انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 23 از 82:  « پیشین  1  ...  22  23  24  ...  81  82  پسین »

Salman Savoji | مجموعه دل نوشته های سلمان ساوجی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۲۰

مانده یک ذره از آن دل که هوای تو گزید
لله الحمد که آن ذره به خورشید رسید

این همان ذره خاکی هوادار شماست
که به جان، روز ازل، مهر شما می‌ورزید

وین همان بلبل خوش گوست که در باغ وصال
سالها بر گل رخسار شما می‌نالید

روز رخسار تو شد در شب زلفت پیدا
صبحدم فاتحه‌ای خواند و بران روی دمید

پای من در سر کوی تو نیاورد مرا
که مرا رغبت موی تو به زنجیر کشید

آن سیه روی کدام است که روی از تو بتافت
مگر آنکس که چو زلفت تو سرش می‌گرید

سر ما راه سر کوی تو خواهد پیمود
لب ما خاک کف پای تو خواهد بوسید

گر بخواهند بریدن سر ما، چون زلفت
ما دگر یک سر مو از تو نخواهیم برید

باز توفیق عنان بر طرف سلمان تافت
چون رکاب آمد و رخ بر کف پایت مالید
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۲۱

ما رقمی می‌کشیم، تا به چه خواهد کشید
ما قدمی می‌زنیم، تا به چه خواهد رسید

قبله و مذهب بسی است، یار یکی بیش نیست
هر که دویی در میان دید یکی را دو دید

کفر سر زلف توست، قبله آتش پرست
دید رخت کاتشی است، آتش از آن رو گزید

من ز جهان بگذرم، وز تو نخواهم گذشت
ور تو به تیغم زنی، از تو نخواهم برید

در همه بحری دهند، جان به امید کنار
لیک درین بحر ما، نیست کناری پدید
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۲۲

چه نویسم که دل از درد فراقت چه کشید؟
یا ز نادیدنت این دیده غم دیده چه دید؟

به امیدی که رسد در تو دل خام طمع
سالها دیگ هوس پخت و به آخر نرسید

قصه این دل دیوانه درازست و مپرس:
که در آن سلسله زلف پریشان چه کشید؟

قصه راز تو مردیم و نگفتیم به کس
بشنو این قصه که هرگز به جهان کس نشنید

عاشق صورت توست آینه و این صورت
هست در چهره آیینه چو خورشید پدید

سر زلف تو مرا توبه ناموس شکست
چشم مست تو مرا پرده سالوس درید

جرعه در دور تو رسمی است که نتوان انداخت
خرقه در عهد تو عیبی است که نتوان پوشید

دشمنان گر همه کردند زبان چون شمشیر
نیست ممکن که مرا از تو توانند برید

خواست تا شرح فراق تو نویسد سلمان
حال دل در قلم آمد ز قلم خون بچکید
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۲۳

پیر من از میکده بویی شنید
دست زد و جامه سراسر درید

خرقه ازان شد که فرو شد به می
خرقه صدپاره که خواهد خرید؟

جان که غمش خورد و رسیدم به لب
رفت دلم تا به چه خواهد رسید؟

مشرب صافی حقیقت کسی
یافت که او دردی درش چشید

دردی دن را که دوای دل است
درد گرفتیم بباید کشید

شور می و ساغر از آن روز خاست
کان نمکین لب، لب ساغر مکید

تلخ حدیثی است تو را دلنواز
تنگ دهانیست تو را کس ندید

سایه صفت، با همه افتادگی
در عقب وصل تو خواهم دوید

عشق تو تا ظل همایون فکند
طوطی عقل از سر سلمان پرید
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۲۴

مرا از آینهٔ سخت روی سخت آید
که در برابر روی تو روی بنماید

چو شانه دست به دندان اگر برم شاید
که شانه در سر زلف تو دست می‌ساید

لطیفه‌ایست دهان تو تا که دریابد
دقیقه‌ایست میان تو تا که بگشاید

عروس گل ز جمال تو چون خجل نشود
سپیده دم که به گلگونه رخ بیاراید

سر مراز سعادت به دولت عشقت
جز آستان درت هیچ در نمی‌باید

عروس خاطر سلمان که با لبت پیوند
کند هر آیینه زین گونه گوهری زاید
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۲۵

بگو ای ماه تا ساقی ز می مجلس بیاراید
که خورشید جهان‌آرا به دولتخانه می‌آید

به بستان رو به پیروزی دمی تا باد نوروزی
به بوی زلف مشکین تو عنبر بر سمن ساید

ز راه موکبت نرگس، به چشمان خار برچیند
ز باد دامنت نسرین، به عارض گرد بزداید

همایون گلشنی کانجا ازین ماهی کند منزل
مبارک روضه‌ای کان را چنین سروی بیاراید

خیال سرو بالایت در آب و گل نمی‌گنجد
مقام و منزل جانان به غیر از دل نمی‌شاید

خنک بادی که از خاک سر کوی تو بر خیزد
خوشا جانی کز انفاس خوشش جانی بیاساید

سری دارم به سودای تو مستغنی ز هر بابی
که غیر از درگه وصل تو هیچش در نمی‌باید

سر شوریده را سلمان از آن رو می‌نهد بر کف
که در پایش کشد چون زلف اگر تشریف فرماید

در آن مجلس که چشم یار جام حسن گرداند
کسی گر باده پیماید حقیقت باد پیماید
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۲۶

از توبه ریایی، کاری نمی‌گشاید
وز ملک و پادشاهی، چیزی نمی‌فزاید

در ملک فقر دارد، درویش پادشاهی
قانع به هر چه باشد، راضی به هر چه آید

دلق کبود خواهم، کردن به باد گلگون
کاین رنگ زرقم از دل، زنگی نمی‌زداید

بردار برقع از رو، کایینه درونم
جز صورت جمالت نقشی نمی‌نماید

عشق است هر دم افزون، گویی که هر چه ما را
از عمر می‌شود کم در عشق می‌فزاید
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۲۷

چو چشمت هرگزم چشمی به چشمم در نمی‌آید
به چشمانت که چشمم را به جز چشمت نمی‌باید

چو چشمت چشم آن دارد که ریزد خون چشم من
اگر چشمت به چشمانم زند چشمی بیاساید

هر آن چشمی که می‌بیند به غیر چشم او چشمی
چو چشمش چشم تو بیند ز چشمش چشمه بگشاید

به سوی چشم من چشمی، بکن ای نور چشم من
که تا چشمم ز چشمانت به چشمانی بیاساید

به وعده چشم تو گفته: که چشمم را به چشم آرد
به چشمت هم شتابی کن که چشمم چشم می‌باید

چه دانی حال چشم من چو چشمت نیست در چشمم؟
که چشمم در غم چشمت چه خون از چشم پالاید

اگر چشمت به چشم آرد به چشم خویش سلمان را
خوشا چشمی که پیش چشم تو جانا به چشم آید
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۲۸

چون خاک شوم وز گل من خار برآید
زان خار ببوی تو همه گل ببر آید

از عمر بسی رفت و ندانم که چه باقی است
وین نیز به هر نوع که باشد به سر آید

هر جا که ز خاک سر کوی تو کنم یاد
زان خاک همه خون دل و دیده برآید

گر خاک سر کوی تو چون مشک ببویند
زان خاک معطر همه بوی جگر آید

پیوسته جمال تو بود در نظر من
خود غیر جمال تو مرا در نظر آید

کار من سودا زده عشق است و ز سلمان
جز عشق مپندار که کاری دگر آید
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۲۹

صفت خرابی دل، به حدیث کی درآید؟
سخن درون عاشق، به زبان کجا برآید؟

چو قلم بدست گیرم که حکایتت نویسم
سخنم رسد به پایان و قلم به سر درآید

سر من فدای زلفت، که ز خاک کشتگانش
همه گرد مشک خیزد، همه بوی عنبر آید

به تصور خیالت، نرود به خواب چشمم
که به چشم من خیال تو ز خواب خوشتر آید

به قلندری ملامت، چه کنی من گدارا؟
که سکندر ار بکوی تو رسد قلندر آید

اگرم به لب رسد جان، به خدا که نیست ممکن
که به جز خیال رویت، دگریم بر سر آید
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 23 از 82:  « پیشین  1  ...  22  23  24  ...  81  82  پسین » 
شعر و ادبیات

Salman Savoji | مجموعه دل نوشته های سلمان ساوجی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA