انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 51 از 82:  « پیشین  1  ...  50  51  52  ...  81  82  پسین »

Salman Savoji | مجموعه دل نوشته های سلمان ساوجی


مرد

 
رباعی شمارهٔ ۲۱

با منعم خود برون منه پای ز راه
عصیان ولی نعم گناهست گناه
در منعم خود که او دواتست، چو کلک
بگشاد زبان او سیه گشت سیاه


رباعی شمارهٔ ۲۲

ای بس که شکست و باز بستم توبه
فریاد همی کند ز دستم توبه
دیروز به توبه‌ای شکستم ساغر
امروز به ساغری شکستم توبه


رباعی شمارهٔ ۲۳

ای دوست کجائی و کجائی که نئی؟
آخر تو کرائی و کرائی که نئی؟
بیگانگی تو با من افتاد ار نه
تو یار کدام آشنایی که نئی؟


رباعی شمارهٔ ۲۴

چون چشم سیه بناز می‌گردانی
بر من غم دل دراز می‌گردانی
شوخی است عظیم نرگس بیمارت
خوش می‌گردد چو باز می‌گردانی


رباعی شمارهٔ ۲۵

در معده خالی ندهد مل ذوقی
بی ساغر می‌ندارد از گل ذوقی
بی برگ و نوای عیش حاصل نشود
از برگ گل و نوای بلبل ذوقی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
رباعی شمارهٔ ۲۶

سوسن ز صبا یافت خط آزادی
ز آن کرد از آن به صد زبان آزادی
در پرده صبا دوش ندانم که چه گفت
با غنچه که غنچه بر شکفت از شادی


رباعی شمارهٔ ۲۷

تا اسب مراد شه صفت می‌تازی
با حال من پیاده کی‌ پردازی؟
من با تو چو رخ راست روم لیکن تو
چون فیل و چو فرزین بر شکفت از شادی


رباعی شمارهٔ ۲۸

دی دیده به دل گفت که چرا پر خونی؟
ز آن سلسله زلف چرا مجنونی؟
من دیده‌ام از برای او پر خونم
آخر تو ندیده‌ای، چرا پر خونی؟


رباعی شمارهٔ ۲۹

ای دیده پی بلای دل می‌پوئی
در آب بلای دل، بلا می‌جوئی
خواهی که به اشک دیده دل پاک کنی
سودت ندهد که خون به خون می‌شوئی


رباعی شمارهٔ ۳۰

می‌گفت عماد کاشی از نادانی
کامسال گرانی بود از بی نانی
تا بود وجود او گران بود همه
چون مرد کنون هست بدین ارزانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
رباعی شمارهٔ ۳۱

زنجیر سر زلف چو می‌جنبانی
بر دامن ماه مشک می‌افشانی
چشم سیهت که شوخ می‌خوانندش
شوخ می‌رود چو باز می‌گردانی


رباعی شمارهٔ ۳۲

گر زانکه بدین شاهدی و شیرینی
در خود نگری، بروز من بنشینی
منگر به جمال خویشتن، ور نگری
در آینه، هر چه بینی از خود بینی


رباعی شمارهٔ ۳۳

ای دیده اگر هزار سیل انگیزی
خاک همه تبریز به خون آمیزی
از عهده ماتمش نیائی بیرون
بی فایده آب خود چرا می‌ریزی؟
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
رباعی شمارهٔ ۳۴

ای ابر بهار خانه پرورده تست
ای خار درون غنچه خون کرده تست
ای غنچه عروس باغ در پرده تست
این باد صبا این همه آورده تست


رباعی شمارهٔ ۳۵

قسم تو اگر مراد گر حرمان است،
حظ تو اگر درد و اگر درمان است،
از گردش آسمان بباید دانست
کونیز بحال خویش سرگردان است


رباعی شمارهٔ ۳۶

در طیره‌ام از باد که آمد سویت
وز شانه که دست می‌زند در مویت
خود سایه که باشد که فتد در پیشت؟
خورشید که باشد که جهد در کویت؟


رباعی شمارهٔ ۳۷

با مهر رخ تو بیش از ایت تابم نیست
وز دست خیالت هم شب خوابم نیست
از دیده به جای اشک از آن می‌ریزم
من خون جگر که در جگر آبم نیست


رباعی شمارهٔ ۳۸

آتش ز دهان شمع دیشب می‌جست
ناگاه سپیده دم زبانش بشکست
سر رشته به پایان شد و تابش بنماند
روزش به شب آمد و بروزم بنشست


رباعی شمارهٔ ۳۹

ما هم که رخش روشنی خور بگرفت
گرد خط او دامن کوثر بگرفت
دلها همه چاه زنخدان انداخت
و آنگه سر چاه را به عنبر بگرفت


رباعی شمارهٔ ۴۰

تا ناله بلبلم به گوش آمده است
دل با سر عیش نای و نوش آمده است
رگ از تن خشک تاک برخاسته است
خون در تن جام می‌ بجوش آمده است
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
رباعی شمارهٔ ۴۱

با لعل لبت شراب را مستی نیست
با قد تو سرو را بجز پستی نیست
ما را دهن تو نیست می پندارند
با آنکه به یک ذره در او هستی نیست


رباعی شمارهٔ ۴۲

در معرض رویت قمر آمد بشکست
در رشته لعلت شکر آمد به شکست
موی تو ز بالا به قفا باز افتاد
ناگاه سرش بر کمر آمد به شکست


رباعی شمارهٔ ۴۳

با آنکه دو چشم شوخ او عربده جوست
در شوخی و دلبری خم ابروی اوست
بالای تو چشم است که می‌یارد گفت
با دوست که بالای دو چشمت ابروست


رباعی شمارهٔ ۴۴

آن یار که بی نظیر و بی مانند است
عقل و دل و جان به عشق او در بند است
در یک نظر از مقام عالی جان را
بر خاک نشاند و جان بدین خرسند است


رباعی شمارهٔ ۴۵

آورد بهم تیر و کمان را در دست
تیر آمد و در خانه خویشش بنشست
آمد به سر تیر کمان خانه فرو
انصاف که نیک از آن میان بیرون جست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
رباعی شمارهٔ ۴۶

دیشب سر زلف یار بگرفتم مست
کز دست من دلشده چون خواهی رست
گفتا که شب است دست از دستم بدار
تا با تو نگیردم کسی دست به دست


رباعی شمارهٔ ۴۷

قسمم همه درد است و دوا چیزی نیست
در سینه به جز رنج و عنا چیزی نیست
درد است گرفته سر و دستم در دست
دردا که به جز درد مرا چیزی نیست


رباعی شمارهٔ ۴۸

مقصود ز احسان درم و دینار است
چندم دهی امید که زر در کار است؟
از بخشش اگر وعده امید است تو را
امید به دولت شما بسیار است


رباعی شمارهٔ ۴۹

این اشک گریز پا که خونی من است
در خون من از عین زبونی من است
با اینهمه کز چشم من افتاد، دلم
با اوست که یار اندرونی من است


رباعی شمارهٔ ۵۰

گل بین که ز عندلیب بگریخته است
با دامن با قلی در آمیخته است
بگذشته ز سبحان سخنی چون بلبل
وز دامن باقلی در آویخته است
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
رباعی شمارهٔ ۵۱

شاها ز تو چشم سلطنت را نور است
در سایه چتر تو جهان معمور است
المتنه الله که عدو مقهور است
بر رغم عدوی تو ولی منصور است


رباعی شمارهٔ ۵۲

چون در سر زلف تو صبا می‌پیچد
سودای وی اندر سر ما می‌پیچد
چون زلف تو عقل سر پیچید از ما
دریاب که عمر نیز پا می‌پیچد


رباعی شمارهٔ ۵۳

خالت که بر آن عارض مهوش زده‌اند
یارب که چه دلگشا و دلکش زده‌اند
ای بس که در آرزوی رویت خود را
چشم و دل من بر آب و آتش زده‌اند


رباعی شمارهٔ ۵۴

سیمین ز نخت که جان از آن بنماید
سییبی است که دانه از میان بنماید
در خنده بار دانه ماند لب تو
کز دانه لعلش استخوان بنماید


رباعی شمارهٔ ۵۵

گل افسری از لعل و گهر می‌سازد
زر دارد و این کار به زر می‌سازد
یک سفره بر آراست به صد برگ و نوا
دریاب که سفره سفر می‌سازد «
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
رباعی شمارهٔ ۵۶

این عمر نگر چه محنت افزای آمد
وین درد نگر چه پای بر جای آمد
درد از دل و چشم من به تنگ آمده بود
کارش چو به جان رسید در پای آمد


رباعی شمارهٔ ۵۷

در وصف لبت نطق زبان بسته بود
پیش دهنت پسته زبان بسته بود
ابروی تو آن سیاه پیشانی دار
پیوسته به قصد سرمیان بسته بود


رباعی شمارهٔ ۵۸

آن را که می و مطرب دلکش باشد
در موسم گل چرا مشوش باشد
گل نیست دمی بی می و مطرب خالی
ز آنروی همیشه وقت گل خوش باشد


رباعی شمارهٔ ۵۹

گل زر به کف و شراب در سر دارد
در گوش ز بلبل غزلی تر دارد
خرم دل آنکسی که چون گل به صبوح
هم مطرب و هم شراب و هم زر دارد


رباعی شمارهٔ ۶۰

چون قسم تو آنچه عدل قسمت فرمود،
یک ذره نه کم شود نه خواهد افزود،
آسوده ز هر چه نیست می‌باید زیست
و آزاد ز هر چه هست می‌باید بود
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
رباعی شمارهٔ ۶۱

دی سرو به باغ سرفرازی می‌کرد
سوسن به چمن زبان درازی می‌کرد
در غنچه نسیم صبحدم می‌پیچید
با بید و چنار دست بازی می‌کرد


رباعی شمارهٔ ۶۲

زلف سیهت که بر مهت می‌پوید
در باغ رخت سنبل و گل می‌بوید
بر گوش تو سر نهاده و اندر گوشت
احوال پریشانی ما می‌گوید


رباعی شمارهٔ ۶۳

هر لحظه ز من ناله نو می‌خیزد
پیری ز تنم خرابه‌ای انگیزد
پوسیده شدست خانه آب و گلم
هر جه که نهم دست فرو می‌ریزد


رباعی شمارهٔ ۶۴

جان در طلب رطل گران می‌گردد
تن بر سر بازار مغان می‌گردد
مسواک به عهدم نرسیده است به کام
تسبیح به دست من به جان می‌گردد


رباعی شمارهٔ ۶۵

زلف تو همه روز مشوش باشد
خال تو از آن روی برآتش باشد
چشم خوش بیمار تو در خواب خوش است
بیمار که خواب خوش کند خوش باشد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
رباعی شمارهٔ ۶۶

ترکم که مهش به پیش زانو می‌زد
با شاه فلک به حسن پهلو می‌زد
دل می‌طلبید و من بر ابرویش دل
می‌بستم و او گره به ابرو می‌زد


رباعی شمارهٔ ۶۷

... م که همیشه آب خود می‌ریزد
افتاده ز پا، وز آن نمی‌پرهیزد
بر پای کنش به دست خویش از سر لطف
ای یار، که از دست تو برمی‌خیزد


رباعی شمارهٔ ۶۸

سلمان، زر و اسب و کار و بارت بردند
سرمایه روز و روزگارت بردند
بعد از همه چیز داشتی وقتی خوش
آن وقت خوشت نیز به غارت بردند


رباعی شمارهٔ ۶۹

ای خواجه دوای درد ما کی باشد؟
وین وعده و انتظار تا کی باشد؟
گویند که آخرین دوا کی باشد
راضی شدم آخر آن دوا کی باشد؟


رباعی شمارهٔ ۷۰

از شمع جمال تو دلم تاب کشد
از جام لبت خرد می ناب کشد
این مردمک دیده تر دامن من
تا چند ز چاه ز نخت آب کشد؟
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 51 از 82:  « پیشین  1  ...  50  51  52  ...  81  82  پسین » 
شعر و ادبیات

Salman Savoji | مجموعه دل نوشته های سلمان ساوجی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA