انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 2 از 107:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  104  105  106  107  پسین »

Anvari | دیوان اشعار انوری


زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

ای غارت عشق تو جهانها
بر باد غم تو خان و مانها

شد بر سر کوی لاف عشقت
سرها همه در سر زبانها

در پیش جنیبت جمالت
از جسم پیاده گشته جانها

در کوکبهٔ رخ چو ماهت
صد نعل فکنده آسمانها

نظارگیان روی خوبت
چون در نگرند از کرانها

در روی تو روی خویش بینند
زینجاست تفاوت نشانها

گویم که ز عشوهای عشقت
هستیم ز عمر بر زبانها

گویی که ترا از آن زیان بود
الحق هستی تو خود از آنها

تا کی گویی چو انوری مرغ
دیگر نپرد از آشیانها

داند همه‌کس که آن چه طعنه‌ست
دندانست بتا در این دهانها
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

ای از بنفشه ساخته گلبرگ را نقاب
وز شب تپانچه‌ها زده بر روی آفتاب

بر سیم ساده بیخته از مشک سوده‌گرد
بر برگ لاله ریخته از قیر ناب آب

خط تو بر خد تو چو بر شیر پای مور
زلف تو بر رخ تو چو بر می پر غراب

دارم ز آب و آتش یاقوت و جزع تو
در آب دیده غرق و بر آتش جگر کباب

در تاب و بند زلف دلاویز جان کشت
جان در هزار بند و دل اندر هزار تاب

گه دست عشق جامهٔ صبرم کند قبا
گه آب چشم خانهٔ رازم کند خراب

چون چشمت از جفا مژه بر هم نمی‌زند
چشمم به خون دل مژه تا کی کند خضاب

هم با خیال تو گله‌ای کردمی ز تو
بر چشم من اگر نشدی بسته راه خواب

ای روز و شب چو دهر در آزار انوری
ترسم که دهر باز دهد زودت این جواب
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

خه‌خه به نام ایزد آن روی کیست یارب
آن سحر چشم و آن رخ آن زلف و خال و آن لب

در وصف حسن آن لب ناهید چنگ مطرب
بر چرخ حسن آن رخ خورشید برج کوکب

مسرور عیش او را این عیش عادتی غم
بیمار هجر او را این مرگ صورتی تب

نقشی نگاشت خطش از مشک سوده بر گل
دامن فکند زلفش بر روز روشن از شب

دامیست چین زلفش عقل اندرو معلق
جزعیست چشم شوخش سحر اندرو مرکب

گه مشک می‌فشاند بر مه ز گرد موکب
گه ماه می‌نگارد در ره ز نعل مرکب

در پیش نور رویش گردون به دست حسرت
بربست روی خود را بشکست نیش عقرب

بردارد ار بخواهد زلف و رخش به یک ره
ترتیب کفر وایمان آیین کیش و مذهب

در من یزید وصلش جانی جوی نیرزد
ای انوری چه لافی چندین ز قلب و قالب
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

خه از کجات پرسم چونست روزگارت
ما را دو دیده باری خون شد در انتظارت

در آرزوی رویت دور از سعادت تو
پیچان و سوگوارم چون زلف تابدارت

ما را نگویی ای جان کاخر به چه عنایت
بیگانگی گرفتی از یار دوستدارت

ای جان و روشنایی به زین همی بباید
تو برکناری از ما، ما در میان کارت

با مات در نگیرد ماییم و نیم جانی
یا مرگ جان گزینم یا وصل خوشگوارت

گر بخت دست گیرد ور عمر پای دارد
یکبار دیگر ای جان گیریم در کنارت
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

در همه عالم وفاداری کجاست
غم به خروارست غمخواری کجاست

درد دل چندان که گنجد در ضمیر
حاصلست از عشق دلداری کجاست

گر به گیتی نیست دلداری مرا
ممکن است از بخت دل‌باری کجاست

اندرین ایام در باغ وفا
گر نمی‌روید گلی خاری کجاست

جان فدای یار کردن هست سهل
کاشکی یار بسی یاری کجاست

در جهان عاشقی بینم همی
یک جهان بی‌کار با کاری کجاست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

غم عشق تو از غمها نجاتست
مرا خاک درت آب حیاتست

نمی‌جویم نجات از بند عشقت
چه بندست آنکه خوشتر از نجاتست

مرا گویند راه عشق مسپر
من و سودای عشق این ترهاتست

ز لعب دو رخت بر نطع خوبی
مه اندر چارخانه شاه ماتست

دل و دین می‌بری و عهد و قولت
چو حال و کار دنیا بی‌ثباتست

عنایت بر سر هجرم به آیین
هم از جور قدیم و حادثاتست

چنان ترسد دل از هجر تو گویی
شب هجران تو روز وفاتست

به جان و دل ز دیوان جمالت
امیر عشق را بر من براتست

براتی گر شود راجع چه باشد
نه خط مجد دین شمس الکفاتست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

تا دل مسکین من در کار تست
آرزوی جان من دیدار تست

جان و دل در کار تو کردم فدا
کار من این بود دیگر کار تست

با تو نتوان کرد دست اندر کمر
هرچه خواهی کن که دولت یار تست

دل ترا دادم وگر جان بایدت
هم فدای لعل شکربار تست

شایدم گر جان و دل از دست رفت
ایمنم اندی که در زنهار تست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

جرم رهی دوستی روی تست
آفت سودای دلش موی تست

دل نفس از عشق تو تنها نزد
در همه دلها هوس روی تست

ناوک غمزه مزن او را که او

کشتهٔ هر غم‌زدهٔ خوی تست
هست بسی یوسف یعقوب رنگ
پیرهنی را که درو بوی تست

از در خود عاشق خود را مران
رحم کن انگار سگ کوی تست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

دل در آن یار دلاویز آویخت
فتنه اینست که آن یار انگیخت

دل و دین و می و عهد و قوت
رخت بر سر به یکی پای گریخت

دل من باز نمی‌یابد صبر
همه آفاق به غربال تو بیخت

ور نمی‌یابد آن سلسله موی
کار جانم به یکی موی آویخت

دل به سوی دل برفتم بر درش
چشمم از اشک بسی چشم آویخت

یار گلرخ چو مرا بار ندارد
گل عمرم همه از پای بریخت
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

ای به دیدهٔ دریغ خاک درت
همه سوگند من به جان و سرت

گوش را منتست بر همه تن
از پی آن حدیث چون شکرت

اشک چون سیم و رخ چو زر کردم
از برای نثار رهگذرت

مایهٔ کیمیاست خاک درت
کی درآید به چشم سیم و زرت

دل بی‌رحم تو رحیم شود
گر ز حال دلم شود خبرت
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 2 از 107:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  104  105  106  107  پسین » 
شعر و ادبیات

Anvari | دیوان اشعار انوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA