انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 11 از 61:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  60  61  پسین »

Orfi Shirazi | عرفی شیرازی


مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۹۷ »



کسی که دیده به حسن تو آشنا کرده است
هزار گنج صرف توتیا کرده است

ببین چه آفت جانی که هر که دید تو را
نه از برای تو، از بهر خود دعا کرده است

بیار باده و آماده ساز مجلس عیش
که شیخ صومعه با نفس خود صفا کرده است

کسی که روی وی از قبله گشت در دم مرگ
بدان که در ره دل روی در قفا کرده است

کسی که بهر جفای تو خو کرد به ستم
بر او مشور که بر خویشتن جفا کرده است

اگر چه کشته ی لطفم، مساز معذورم
که هر چه با مس من کرد، کیمیا کرده است

چو دل شناخت سر رشته، گشت معلومش
که دم به دم به کف آورده و رها کرده است

گرت نحوست جغذ افکند به درویشی
غمین مشو که ستم، سایه ی هما کرده است

ز نور زاده مرا چشم و طلعت خورشید
به کوی سرمه فروشان رها کرده است

دلیل جوهر عرفی همین دقیقه بس است
که اختراع سخن های آشنا کرده است

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۹۸ »



خوش می تپم به خون دل و به تیرم چنین زده است
باز این چه ناوک است که از عشق، از کمین زده است

مشکل که مرگ روی به میدان ما نهد
از بس که فتنه به یسار و یمین زده است

نیشی است زهر داده ی معشوق کاوکاو
مهری که عشق بر لب جان حزین زده است

ناقوس عشق می زنم و رقص می کنم
بوی کدام مغبچه بر مغز دین زده است

عرفی نماند هیچ به درویشی اش سری
از بس که باده با من خلوت نشین زده است

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۹۹ »



هم صومعه را فیض به دستور نمانده است
هم گوشه ی آتشکده را نور نمانده است

بی نشأ ذوقی نبود خفته و بیدار
در صومعه و میکده مخمور نمانده است

بیمار تو کش زندگی از شدت درد است
امید هلاکش به دم صور نمانده است

باور نکنم گر چه اناالحق زده از عشق
صد راز دگر در دل زنجور نمانده است

نام تو، چه پست و چه بلندش، چه مراد است
بس شهره ی آفاق که مشهور نمانده است

عرفی ارنی گو شنوای است، نه موسی
دیر است که این قاعده در طور نمانده است

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  ویرایش شده توسط: King05   
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۰۰ »



از تو کس زمزمه ی مهر و وفا نشنیده است
بلکه گوش تو همین زمزمه ها نشنیده است

باورم نیست که همسایه ی حسن است و هنوز
چستی و دل بردن آن غمزه حیا نشنیده است

جذبه ی شوق نسیم تو رساند به مشام
ور نه کس بوی تو از باد صبا نشنیده است

غم دل آتش دل سوختگان است، فغان
که طرب آمده، آوازه ی ما نشنیده است

عزتم بین که بر آرنده ی حاجات هنوز
از لبم نام تو هنگام دعا نشنیده است

بد گمان گر شده باشم، مشو رنجه، که کسی
مهربان، شوخ ستمکاره نما، نشنیده است

برد از صومعه وز دیر مغان چون عرفی
که در آن روضه کسی بوی وفا نشنیده است

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  ویرایش شده توسط: King05   
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۰۱ »



تا چشم عشوه ساز تو مهمان فتنه است
شیرین تبسمت نمک خوان فتنه است

یا رب چه فتنه ای که به عهد تو روزگار
در گوشه ای نشسته و حیران فتنه است

ناز آفت و کرشمه بلا، عشوه دل فریب
یاران حذر کنید که توفان فتنه است

از فتنه ی غمش به که نالیم، چون مدام
دیوان شاه حسن در ایوان فتنه است

گل گل فتاده پرتو رویت در انجمن
این بزم عیش نیست، گلستان فتنه است

اسباب دلبری همه حسنش به فتنه داد
در عهد حسن او که به سامان فتنه است

چون راز فتنه فاش نگردد که چشم او
در خواب هم سرش به گریبان فتنه است

عرفی چه گونه حفظ دل خود کند، که باز
چشم کرشمه ساز تو دوران فتنه است

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۰۲ »



مدار صحبت ما بر حدیث زیر لبی است
که اهل هوش عوام اند و گفتگو عربی است

قبول خاطر معشوق شرط دیدار است
به حکم شوق تماشا مکن که بی ادبی است

نکاح دختر رز بود دوش با عرفی
هنوز قاضی شهرش در رطبی است

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۰۳ »



غمگساری در لباس دشمنی محبوبی است
خشم و ناز آرایش بیرون و بزم خوبی است

گر به سختی درد من ظاهر شود کاین اضطراب
هم ترازوی متاع طاقت ایوبی است

از هوس آزادم اما آن چه دل را می گزد
اشتیاق یوسفی و گریه ی یعقوبی است

سدره ی آب و گلم پژمرده می گردد، ولی
در نهادم شعله را نشو نمای طوبی است

شرح درد ما نباشد گفتن، ای عرفی خموش
زحمت قاصد مده کاین داستان مکتوبی است

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۰۴ »



حیرت ملازم گل رخسارهٔ کسی است
دیوانه گی نتیجه نظارهٔ کسی است

از جام کینه ام چو رود مست و خون چکان
می بارد از رخش که ستمگارهٔ کسی است

غمخوار نیست هر که بود غمگسارجوی
بیچاره آن که منتظر چارهٔ کسی است

از خاک گشتگان تو هر گل که می دمد
معلوم می شود که دل پارهٔ کسی است

فارغ ز خیرگی نگر در روی آفتاب
این دیده آزمودهٔ نظارهٔ کسی است

عرفی در آب و آتش اگر می رود روا است
بازش میاورید که آوارهٔ کسی است

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۰۵ »



از شوق که این ناله گرانمایه متاعی است
این شعله ی دل نام دگر سست سماعی است

در معرکه ی عشق زبون شو که درین رزم
هر کس که به صد رنگ شهیدی است شجاعی است

زین باغ مجو بهره که هر میوه که چینند
بی آبی ایام مکیده است و قناعی است

سیماب بود قفل در گوش تو ورنه
صد نغمه ی مستانه طلبکار سماعی است

گوش شنوا جوی که در بزم تامل
بر بستن لب موجب صد گونه صداعی است

تا عشق به بازاد دلم شعله فروشد
هر چیده دکان دوزخ و دال متاعی است

عرفی یکی از جیب برآور سر مستی
این محمل عمر است که بر دوش وداعی است

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۰۶ »



زبان ز نکته فرو ماند و راز من باقی است
بضاعت سخن آخر شد و سخن باقی است

گمان مبر که تو چون بگذری جهان بگذشت
هزار شمع بکشتند و انجمن باقی است

کسی که محرم باد صبا ست می داند
که با وجود خزان بوی یاسمن باقی است

ز شکوه های جفایت دو کون پر شد، لیک
هنوز رنگ ادب بر رخ سخن باقی است

نماند قاعده ی مهر کوهکن به جهان
ولی عداوت پرویز و کوهکن باقی است

مگو که هیچ تعلق نماند عرفی را
تعلقی که نبودش به خویشتن باقی است

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 11 از 61:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  60  61  پسین » 
شعر و ادبیات

Orfi Shirazi | عرفی شیرازی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA