آواز غريبی است که شبی در "مَرغا" بالای بامِ بلندِ پُر از ماه و ستاره شنيدم: شعر ... برای من، اتفاقی جز بازسرايیِ همان آوازِ اَزَلی و همان ترانه‌ی لَم‌يَزَلی نبوده و نيست!

س.ع.صالحی - تهران ۱۳۷۸ خورشيدی


نام: نامه‌ها

شاعر: سيد علی صالحی

تاريخ چاپ: چاپ دوم - ۱۳۸۰

تيراژ: ۲۲۰۰ جلد

تعداد صفحات: ۳۹۱ صفحه
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
منظومه‌ها

  • به همين سادگی
  • عاشقانه‌ی اول
  • غزل هفتم

ليالی‌لا
  • ۱
  • ۲
  • ۳
  • ۴
  • ۵
  • ۶

پيشگو و پياده‌ی شطرنج

  • ۱
  • ۲
  • ۳
  • ۴
  • ۵
  • ۶
  • ۷
  • ۸

از نخستين نامه‌ها

  • يک
  • دو
  • سه
  • چهار
  • پنج
  • شش
  • هفت
  • هشت
  • نه

مثلثات و اشراق‌ها

  • واژه‌ی باد
  • حافظانه
  • سال نو
  • صدای زخم

عاشق شدن در دی‌ماه / مُردن به وقتِ شهريور

  • چرا جهان را دوست می‌دارم؟
  • ترانه‌ی متواری
  • پيامبر
  • مثلا ...
  • رو به يک طرفی
  • تمام
  • هووَه!!
  • آه مانوس بی‌مزار من!
  • به سرعتِ سايه در قفای پسين
  • دستی از دريا خواهد آمد.
  • تَغزلِ تاريک
  • اگر عاشق نشويم، می‌ميريم!
  • تعويذ
  • ترانه‌ی تعطيلات
  • پيدايش تکلم نام‌ها
  • لبانه‌ی آب
  • باور که نمی‌کنند!
  • پشت همين سادگی‌های بسيارمان
  • گزارش به نازادگان

  • يک
  • دو
  • سه
  • چهار
  • پنج
  • شش
  • هفت
  • هشت
  • نه
  • ده
  • يازده
  • دوازده
  • سيزده
  • چهارده
  • پانزده
  • شانزده
  • هفده
  • هجده
  • نوزده
  • بيست

نامه‌های بی‌نشانیِ ديگر

  • ۱
  • ۲
  • ۳
  • ۴
  • ۵
  • ۶
  • ۷
  • ۸
  • ۹
  • ۱۰
  • ۱۱
  • ۱۲
  • ۱۳
  • ۱۴
  • ۱۵
  • ۱۶
  • ۱۷
  • ۱۸
  • ۱۹
  • ۲۰
  • ۲۱
  • ۲۲
  • ۲۳
  • ۲۴
  • ۲۵
  • ۲۶
  • ۲۷
  • ۲۸
  • ۲۹
  • ۳۰
  • ۳۱
  • ۳۲
  • ۳۳

دير آمدی ری‌را

  • از القاب آينه دور است!
  • برگرديم سر اصل مطلب
  • برای صفحه‌ی شعر يک روزنامه‌ی رسمی
  • لامحال
  • بعضی‌ها می‌دانند، بعضی‌ها نمی‌دانند.
  • اقرار در کُنيه‌ی کلمات
  • دوئی، دالی لاما، دوئی ...
  • ادامه‌ی همان اولا و آخرا ...
  • صورت ساده‌ی بوسيدن
  • ناگهان کلماتی از رويای تو آوازم دادند.
  • هميشه منتظر خبری خوش خواب‌های تو را مرور می‌کنم
  • حروف
  • بی "اميد" چيدنی شايد ...
  • در اين بودنی‌ها،‌ باد اگر باد است ...!
  • پرنده، هی پرنده‌ی پر قيچی!

نامه‌ها

  • ۱
  • ۲
  • ۳
  • ۴
  • ۵
  • ۶
  • ۷
  • ۸
  • ۹
  • ۱۰
  • ۱۱
  • ۱۲
  • ۱۳
  • ۱۴
  • ۱۵
  • ۱۶
  • ۱۷
  • ۱۸
  • ۱۹
  • ۲۰
  • ۲۱
  • ۲۲
  • ۲۳
  • ۲۵

سفربخير مسافر غمگينِ پاييز پنجاه و هشت

  • نوبت
  • دارد باران می‌آيد
  • دارد يک اتفاق تازه می‌افتد
  • پُل و تکرارِ همان ترانه‌ی معلوم
  • پيش از رسيدن به خط آخر يک رباعی بخوان!
  • پرده را کنار می‌زنم
  • اقرار
  • سَرِ شب

آسمانی‌ها

  • ثانيه به ثانيه
  • تو بايد يک‌جايی همين اطرافِ آشنا باشی
  • در دامنه‌های بی‌نشانِ باغی دور
  • درِ ميخانه زدند ...!
  • ماه در پَرده
  • خيلی گشتيم
  • اين ميزهای خالی

روياهای قاصدکِ غمگينی که از جنوب آمده بود
  • ۱
  • ۲
  • ۳
  • ۴

ساده بودم، تو نبودی، باران بود

  • مالِ شما!
  • لطفا نفر بعدی ...!
  • اسمی داشت، يادم رفت
  • وابسته‌ی واپسين اسم
  • تا
  • نقطه‌ی وَه ...!
  • بين راه ...
  • چمدان
  • حوصله کُن!
  • راهِ دورِ توکا
  • گشت، گهواره، زمان
  • رموزِ حروف
  • اتفاق
  • گوشزَد
  • بين خودمان بماند
  • حدسِ خوش‌وَرا
  • خانه و جهان
  • باجه‌ی تلفن
  • فردا صبح زود
  • زندگی
  • قطار


آخرين عاشقانه‌های ری‌را

پاره‌های مه‌آلودی که از اورادِ آينه آمدند

  • ۱
  • ۲
  • ۳
  • ۴
  • ۵
  • ۶
  • ۷
  • ۸
  • ۹
  • ۱۰

بماند ...!
با همين حروفِ بی‌منظور، فالی بزن، حتما مبارک است
بر اين خاک و از اين خانه و از همين مردمان
از بند خواهد رست، رويا خواهد ديد، و شعرهای تازه‌ی مرا مرور خواهد کرد
بعد از ما، شما زمزمه خواهيد کرد
به من رسيد اين رويا که بگو مردمانت منتظرند!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  ویرایش شده توسط: Alijigartala   
مرد

 
کتاب را آزاد کنید!


مصاحبه با سايت "هنرنیوز" - ۱۴ مهر ۱۳۹۲
اعمال ممیزی پس از انتشار کتاب، این روزها بحث داغ رسانه ها و ناشران و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است، مسئله ای که دلنگرانی های زیادی را برای ناشران ایجاد کرد و سرانجام ناگزیر از قبول آن سرباز زدند.
با سیدعلی صالحی، شاعر پیشکسوت شعر سپید که ماندگارترین لحظه های شعر نو با اشعار او تجربه می شود، تئوری هایش از گذشته تا امروز همیشه در شعر تپش تازه ای بوده است و قلمی جاری و کلامی پویا دارد در این باب به گفتگو نشسته ایم.

آقای صالحی،سالهای طولانی کتاب های بسیاری از نویسندگان و شاعران در اداره کتاب وزارت ارشاد انباشت شد و معضل های زیادی به وجود آورد که یکی از آنها دلسردی اهالی قلم از انتشار کتاب هایشان بود؛ لذا ممنون خواهم شد نخست آسیب شناسی شما از اعمال ممیزی پیش از انتشار کتاب بدانم.

به محض ورود به چنین بحثی، موضوع زیان و خسران مؤلف و ناشر به ذهن حمله می کند و نمی گذارد ابعاد دیگر و یا پنهان این اختراع متغیر و شناور را شناسایی کنیم. ضلع سوم این "وجود" در واقع مخاطب و مردم هستند. مردم به مرور و به صورتی خزنده دچار محرومیتی می شوند که ضربات آن در دراز مدت قابل تشخیص است. ممیزی در همه اشکال آن، رفتاری معین ندارد. علی الظاهر قانون نانوشته ای است که ارتباطی تعیین کننده با روحیه، اخلاق، سواد، تجربه، میزان باورهای ذهنی و عینی و درجه آرامش یا عصبیت "ممیز" دارد، آن هم در همان ساعات بررسی اثر؛ وقتی که مثلا در اداره ای عمومی، کارمندی با هزار دغدغه شخصی، بیماری، مشکلات خانوادگی، معیشتی، خستگی، بی خوابی و ... مقابل مراجعین، روز تا روز صاحب چند رفتار و برخورد می شود، دیگر تکلیف ادارات حساس و عوامل آن روشن است. بنا به تجربه بارها شاهد بوده ام که یک "بررس" شعری از مرا رد کرده و سال بعد همان شعر در دفتری دیگر اجازه گرفته است. شرایط ثابت است اما آدم های صاحب وظیفه...خیر! باید باور کرد که ساعات و مقاطع شب و روز هم روی روحیه و واکنش "ممیز" اثر می گذارد. در این میان همه زیان می بینند؛ ناشر افسرده، مؤلف نومید، مخاطبین محروم. به علت پیچیدگی های اخلاقی، عقیدتی، حاکمیتی، اجتماعی و ... هیچ ترفند و فن و راهکار دولتی برای شفاف کردن این سیاهی مزمن یعنی "سانسور" وجود ندارد، در چنین شرایطی یک آدم، یک انسان، یک کارمند با تمام ضعف ها و بی قراری ها و کاستی ها و معضلاتی که دارد، در مقام "ممیز" اختیار تام و تمام دارد. مرگ و زندگی اثر به اراده او _در وقت امضاء_ دارد. این پدیده آیا اتفاقی عادلانه است؟ منظور من این است که می شود به چنین قضاوت های سیالی اعتماد کرد؟ ابداً...! بهتر است از اساس روی ابزارها و چیستی ها و مکانیزم های این عادت جهان سومی بحث نکنیم. خود سانسور ذاتاً مشکل مشکلات است، اُم البلاست که دامن همه را می گیرد.

با توجه به آنچه مطرح شد به نظر شما کارشناسان اداره کتاب چقدر افراد دارای صلاحیتی برای ممیزی و نظر دهی درباره کتاب ها هستند؟

این هم شاخصه دیگری است، اشکال و معضل دیگری است که من درباره آن بحث نمی کنم، چون با اصل سانسور مخالفم. اما از حیث فنی، طبیعی است که کارشناس این حوزه نمی تواند علامه باشد. اگر علامه باشد در دایره بررسی کتاب چه می کند؟! و اگر علامه نیست وای به حال آثاری که در تور او می افتند. مسئله فقط صلاحیت نیست. در این کار اساسا صلاحیت، تعریف ویژه ندارد! صلاحیتی در کار نیست. غرایز و احوال روانی کارشناس در همان لحظه بررسی، سرنوشت کتاب را تعیین می کند. کلیاتی هست، سقف ها و خط قرمزهایی هست که همه در بخش "روایت کلان کار" قابل تعریف اند. اصل کار به روحیه کارشناس بر می گردد. گاهی شعری از مرا غیر مجاز اعلام می کنند که واقعا هیچ مشکلی در خود ندارد، آدمی حیرت می کند که بررس چه قرائتی _من درآوردی_داشته که گفته: "حذف!" . سانسور از هر حیث دستوری نکوهیده است. حال صلاحیت بررس در هر سطحی که می خواهد باشد، باشد!
ممیزی پس از انتشار کتاب تا چه اندازه می تواند به پویایی نشر و فضای فرهنگی کشور کمک کند و موجب دلگرمی شاعران و نویسندگان کشور باشد؟آیا اصلا این مسئله با توجه به ضوابط وزارت ارشاد قابل اجراست؟

این حرف ها را در دهه های گذشته هم شنیدیم. سانسور چه پیش و چه پس از نشر کتاب (یا هر اثری) دردی را درمان نمی کند. جیب به جیب کردن تیغه های برّان شیشه است. در جامعه ما، تنها با سانسور دولتی روبه رو نیستیم. ما دچار سانسور تاریخی، سانسور شبه اخلاقی، سانسور شبه تربیتی، سانسور مردسالاری و ده ها درد و دغدغه دیگر هستیم. سانسور چند هزارساله رفتاری در درون خود ما سرآغاز هزار بلاست. جامعه دروغ زده، یعنی هرکسی_از اهل ریا و دروغ_ یک سانسورچی در خود نهان دارد. چند چهرگی، مولود همین سانسورهای ویرانگر است که مثل تورنادوی تاریکی، چراغ هر حقیقتی را خاموش می کند. ممیزی پس از انتشار کتاب؟! این یعنی چه؟! مگر این داستان را در دهه ۶۰ و ۷۰ تجربه نکردیم؟! جواب داد؟! بیشتر به نوعی لطیفه می ماند. می گویند گامی به پیش است. مگر هر گامی که رو به پیش باشد مثمر ثمر است؟! گامی به پیش است اما به سوی چه و چه چیزی؟! جنگ ناشر و مؤلف؟! کدورت های نوین؟! کتک خوردن مؤلف در خیابان؟! جمع کردن شبانه روزی کتاب های صاحب بهانه؟! تاسیس دادگاه کنار هر ناشر و جوار خانه هر مؤلف؟!اگر اوایل دهه ۶۰ تا پایان جنگ هشت ساله می گفتی:"ویدئو و داشتن دستگاه ویدئو را آزاد کنید!" واویلا بود. به تو به چشم دشمن نگاه می کردند، اما حالا چه...پشت بام خانه ها شده مزرعه بشقاب و دیش ماهواره...! چه رخ داده، چه اتفاقی می افتد، هیچ! مردم بزرگ ما شعور دارند، به بلوغ بی نظیری رسیده اند. این امور بیهوده آنها را ذلیل نخواهد کرد، بی تفاوت نخواهد کرد. امروز هم مسئله، مسئله سانسور است! سؤال می کنم: "تاثیر سراسری و میلیونی سریال "حریم سلطان" بر طبقات متوسط(خاصه) بیشتر است یا هزار نسخه فلان کتاب که معمولا خواص تاثیر ناپذیر آن را می خوانند؟! نه اهل اعماق جامعه! دنیا را دارد آب می برد بحث ما بر سر قاشق چای خوری است که مبادا...!

در بحث ممیزی پس از انتشار، همواره مسئولیت تام و تمام انتشار کتاب ها با ناشران است؛ ممکن است با تصویب ممیزی بعد از نشر، بحران سیاهی جامعه ناشران را فرا بگیرد و ناشران زیادی سوخت بدهند چون هم از طرفی هزینه های انتشار کتاب را متحمل شدند و هم به خاطر انتشار کتاب های ممیزی شده مورد مواخذه قرار گرفته اند؛ شما چه پیش بینی از چنین شرایطی دارید؟

پیشتر عرض کردم. این شیوه هم جواب نخواهد داد. در کوتاه مدت پر از شور و شوق است اما "شوک" های بعدی در دراز مدت سه ضلع مثلث ناشر، مؤلف، مردم را هدف خواهد گرفت. سانسور پیش از نشر کتاب، دلواپسی مؤلف را رقم می زند، بررسی بعد از نشر کتاب، هراس ناشر را دامن می زند. دلواپسی مؤلف و هراس ناشر زیان مخاطب را در پی دارد.خروجی این دو راهه ممیزی یکی است. باید کتاب را آزاد کرد. البته به دلیل همین سانسور تربیتی و تاریخی و مزمن و بیمارگونه، شاید سال نخست، بحران هایی گذرا را ایجاد کند اما این آزادی به مرور موجب می شود که کتاب در مقام کالایی سودرسان، به پدیده ای حساس بدل شود، به این معنا که دیگر هر ناشری حاضر نمی شود هر چیزکی را به نام کتاب منتشر کند. کافی است که فقط به مردم توهین نشود در این شغل. به حقوق افراد تجاوز نشود، بهتان و ترور شخصیت در کار نباشد. کافی است مسئولین صبوری کنند، به سرعت همه چیز به هنجار می شود. مردم عاقل اند، هر پرت و پلایی که شبیه کتاب باشد (یا اشکال دیگر) نمی خرند. عدم استقبال مردم، ناسره ها را دور می کند. کردستان عراق از هرحیث اجتماعی شبیه ماست. بیش از یک دهه است که در آنجا مطبوعات، کتاب و ... آزاد است.چه اتفاقی افتاده است؟! هیچ! هم مردم نفس راحتی می کشند هم دولت این همه هزینه و حرف و حدیث را تحمل نمی کند. سوای این همه سخن، واقعا در عصر جهان ارتباطات آزاد و با وجود این همه شبکه های اجتماعی و اینترنت و... ممیزی چهار کلمه از فلان شعر یعنی چه؟! باری اگر سانسور برود به بعد از چاپ کتاب، ناخواسته ناشر محترم را به کارمند دایره ممیزی بدل کرده اند. شأن و کرامت این مردم برای ما همه چیز است. اهل قلم مستقل و شریف، خود همه حقوق مردم را رعایت می کنند.
و در پایان بفرمایید که طی دهه های گذشته چند اثر از شما مجوز انتشار نگرفته اند؟

دهه ۶۰، کتاب "تصویر ساده زنی در قاب قدیمی آبنوس" انتشارات پاسارگاد، سال ۱۳۹۱ دفتر شعر "تمرین آماده باش کبوتر" انتشارات ثالث و سال ۱۳۹۲ دفتر شعر "یک نفر اینجا دوستت دارد" انتشارات نگاه، همگی ممنوع الانتشار اعلام شدند.
گفتگو : مریم خاکیان
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
وزيدن نسيمی که به تحمل توفانش می‌ارزد


مصاحبه با روزنامه‌ی "اعتماد" - ۱۹ مهر ۱۳۸۲



با سيدعلی صالحی، شاعری که اشعار زيبايش را تمامی علاقه‌مندان حرفه‌يی شعر می‌شناسند، تماس گرفتيم. او به نوعی با اشعارش جريان جديدی را در شعر ايجاد کرد. خودش می‌گويد: "جنبش شعر گفتار"، شعرهايی که به زبان ساده و به روز سروده شده و در ذهن آدم‌های امروزی براحتی نقش می‌بندد و ماندگار می‌شود. از صالحی درباره سانسور، لغو سانسور و همچنين تغييراتی که در حوزه فرهنگ به وجود می‌آورد، پرسيديم.

"سيد" با همان صميميت هميشگی جوابگوی ما بود. توضيحات اين شاعر را در اين مورد بخوانيد:

صالحی: در سرزمين "بايد"های حکومتی و فرامين معروف اجتماعی که مردم ما حيات عاری از سانسور را تجربه نکرده‌اند، چگونه می‌شود فضای دوران بعد از لغو سانسور را پيش‌بينی و تصوير نهايی آن را ترسيم کرد؟ چه در صدر انقلاب مشروطيت چه مدت کوتاهی بعد از خلع رضاشاه، چه عصر صدارت مصدق و چه همين سال ۱۳۵۸ خورشيدی، ما آزادی را تجربه نکرديم. بلکه پشت سر آن پنهان شديم تا خدنگ‌های رقيب را دفع کنيم و وقتی به خود آمديم که ديديم آزادی را "پيش‌مرگ" کرده‌ايم. جسد آزادی را در "پستوی خانه" نهان کرديم و خود به خيابان آمديم تا تعريف فردی خويش را برای ديگران توجيه کنيم. بی‌خبر از آنکه "آزادی" نه دادنی است و نه گرفتنی، به سر همين دو واژه آنقدر چانه زديم تا با چراغ روشن آمدند و پستوی خانه را نيز ...!

از حسنک وزير تا همين دوران ما، "دولتی‌های دلسوز و انگشت‌شماری" بوده‌اند که بر سر "بخشش آزادی" به مردم، خيال به انتظار سپردند و سربردار و ندانستند که آزادی، دادنی نيست. از راس هرم به قاعده نيست، و در مقابل "قهرمانان" بسياری هم بودند که بر سر کسب آزادی از قدرت حاکم و هديه آن به مردم، جان خويش بر کف اخلاص نهادند که يادشان گرامی باد، اما حرکت از قاعده به سوی راس بود. دکترين چانه‌زنی از بالا و فشار از پايين، تز شکست‌خورده تاريخ است. زيرا آزادی فقط فهميدنی است، گوهر سيالی که بايد در خرد جمعی نهادينه شود. آن وقت است که از اساس و نخست، به هيچ قدرت‌پرستی فرصت "صاحب‌شدن" نمی‌دهد که بعد بخواهد خرده‌آزادی پا در هوا را از او طلب کند.

اميد عظيم و خلل‌ناپذير برای رسيدن به روز آزادی، به ما می‌گويد: "آزادی"، فهميدنی است، دادن و گرفتن، مصدرهای معامله‌چی‌ها است.

حالا جامعه‌يی که هرگز از وزيدن عطر آزادی بيان بهره نبرده و نگذاشته‌اند در اين هوا تنفسی عميق بربايد، پيش‌بينی فضای بعد از وفات سانسور، ساده نيست. حذف سانسور به صورت مرحله به مرحله هم شبيه انتقال دريای خزر به کوير لوت است، توسط يک نفر و با يک قاشق چای‌خوری! هيولای زايای سانسور هزار دردسر دارد و تنها رهايی کتاب و کلمه از قلعه قيچی نيست. سانسور پيرايشی را بزنند، سانسور آرايشی جای آن را خواهد گرفت و به عکس. کل جامعه بايد آزاد شود و گرنه فرياد زدن زير آب، هيچ ساحلی را به ما نزديک نمی‌کند. آيا گرانی و ناياب‌شدن کاغذ و فيلم و زينک در نيمه دوم دهه شصت، نوعی سانسور نبود؟ آيا نبود سامانه توزيع کتاب طی پنج دهه اخير، سانسور نبوده و نيست؟ ورشکستگی خزنده و ياس مالی و اقتصادی اکثر ناشرين، سانسور نيست؟ تعويض شغل بعضی ناشرين، مولود سانسور تحميلی نيست؟ معضلات مالی اهل قلم، همان غم نان، چه اسمی دارد؟ نااميدی نسل جوان از عدم چاپ آثارشان، بی‌آنکه ناشرين مقصر باشند، سانسور نيست؟ تهديد و عدم امنيت و احضار اهل قلم، سانسور نيست؟ اتلاف وقت و سوخت هزينه و راکد ماندن سرمايه ناشر، چه نامی دارد؟ آيا عدم اعتماد اهل مطالعه به آثار سانسور شده، نوعی سانسور تحميلی نيست؟

با اين همه، بگذار نسيم آزادی بيان وزيدن گيرد، تحمل توفانش به عهده همه ما، دستاوردهايش هم برای آيندگان! سانسور بايد از بن و اساس برچيده شود. درمان اين غده مزمن سرانجام بايد جايی و روزی آغاز شود.

اما حذف سانسور در حوزه‌های هنر و انديشه و ادبيات، معنايش اين نباشد که ارشاد، ناشر و نويسنده را به کارمند بی‌مواجب خود تبديل کند که البته هيچ ناشر و نويسنده باشرفی زير بار سانسور فاميلی (از سوی خود) نخواهد رفت. و اگر ... و اگر ... سانسور لغو شد، باز تعبيرش اين نباشد که هر "گاز گرفته‌يی" برود و از "سگ ولگرد" صادق هدايت شکايت کند. فردا عده‌يی راه نيفتند اگر نقطه‌های کلمه‌يی مثل "تسپان" جابه‌جا حروفچينی شد، شکايت کنند. معنايش اين نباشد که اگر اين يکی قيچی را زمين گذاشت، آن ديگری چاقو را بردارد. اگر لغو سانسور با اين هدف باشد که وزارت ارشاد خود را از دست بررسی چهل‌هزار عنوان کتاب رها کند و در واقع مساله را از سر خود باز کند و ما را به قوه ديگری پاس بدهد، اين شوخی تراژيک لغو سانسور نيست؟

فردا روزی است که برای رسيدگی به پرونده‌های شاکی و مشکوک در زمينه کتاب، بازپرس و قاضی کم خواهند آورد، آنجاست که به جای سالی ۴۰ هزار عنوان کتاب، صدعنوان دفترچه سفيد چاپ خواهد شد.

همه اين اشارات به آن منظور است که سانسور بايد به صورت ريشه‌يی به تاريخ سپرده شود، اگر تا حالا زباله‌دانی‌اش پر نشده باشد!

اين سال‌ها، به صورت معدل و به تقريب، هر کتابی برای اخذ مجوز حدود دو ماه ميهمان دايره بررسی کتاب در وزارت ارشاد بوده و هست. هنوز هر سال هم حدود ۴۰ هزار عنوان کتاب چاپ شده است. حقيقتا وزارت نامبرده مگر چند صد بررس کتاب دارد؟ از سوی ديگر ضرب چهل‌هزار در دو ماه اتلاف وقت، چه رقمی به دست می‌دهد؟ هشتاد هزار ماه! ناشرين و نويسندگان، البته به صورت سرجمع، سالی هشتاد هزار ماه يعنی هر ماه تا ۶۶۶ سال معطل می‌شوند. اين فوت وقت، آن وقت می‌گذارد ميان ما گاليمار و مارکز و فلان ظهور کند؟ اين هزينه‌های سنگين و همه‌خواری فرسايشی برای چيست؟

سانسور بايد لغو شود، نه اينکه چنين وظيفه خطيری از اين ساختمان به ساختمان ديگری منتقل شده و صورت مساله شکل ديگری به خود بگيرد.

يقينا لغو سانسور، لغو روح و فرهنگ خردکش سانسور، شکوفايی فرهنگی و يا فعلا و لااقل تمرين نترسيدن و ميل به فرافکنی دردهای چندهزار ساله را تضمين می‌کند، اما از خود می‌پرسم آيا بدون تولد و تحکيم نهادهای مدنی و احزاب آزاد و تشکيلات دموکراتيک، که فضا را برای تنفس عاری از اضطرابات مسموم مهيا می‌کند، پديده "لغو سانسور" دوام خواهد يافت، اگر انجام گرفت، دوام خواهد يافت؟ ما در سرزمين عجايب و ميان حوادث غيرقابل پيش‌بينی زندگی می‌کنيم، شايد هم اين بار، خلاف دانش ديالکتيک، لغو سانسور به آزادی احزاب و ... منجر شد. به هر انجام، دير يا زود پرستوی قلم از خيمه عنکبوت سانسور آزاد خواهد شد، بگذاريد اين افتخار به نام اين روزگار ثبت شود.

"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
خيال را نمی‌توان به تخمين بست


مصاحبه با روزنامه‌ی "ياس‌نو" - ۱۲ مهر ۱۳۸۲



انتشار نامه اتحاديه ناشران به رييس جمهور در رعايت اصل ۲۳ قانون اساسی و لغو سانسور، واکنش‌هايی را در ميان اهل قلم به دنبال داشته است. ياس‌نو در اين ستون ديدگاههای اهل قلم را در باره آزادی بيان منعکس می‌کند.

"خودسانسوری تاريخی" همه ضمير ناخودآگاه و خواب‌ها و روياهای ما را نيز آلوده کرده است: جراحتی مزمن که ريشه در تربيت و ترس روستايی انسان ايرانی دارد. قصه امروز و ديروز ما نيست. تخيل ما را خودسانسوری و حقيقت‌گويی ما را سانسور دولتی به قربانگاهی برده است که بوی تعفن آن، تاريخ را غيرقابل تحمل کرده است. با اين وضع، در حيرتم چرا هنوز عده‌ای گلايه می‌کنند: پس کو ادبيات جهانی ما. و چرا ادبيات امروز اين ملت، جهانی نمی‌شود؟! نمی شود ... چون صدای خرد شدن استخوان‌های آفرينش ما ميان اين منگنه، گوش هر سنگی را کر کرده است.

يک چشم را خود بسته و ديگر چشم ما را ديگری. ما ملت استعاره‌ها و ابهام‌ها هستيم و فراموش کرده‌ايم که ابهام و استعاره و سخن چند پهلو، تنها مفرهايی برای گريز از تيغ سنت و تاريخ مذکور و سانسور و تربيت ترکه‌ای بوده است و حيرت اينجاست که به مرور زمان از اين نوع تقيه به عنوان ارزش ادبی ياد کرده و به ما نيز به ارث رسيده است. پنهانکاری و ريای فرهنگی را شکلی از مبارزه و مقاومت قلمداد کرده‌اند. در خانه ما را کوروش و رودابه صدا می‌زنند، اما شناسنامه ما حرف ديگری دارد و اين همه از نفحات رويت روی بامثال حکومت‌های جبار و سانسورپرست در طول تاريخ بوده و هست.

يک جامعه بايد تا چه درجه‌ای از تب ترس بيمار شده باشد که در آن واژه "رند" صاحب ارزش شود. در جامعه و ميان ملتی که آزادی نسبی را تجربه کرده است، نيازی به اين خرمهره‌های زبانی و شعبده‌های کلامی نيست.

اين طاعون تيره خود مولود پاترناليزم درونی (خودسانسوری تحميلی) و ديکتاتوری فرهنگی، سياسی و بيرونی (سانسور دولتی) در طول تاريخ تکه‌پاره شده ماست.

کتاب، کلمه، فرهنگ و ادبيات ما لبريز از ضرب‌المثل‌های فئودالی، پند و اندرزهای رياکارانه، ترس و بيم‌های بی‌رحم و مباداهای بيماری‌زاست. چرا من حق نداشته باشم پايم را از گليمم آن سوتر بگذارم. چرا نام بسياری از لذت‌های مشروع و انسانی را "گناه" گذاشته‌اند. چرا درون خود را تهی دارم تا ...؟ اين امثال و حکم محکوم شده اما حاکم از کجا آمده است. اين ستايش فقر و نيايش نکبت نيست؟!

خودسانسوری طاعون خلاقيت است و سانسور دستوری دولتی نيز بی‌خويشتنی ملت‌ها، فروريزی فرهنگ‌ها و تحقير تمدن‌ها را رقم می‌زند.

تاريخ (همين تاريخ ظالم نوشته مشکوک) که پيش روی ماست می‌گويد: هر عصری که اين بی‌خويشتنی ملی دوام يافته است، راه برای هجوم و تسلط بيگانه هموار شده است. سانسور و خودسانسوری تمرين برای تسليم شدن است.

حالا پرسش من اين است: وجود رو به ازدياد دو ميليون معتاد نگران کننده است، يا وجود رو به کاستی هزار تا سه‌هزار خواننده کتاب و اهل مطالعه؟

حقيقتا اين دو ميليون معتاد با همين هزار نسخه شعر و داستان و ترجمه، خودزن و ويران شده‌اند؟ سران شرکت‌های مضاربه‌ای دهه شصت که اموال مردم را ربودند و رفتند، تحت تاثير بوف‌کور "سادغ حدايط" بوده‌اند؟

نبود کار و نان و عدالت عده‌ای را ناخواسته خيابانی کرده است يا شعرهای نيما!؟ اين همه زندان مالی، مولود قرائت مزامير ماست؟ کدام يک از سلاطين ريز و درشت مواد مخدر، يکبار در زندگی‌اش پشت ويترين يک کتابفروشی مکثی کرده است؟ برج‌های آسمانخوار تهران با آجرهای آغشته به آه فقيران بالا می‌رود يا با بلوک کاغذی کتاب؟ کدام بزهکار اقرار کرده است که من پس از مطالعه مبسوط چند کتاب سانسور نشده جلد سفيد قاچاق زيراکسی به اين روز افتاده‌ام؟

شگفتا ... کلمه را از تيغ می‌ترسانند و خبر ندارند از کجا تيغ می‌خورند. در اين ميان ما چه کنيم؟ سکوت!؟ هرگز! راستی اگر اعمال سانسور به نيت و با هدف حفظ حيثيت اجتماعی و عفت جامعه انجام می‌گيرد، چرا گرسنگی را سانسور نمی‌کنيد. چرا گرانی و بی‌عدالتی را حذف نمی‌کنيد. کدام کتاب عامل توزيع گوشت‌های فاسد در جامعه بوده است. اين باندهای دوزخی، کاروان کتاب‌ها را به سوی پاکستان و کشورهای عربی راه انداخته يا کاروان دختران معصومی که می‌توانستند مادران شايسته و آينده اين سرزمين باشند؟

من هرچه فکر می‌کنم که چرا بايد خفه شوم، زبان به دهان بگيرم و سکوت کنم، دليل قانع‌کننده‌ای نمی‌يابم. پرسش من اين است، علاقه‌مندان به سانسور و دلسوزان عجول به من بگويند: اگر کتاب، مولف و ناشر مسبب فقر قريب به پنجاه ميليون انسان ايرانی شده است، پس چرا تيراژ کتاب در اين سرزمين تا سقف (کف) پانصد نسخه سقوط کرده است؟

نه مگر اين پنجاه ميليون نفوس از طريق کتب سانسور نشده به اين حال و روز افتاده‌اند؟ پس ما اين همه مخاطب داشتيم و نمی‌دانستيم!

باری ... نويسنده و اهل کتاب و ناشر، مبشر صلح و آگاهی و عدالت است. به ديوار کوتاه آنان نگاه نکنيد. مردم آنها را دوست دارند و به ياد داشته باشيد که "خيال" را نمی‌توان به "تخمين" بست.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
صفحه  صفحه 131 از 132:  « پیشین  1  ...  129  130  131  132  پسین » 
شعر و ادبیات

Ali salehi|علی صالحی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA