انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 40 از 99:  « پیشین  1  ...  39  40  41  ...  98  99  پسین »

Khaghani | خاقانی


مرد

 
*****

ماهی که مه از قفای او بینی
خورشید ز روی و رای او بینی

جوزا کمر کلاه او یابی
گردون گرهٔ قبای او بینی

عاشق‌تر و زارتر ز من یابی
آن سایه که در قفای او بینی

او خود نزید برای ما هرگز
جان کندن ما برای او بینی

اندر دل سنگ اگر نشان جوئی
هم سوختهٔ هوای او بینی

با این همه گنج‌های پر معنی
خاقانی را گدای او بینی

از لب بفرست شربت وصلی
ای یار اگر شفای او بینی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

داور جانی، پس این فریاد جان چون نشنوی
یارب آخر یارب فریاد خوان چون نشنوی

داد خواهم بر درت در خاک و خون افغان کنان
گیر داد عاشقان ندهی فغان چون نشنوی

آه سوزان کز ره دل می‌برم سوی دهان
سوی دل باز آرم از ره دهان چون نشنوی

هر زمان گوئی بگو تا خود نشان عشق چیست
من چه دانم داد عشقت را نشان چون نشنوی

در کمین غمزها ترکان کمان کش داشتی
گاه تیر افشاندن آواز کمان چون نشنوی

جوش دریای سرشکم گوش ماهی بشنود
چون در آن دریا تو راندی جوش آن چون نشنوی

پرسی از حال دلم چون بشنوی فریاد من
حال دل چون پرسی از من هر زمان چون نشنوی

گوش زیر زلف و زیور زان نهان کردی که آه
نشنوی پیدا ز من باری نهان چون نشنوی

گویمت کامروز جانم رفت زودش برزنی
چون توئی جان داور ای جان حال جان چون نشنوی

هر دمت خاقانی از چشم و زبان گنجی دهد
نام خاقانی به گوش دوستان چون نشنوی

کوه سیمینی و در کوه اوفتد آواز گنج
آخر این آوازهٔ گنج روان چون نشنوی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

ای رخ نورپاش تو پیشه گرفته دلبری
رونق آفتاب شد زان رخ هم‌چو مشتری

ماهی و چون عیان شوی شمع هزار مجلسی
سروی و چون روان شوی شور هزار لشکری

طرهٔ تو به رغم من چون شب من به تیرگی
کیسهٔ من ز ناز تو چون لب تو به لاغری

گرچه سپید کاری است از همه روی کار تو
رو که قیامتی است هم زلف تو در سیه‌گری

از سرشک سوختم ز آن همه سوزم از درون
با همه آب ساختی ز آن همه آبی از تری

هم شکری تو هم نمک با تو چه نسبت آب را
چند به رغم دوستان دشمن خویش پروری

ابر زیان کار توست، ابر مکن دو چشم من
کفت آن به تو رسد زآنکه به چشم من دری

اشک مرا چو روی خود دار عزیز اگر تو را
در خورد آب و افتاب از پی ساز گازری

کنت تعاف نظرة من لحظات مقلتی
لست تخاف جمرة من ز فرات خاطری

سینهٔ خاقنی اگر پاک بشوئی از عنا
پیش خدایگان تو را بیش کند ثناگری
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

دلم خاک تو شد گو باش من خون می‌خورم باری
ز دست این دل خاکی به دست خون درم باری

مرا مهره به کف ماند تو را داو روان حاصل
تو نو نو کعبتین میزن که من در ششدرم باری

گر از من رخ نهان کردی سپاس حق کنون کردم
سپاس زندگانی نیست بی‌تو بر سرم باری

مرا گر خال گندم‌گونت جوجو می‌کند گو کن
من آن جو سنگ خالت را به صد جان می‌خرم باری

مپوش آن رخ ز من کآخر ز من نگزیرد آن رخ را
که آن رخ آینه سیماست من خاکسترم باری

مرا دردی است ناپرسان مپرس از من که سربسته
چه شب‌ها زنده می‌دارم چه تب‌ها می‌برم باری

چو آهی برکشم از دل مگو ای دوست دشمن خور
چه جای دشمن است ای دوست خود را می‌خورم باری

دلم گر باز می‌ندهی دل دیگر به وامم ده
که بر خاک عراق این بار بی‌دل نگذرم باری

جهان گفتی سفالی دان که خاقانی است ریحانش
جهان را گرچه ریحانم تو را خاک درم باری

به لشکرگاه دارم روی وبر سلطان فشانم جان
گر آن دریاست وین خورشید من نیلوفرم باری
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

اذا ما الطیر غنت فی‌الصباح
اجب داعی معاطاة الملاح

هوا پر خندهٔ شیرین صبح است
بیار آن گریهٔ تلخ صراحی

ارق فضلاتها فالارض عطلی
تحلیها بوشی او وشاح

قبای صبح را مشکین زره زن
به موی زلف ترکان سلاحی

سیر نوالدیک عن عین‌السکاری
ویشدو کالسکاری و هو صباح

صلاح از می سر رشته کند گم
صلائی درده ار مرد صلاحی

کان الدار و الکاسات دارت
ریاض اللهو حفت بالاقاحی

توئی تو راح را خاقانیا اهل
قفای عقل زن گر مرد راحی

به شروان شاخ اخستان تیمن
تری سعدالسعود علی‌النواحی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

تعاطی الکاس من شان الصبوح
فسق بالراح یا ریحان روحی

ببین هم‌چون لبت خندان رخ صبح
بده چون اشک من جام صبوحی

هواک الکاس الذی لاتستفت فیها
ولاتخفی الهوی خوف الفضوح

لبت می در می است و نوش در نوش
بنامیزد فتوح اندر فتوحی

جرحت القلب فاسق الراح صرفا
فاصفاها قصاصا للجروح

سخن‌ها تازه کن خاقانی ایراک
کهن شد قول‌های بوالفتوحی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

ما انصف ندمانی لو انکر ادمانی
فالقهوة من شرطی لاالتوبة من شانی

ریحان به سفال اندر بسیار بود دانی
آن جام سفالی کو و آن راوق ریحانی

لو تمزجها بالدم من ادمع اجفانی
یزدادلها صبغ فی احمرها القانی

مجلس ز پری‌رویان چون بزم سلیمانی
باغنهٔ داودی مرغان خوش الحانی

یا یوسف عللنی ادلامک اخوانی
کم من علل تشفی من غایة الاحزانی

شو گوش خرد برکش چون طفل دبستانی
تا پیر مغان بینی در بلبله گردانی

اقبلت علی وصلی و احتلت لهجرانی
این القدم الاولی این النظر الثانی

خاقانی اگر خواهی کز عشق سخن‌رانی
کم زن همه عالم را پس گو کم خاقانی

چون بر ملک مشرق عید گهر افشانی
العبد نویس از جان بر تختهٔ پیشانی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

یارب لیل مظلم قد قلت یارب ارحم
حتی تجلی الصبح لی فی‌الساترین المعلم

جام صبوحی ده قوی چون صبح بنمود از نوی
بوئی چو باد عیسوی رنگ چو اشک مریمی

هات من الدن دما فاشرب هنیا فی‌الملا
فالنفس من قبل الصبی ربت جنانا بالدم

خون خورده‌ای نه مه پسر خون رزان می خور دگر
کاین آدمی را آبخور خون است مسکین آدمی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

قم بکرة و خذها با کورة الحیات
فالدیک قدینادی هات السلاف هات

در جام زیبقی کن گوگرد سرخ ذاتی
آن کیمیای جان‌ها وان گوهر نباتی

راحا کعین دیک اصفی من الفرات
فالدیک فی اذان والکاس فی الصلوة

لب تشنگان جان را سیارهٔ حیاتی
بل یوسفان دل را از چاه غم نجاتی

هات‌الصبوح فاشرب مستدرک الفوات
انعم بها صبوحی واجمع بهاشتات

می خواه و دیو دل باش ارچه ملک صفاتی
از سرزنش چه ترسی نه قاضی‌القضاتی

حفت الیک روحی حتی انحنت قناتی
لاالخیر فی حیاتی لاالضر من مماتی

خاقانیا چو دیدی از عمر بی‌ثباتی
نطع هوس برافشان پندار شاه ماتی

وصف خدایگان خوان گر مرد معجزاتی
اقبال پادشه را از سیل حادثاتی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

از روی تو فروزد شمع سرای عیسی
وز عارض تو خیزد نور شب تجلی

ای صید دام حسنت شیران روز میدان
وی مست جام عشقت مردان راه معنی

آتش پرست رویت جان هزار زردشت
بستهٔ صلیب زلفت عقل هزار عیسی

رضوان به روی تو دید این تیره خاکدان را
گفت اینت خوب جائی، خوشتر ز خلد ماوی

هر دل که رفت نزهت در باغ زلفت آرد
دارد چراگه جان در زیر شاخ طوبی

ای بی‌نمک به هجران خوش کن به وصل عیشم
دانی مزه ندارد بی‌تو ابای دنیی

با من که هست جانی مانده ز دست قهرت
در پای تو فشاندم، کردی قبول یانی

خاقانی از دل و جان برخی روی تو شد
گرچه ز وصلت او را دولت نداد برخی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
صفحه  صفحه 40 از 99:  « پیشین  1  ...  39  40  41  ...  98  99  پسین » 
شعر و ادبیات

Khaghani | خاقانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA