انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 6 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین »

Fayez Dashtestani | اشعار و دو بیتی های فايز دشتستانی


مرد

 
نسیم! عنبر شمیمی از کجایی؟،
که آمد از تو بوی آشنایی،
تو غمها از دل فایز زدودی،
یقین از عطر زلف یار مایی




خدایا زلف و گردن آفریدی،
یقین بهر دل من آفریدی،
یقین بهر دل بیچاره فایز،
بت پاکیزه دامن آفریدی




دو چشمان تو دارد میل یاری،
ولی زابروت میترسم به زاری،
شنیدم زلف در گوشت چه میگفت،
تو فایز میکشی اما به خواری




نه از من سر بزد دلبر خطایی،
نه از تو بود جانا بی وفایی،
بت فایز مقدر این چنین شد،
چه باید کرد؟ تقدیر الهی.




بتی کز ناز پا بر دل گذارد ،
ستم باشد که پا بر دل گذارد
تمنائی که دارد یــــار فایـــز :
به چشم ما قدم مشکل گــذارد


من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
     
  
مرد

 

از این بالا میایم ، خورد وخسته
رسیدم بر در دروازه بستــــــــــه
در دروازه رو واکن به فایــــــز ،
که یارم یکه و تـــنها نشستــــــه




اگر صد پاره ام سازی به خنجر،
نـــــمی گردم من از دلبــــــر گذر
معاذالله کشد دست از تو فایــــز ،
صنم امروز و فردا ، روز محشر




از این ره میروی ، رویت به من کن
جوانی کشته ای ، فکر کفن کن
تو فایز کشته ای با تیر مژکان ،
بنه لب بر لب و جانم بتن کن




انیس من به جز آه سحر نیست
غذای من به جز خون جیگر نیست
خداوندا ! بسوزش تا بداند ،
که آه فایز بی اثر نیست




اگر صد تیر ناز از دلبر آید ،
مکن باور که آه از دل بر آید
پس از صد سال از فوت فایز ،
هنوز آواز : دلبر دلبر آید


من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
     
  
مرد

 
سر زلف تو جانا ! لام و میم است ،
چو بسم الله الرحمن الرحیم است
به هفتاد و د ملت برده حسنت ،
قدم از هجر تو ، مانند جیم است




خبر آمد که دشتستان بهاره ،
زمین از خون فایز لاله زاره
خبر بر دلبر زارش رسانید ،
که فایز یکتن و ، دشمن هزاره !




در این دنیا بسی اندوهناکم ،
که از این دنیا نباشد هیچ باکم
یقین روز ازل تقدیر فایز ،
به آب غم عجین گردیده خاکم !




چه بد کردم که از مهرم بریدی؟
خداوندا ! بدی از من چه دیدی ؟
پشیمان میشوی روزی دو صد بار ،
که در دنبال فایز ، میدویدی !




چو مرغی مثل من بی بال و پر نیست ،
دریغا همچو من ، خونین جگر نیست
فتاده فایز اندر دام صیاد ،
رهایی یافتن بهرم دگر نیست !


من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
     
  
مرد

 
جوانی کاش ! از بیع و شری (شرا) بود ،
که تا این جان شیرینم بها بود
جوانی خوش بهشتی بود فایز ،
ندانم دوزخ پیری کجا بود ؟!




تو از من بگذری ای مهر رخشان ،
منت چون رعد ، اندر پی ، خروشان!
ز اشگ دیدگان و چشم فایز ،
بروید لاله در فصل زمستان !




به بالینم میا ، تب دارم امشب
ستاره آسمان میشمارم امشب
زده عقرب به بازوی تو فایز
به بالینم میا ، بیمارم امشب




گو آن قاصد نیکو لقا را ،
ببر ، بر دوستان پیغام ما را
همان ساعت که دیدی یار فایز ،
بخاطر آوردی این بینوا را




بیا تا برگ گل نا رفته بر باد،
گلی چینیم و بـنشینیم دلشاد
بت فایز ! مکن تاءخیر چندین ،
که تعجیل است عمر آدمیزاد !


من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
     
  
مرد

 
بهشتی ای صنم ! دادی نشانم ،
مرا آواره کردی از مـکانـــم
به فایز حوض کوثر وعده دادی،
به یکباره زدی آتش به جانم !




به سیر باغ رفتم ، باختم من
نظر بر نو گلی انداختم من !
الهی ! دیده فایز شود کــــور ،
که دلبر آمد و ، نشناختم من




به مژگان خارچینم زُین گذرگاه ،
که شاید بگذرد دلبر از این راه !
به آب دیده ، نم باشید فایـــــــــز،
که گرد راه ننشیند بر آن مــــاه




بیــا جـانــا ! کـه دنــیــا را وفــا نــیست
جـوی سحر ! در این محنت سرا ، نیست
در ایــن ره هـــرچـه فایز دیده بــگشود ،
زهمــراهان دگــر جــز نــقش پا نیســت




خداوندا ! گل ناز آفریدی ،
تو کبک و بلبل و باز آفریدی ،
چرا فایز از این دردا نمیبرد ؟
پری رخسار و شهباز آفریدی !


من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
     
  
مرد

 
به «دشتی» آمدم بینم جمالت
«زیارت» آمدم ، دیدم کمالت ،
تو رفتی و نبردی یار فایز ،
الهی ! نور بارد بر مزارت !




چه سازم که زمانه مفلسم کرد !
طلا بودم ! به مانند مسم کرد !
ندارد «فایز» ار رختی بپوشد ،
لباس کهنه ، خوار مجلسم کرد !




اگر خواهی بسوزانی جهان را ،
وخی بنما ، ببفشان گیسوان را
بت فایز ! اشارت کن به ابروت ،
بکش تیغ و بگش پیر وجوان را




تو که ملای قرآن خوانی ایدل ،
تو که درد دلم میدانی ایدل ،
به بخت مردمانی شیخ و ملا ،
به بخت فایزت ، نادانی ایدل !




سحر ، از بسکه نالیدم ز هجران ،
بر احوالم ترحم کرد جانان :
خرامان ، مو پریشان سویم آمد ،
به فایز بست از نو عهد و پیمان


من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
     
  
مرد

 
نه یادم میکنی ، نه میروی یاد
به خیری باد یادت ای پریزاد
عجب نبود کنی فایز فراموش ،
فراموشی است رسم آدمیزاد !




دگر شب شد که تا جانم بسوزد ،
گریبان تا به دامانم بسوزد
برای خاطر دلدار ، فایز ،
همی ترسم که ایمانم بسوزد !




بشارت باد ای دل دلبر آمد،
به پیشت آن بت مه پیکر آمد
تو فایز جان شیرینت فدا کن
که شیرین با لب پر شکر آمد.




مرا هم ساق و هم زانو ، کند درد !
کمر ، با ساعد و بازو ، کند درد!
به هر عضو تو فایز پیری آمد ،
جوانی رفت ، جای او ، کند درد




نگارا ! شربت از لبهات بفرست
گلاب از گوشه چشمات بفرست
برای توتیای چشم فایز ،
کف دستی ز خاک پایت بفرست


من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
     
  
مرد

 
ستم بر من مکن شاخ نباتم ،
ستم بر من مکن تا در حیاتم
ستم بر من مکن ای یار فایز
پشیمان میشوی بعد از وفاتم !




قدت گل ، قامت گل ، کفش پاگل
سخن گل ، معرفت گل ، مدعا گل
به گل چیدن بر آمد یار فایز ،
سر و گردن گل و ، نشو ونما گل




قدت نازم ، رخ و زلف و بنا گوش
لب لعل تو عالم کرده مدهوش
تو پر کن جامی از لعل لبانت ،
بده بر دست فایز تا کند نوش!





بیا ! از حد گذشت ایام دوری
کنم تا کی ؟ ز مهجوری صبوری
اگر دوری تو از چشمان فایز ،
ولی ، با دل تو دایم در حضوری




دلا دیدی که دلبر عهد بشکست
ز ما ببرید و با اغیار پیوست
تو فایز از جفای بی وفایان
بسایی تا قیامت دست بر دست


من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
     
  
مرد

 
سحرگه ، حلقه بر در زد نگارم ،
ز کف برد آن صنم صبر و قرارم
به استقبالش از جا ، جست فایز !
نشست آن مه جبین اندر کنارم




سر راهم دو تا شد ، وای بر من
رفیق از من جدا شد ، وای بر من
جدا شد از من آن دلدار فایز ،
به غربت آشنا شد ، وای بر من




به زیر گوش ، برق گوشواره ،
زده بر خرمن عمرم شراره !
بیا فایز که از تو آتش طور ،
تجلی کرده بر موسی دوباره !




به زیر زلف مشکین عارض یار ،
نمایان چون قمر اندر شب تار
چنان جلوه کند بر چشم فایز ،
که زاغی برگ گل دارد به منقار!




خدایا ! یار من از من جدا شد
فراقش بر من بیدل بلا شد
شب و روزان بگرید زار فایز ،
که آن یار عزیز از من جدا شد !


من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
     
  
مرد

 
خداوندا به فايز ده صبوري
سر كار بدان جاها رسيده




سركوه بلند جفتي پلنگ است
صداي ناله ي توپو تفنگ است




به قرآني كه يك كلمش غلط نيست
به غم خوردن كسي مانند من نيست
اگر شيره شكر غربت بنوشي
مثال يك گدايي در وطن نيست





به قرآني كه خطش بي شمار است
به مولايي كه تيغش ذوالفقار است
سر سوداي عشقت بر ندارم
كه تا دين محمدبرقرار است




قسم خوردم به الله و بالله
به حقّ سوره ي نصر من الله
سر سوداي عشقت بر ندارد
اگر دنيا شود زيرش به بالا


من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
     
  
صفحه  صفحه 6 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین » 
شعر و ادبیات

Fayez Dashtestani | اشعار و دو بیتی های فايز دشتستانی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA