انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 32 از 33:  « پیشین  1  ...  30  31  32  33  پسین »

اشعار هلالی جغتایی


مرد

 
بخش ۵۲ - حکایت به طریق تمثیل

کرکسی ژاژخای بی‌معنی
با همایی فتاد در دعوی

گفت کم نیست از تو پایهٔ من
زان که مقدار توست سایهٔ من

عاقلی گفتش ای فرومایه
نیست آن سایه همچو این سایه

هر که در سایهٔ همای بود
نام او سایهٔ خدای بود

وان که در سایهٔ تو راه کند
بر سر خود جهان سیاه کند

بر تن توست چون پر و بالی
در خور اوست فر و اقبالی

ماجرای حسود و قصهٔ ما
راست مانند کرکس‌ست و هما

وه! چه گفتم؟ تمام لاف‌ست این
سر به سر دعوی گزاف‌ست این

من هم از حاسدان چرا گفتم؟
چون بدند از بدان چرا گفتم؟

چند ازین گونه در خروش شوم
کاشکی بعد ازین خموش شوم

هین زبان را به عذر باز کنم
رو به درگاه بی‌نیاز کنم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
بخش ۵۳ - مناجات

کردگارا به بی‌نیازی خویش
به کریمی و کارسازی خویش

به سهی‌قامتان گلشن ناز
به ملامت‌کشان کوی نیاز

به صفات جلال و اکرامت
نظر خاص و رحمت عامت

به سلاطین مسند تحقیق
یالکان مسالک توفیق

به اسیران و زاری ایشان
به غریبان و خواری ایشان

به نوازندگان عالم گل
که هنوز ایمن‌اند از غم گل

به سفرکردگان عالم خاک
کز جهان رفته‌اند با دل چاک

به رسولی که نعت اوست کلام
سیدالمرسلین علیه سلام

نظری جانب هلالی کن
دلش از مهر غیر خالی کن

حشر او با رسول کن یا رب
این دعا را قبول کن یا رب

در امان دار پیش آن مولی
تا نبیند عقوبت عقبی

چون به عزم رحیل زین منزل
به حریم فنا کشد محمل

در ره مرگ باشدش همراه
هادی لااله‌الاالله
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
زن

 
قطعات



قطعهٔ شمارهٔ ۱

ای خواجه مپندار که ما گوهر فردیم
وین حلقهٔ فیروزهٔ گردون صدف ماست

ما هیچ‌کسانیم، که بر ما ز همه کس
خواری رسد و آن به حقیقت شرف ماست

از نیک و بد مردم ایام ننالیم
ایشان همه نیکند و بدی از طرف ماست


قطعهٔ شمارهٔ ۲

تا کی اندوه روزگار خوریم؟
فکر نابود و بود چندین چیست؟

گر نباشد ز غصه نتوان مرد
ور بود شاد نیز نتوان زیست

تا که در دست کیست روزی ما؟
و آنچه در دست ماست روزی کیست؟


قطعهٔ شمارهٔ ۳

آه! ازین روزگار برگشته
که ز من لحظه لحظه برگردد

گر فلک را به کام خود خواهم
او به کام کس دگر گردد

ور ز جام نشاط باده خورم
باده خونابهٔ جگر گردد

ور قدم بر بساط سبزه نهم
سبزه در حال نیشتر گردد

لیک با این خوشم، که طالع من
نتواند ازین بتر گردد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
قطعهٔ شمارهٔ ۴

چیست آن خسرو سیمین‌بدن زرین‌تاج؟
که به شب خانهٔ فولاد نشیمن دارد

چو ستون‌ست ولی از مدد خیمه بپاست
سیم‌گون‌ست ولی جامه ز آهن دارد

بته پیرهن آل عجب شاخ گلی‌ست!
که ازو خانهٔ ما زینت گلشن دارد

شاهد پرده‌نشینی‌ست که با روی چو ماه
در درون‌ست و برون را همه روشن دارد

گاهی از آتش دل شعله فتد در جیبش
گاهی از باد صبا چاک به دامن دارد

هست در خانه که از آن همه شب تا دم صبح
که غم سوختن و کشتن و مردن دارد

با تن سیمی کافور چو رخ افروزد
تاب آتشکده و تابش گلشن دارد

شمع طاوس مگر حل کند این مسئله را
که دل روشن او حکم دل من دارد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
مرد

 
nazi220
چه فامیلیه بدی داره این یارو
     
  
زن

 
قطعهٔ شمارهٔ ۵

چو من به داغ بتان سوخت هر که یک چندی
هوس کند که دگر باره بیشتر سوزد
به پای شمع فتد چون که سوخت پروانه
که شعله‌ای چو بیابان رسد دگر سوزد


قطعهٔ شمارهٔ ۶

دلا، تا توان مهر گیتی مورز
که تیغ سیاست به کینت کشد

مشو غره، گر ابلق چرخ را
قضا و قدر زیر زینت کشد

گرفتم که بر آسمان رفته‌ای
عجل عاقبت بر زمینت کشد


قطعهٔ شمارهٔ ۷

دوش دیدم که به خواب من مدهوش آمد
مونس جان من آن دلبر خونین‌جگران

چون چراغ نظر افروختم از شمع رخش
گفتم ای چشم و چراغ همه صاحب‌نظران

چه سبب بود که با این همه بیداری من
دیده در خواب شد امشب به جمالت نگران

گفت این دولت بیدار از آن‌ست که تو
بسته‌ای چشم خود امشب ز خیال دگران
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
قطعهٔ شمارهٔ ۸

محمد عربی آبروی هر دو سراست
کسی که خاک درش نیست خاک بر سر او

شنیده‌ام که تکلم نمود همچو مسیح
بدین حدیث لب روح‌پرور او

که من مدینهٔ علمم، علی درست مرا
عجب خجسته حدیثی‌ست! من سگ در او


قطعهٔ شمارهٔ ۹

ای سیه‌نامه، کز برای نجات
حرفی از باب رحمتی طلبی

سبقتم چیست؟ گفته‌ای زین باب
«سبقت رحمتی علی غضبی»


قطعهٔ شمارهٔ ۱۰

به علم کوش هلالی که عاقبت چو هلال
بلند مرتبه گردی، فلک مقام شوی

نهفته از نظر خلق باش ماه به ماه
گرت هواست که منظور خاص و عام شوی

خمیده قامت و زار و نزار شو، یعنی
چو ماه نو، کم خود گیر، تا تمام شوی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
رباعیات





رباعی شمارهٔ ۱

باز آی، که از جان اثری نیست مرا
مدهوشم و از خود خبری نیست مرا
خواهم که به جانب تو پرواز کنم
اما چه کنم بال و پری نیست مرا


رباعی شمارهٔ ۲

یاران کهن، که بنده بودم همه را
در بند جفای خود شنودم همه را
زنهار! از کس وفا مجویید که من
دیدم همه را و آزمودم همه را


رباعی شمارهٔ ۳

آیینهٔ نورست رخ یار امشب
ای مه، بنشین در پس دیوار امشب
ای مهر بپوش روی خود را در ابر
ای صبح، دم خویش نگه دار امشب


رباعی شمارهٔ ۴

شد ماه من آن شمع شب‌افروز امشب
گو چرخ و فلک ز رشک می‌سوز امشب
امشب نه شب وصل، شب قدر من‌ست
بهتر ز هزار روز نوروز امشب


رباعی شمارهٔ ۵

گر دل برود من نروم از نظرت
ور جان بدهم، خاک شوم در گذرت
چون گرد شوم بر آستانت آیم
بنشینم و برنخیزم از خاک درت
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
رباعی شمارهٔ ۶

ای سیم‌ذقن، این چه دهان و چه لبست؟
این خال چه خال و این چه زلف عجبست؟
روی تو در آن دو زلف مشکین چه عجب؟
هر روز که هست در میان دو شب‌ست


رباعی شمارهٔ ۷

از بس که مرا دولت بیدار کم‌ست
گفتن نتوان که تا چه مقدار کم‌ست
رنجی‌ست فراقت که کمش بسیارست
عیشی‌ست وصال تو، که بسیار کم‌ست


رباعی شمارهٔ ۸

در عالم بی‌وفا کسی خرم نیست
شادی و نشاط در بنی‌آدم نیست
آن کس که درین زمانه او را غم نیست
یا آدم نیست، یا از این عالم نیست


رباعی شمارهٔ ۹

غم دارم و غم‌گسار می‌باید و نیست
در دست من آن نگار می‌باید و نیست
درد سر اغیار نمی‌باید و هست
تشریف حضور می‌باید و نیست


رباعی شمارهٔ ۱۰

امروز مرا غیر پریشانی نیست
در مشکل من امید آسانی نیست
غم کشت مرا و کس به دادم نرسید
بالله که درین شهر مسلمانی نیست
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
رباعی شمارهٔ ۱۱

روز و شب من به گفتگوی تو گذشت
سال و مه من به جستجوی تو گذشت
عمرم به طواف گرد کوی تو گذشت
القصه، در آرزوی تو گذشت


رباعی شمارهٔ ۱۲

آنی که تمام از نمکت ریخته‌اند
ذرات وجودت ز نمک بیخته‌اند
با شیرهٔ جان‌ها نمک آمیخته‌اند
تا همچو تو صورتی برانگیخته‌اند


رباعی شمارهٔ ۱۳

چون صورت زیبای تو انگیخته‌اند
صد حسن و ملاحت به هم آمیخته‌اند
القصه که شکل عالم‌آرای تو را
در قالب آرزوی ما ریخته‌اند


رباعی شمارهٔ ۱۴

هر کس که می عشق به جامش کردند
از دردی درد تلخ‌کامش کردند
گویا همه غم‌ةای جهان در یک جا
جمع آمده بود، عشق نامش کردند


رباعی شمارهٔ ۱۵

تا کی دلت از چرخ حزین خواهد بود؟
با محنت و درد هم‌نشین خواهد بود
خوش باش که روزگار پیش از من و تو
تا بود چنان بود و چنین خواهد بود
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 32 از 33:  « پیشین  1  ...  30  31  32  33  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار هلالی جغتایی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA