انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 1 از 43:  1  2  3  4  5  ...  40  41  42  43  پسین »

معرفى شاعران گمنام و سروده هايشان


مرد

 
بیائید به بچه هامون دروغ یاد ندیم...
     
  
مرد

 
مولوي عبدالله روانبد بيشيني(pishin) ملقب به سعدي بلوجستان شاعر بزرك مكران(اسم قديم بلوجستان) مي باشد كه علاوه بر شاعري از علم بزشكي و رياضيات نيز بهره ي برده بود و به درجه استادي در زمينه ي موضوعات ديني رسيده بود_اشعار اين بزركوار به سه زبان بلوجي،فارسي و عربي موجود مي باشد_
شعر جند صد بيتي مكران از مولوي روانبد را مي توان يك شاهكار ادبي دانست،مي توانم به جرأت بكويم كه اكر كسي به زبان بلوجي آشنا باشد و شعر را بفهمد و از روش زندكي بلوج ها در قديم آكاهي داشته باشد و ببيند كه به جه زيباىي مولوي روانبد فرهنك و تاريخ بلوج را در قالب اشعار بيان كرده،امكان ندارد كه عاشق ادبيات بلوج نشود.
بیائید به بچه هامون دروغ یاد ندیم...
     
  
مرد

 
مولوي روانبد در روستاي به نام باهوكلات در منطقه دشتياري بلوجستان به دنيا آمد و در سن 5 سالكي تعليم قرآن را در نزد بدر خود به اتمام رساند_بس از آن به همراه خانواده به بيشين(pishin) نقل مكان كردند_بدر ايشان او را نزد مولوي تاج محمد بليدئي براي كذراندن دوره دروس مذهبي فرستاد_ايشان جندين كتاب را نزد مولوي تاج محمد بليدئي به اتمام رساند و بس از آن براي ادامه تحصيل به كراجي مسافرت كردند و نزد استاداني بزركي مانند علامه اقبال لاهوري به طلب علم اهتمام فرمودند_مولوي روانبد در سال 1368 براي زيارت خانه خدا عازم مكه شدند ليكن در مسير مسافرت دجار بيماري شده و جان به جان آفرين تسليم نمودند_قبر مبارك ايشان هم اكنون در قطر مي باشد_
بیائید به بچه هامون دروغ یاد ندیم...
     
  
مرد

 
سید ظهور شاه هاشمی او در ۲۱ آوریل ۱۹۲۷ در گوادر چشم به جهان گشود و در ۴ مارس ۱۹۷۸ در کراچی از دنیا رفت. اگر در آینه زبان و ادب بلوچی به زندگی سید هاشمی نظر بیاندازیم متوجه می شویم که از ۵۲ سال زندگی او ۲۵ سال را نمی توانیم در نظر بگیریم چرا که تا سن بیست و پنج سالگی او با کاروان زبان و ادب بلوچی همراه نیست. البته این بدان معنا نیست که تلاش و کوشش او در طول این مدت برای اقوام بیگانه بوده است. درد و رنجی که در میان قوم خود می دید همیشه سینه اش را می فشرد. محافل سیاسی و مردم گوادر تلاش و کوشش سید هاشمی را هیچگاه نمی نوانند از یاد ببرند. سید هاشمی در سال ۱۹۵۰ در سن ۲۵ سالگی اولین غزل خود را به تشویق شخصی به نام قاسم هوت به نام " ناگمانی چست بنت در کایت او بارگ منی" را سرود. سال ۱۹۵۰ گذشت و غزل سید هاشمی همین یک بود اما سید هاشمی از این به بعد است که در عرصه ادب بلوچی می تازد و قابل ستایش است. خداوند گاهی آنچنان انسانهای بزرگی پدید می آورد که توصیف و بیان بزرگی آنان بسیار دشوار است. خواننده اشعار سید هاشمی نمی داند کدام یک از آثار او را توصیف و ستایش کند. ساحل فکر در می نوردد و به اعماق خیال فرو می رود و جستجو می کند، در سرچشمه خیال خود چنین کلامی نمی بیند. “سید هاشمی یکی از آن انسان های بزرگی است که اگر خداوند زبان و ادب بلوچی نباشد, به حق ی توان او را ناخدای ادب بلوچی نام نهاد۔"(عابد آسکانی,بهارگاه) سید هاشمی در شعر بلوچی از نظر تکنیک، زبان و مثال تحولی عظیمی پدید آورده است. او در شعر خود از همه ی گویش های بلوچی استفاده نموده است. او در یافتن ضرب المثل های قدیمی و استفاده آنها تلاش زیادی داشته است. او کتاب شعر های زیادی نوشته است همچنین اولین رمان بلوچی "نازک" نیز دست سیدهاشمی را در کار می بینیم که غوث بخش صابر آن را به اردو ترجمه کرده اند. سیدهاشمی از ابتدا شاعری و غزل نویس بود که در اشعارش برای زنده نگه داشتن فرهنگ بلوج و پیشرفت زبان بلوچی تلاش بسیار نمود است. سید هاشمی در اشعار خود از کمله "هانل” بسیار استفاده کرده است. به همین دلیل شاعری او بیشتر در سوز و فراق هانل است. اما هانل کیست؟ بسیاری معتقد اند همانند سمّو در اشعار مست توکلی هانل هم سمبل شعری سیدهاشمی است. مقصد و منظور سیدهاشمی از هانل چه بوده است؟ اگر به دقت در اشعار سیدهاشمی به جستجو بپردازیم در می یابیم هانل فقط یک سمبل یا اسم یک زن نیست بلکه مراد او از هانل وطن است. اگر هانل زنی بود که سیدهاشمی او را دوست می داشت و مهر و دوستی او اینچنین در شعر او تاثیر گذار بوده است، ما آرزو داریم که در بین ما هزاران هانل دیگر بیاید تا ایچنین سیدهاشمی هایی ظهور کنند و از برکت وجود آنان دامان ادب و فرهنگ ما گسترده تر شود. بزرگترین و شاید ارزشمند ترین اثری که از سید هاشمی به یادگار مانده است بی گمان سیدگنج یا همان لغت نامه او است. اثر که حاصل بیست و شش سال تلاش مداوم و مستمر او بوده است. همه کسانی که از نزدیک به سیدهاشمی آشنایی داشته اند ازعان دارند که بزرگترین آرزو و خواسته او در زندگی این بود که این لغت نامه چاپ شود و او با دستان خود آن را به مردم پیشکش کند. او این سخن را در زمان مرگ هم بیان می دارد که نگرانی من از مرگ این نیست که فرزندانم یتیم می شوند بلکه آنچه مرا آزار می دهد این است که کار من ناتمام مانده است. او از این جهت در زمان مرگ این آرزوی خود را بیان می دارد تا شاید بعد از او کسی این آرزوی او را به حقیقت پیوند دهد. چرا که در زمان سیدهاشمی کسی تلاش برای چاپ لغت نامه نداشته است. این لغت نامه همان چیزی بود که سالها قوم بلوچ انتظار آن را می کشید. در این انتظار کودکان زیادی بزرگ شدند و جوانان زیادی پیر شدند و خیلی های دیگر از زبان و ادب بلوچی جدا شدند. چرا که چاپ و آماده شدن آن متاسفانه هفده سال به طول انجامید.چرا؟ در همه اقوام و زبانهای دنیا کم و بیش لغت نامه ای وجود دارد اما وقتی سید گنج سید هاشمی را می بینیم به جرأت می توانیم بگویم سید گنج نه تنها پایین تر از آنها نیست شاید بهتر هم باشد. در این لغت نامه بیشتر لهجه های بلوچی که در جای جای بلوچستان مورد استفاده قرار می گیرند وجود دارند و معنی آنها به بهترین نحو آمده است. کلماتی که معنی آنها مشکل بوده است متضاد آنها نیز وجود دارد. حتی کلماتی که درک آنها برای خواننده مشکل بوده در قالب مثال و ضرب المثل آورده شده اند تا قابل فهم گردند. سیدهاشمی در میان ما نیست اما امیدواریم با چاپ سیدگنچ روح او آرام گرفته باشد و جای بسی خوشحالی است که امروز تلاش و زحمات او به بار نشسته است. کار او همچون عطر گل در سراسر بلوچستان پیچیده است. ما به روح بزرگ سیدهاشمی درود می فرستیم و به قوم بلوچ و به زبان بلوچی چاپ سیدگنج را شادباش می گویم.
بیائید به بچه هامون دروغ یاد ندیم...
     
  
مرد

 
کوروش اسدپور حالا هنرمند فعال و پرکاری است این موضوع را از آن جهت می گویم که او اکنون بخش ثابت همه جشنواره ها و همایش های لری و بختیاری شده است و دلیل عمده این موضوع هم این است که او هنرمندی است مردمی و فروتن که بدون ریا و...در همه برنامه های فرهنگی قوم که در شهر های مختلف برگزار می شود، شرکت می کند و به اجرای برنامه می پردازد.رمز محبوبیت کوروش و رمز ماندگاری هنر و هنرمند یکی هم همین است با مردم و در کنار مردم بودن.همه این مسائل البته مسئولیت کوروش را سنگین تر می کند زیرا او هنرمندی است از معدود انگشت شمار خواننده ای موسیقی بختیاری است که در حوزه موسیقی قومی فعالیت می نماید او به خاطر پشتکار و جدیتی که دارد می تواند نقش تاثیر گذاری در موسیقی بختیاری ایجاد کند. به نظرم رسید بررسی ای هر چند کوتاه در مجموعه کار های کوروش داشته باشم و دیدم کوروش کارنامه پرکاری دارد و پر کار بودنش البته نباید به کیفیت کار او خدشه ای وارد کند در مجموعه آثار صوتی و تصویری او کاست- ظله- همچنان حرف اول را می زند. کوروش حالا دیگر باید گزیده تر کار کند .چند سال پیش هنگامی که کاست –ظله- با صدای او روانه ی بازار موسیقی بختیاری گردید همگان انتشار این کاست را حرکتی زیبا و اثری در خور توصیف در موسیقی بختیاری به حساب آوردند و البته به اعتقاد نگارنده همینگونه هم بود و کوروش هرگز موفقیت ظله را تکرار نکرد.ظله اگر چه مجموعه ای از تصانیف زیبا و فولکلور بختیاری بود و کوروش به زحمت نسبت به جمع آوری آنها اقدام کرده بود و با مرارت زیاد آن اثر را روانه بازار موسیقی بختیار ی کرد اما دیگر هرگز نتوانست آن موفقیت را تکرار کند .در اطراف این موضوع که چرا موفقیت ظله دیگر تکرار نشد به اعتقاد حقیر دلایل زیادی را می توان جستجو کرد که از آن جمله می توان به تحقیق گسترده کوروش در اطراف موسیقی فولکلور بختیاری در زمان تهیه ان کاست ،همکاری نوازندگان برجسته و... اشاره کرد.موسیقی در مجموعه هنرها از جمله هنری است که طرفداران بسیار زیادی دارد که به وسیله آن می توان با همه اقشار یک جامعه ارتباط برقرار کرد.یک همتبار بختیاری یا لر زبان ممکن است هیج وقت یک کتاب نخوانده باشد و هیچ نویسنده بختیاری را نشناسد اما همان فرد به راحتی خوانندگان بختیاری را می شناسد و حتی گاهی می بینم راجع به کار هنرمند بدون آنکه تجربه یا صلاحیتی داشته باشد نقد و تفسیر می کند این موضوع بر می گرددبه ارتباط موسیقی با مخاطبان از سطح های مختلف جامعه.

کوروش اسدپور به اعتقاد نگارنده باید به سمت گزینه کار کردن برود او همانگونه که ظله را پس از چند سال سکوت ساخت و به بازار عرضه کرد باید از پرکاری بپرهیزد و آثار خود را پخته تر نموده تا ارزش کار هنری او نزول نکند.به عنوان مثال ارائه کار پر هزینه تصویری و پر زحمت" کر بختیاری" چه منفعتی مادی و معنوی برای کوروش داشت نمی خواهم منکر زیبایی اثر شوم و اتفاقا تصانیف خوبی هم در مجموعه بود اما آیا اثری بود ماندگار !؟ به غیر آنکه برای واسطه گران پخش آن سود مالی بسیاری بوجود آوردو بی آنکه اینکه برای صاحب اثر و تهیه کننده هزینه های تولید را برگرداند. .خود کوروش نقل می کرد چندی پس از انتشار سی دی تصویری"کر بختیاری" شخصی با وی تماس گرفت و گفت که از سود حاصله فروش سی دی "کر بختیاری" ماشین صفر خریده و ... طلب حلالیت می کرد.

کوروش اسدپور هنرمندی است که به سبب علاقه و استعداد و پشتکاری که در حوزه موسیقی دارد می تواند نقشی تاثیر گذار در موسیقی بختیاری ایجاد کند اگر با وسواس بیشتری کار کند.به راستی چه کسی بهتر از او می توانست تصنیف زیبای بی بی مریم را به آن ظرافت و زیبایی اجرا کند!؟
بیائید به بچه هامون دروغ یاد ندیم...
     
  
مرد

 
ابوالحسن یغما جندقی به سال 1196 هـ.ق. در «خور» مرکز بخش جندق و بیابانک متولد شد . نام نخستین او «رحیم» بود . بعدها نام خود را به ابوالحسن تغییر داد و تخلص «مجنون» را برای خود برگزید وی فرزند حاج ابراهیم قلی از گوسفند داران آن منطقه بود. رحیم در دوران کودکی گوسفندان پدر را به چرا میبرد. روزی از روزها که با اطفال همسال خود به چرانیدن گوسفندان مشغول بودۀ ناگهان از دور امیراسماعیل خان عرب عامری حکمران منطقه - که کوس برابری و رقابت در برابر آقامحمدخان قاجار میزد- با لشکریانش نمودار شد. همه کودکان از سر راه گریختند لیکن رحیم همچنان بر جای خود استوار باقی ماند. امیر عامری با تعجب از وی نامش را پرسید و او به نظم چنین پاسخ داد:

ما مردمک خوریم از علم و ادب دوریم

امیری از این بدیهه گوئی خوشش آمد و چون به خور آمد، حاج ابراهیم قلی را فرا خواند و از وی خواست که فرزندش رحیم را جهت تعلیم و تربیت به او بیپارد. رحیم در دستگاه امیر عامری با استعدادی که داشت بزودی مراحل مقدماتی آموزش را طی نمود و بعد از زمان اندکی منشی امیر نامبرده گردید.

بعد از اینکه امیر اسمعیل خان عامری از قوای دولتی شکست خورده و به سمت خراسان متواری گشت، جندق و بیابانک نیز ضمیمه ایالت سمنان گردید و ذوالفقارخان سمنانی حکمران آن منطقه بر این ولایت نیز مسلط شد.

در همین هنگام میرزا ابوالحسن جندقی نخست بعنوان سرباز عادی و سپس بعنوان منشی در دستگاه ذوالفقار خان بکار مشغول شد. بعد از چند سال اقامت در سمنان، خشکسالی بی سابقه ای در آن مناطق پیدا شد که عموم مردم از دادن مالیات عاجز شدند . یغما را به وساطت نزد ذوالفقار خان فرستادند لیکن او نه تنها وساطت یغما را قبول نکرد بلکه او را بسختی تنبیه نموده و به چوب بست و تمام اموال او را نیز توقیف و ضبط کرده . بعد از این وقایع شاعر از سمنان گریخت و مدتی را در شهرهای قم و اصفهان و مشهد گذراند و سپس راهی تهران شد. در تهران با حاج میرزا آقاسی صدر اعظم محمد شاه که عقاید صوفیانه داشت آشنا گردید. گفته اند در مسافرت محمدشاه و حاجی میرزا آقاسی به افغانستان برای تسخیر هرات، یغما نیز همراه آنان بوده است ، اما این روایت کاملا معتبر نیست.

در تهران یغما با شعرای معروف آن عصر همچون قاآنی و فروغی بسطامی معاشرت و دوستی داشت و مطایبات و شرط بندیهائی بین آنان صورت میگرفتن . در دوران اقامت در تهران با شاهزادگان دانشمند قاجار نیز مراوده داشت و برخی از آنان همچون سیف الدولة سلطان قاجار نزد او تلمد مینمودند.

حاج میرزا آقاسی بدلیل ارادتی که نسبت به غیما پیدا کرده بود ، او را به وزارت حکومت کاشان منصوب نمود. وی که از پذیرفتن هرگوهه شغل دیوانی امتناع می روزد بخاطر فیض دیداد مستمر حاج ملا احمد نراقی مجتهد معروف این شغل را پذیرفت و رهسپار کاشان شد . یغما و نراقی در طی مدت اقامت در کاشان بسیار مأنوس شدند. گفته اند که زمانی نراقی شعری سروده و برای یغما خواند و از او خواست که نظرش را پیرامون آن بیان کند شعر نراقی این است:

عاشق ار بر رخ معشوق نگاهی بکند

نه چنان است گمانم که گناهی بکند

مابه عاشق نه همین رخصت دیدار دهیم

بوسه را نیز دهیم اذن که گاهی بکند

یغما بعد از شنیدن این قطعه همچنان ساکت بود. نراقی گفت چرا چیزی نمی گوئی؟ یغما گفت: «منتظر فتوای سومینم».

در دوران اقامت در کاشان بود که یغما دومین زن خود را از اهالی آنجا برگزید و اسمعیل هنر فرزند ارشد خود را نیز از بیابانک به کاشان فراخواند و او را در مدارس علوم دینی برای تحصیل سکنی داد.

یغما در اواخر عمر طولانی خود به جندق و بیابانک بازگشت و در خور مسقط الرأس خود مسکن گزید . لیکن در سایر دهات بیابانک از قبیل بیاذه، گرمه، جندق و اردیب نیز برای خود آب و املاکی فراهم نمود که بخش اعظم آن را چند سال قبل از فوت وقف بر عزاداری حضرت سیدالشهدا (ع) نمود و قسمتی دیگر را وقف اولاد کرد.

سرانجام یغما به سال 1276هـ. بعد از هشتاد سال زندگانی در خور وفات یافت و در بقعه امام زاده داود مدفون گردید .

آخرین شعر یغما که آن را لحظاتی قبل از مرگ سروده :

وقت مرگ ار نرسد ای تو به عالم نزدیک

وز در صورت و معنی همه عالم ز تو دور

بسط بخشایش و فر فرج و امن امان

وای بر تنگی و تاریکی و تنهائی گور



آثار یغما

1- غزلیات:‌یغما در سرودن غزلهای خود بیشتر به سعدی و حافظ نظر داشته و می توان سبک او را در غزل سرائی تقلید استادانه ای از راه و روش آن دو استاد پیشین دانست.

2- مثنوی خلاصة الافتضاح: شرح واقعه ای است که در کاشان رخ داده است.

3- مثنوی صکوک الدلیل: در هجو رستم السادات خواری.

4- مثنوی قاضی نامه: در هجو حاجی سیدمیرزای جندقی.

5- مراثی: که تعداد آنها زیاد و در این فن یغما از شعرای استاد بوده است.

6- نوحه سینه زنی: این قسم شعر از ابداعات یغماست و قبل از او شاعران دیگر در این زمینه طبع آزمائی نکرده اند.

7- سرداریه: از بهترین آثار یغماست که به صورت غزل سروده شده و شاعر آنها را به نام سردار ذوالفقار خان سمنانی ساخته است.

8- قصابیه: غزلیاتی هجو آمیز است با تخلص قصاب.

9- احمدا: این اشعار را با تخلص «احمدا» سروده و مملو از مطالب هزل آمیز است.

10- ترجعیات : شامل دو سه ترجیع بند مفصل و هر یک از آنها در هجو کسی است.

11- قطعات: که اغلب آ»ها از اشعار برگزیده شاعر است.

12- رباعیات : ه به رباعیات سرداریه،‌قصابیه، انابت نامه و ... تقسیم می شود.

13- آثار مرادیه: منظومه ای است در هجو علیمراد خان تونی.

14- شبیه حجاج کاشی: منظومه ای هزل آمیز به سبک تعزیه خوانی.

15- منشآت و مکاتیب : که دو بخش اسات، نامه هائی که به پارسی سره نوشته و نامه های مرکب.

آثار چاپ شده یغما

کلیات یغما که بخشی از قسمت های نامبرده بالا را در بردارد به سال 1283 هـ.ق. در تهران به اهتمام و خط میرزا عبدالباقی طبیب و همت اعتضاد السلطنه وزیر علوم وقت به طبع رسیده است. میرزا عبدالباقی فرزند حاج محمد اسمعیل تهرانی جامع آثار یغماست. حاج محمداسمعیل بهنگام تدوین آثار یغما به علت عدم اطلاع برخی آثار دیگران را نیز به نام یغما در مجموعه خود وارد کرد و بدین لحاظ چاپ قدیم کلیات یغما با اشعار دیگران آمیخته است.

بعد از چاپ مذکور، دوبار قسمتهائی از همین کلیات در هندوستان به طبع رسیده و در سال 1339 ش. کلیات چاپ قدیم به سرمایه کتابفروشی امیرکبیر و دو همکار دیگرش بطریق افست طبع شده است. لیکن تا سال 1357 طبع منقحی از آثار او در دست نبود.

سیدعلی آل داوود به تصحیح و تدوین مجموعه آثار یغما اشتغال داشته و دو جلد تصحیح شده آن را نیز تا این تاریخ به طبع رسانده و دو جلد دیگر نیز آماده طبع است :

1- جلد اول شامل بخشهای زیر است :‌مقدمه مفصل در شرح احوال و اثار یغما و توصیف نسخ خطی موجود دیوان او، غزلیات، مثنویات، مراثی و نوحه ها، سرداریه. این جلد در اوائل سال 1357 ش. به طبع رسیده است.

2- جلد دوم حاوی کلیه مکاتیب و منشآت یغماست که در سال 1362 ش. به چاپ رسیده.

3- جلد سوم شامل قطعات، رباعیات و منظومه های هزل آمیز شاعر است .

4- جلد چهارم «فرهنگ کنایات زبان فارسی» است که یغما آن را با همکاری فرزندش صفائی تألیف نموده و نسخه منحصر بفردی از آن در دست است
     
  
مرد

 
انجمن علمی ادبی دانشگاه آزاد واحد تهران جنوب

غلامعلی آذرخشی متخلص به «رعدی»، شاعر، ادیب، مدیر فرهنگی و سناتور. شاعر معاصر ولی کهن گرا می­باشد. ذهن منظّم و ترتیب دقیقی که در کارهایش داشته است این احتمال می­رود که دست نوشته و یادداشت­های زیادی داشته است ولی به دلیل تهدیدهای سیاسی معلوم نیست با آنها چه کرده باشد. تا حدودی می­توان گفت مترجم خوبی هم بوده است، بعضی از داستان­های زیبا و با مفهوم خارجی را به صورت شعر و نثر درآورده است. رعدی آذرخشی فرزند محمد علی افتخار لشکر به سال ۱۲۸۸ه.ش در تبریز دیده به جهان گشود. اجداد پدری او از مستوفیان آشتیانی و اجداد مادریش از خاندان­های تفرشی که در عهد فتحعلی شاه قاجار به تبریز مهاجرت کرده بودند. او به خاطر ندارد که قبل از 10 سالگی شعر گفته یا نه ولی ادعا می­کند که در این سن دارای احساس، کنجکاوی و تخیّل بوده و با شعر ساکت سر و کار داشته است. از همان اوان کودکی که با الفبا آشنا نشده بود ولی قصّه­ها و افسانه­هایی که از مادر و دایه خود شنیده بود دنیا را سراسر از بیم، امید، اضطراب و آسایش می­دید و همچنین نگاه عجیب و عمیقی به طبیعت داشته که گاهی به آسمان و ستاره­ها خیره می­شده و گاه به تمام فصول سال نگاه آگاهانه­ای داشته است و از همین جا با عوالم طبیعت آشنا شده و اعتقاد دارد که زنگ شعرش از این جا آغاز می­شود. در هفت سالگی به دبستان رفت و اعتقاد دارد که از این جا تحوّل جدیدی در زندگی معنوی وی آغاز شد. با معلّم­هایی روبرو شد که مهربان نبودند و با هم­کلاسی­ها و هم­درسی­هایش انس نمی­گرفت. تنبیه­های بدنی که در آن دوران رایج بود او را از درس و تحصیل بیزار و گریزان کرده بود. در ریاضیات کند و کاهل بود و به همین خاطر مورد تحقیر و سرزنش همه در مدرسه قرار می­گرفت، ولی با همه این موارد در امتحانات آخر سال موفق می­شد. وی دست به قلم خوبی داشت و انشاء زیبا می­نوشت و نمره­ی درس فارسی را از همه بیشتر می­شد و شعرها را به زبان آذری ترجمه می­کرد، و این کار او باعث شد نظر همه را به خود جلب کند. در همین اوضاع و احوال بود که رعدی مادر خود را از دست داد و از آن به بعد خشونت نامادری و بی­مهری پدرش را با سکوت جواب می­گفت. هر موقع که دلتنگ می­شد قلم و کاغذ را بر می­داشت و به سرودن شعر سرگرم می­شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در مدرسه­ی حکمت تبریز به پایان رسانید. محمدحسین شهریار هم در همین مدرسه درس می­خواند و سه سال از رعدی بالاتر بود. علی اکبر دهخدا که در آن مدرسه تدریس می­کرد، به استعداد وی پی برد. رعدی در سن پانزده سالگی «مسمط نوروزی» را سرود. در سال 1306 به تهران آمد و از دانشکده حقوق و علوم سیاسی لیسانس گرفت. در سال 1312 به خدمت دولت درآمد و به عنوان دبیر ادبیّات به تبریز رفت و بعد از آن پیوسته سِمت مدیر و ریاست بعضی ارگان­ها و سازمان­ها را گرفت. در سال 1315 به پاریس رفت و دکترا گرفت و در سال 1321 به عضویت فرهنگستان ایران درآمد. در سال 1324 (بعد از جنگ جهانی دوم و ایجاد سازمان ملل) نامزد یونسکو شد و به همراه علی اصغر حکمت به انگلیس رفت، پس مراجعت به ایران، سناتور تهران گردید و در کنار این به تدریس در دانشگاه ملّی پرداخت.

آثار رعدی:

آثار منظوم:

1- پنج آئینه مجموعه­ای از پنج منظوم و هر کدام تصویری از اوضاع اجمتاعی است، شامل: «اردیبهشت نامه» (1310ش)، «گلزار آدیس آبابا» (1341ش)، «دو روز در کویر»(1348ش)، «غرور خودکامه و خیمه شب بازی سنا»(1351ش)، و «برو ساقی»(1352ش).

2- مجموعه نگاه که به طور مفصل از آن بحث خواهیم کرد.

آثار منثور:

1- رستاخیر ادبی ایران

2- رساله جهان بینی فردوسی

3- زبان پارسی و وحدت ملی ایران

4- امیر کبیر و شناخت جامعه

5- مرغ طوفان



مجموعه نگاه رعدی:

مجموعه نگاه از چهار بخش تشکیل شده است: چکامه­ها، غزل­ها، مثنوی­ها و دیگر قالب­ها(قطعه، دوبیتی، مسمّط، ترکیب بند و غیره). تاریخ و محل سرودن هر شعر ذکر شده است. عنوان مجموعه از شعری است به همین نام که مشهورترین شهر رعدی است(رعدی. 1364: بیست و پنج).شهرت ادبی رعدی از همان سال­های اوّل تحصیل در دبیرستان است که مرهون سرودن شعر نگاه (به برادر بی­زبانش هدیه کرده) است که مورد پسند همه واقع شد و به زبان­ها افتاد و بسیاری از خاورشناسان آن را ترجمه کردند. شعر نگاه از نظر شکل هیچ تازگی ندارد و به سبک و سیاق قصیده­های پیشین است ولی از حیث زیبایی و تازگی مضمون یکی از آثار برجسته­ی شعر معاصر فارسی بوده و سرشار از تصویرهای پراحساس زیبا، موسیقایی، بازی­های ظریف و شاعرانه و به فارسی سره که جز یک کلمه­ی عربی(بنیان) واژه عربی دیگر به کار نرفته است. شعر نگاه که از معروف ترین و مؤثرترین سروده‌های اوست نام او را بر ذهن و زبان دیگران جاری ساخت تا آن­جا که خاورشناسان بسیاری به ترجمة آن روی آوردند(محمدی. 1375: 431). قصیدة چهل و نه بیتی «نگاه» او دارای ویژگیی ست که هیچ شباهت و نظیره­ای به شعرهای دیگران ندارد:

اول:انتخاب قافیه‌هایی ملایم و جاندار که با فضای شعر هم خوانی دارد.

دوم: انحراف از یک هنجار در رویکرد شاعران گذشته نسبت به «نگاه».

سوم: وسعت خیال شاعر است که به تعبیر جوزف کنراد انگلیسی، خیال استاد شاعر و زندگی اوست.

چهارم: خلق فضایی جدید در شعر که از بند کلاسیک خارج می‌شود و این خروج بیان گر شاعری ست با فکر جدید و حال و هوایی موجود در عصر خویش(عابدی. 1378: ش 89).

همواره توصیف و توجّه به نگاه دو ویژگی داشت: یکی اشاره در یک بیت یا در نهایت یک غزل و دیگر نگاه معشوق که مشرف بر همه چیز است. امّا دکتر رعدی برخلاف آن‌ها هم چهل و نه بیت در توصیف نگاه می‌سراید و هم از نگاهی می‌گوید که قدرت دیدن ندارد. همین دو خصیصه کافی ­است که در انتخاب موضوع تازه و بکر عمل کند(عابدی. 1378: ش 90). در مجموعه­ی نگاه هیچ شعری همپایه­ی «نگاه» نیست اما شعرهایی هست که چیره­دستی و امتیازهای وی را در قصیده­گویی و غزل­سرایی به نمایش می­گذارد. مثنوی«کودک و سایه» از شعرهای اخلاقی و اندرزی است. چکامه­های «خارکن»، «دخترم گلناز»، «خورشید و ناهید» به فارسی سره سروده شده است ولی تصنع در آن­ها دیده نمی­شود(خطیبی. 1364: 20-10).

دیدگاه رعدی:

وی عقیده دارد تحوّلی که در زندگی ظاهری و باطنی ملّت ایران آغاز شده است همچنان ادامه دارد و مردم این سرزمین بیش از هر چیزی محکوم حکم قواعد طبیعی و قوانین اجتماعی خواهند بود، پس تنها افتخارات ادبی گذشته برای ما کافی نیست و با همه این افتخارات نمی­توانیم ادعا کنیم که ادبیات دیروزی برای بیان افکار و تصاویر و... کافی باشد و ادبیات ما باید عنوان ادبیات ملّی به معنای حقیقی و معاصر بگیرد و ایران باید با فرهنگ و ادبیات جهانی همکاری کند(آرین پور. 1374: 3/557). رعدی همه جا پا به پای بزرگان شعر کلاسیک می­رود و در ورای قصاید و غزل­های شیوایش چهره­ی استوار سخنوران اعصار گذشته نمایان است. او اعتقاد دارد که رقم رمز فصاحت را از حافظ وام گرفته است. مانند حافظ یار غمگسار و باده­ی خوشگوار جُوید. با همه­ی این­ها رعدی نه از مردم ایران و نه از دنیای امروز فاصله­ی زیادی ندارد(آرین پور. 1374: 3/556-557). رعدی چون استاد بهار فریاد نوسرایی سر می‌داد: ‌«ما امروز بر سر دوراهی تاریخ قرار داریم. راهی به سوی کهنگی و توقف و راهی به طرف تازگی و حرکت... هر نویسنده که هوادار توقّف باشد باید اذعان کند که رو به عقب می‌رود»(آرین پور. 1374: 3/557). او نیز با تأیید کار نیما و دیگر شاعران نو اندیشش می‌گوید: «شاعر متجدّد می‌تواند از وزن و قافیه، که از ضروریات شعر نیستند، چشم بپوشد و قالب‌های تازه­ای ایجاد و اختیارکند.» هرکسی با خواندن و شنیدن این نظر دکتر رعدی قبل از هرچیز پی می‌برد که او نه تنها نیما را تأیید می‌کند، بلکه راه را برای شاملو و امثال او نیز باز می‌گذارد. بنابراین دکتر رعدی نه تنها شاعری آگاه به شرایط زمانه و واقف بر شعرهای استوار و زیبا و ماندگار است، بلکه دوشادوش نیما و بهار به تحوّل شعر می‌اندیشد و خود در عمل به نوعی دیگر به اثبات می‌رساند که هم شاعر به معنی واقعی ست و هم نواندیش و فرزند زمان خویش! (آرین پور. 1374: 3/557). او با آن که در سمت‌های گوناگون مملکتی وقت گذراند، امّا هنر شعری او نشان از یک شاعر حرفه­ای می‌دهد. با انتخاب قالب‌های گذشته نگاهی تازه دارد و اعتراف به نوآوری و تازگی نیز می‌کند: «تنها افتخارات ادبی گذشتآ برای ما کافی نیست، و با همة این افتخارات، نمی‌توانیم ادعا کنیم که ادبیات دیروزی صددرصد برای بیان افکار و آرزوها و تصویر حیات امروزی کافی و وافی می‌باشد و... ایران باید با فرهنگ و ادبیات جهانی همکاری کند»(فرشیدورد. 1363)

رعدی و کریلف:

یکی از کارهای زیبای او در سال 1323 این بود که در یکصدمین سال درگذشت کریلف شاعر نامی روس، دو قصه از این شاعر را به نظم فارسی درآورد. یکی از آنها قصه­ی ماهی و خرچنگ و قو بود که هر سه می­خواستند گردونه پر از باری را حرکت دهند ولی تلاش آنها بی­ثمر ماند، هر کدام به سمت و سویی می­رفتند، قو به سوی آسمان پرواز می­کرد، خرچنگ به عقب و ماهی به دریا می­کشید و ما نمی­دانیم کدام یک گناهکار و کدام یک بی­گناه است، فقط همین بس که گردونه جای خود باقی مانده است. پس وقتی میان یاران یگانگی نیست کار از پیش نمی­رود و از کار و کوشش جز رنج و زحمت به بار نمی­آید. رعدی مضمون آن را آرایش داده و اشاره­های شاعر را به نابسامانی روزگار و ناپایداری دولت­ها این قطعه را یک اثر کاملاً ایرانی ساخته است. همّت خواستن یاران از پیر طریقت، شتابیدن چون تیر سه شعبه و یا علی گفتن و خروشیدن آنان را برای جور کردن قافیه آورده و آن را در چارچوب اصلی قصه آورده است.
     
  
مرد

 
این از عجایب روزگار است که یکی از بزرگترین شاعران یکی از مهم ترین زبانهای دنیا، در بخشی از قلمرو همان زبان ناشناخته بماند ، همین امرِ عجیب درباره " بیدل " اتفاق افتاد و این بزرگترین شاعر فارسی زبان ِ بعد از حافظ ، قرنها در کشور ایران ، یکی از کانونهای مهم زبان و ادب فارسی ، گمنام ماند و هنوز هم چندان از هاله گمنامی به در نیامده است ...

در حالی که سالهای سال ، شعربیدل درس شبانه و ورد سحرگاه فارسی زبانان خارج از ایران بود، در این کشور نام و نشانی از او در میان نبود و ادبای رسمی و غیررسمی حتی در حد یک شاعر متوسط هم باورش نداشتند. آنان هم که گاه و بیگاه در حاشیهٔ سخنانشان حرفی از او به میان می آوردند، شعرش را نمونهٔ ابتذال می شمردند و مایهٔ عبرت .

ما در این مجال و مقال می خواهیم این راز را سربگشاییم که علت یا علل گمنامی بیدل تا پیش از این چه بوده است و در این میانه اگر تقصیری باشد، متوجه کیست ; بیدل ، ادبای ایران ، افغانستان و هند یا سیاست پیشگانی که این ملل را از هم جدا و بیگانه کردند.

پیش از این بسیار کسان کوشیده اند توضیح دهند که چرا چنان شاعری در چنین سرزمین ادب پروری گمنام ماند. هرکسی از ظن ّ خود یار این موضوع شده و علتی را مطرح کرده است . گروهی غموض و پیچیدگی شعر بیدل را عامل اصلی دانسته اند; گروهی تفاوت زبان فارسی دو سرزمین را; گروهی مکتب بازگشت و...

نگارندهٔ این سطور، چنین می پندارد که هیچ یک از این عوامل به تنهایی نمی توانسته اند تعیین کننده باشند. مجموعهٔ اینها دخیل بوده و در کنار اینها، یک عامل مهم و مغفول ماندهٔ دیگر هم وجود داشته که اینک به تفصیل ، از آن سخن خواهیم گفت . پس نخست باید نارسایی توجیهات بالا را فرانماییم و آنگاه ، به نکات نگفته ای که در میان بوده است ، برسیم .

غموض و پیچیدگی به چند دلیل نمی توانسته تنها مانع شهرت شعر بیدل در ایران باشد. نخست این که شعر او چندان که می گویند هم پیچیده نیست . اگر کسی با سنّت ادبی مکتب هندی و بعضی چم و خم های کار این شاعر آشنا باشد، چندان مشکلی در پیش نخواهدداشت . شعر بیدل نه واژگان غریبی دارد و نه تلمیحات دور از دسترسی . گذشته از آن ، همین شاعر در افغانستان تا حد قابل ملاحظه ای شناخته شده است . خوب چگونه می شود شعری برای مردم افغانستان ساده و قابل فهم باشد و برای همزبانان آن ها در ایران ، نه ؟ با آن که در ایران ، هم میزان سواد و مطالعه بیشتر است و هم وضعیت آموزش ادبیات فارسی بهنجارتر. دیگر این که اگر مشکل اصلی همین بوده است ، چرا در این سالها این شاعر در این کشور جا باز کرده است ؟ یعنی حالا آن پیچیدگی ها رفع شده است ؟

بعضی چنین عنوان کرده اند که علت گمنامی بیدل در ایران و اشتهار او در افغانستان ، تفاوتهای زبان فارسی دو کشور است و بیدل که به هر حال به افغانستان نزدیک تر بوده است ، در آن جا مقبولیت بیشتری یافته است .

این حرف هم اساس درستی ندارد. اصولاً تفاوت زبان فارسی دو کشور ـ به ویژه زبان ادبی ـ آن قدر نیست که قابل توجه باشد. زبان محاوره در حد بعضی واژگان و ساختارهای نحوی تفاوت هایی دارد و در ادبیات داستانی کمابیش ردّ پای آن را می بینیم ولی آنگاه که پای شعر به میان می آید، همین اندک تفاوت هم از میان برمی خیزد.

خلیل الله خلیلی ، حاجی دهقان ، صوفی عشقری ، علاّمه بلخی ، واصف باختری ، قهّار عاصی و سیدابوطالب مظفّری با همان زبانی شعر گفته اند که ملک الشعرا بهار، شهریار، اخوان ثالث ، سهراب سپهری ، مهرداد اوستا، علی معلّم و قیصر امین پور; و وجود تک وتوک واژه های محلی و تفاوت های اندک دستورزبان نمی تواند زبان شعر دو کشور را از هم جدا کند. بر فرض که چنین باشد هم این پرسش پیش می آید که مگر بین زبان فارسی هند و افغانستان تفاوتی وجود نداشته ؟ پس چگونه شعر بیدل به افغانستان راه پیدا کرده است ؟

امّا ظهور مکتب بازگشت ادبی در ایران ، می تواند عامل اصلی تری قلمداد شود، هرچند این هم تنها عامل نیست . در واقع این دورهٔ فترت و عقب گرد، دیواری شد بین شاعران مکتب هندی و جامعهٔ ایران . نه تنها بیدل ، که صائب و کلیم و دیگران هم در آن سوی دیوار قرارگرفتند و سالها مطرود و منفور ادبای بازمانده از بازگشت بودند. در این میانه حزین لاهیجی سرنوشت عجیب تری یافت . او آن قدر در ایران گمنام بود که شاعری فرصت طلب یکی یکی غزل هایش را در مطبوعات به نام خود چاپ کرد و نه تنها کسی متوجه نشد بلکه همه از قوت شعر آن شاعر ـ و در واقع ، قوت شعر حزین ـ مبهوت مانده بودند!۱

نگاهی به آثار و نظریات ادبای سنتی قبل و بعد از مشروطه روشن می کند که آنان ، تا چه حد با مکتب هندی بیگانه ـ و حتی معارض ـ بوده اند. کم کم کسانی چون مرحوم امیری فیروزکوهی ، محمد قهرمان و دیگران پا پیش گذاشتند و شاعران آن مکتب را مقبولیتی دوباره بخشیدند. در مقابل ، در افغانستان بازگشت ادبی به این شکل و این شدّت رخ نداد. رکود و انحطاط، بود; امّا در قالب مکتب هندی . و چنین شد که رشتهٔ ارتباط ادبای افغانستان با شاعران مکتب هندی گسیخته نشد.

این می تواند علتی قابل توجه برای گمنامی بیدل در ایران باشد، ولی باز هم تنها علت نیست ; چون این مانع برای همه شاعران مکتب هندی به طور یکسانی وجود داشته است . چرا در این میانه بیدل تا سالهای اخیر همچنان غریب ماند و طرفداران مکتب هندی هم به صائب و اقران او بسنده کردند؟

یک علّت دیگر هم وجود دارد که علّتی فرعی است نه اصلی ، یعنی عوارض علل دیگر را تشدید می کند و آن ، کاهلی و پخته خواری رایج در تحقیقات ادبی است . وقتی جامعه دچار کاهلی باشد، بیشتر کسان ، به نقل قول سخنان مشهور بسنده می کنند و خود در پی تحقیق بر نمی آیند. بسیاری از ادبا، بدین گونه ، به تکرار حرفهای دیگران بسنده کردند که حاکی از غموض و افراط در شعر بیدل بود.

راقم این سطور می پندارد که در این میانه یکی از علل و موجبات اصلی قضیه پنهان مانده یا پنهان نگه داشته شده است . پیش از آن که بر آن عامل ، روشنی بیفکنیم ، لازم می افتد که حاشیه ای در این جا بگشاییم .

در واقع ماجرا از آن جا شروع شد که در مشرق زمین ، « وطن سیاسی » جای « وطن فرهنگی »۲ را گرفت و ادب دوستان هر کشور از کشورهای دست ساختهٔ استعمار، کوشیدند برای خود هویتی مستقل از دیگران دست و پا کنند و احیاناً خرده رقابتی هم با بقیه داشته باشند. در روزگاران پیش ، این بحثها نبود و دادوستد سالم فرهنگی در تمام اقالیم فارسی زبانان رواج داشت . امیرخسرو دهلوی به پیروی از نظامی گنجوی هشت بهشت می سرود; مولانای بلخی ، عطار نیشابوری و سنایی غزنوی را روح و چشم خود می دانست ; عبدالرحمان جامی به اقتفای سعدی شیرازی بهارستان می نوشت و بیدل دهلوی کلام حافظ شیرازی را هادی خیال خود می خواند۴. و فراموش نکنیم که این همه ، با وجود مرز های سیاسی بین سرزمین های فارسی زبان و با وجود حکومتهایی گاه متخاصم رخ می داد.

باری در دو سه قرن اخیر، قضایا به گونهٔ دیگری رقم خورد. با پیدایش مرزهای سیاسی به شکل امروزین ، گویا مرزی هم در بین دلهای فارسی زبانان ـ و بل همهٔ مسلمانان ـ کشیده شد. هرچند اهالی این قلمروها همان نگرش جامع را داشتند، دولتمردان و وابستگان فرهنگی آن ها به «بزرگداشت بزرگداشت مفاخر ملّی » اکتفا کردند. در تاجیکستان ، بزرگداشت رودکی و ناصرخسرو باب شد; در افغانستان نام سنایی و جامی ـ و تا حدودی مولانا ـ بیش از پیش بر سر زبانها افتاد و در ایران هم البته فردوسی حرف اول را می زد چون دولتمردان آن روز این کشور، از این شاعر استفاده ای هم در جهت مقابله با عرب ـ و در باطن مقابله با اسلام ـ می کردند. برای فارسی زبانان پاکستان ِ امروز هم چاره ای جز این نماند که به اقبال پناه ببرند.

امّا در ایران ـ که اکنون مورد بحث ماست ـ این ملی گرایی شکل ویژه ای یافت . ملی گرایان ـ که البته از سوی دربارهای دو پهلوی هم حمایت می شدند ـ به بزرگداشت مفاخری که در ایران کنونی زیسته بودند بسنده نکردند و کوشیدند حتی الامکان دیگر بزرگان دانش و ادب را هم با عنوان «ایرانی » پاس بدارند.

در نتیجه مولانا، سنایی ، رودکی و ناصرخسرو ایرانی شدند و البته در خور تعظیم و تکریم . توجیهش هم این بود که اینان به هر حال در گوشه ای از قلمرو ایران قدیم زیسته بودند، حالا اگر هم بلخ و غزنه و سمرقند در کشورهای مجاور قرار دارند، چندان مهم نیست . خوب در این میان بزرگانی هم بودند که ملی گرایان با هیچ توجیهی نمی توانستند آن ها را ایرانی قلمداد کنند، چون آنان نه در ایران متولد شده بودند; نه در این جا درگذشته بودند; نه در سرزمین های تحت نفوذ حکومت مرکزی ایران زیسته بودند و نه باری به این حوالی سفر کرده بودند.۵ این بزرگان عمداً یا سهواً از قلم افتادند. نگارندهٔ این سطور بنابر قرینه هایی معتقد است که این امر در گمنامی بیدل در ایران دخلی تمام داشته است .

البته ، برای این که اسپ انتقاد را یکسویه نتاخته و همهٔ گناه ها را به گردن دوستان ایرانی خویش نینداخته باشیم ، باید تصدیق کنیم که این انحصارِ همهٔ مفاخر ادب به ایران ، آن قدرها هم غیرطبیعی نبوده است . ادبای ایران باری به هر جهت این بزرگان را قدر دانستند و از میراث ادبی آن ها پاسداری کردند. در آن روزگاری که همهٔ همّت و تلاش دولتمردان افغانستان و تاجیکستان (در واقع دولتمردان شوروی سابق ) بر محو زبان فارسی از آن دو کشور بود، اگر ایرانیان هم نسبت به آن دسته از مفاخر ادب فارسی که در افغانستان و تاجیکستان کنونی زیسته بودند، بی توجه می ماندند، چه بسا که همه زیان می کردیم ، چون منکر نمی توان شد که ما هم از حاصل تحقیقات همزبانان خود در این سوی مرز بسیار بهره ها برده ایم . ما سالها مثنوی معنوی و دیوان شمس چاپ ایران را خوانده ایم همچنان که دیوان حافظ و شاهنامهٔ فردوسی را.۶

حرف خود را بگیریم دنبال . گفتیم بر این ادعا که «ملی گرایی حاکم بر ایران در قبل از انقلاب اسلامی ، از دلایل عمدهٔ گمنامی بیدل در این کشور بوده است » قرینه هایی موجود است .

● قرینهٔ یک : همین که علاوه بر بیدل ، دیگر شاعران خارج از قلمرو ایران کنونی هم کم وبیش دچار این گمنامی شده اند، نشانهٔ خوبی بر صحت ادعای ما است . امیرخسرو دهلوی ، فیضی دکنی ، ناصرعلی سرهندی ، غنی کشمیری ، واقف لاهوری ، کمال خجندی ، سیف فرغانی و دیگر کسانی از حوالی هند و ماورأالنهر هم سرنوشتی مشابه بیدل یافته اند. می پذیرم که اینها شاعرانی در حد حافظ و سعدی و فردوسی نبوده اند ولی حداقل در حدّ اهلی شیرازی و هاتف اصفهانی ـ مثلاً ـ ظرفیت مطرح شدن داشتند. به راستی اگر غنی کشمیری ، غنی اصفهانی می بود و کمال خجندی ، کمال شیرازی ; در ایران شهرتی بیش از اکنون نمی داشتند؟

● قرینهٔ دو: بیدل کی در ایران مطرح شد؟ در سالهای اول بعد از انقلاب اسلامی که گرایش های ملی گرایانه به شدت تضعیف شده و اندیشه های جهان شمول اسلامی در حال تقویت بود. جالب این که بیدل را ادبای بازمانده از دوران شاهی مطرح نکردند، بلکه نسل نسبتاً جدیدی پیش قدم شد که نگرشی فراتر از مرزهای ملی داشت .

● قرینهٔ سه : در سال های اخیر، علاوه بر بیدل ، بعضی دیگر از شاعران شبه قاره و ماورأالنهر هم در جامعهٔ ایرانی بازشناسی شده اند و یا در حال مطرح شدن هستند. جوانانی از نسل انقلاب به معرفی شاعرانی چون واقف لاهوری ، غالب دهلوی و امثال اینها پرداخته اند. گذشته از آن ، در این سالها، متولیان فرهنگی جمهوری اسلامی ایران کارهای ارزنده ای برای طرح شعر و ادب فارسی ِ خارج از ایران کنونی کرده اند و این بذر بویژه در کتابهای درسی پاشیده شده است . به راستی هیچ رابطه ای بین این قضایا و افول ملی گرایی نمی توان یافت ؟

امّا اینها فقط چند قرینه بود. بد نیست که یک سند هم ارائه کنیم تا معلوم شود که بیراه هم نگفته ایم . پژوهشگر ارجمند جناب دکتر محمدجعفر یاحقی در مقاله ای که در معرفی کتاب شاعر آینه ها نوشته اند، می گویند: «اگر بیدل در حوزهٔ جغرافیایی ایران ... غریب افتاده است ، شاید هم لختی از آن روست که اینان از نوع وطنی آن صائب و کلیم و طالب آملی را دارند، با ذهن و زبانی مأنوس تر و تصویرها و آهنگ هایی دلپسندتر و جاافتاده تر، بی شک کوشش دلباختگان سبک هندی و صائب دوستان و ارائهٔ پژوهشهای بیش وکم از دنیای شعر و اندیشهٔ او هم می تواند به عنوان پشتوانهٔ علمی این سلیقه ، ذوق و شعرپسندی عامهٔ فارسی زبانان را به صائب و اقمار او منعطف کند.»۷ به نظر ایشان وقتی «نوع وطنی » شاعر در میان باشد دیگر نیازی به نوع خارجی آن ـ مثلاً ـ نیست .
     
  
مرد

 
ایشان سپس تلویحاً پیشنهاد کرده اند که خوب است محققان ِ صائب دوست ، پژوهشهایی دربارهٔ صائب و اقمار او انجام دهند تا به عنوان پشتوانهٔ علمی این سلیقه (سلیقهٔ مردم ایران ) ذوق و شعرپسندی عامهٔ فارسی زبانان به این سو منعطف شود.

البته باید حسن نظر آقای دکتر یاحقی و دلسوزی ایشان نسبت به دیگر ملل فارسی زبان را قدر دانست ، ولی واقعیت این است که مردم افغانستان آن قدرها هم با صائب و اقمار او ناآشنا نیستند و این شاعران در آن کشور قدر و عزّتی در حدّ شأن خویش دارند. شعر این دو در کتاب های درسی افغانستان چاپ می شود، شاید بیشتر از کتابهای درسی ایران . در روزگاری که در ایران ، شاعری یکی یکی غزلهای حزین لاهیجی را به نام خود چاپ می کند و تا مدتها کسی خبردار نمی شود، در افغانستان مرحوم قاری عبدالله دربارهٔ این شاعر تحقیق می کند و رساله می نویسد. بله ، این را می پذیرم که مردم ما به این شاعران عنایتی در حد بیدل نکرده اند، ولی شاید این ، به قوّت بیدل برگردد، نه به ناآشنایی مردم افغانستان با دیگران .

البته اکنون شاید یک انگشت انتقاد بر سخن این حقیر نهاده شود و آن این که : «اگر ملی گرایی مانع مطرح شدن بیدل در ایران کنونی شده است ، چگونه این مانع برای اقبال لاهوری وجود نداشت و چرا او تا این مایه در این کشور شهرت یافت ؟» البته ما این امر را تنها مانع برای اشتهار بیدل نشمرده و دیگر عوامل را نیز دخیل می دانیم ، که آنها در مورد اقبال وجود نداشت . ثانیاً اقبال هم بیشتر به مدد کسانی مطرح شد که تفکری اسلامی ـ و نه ملی ـ داشتند نظیر شهید مطهری ، دکتر شریعتی ، مرحوم سید غلامرضا سعیدی و دیگران . احیاناً در این میان بعضی ملی گرایان هم که سنگ اقبال را به سینه می زدند، باز می خواستند به نحوی گرایشهای خود را در ماجرا دخیل ساخته و اقبال را هم به نفع این دیدگاه ها مصادره کنند. کافی است که مقدمه و پاورقی های «کلیات اشعار فارسی مولانا اقبال لاهوری » چاپ کتابخانهٔ سنایی را بخوانیم :

«اگر نام و آثار هندیانی که شعر فارسی سروده اند، در تذکره ای جمع شود خود معرف یک شاخهٔ مهم و پرارزش ادب ایرانی خواهد بود.» (از مقدمهٔ ناشر)

«اقبال برای حسن تأثیر آثار بلند خود آن ها را در قالب شعر آن هم شعر فارسی ریخته است و در این کار از شیوهٔ شاعران بزرگ و اندیشمندان واقعی ایران پیروی کرده است .» (از مقدمهٔ چاپ دوم )

و بالاخره در صفحهٔ ۱۴۲ این کتاب و در حاشیهٔ مصراع «زمین به پشت خود الوند و بیستون دارد» می خوانیم ; «علاقه و عشق مولانای لاهور به ایران به حدی است که وقتی می خواهد از کوهی نام ببرد و معنی شعر هم ایجاب می کند که این کوه هرچه گران تر و عظیم تر باشد، باز هم هیمالیای بدان عظمت را که در اقلیم هند سر برافراشته نمی نگرد و به الوند و بیستون توجه می فرماید.»

علاقهٔ فراوان اقبال به ایران قابل انکار نیست و البته نیاز به چنین دلایل نااستواری هم ندارد. ولی در مصراع بالا، کاربرد آن دو کلمه وجهی دیگر دارد. الوند و بیستون دیگر مشخصات جغرافیایی خود را کنار نهاده و به نمادهایی شاعرانه بدل شده اند. می دانیم که در شعر، نمی توان ارتفاع سنج به دست گرفت و بلندی کوه ها را اندازه گرفت . شاید آقای احمد سروش (نگارندهٔ حاشیهٔ فوق ) انتظار داشته اند اقبال در آن غزل و با آن حال و هوا بگوید «زمین به پشت خود اینک هیمالیا دارد». باری ، اگر قضایا به آن گونه باشد که جناب احمد سروش گفته اند، باید مولانای بلخی هم شیفتهٔ هندوستان بوده باشد که با وجود رود جیحون در حوالی زادگاه خویش ، از گنگ (گنگا) سخن می گوید۸ و در مقابل ، بیدل دهلوی از شدت علاقه و عشق به بلخ ، گنگای با آن عظمت را نمی نگرد و به جیحون توجه می فرماید!۹

باز هم حرف خود را بگیریم دنبال . تا حال از دلایل گمنامی بیدل در ایران گفتیم و کوشیدیم که دلیلی مغفول ولی مهم به آنها بیفزاییم . حالا می پردازیم به موقعیت فعلی بیدل در جامعهٔ ادبی ایران .

پیش از انقلاب اسلامی ، یکی دو تن از شاعران و منتقدان ایرانی با بیدل انس و الفتی داشتند ولی این ، به جریانی فراگیر بدل نشده بود. مشهور است که سهراب سپهری شاعر بلندآوازهٔ نوگرا سر و سری پنهانی با بیدل داشته است . البته بعضی ها منکر وجود چنین رابطه ای هستند و بنابر همین ، آقای حسن حسینی در کتاب « بیدل ، سپهری ، سبک هندی » کوشیده است این رابطه را اثبات کند. از قول مشفق کاشانی ، غزلسرای معاصر ایران هم نقل شده است که ایشان دیوان شعر بیدل را نزد سپهری دیده اند.

دکتر شفیعی کدکنی نخستین شاعر و منتقد ایرانی است که در سال های دههٔ چهل ، دو مقاله دربارهٔ بیدل نوشت و از این حیث فضل تقدم را از آن خود کرد.۱۰ امّا چرا تا سالهای اخیر ـ یعنی زمان چاپ «شاعر آینه ها» ـ دیگر ایشان سخنی از بیدل به میان نیاورد؟ به طور قطعی نمی توان پاسخ داد، ولی به نظر می رسد آقای دکتر شفیعی در آن دو دهه سروکار زیادی با شعر بیدل نداشته است . ایشان با وجود نگارش آن دو مقاله ، بیدل را شاعر موفقی نمی دانسته است و حتی در آن دو مقاله هم ستایش خاص و درخوری نسبت به این شاعر ندارد. مقایسهٔ نظریات دکتر شفیعی در بارهٔ بیدل ، نشان می دهد که ایشان به طور ناگهانی و در سالهای نخست دههٔ شصت به این شدّت علاقه مند شعر بیدل شده و پیش از آن چندان رغبتی به آن نداشته است . به راستی توجه نسل جوان شاعران ایران در اوایل انقلاب اسلامی به بیدل ، دکتر شفیعی را به بازخوانی شعر او تشویق نکرده است ؟

و علی معلم ، مثنوی سرای معروف معاصر، گویا نخستین شاعر برجستهٔ ایرانی است که به بهره گیری خود از شعر بیدل تصریح می کند.۱۱ از دیگر شاعران یک نسل پیش ، مرحوم مهرداد اوستا گویا مختصر ارادتی به بیدل داشته است ـ بعضی از دوستانی که از نزدیک با ایشان معاشرت داشتند چنین می گفتند ـ و هم ایشان بود که غزلیات بیدل چاپ کابل را برای عکس برداری و چاپ در اختیارمیرشکاک قرارداد.

پیش از انقلاب اسلامی ، جز آنچه در بالا آمد، ردّ پای چندانی از بیدل در ایران نمی توان یافت ; ولی پس از آن ، این آشنایی های پراکنده به یک موج جدی بدل شد، موج بیدل گرایی . نخستین نشانهٔ این موج ، چاپ غزلیات بیدل بود از سوی نشر بین الملل و با کوشش یوسفعلی میرشکاک (با اسم مستعار منصور منتظر) در سال ۱۳۶۴. چندی بعد (۱۳۶۶) کتاب «شاعر آینه ها» از دکتر شفیعی منتشر شد در انتشارات آگاه که مجموعه ای از مقالات ایشان دربارهٔ بیدل بود همراه با گزینه ای از غزل ها و رباعی های بیدل . پس از آن و به فاصلهٔ اندکی « بیدل ، سپهری ، سبک هندی » حسن حسینی منتشر شد و از سوی انتشارات سروش .

شاعر آینه ها در ظرف پنج سال (۱۳۶۶ تا ۱۳۷۱) به چاپ سوم رسید و ارزش این استقبال را نیز داشت .

در کنار این موج انتشار کتاب ، موجی از بیدل گرایی هم در جمع شاعران نسل انقلاب پدیدآمد و این موج تا آن جا شدت پیدا کرد که بعضی آن را یک جریان افراطی دانسته و «بیدل زدگی » نامیدند. به هر حال ردّ پای بیدل را در شعر اکثر شاعران برجستهٔ این نسل می توان پیدا کرد مثل علی معلّم ، حسن حسینی ، یوسفعلی میرشکاک ، ساعد باقری ، علی رضا قزوه ، عبدالجبار کاکایی و عده ای دیگر از جوانترها.

با این همه ، بعضی از ادبا و استادان دانشگاه ، مطرح شدن بیدل را در ایران چندان جدی و پایدار نمی پنداشتند و با تردید به قضیه می نگریستند. دکتر یاحقی در همان مقاله ای که ذکرش رفت ، چنین پیش بینی کردند که : «بعد از این نه تنها خوانندگان معمولی و دانشجویان بی حوصله ، بلکه به نظر می رسد که محققان و پژوهشگران هم با وجود کتاب سهل التناول دکتر شفیعی از مراجعه به اصل دیوان شاعر تن خواهند زد و دیوان چاپ کابل با آن حجم و قطع چشمگیر که ممکن بود روزی در ایران به ضرورتی تجدید چاپ شود، روی چاپخانه را هم به خود نخواهد دید.»۱۲

ولی زمان ثابت کرد که حضور بیدل ، جدی تر از اینهاست . او شاعری نیست که بتوان در یک گزیدهٔ شعر خلاصه اش کرد. پس از آن پیش بینی ، دوبار دیگر هم متن کامل غزلیات بیدل چاپ کابل با تیراژ مجموعی حدود هفده هزار نسخه و به کوشش آقای حسین آهی و به وسیلهٔ انتشارات فروغی در ایران تجدید چاپ شد و هم اکنون نیز در بازار به زحمت پیدا می شود.

یوسفعلی میرشکاک که باری به چاپ غزلیات بیدل در ایران همت کرده بود، در کوشش بعدی خود به عکسبرداری از نسخهٔ کابل بسنده نکرد و مثنوی «محیط اعظم » بیدل را با تصحیح ، تحشیه و حروفچینی جدیدی به چاپ رساند (در انتشارات برگ و در سال ۱۳۷۰). از رباعیات بیدل ، تا کنون دو گزیده در ایران منتشر شده است ، یکی با نام «گزیدهٔ رباعیات بیدل » به کوشش شاعر مهاجر افغانستانی عبدالغفور آرزو (در انتشارات ترانه مشهد) و دیگری با نام «گل چاربرگ » به کوشش آقای مهدی الماسی (در انتشارات مدرسه ).

کتاب دیگر، «عبدالقادر بیدل دهلوی » است ، نوشتهٔ پروفسور نبی هادی از ادبای هندوستان که با ترجمهٔ دکتر توفیق سبحانی به چاپ رسیده است (نشر قطره ، تهران ، ۱۳۷۶). کتاب دیگر، عنوان کلیات بیدل را با خود دارد و در ظاهر نخستین کلیات بیدل است که در ایران به چاپ می رسد. می گویم «در ظاهر» چون به دلیلی نامعلوم ، رباعیات این شاعر را که از بخش های اصلی دیوان اوست ، در خود ندارد. این کلیات بی رباعیات ، با مقابله و تصحیح آقایان پرویز عباسی داکانی و اکبر بهداروند در سه جلد و به وسیلهٔ انتشارات الهام چاپ شده است و البته بسیار فاصله دارد با آنچه یک تصحیح و مقابلهٔ جدی می توان خواند.

در این میان البته مهاجران افغانستانی مقیم ایران نیز پر بیکار نبوده اند. آقای عبدالغفور آرزو علاوه بر کتاب فوق ، دو کتاب دربارهٔ بیدل چاپ کرده است ، یکی «بوطیقای بیدل » (انتشارات ترانه ، مشهد، ۱۳۷۸) و دیگری «خوشه هایی از جهان بینی بیدل » (انتشارات ترانه ، مشهد، ۱۳۸۱). هم چنان «نقد بیدل » علاّ مه صلاح الدین سلجوقی دانشمند متأخر افغانستان به همّت یکی از ناشران افغانستانی تجدیدچاپ شده است ( انتشارات عرفان ، تهران ، ۱۳۸۰) و کتابی در شرح شعرهای بیدل از محمدعبدالحمید اسیر بیدل شناس متأخر افغانستان با عنوان «اسیر بیدل » آمادهٔ چاپ است .

این ، گزارشی مختصر بود از کارهایی که تا کنون دربارهٔ بیدل در ایران انجام شده یا در حال انجام است . البته هنوز عموم جامعهٔ ایرانی با این شاعر رابطه ای نیافته اند و این طبیعی است چون سیر معرفی چهره های گمنام ادبی همواره از خواص به عوام است و طبیعتاً تدریجی و آرام . به هر حال با وضعیت فعلی می توان پیش بینی کرد که بیدل در آینده ای نه چندان دور در ایران شهرتی فراوان خواهدداشت . قرینهٔ خوب این پیش بینی هم استقبال خوب جامعهٔ ایرانی از شعرهای چاپ شدهٔ بیدل بوده است . می گوییم استقبال خوب ، چون تا کنون حدود بیست هزار نسخه از غزلیات بیدل در ایران به فروش رسیده است و این در بازار فعلی کتاب ، رقم کمی نیست . همین غزلیات (در قالب کلیات او) در افغانستان فقط یک بار به چاپ رسیده در سال ۱۳۴۲ و آن هم با تیراژ ۳۰۰۰ نسخه که هنوز هم شاید در کتابفروشی های کابل پیدا شود. البته درصد بالای بی سوادی ، فقر اقتصادی و نابسامانی افغانستان ، فروش اندک کتاب را در آنجا توجیه می کند و در آن سخنی نیست . ما فقط خواستیم میزان فعلی توجه به بیدل در ایران را نشان دهیم . آیا این استقبال گسترده نمی تواند شهرت فراوان بیدل در آیندهٔ این کشور را نوید دهد؟








شورای گسترش زبان وادبیات فارسی
     
  
مرد

 
زندگینامه
شيون فومني (مير احمد سيد فخري نژاد) از شاعران محبوب و مشهور خطه ي شمال در سوم دی ماه 1325ه ش در شهرستان فومن ديده به جهان گشود او تحصيلات ابتدايي و سه ساله ي خود را در رشت سپري کرد و بعد از آن به کرمانشاه کوچ نمود و سه ساله دوم دبيرستان را تا اخذ ديپلم طبيعي -1345 در آنجا گذراند.
شيون در سال 1346 وارد سپاهي دانش در طارم زنجان شد و يکسال بعد به استخدام اداره آموزش و پرورش استان مازندران درآمدودر سال 1348 وارد زندگي زناشويي شد در کوچي عهده دار مديريت و تدريس در يکي از مدارس فولادمحله ساري گشت و تا سال 1351 با تمام مشکلات دست و پنجه نرم کرد و عاشقانه به رسالت خود که همانا تعليم و تربيت بود پرداخت و پس از آن نيز درديگر نقاط گيلان به اين شغل شريف باز هم ادامه داد.
او در سال 1374 مبتلا به بيماري نارسايي کليه شد و يک سال بعد براي درمان اين نارسايي به وسيله دياليز به تهران کوچ کرد و در همين سال با توجه به درد بيشمار موفق به اخذ فوق ديپلم (تجربي) از دانشگاه تربيت معلم گشت.
شيون در سال 1376 ه.ش پس از سالها تدريس و تعليم و تربيت فرزندان اين خاک طربناک بازنشسته شد.
او در شهريورماه 1377 پس از يک دوره بيماري مزمن کليوي و انجام پيوند کليه در يکي از بيمارستانهاي تهرانروي از نقاب خاک کشيد.
آرامگاهش در بقعه سليمانداراب رشت بنا به وصيتش در کنار سردار بزرگ ميرزا کوچک جنگلي است.
او علاوه بر آثار ارزشمند و ماندگار چهار فرزند به نام هاي حامد – کاوه – دامون و آنک – دختر قصيده نذر – نيز به يادگار نهاد.

زنگینامه هنری
شيون فومني يكي از شاعران نيرومند زمان ما بود كه وي را بايد شاعر دو زبانه ناميد. بطور كلي شاعران دو زبانه هم در عوام و مردم منطقه خود رسوخ مي كنند و هم در گستره ي ملي جايگاه ويژه مي يابند.

شيون فومني به عنوان يكي از شاعران موفق دو زبانه در حوزه شعر محلي و بومي گيلكي را كه داشت در محاق فراموشي قرار مي گرفت سينه به سينه تا آنسوي مرزهاي كشورمان اشاعه و ارائه نمود و جاودانه گشت و از سوي ديگر در حوزه شعر فارسي با انتشار مجموعه هاي شعر فارسي و ارائه قالبهاي معمول و مرسوم شعر فارسي از شاعران تأثير گذار و تواناي شعر معاصر بشمار مي رود.


تحقيق و پژوهش در زمينه ي فرهنگ، و ادب گيلان و ارائه مجموعه اشعار گيلكي در قالب غزليات، منظومه ها و دو بيني هاي محلي است از جمله آثار قابل تأمل و ماندگار اوست.

علاوه بر اينها، ترانه سرايي يكي از جنبه هاي ادبي و هنري شيون است كه با مهارت، چيرگي و تسلط بر موسيقي، آواها و ملودي هاي محلي و فارسي از وي بعنوان موفق ترين شاعر ترانه سرا شناخت كه در اين حوزه ترانه هاي متعددي از وي به وسيله خوانندگان نامور خوانده شده است.

پرداختن به شعر فارسي از تبحر و قريحه ي سرشار شاعرانه ي شيون است كه با انتشار مجموعه اشعار فارسي از تبحر و قريحه ي سرشار شاعرانه ي شيون است كه با انتشار مجموعه اشعار فارسي نشان داد از توانايي ها و برجستگي ادبي برخوردار است و از اين نظر گاه شيون، شعر و زبان شعري خود را محدود به يك زبان، لهجه و منطقه ننمود با بهره گيري از فرهنگ و زبان مادري خود در عرصه ي زبان و فرهنگ ملي كه همانا شعر فارسي است پروازهاي ديدني يي داشته است.

شيون در كنار شعر گيلكي و شعر فارسي فعاليتهاي پر دغدغه اي در ساير حوزه هاي ادبي داشته است از آنجمله: شعر و ادبيات كودكان، قصه، داستان كوتاه و فيلمنامه (سناريو) از ديگر آثار ارزشمند اوست كه طبعاً برشي ديگر از توانايي هاي وي بشمار مي رود.
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
     
  
صفحه  صفحه 1 از 43:  1  2  3  4  5  ...  40  41  42  43  پسین » 
شعر و ادبیات

معرفى شاعران گمنام و سروده هايشان

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA