انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 4 از 33:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  30  31  32  33  پسین »

اشعار هلالی جغتایی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۹

بحمدالله که صحت داد ایزد پادشاهی را
بر آورد از سر نو بر سپهر حسن ماهی را

معاذالله! اگر می‌کاست یک جو خرمن حسنش
به باد نیستی می‌داد هر برگ گیاهی را

چو پا برداشتی، ای نرگس رعنا، به غمازی
قدم آهسته نه، دیگر مرنجان خاک راهی را

به شکر آن که شاه مسند حسنی، به صد عزت
مران از خاک راه خود به خواری دادخواهی را

چو بیمارند چشمان تو خون کم می‌توان کردن
چرا هر لحظه می‌ریزند خون بی‌گناهی را؟

سپهی سرو ریاض حسن چون سر سبز و خرم شد
چه نقصان گر خزان پژمرده می‌سازد گیاهی را؟

هلالی را فدای آن شه خوبان کن، ای گردون
چرا بی‌تاب می‌داری مه انجم سپاهی را؟
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۰

به نام ایزد، میان مردمان آن تندخو با ما
چه خوش باشد که ما در گوشه‌ای باشیم و او با ما

ز بدخویی به ما جنگ و به اغیار آشتی دارد
چه دارد؟ یا رب! این بیگانه‌خوی جنگجو با ما؟

کنون خود از نکورویی چه با ما می‌کند هر دم؟
چه گویم تا چه خواهد کرد زان خوی نکو با ما؟

به کویت آمدیم و آرزوی ما نشد حاصل
ز کویت می‌رویم اینک، هزاران آرزو با ما

اگر پهلوی ما از طعنهٔ اغیار ننشینی
چنین جایی نشین، باری، که باشی رو به رو با ما

رقیبا، گفتگوی عشق را هم‌درد می‌باید
خدا را! چون تو بی‌دردی مکن این گفتگو با ما

هلالی، در ره عشقست از هر سو غم دیگر
عجب راهی که غم رو کرده است از چار سو با ما!
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۱

چند نادیده کنی؟ آه! چه دیدی از ما؟
نشنوی زاری ما، وه! چه شنیدی از ما؟

آخر، ای آهوی مشکین، چه خطا رفت که تو
با همه انس گرفتی و رمیدی از ما؟

حیف باشد که چو گل بر کف هر خار نهی
دامنی را، که به صد ناز کشیدی از ما

کام جان راست به بازار غمت صد تلخی
که به یک عشوهٔ شیرین نخریدی از ما

بود مقصود تو آزردن ما، شکر خدا
که به مقصود دل خویش رسیدی از ما

اینک این جان ستم‌دیده که می‌خواست دلت
اینک آن دل که به جان می‌طلبیدی از ما

ما به مهرت، چو هلالی، دل و جان را بستیم
تو به شمشیر جفا مهر بریدی از ما
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۲

نمی‌توان به جفا قطع دوست‌داری ما
که از جفای تو بیشست با تو یاری ما

بسی چو ابر بهاران گریستیم و هنوز
گلی نرست ز باغ امید‌واری ما

به چشم چون تو عزیزی شدیم خوار ولی
ز عزت دگران بهترست خواری ما

غبار کوی تو ما را ز چهره دور مباد
که با تو می‌کند اظهار خاکساری ما

ز حال زار هلالی شبی یاد کنم
فلک به ناله در آید ز آه و زاری ما
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۳

من وبیداری و شبها و شب تا روز یا رب‌ها
نبیند هیچ کس در خواب، یارب! این‌چنین شب‌ها

خدا را ! جان من ، بر خاک مشتاقان گذاری کن
که در خاک از تمنای تو شد فرسوده قالب ها

سیه روزان هجران را چه حاصل بی تو از خوبان؟
که روز تیره را خورشید می‌باید نه کوکب‌ها

معلم، غالبا، امروز درس عشق می‌گوید
که در فریاد می‌بینیم طفلان را به مکتب‌ها

شود گر اهل مذهب را خبر از مشرب رندان
بگردانند مذهب‌ها ، بیاموزند مشرب ها

هلالی ، با قد چون حلقه باشد خاک میدانت
کسی نشناسد او را از نشان نعل مرکب ها
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۴

من همچو گلزار ارم، گل گل ترا رخسارها
وز آرزوی هر گلی در سینه دارم خارها

گر بی تو بگشایم نظر بر جانب گلزارها
از خار در چشمم فتد گلها و از گل خارها

دی خوب بودی در نظر، امروز از آن هم خوب‌تر
خوبند خوبان دگر، اما نه این مقدارها

تو با فد افراخته، ره سوی باغ انداخته
سرو از خجالت ساخته جا در پس دیوارها

مصر ملاحت جای تو ، در چارسو غوغای تو
تو یوسف و سودای تو سود همه بازارها

سر در رهت بنهاده‌ام، دل در هوایت داده‌ام
من تازه کار افتاده‌ام، کار منست این کارها

هر دم به جستجوی تو صد بار آیم سوی تو
هر بار پیش روی تو خواهم که میرم بارها

من، همچو چنگ ار عربده، در سینه صد ناخن زده
صد نالهٔ زار آمده، از هر رگم چون تارها

می نوش بر طرف چمن، نظاره کن بر یاسمن
تا من به کام خویشتن بینم در آن رخسرها

ای محرم زار نهان، در پند من بگشا زبان
کز نام و ناموس جهان، دارد هلالی عارها
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۵

ز آب چشم من گل شد به راه عشق منزل‌ها
ندانم تا چه گل‌ها بشکفد آخر از این گل‌ها؟

شکیتی عهد و بر دل‌های مسکین سوختی داغی
زهی داغی که تا روز قیامت ماند بر دل‌ها!

من از خوبان بسی غم‌های مشکل دیده‌ام لیکن
غم هجران بود مشکل‌ترین جمله مشکل‌ها

سزد گر بر سر تابوت ما گریند در کویش
چرا کز منزل مقصود بر بستیم محمل‌ها

ز توفان سرشک خود به گردابی گرفتارم
که عمر نوح اگر یابم نبینم روی ساحل‌ها

چو آن مه یار اغیار است گرد او مگرد ای دل
چرا پروانه باید شد برای شمع محفل‌ها؟

هلالی چون حریف بزم رندان شد بخوان مطرب:
«الا یا ایها الساقی ادر کاساً و ناولها»
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۶

دلا، ذوقی ندارد دولت دنیا و شادی‌ها
خوشا! آن دردمندی‌های عشق و نامرادی‌ها

من و مجنون دو مدهوشیم سرگردان به هر وادی
ببین کاخر جنون انداخت ما را در چه وادی‌ها

دل من جا گرفت از اعتقاد پاک در کویش
بلی، آخر به جایی می‌کشد پاک‌اعتقادی‌ها

چو عمر خود ندارم اعتمادی بر وفای تو
چه عمر است این که من دارم بر او خوش اعتمادی‌ها

به خون دل سواد دیده را شستم، زهی حسرت!
که از خطت مرا محروم کرد این بی‌سوادی‌ها

چو گم کردم دل خود را چه سود از ناله و افغان
که نتوان یافت این گم‌گشته را با این منادی‌ها

هلالی، دیگران از وصل او شادند و من غمگین
خوش آن روزی که من هم داشتم از این‌گونه شادی‌ها
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۷

گل رویت عرق کرد از می ناب
ز شبنم تازه شد گل برگ سیراب

به ناز آن چشم را از خواب مگشای
همان بهتر که باشد فتنه در خواب

تعالی‌ الله! چه حسنست این که هر روز
دهد سرپنجهٔ خورشید را تاب؟

ز پا افتادم آخر دست من گیر
همین گویم مرا دریاب، دریاب

چو در سر میل ابروی تو دارم
سر ما کی فرود آید به محراب؟

بهاران از در میخانه مگذر
عجب فصلیست، جهد کرده دریاب

هلالی می به روی ماهرویان
خوش آید، خاصه در شب‌های مهتاب
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۸

شب هجرست و مرگ خویش خواهم از خدا امشب
اجل روزی چو سویم خواهد آمد گو بیا امشب

چنین دردی که من دارم نخواهم زیست تا فردا
بیا، بنشین، که جان خواهم سپرد امروز یا امشب

دل و جانی که بود آواره شد دوش از غم هجران
دگر یا رب غم هجران چه می‌خواهد ز ما امشب

نه سر شد خاک درگاهت نه پا فرسود در راهت
مرا چون شمع باید سوخت از سر تا به پا امشب

شب آمد باز دور افگند از وصلت هلالی را
دریغا شد هلال و آفتاب از هم جدا امشب
     
  
صفحه  صفحه 4 از 33:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  30  31  32  33  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار هلالی جغتایی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA