انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 8 از 14:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  13  14  پسین »

Moein Kermanshahi | معین کرمانشاهی


مرد

 


در گذرگاه جهان هر چیز جانا بگذرد

در گذر گاه جهان هر چیز جانا بگذرد
تلخ و شیرین.عیش و محنت.زشت و زیبا بگذرد

گرچه سخت است و توان فرسا جدایی های ما
قسمت این است و بباید ساخت اما بگذرد

روزگار وصل هم خواهد شد ای بیدار دل
چون به خود آییم آن هم با گذرگاه بگذرد

زود بگذر لذتی دارد جوانی ای دریغ
صورت ابهام آمیزش همچو دریا بگذرد
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 


دل من

افسرده از یار جدائیست دل من
سرگشته افتاده زپائیست دل من

کم دانه بریزید، که در گلشن گیتی
دل کنده زهر برگ ونوائیست دل من

مرده است دلم، قاتل او را بشناسید
خود کشته بر دست حنائیست دل من

از رهگذرم دور شوید و بگریزید
دیوانه از بند رهائیست دل من

در محفل من، گوش دل وجان بگشائید
افسونگر افسانه سرائیست دل من

با درد کشان سرکشی ای چرخ نزیبد
بر بام تو، آزاده همائیست دل من

تسلیم نصیب است و زبان بسته تقدیر
حسرت کش بی چون و چرائیست، دل من

بشکسته دلی را چو من از خویش مرانید
آئینه معشوق نمائیست دل من

عمریست دلم ساخته با هرچه بلا هست
تا عشق بداند، چه بلائیست دل من
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 


دردا که درد عشق تو از گفت و گو گذشت

دردا که درد عشق تو از گفت و گو گذشت
وز عمر من مپرس که آبی ز جو گذشت

افسانه ی امید محال من ای دریغ
آنقدر شکوه داشت که از های و هو گذشت

هر کس نشان من ز تو پرسد همین بگوی
دیوانه ای که عاقبت از آبرو گذشت

اکنون حریف مستی من در زمانه نیست
ساقی به هوش باش که کار از سبو گذشت

تطهیر شرط اول ذکر است در نماز
عشق آن عبادتی است که از هر وضو گذشت

دامان من ز قید تو ای عمر پر فریب
رنگین چنان شده است که از شست و شو گذشت

من کیستم به دام تو ای چرخ واژگون
دریا دلی که از سر هر آرزو گذشت
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 


خانه خاموش

میروی، تا درپیت شور وشری ماند بجا؟
عاشقی دیوانه ، با چشم تری ماند بجا؟

کاش سرتا پا تو بودی آتش و من خرمنی
تا زتو دود و زمن خاکستری ماند بجا

از من سرگشته، هرگز شرح عشقم را مپرس
این چه حاصل قصه رنج آوری ماند بجا

اینقدر هم بی نشان، در این گلستان نیستم
در قفس شاید زمن مشت پری ماند بجا

در دلم بعد از تو ای عشق آفرین همزبان
آتشی ، شوری، فغانی، محشری ماند بجا

تا تو باز آئی، بجای پیکر رنجور من
خانه ای خاموش و ، خالی بستری ماند بجا

باز گردی آنزمان، کز اینهمه آشفتگی
جای من، تنها پریشان دفتری ماند بجا
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 


راز دل



آسوده دلان را ، غم شوریده سران نیست
این طایفه را ، غصه رنج دگران نیست

راز دل ما، پیش کسی باز مگویید
هر بی بصری، با خبر از بی خبران نیست

غافل منشینید ز تیمار دل ریش
این شیوه پسندیده صاحبنظران نیست

ای همسفران، باری اگر هست ببندید
این خانه اقامتگه ما رهگذران نیست

ما خسته دلان، از بر احباب چو رفتیم
چشمی زپی قافله ما، نگران نیست

ای بیثمران سرو شما سبز بمانید
مقبول ، بجز سرکشی بی هنران نیست

در بزم هنر ، اهل سیاست چه نشینند
میخانه دگر جایگه، فتنه گران نیست
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 


پرستو

سرنهادم بر سر زانوی او
خیره گشتم در میان روی او

تا ببیند چشم پنهان بین من
گردن پیچیده در گیسوی او

میر بودم بوسه های آتشین
از هوس زا سینه گلبوی او

دست بی شرم گنه آلوده را
میکشیدم بر پریشان موی او

میچکید از چشم او بر روی من
دانه های اشک حسرت شوی او

زندگی جو، چشم سرگردان من
در نگاه گرم عصیان جوی او

پرزنان افکار گردون گرد من
چون پرستوئی بگرد کوی او

او چو من مدهوش در آغوش من
من چو او خاموش در بازوی او

او ز شوق باده مینای من
من ز ذوق طلعت مینوی او

نعمت دنیا شمارا و مرا
روز وشب آشفته در پهلوی او
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 


شانه

راهی به پیش دارم و مستانه می روم
دیوانه ام به دیدن دیوانه میروم

یک شعله آتشم،بگریزید از برم
آسیمه سر به خلوت جانانه می روم

هستی که از آن گریخته بودم به دام خویش
افکندم آنچنان که پی دانه می روم

عشق مرا ببین که به بوی شکوفه ای
هر گوشه با شتاب چو پروانه می روم

لاف وفا نمی زنم،اما به راه عشق
چون عارفان دلشده،رندانه می روم

وقتی که زنده ام ز من ای دوست رو مپوش
وقت دگر چو آید از این خانه می روم

تنها بیا و حال من محتضر بپرس
تا بنگری چگونه غریبانه می روم

درویشم و به کوی تو چادر زدم ز شوق
یا از درم به خشم بران،یا نمی روم

یا بشکن این قرار محبت میان ما
یا لا به لای زلف تو چون شانه می روم
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 


سپند

کردی آهنگ سفر، اما پشیمان می شوی
چون بیاد آری پریشانم پریشان می شوی

گربخاطر آوری این اشک جانسوز مرا
آنچه من هستم کنون در عاشقی آن می شوی

سر بزانو گریه هایم را، اگر بینی بخواب
چون سپند از بهر دیدارم، شتابان می شوی

عزم هجران کرده ای ، شاید فراموشم کنی
منکه میدانم تو هم چون شمع ، گریان می شوی

گر خزان عمر مارا بنگری با رفتنت
همچو ابر نوبهاران، اشکریزان میشوی

بشکند پیمانه صبرم، ئلی در چشم خلق
چون دگر خوبان توهم، بشکسته پیمان میشوی

بینم آن روزی که چون پروانه بهر سوختن
پای تا سر آتش و سرتا بپا جان میشوی

مرغ باغ عشقی ودور از تو جان خواهم سپرد
آنزمان بی همزبان، در این گلستان میشوی
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 


در بند ها بس بندیان انسان به انسان دیده ام

در بندها بس بندیان انسان به انسان دیده ام
از حکم بر تا حکمران حیوان به حیوان دیده ام

در مکر او در فکر این در شکر او در ذکر این
از حاجیان تا ناجیان شیطان به شیطان دیده ام

دیدی اگر بی خانمان از هر تباری صد جوان
من پیرهای ناتوان دربان به دربان دیده ام

ای روزگار دل شکن هردم مرا سنگی مزن
من سنگها در لقمه نان دندان به دندان دیده ام

از خود رجز خوانی مکن تصویر گردانی مکن
من گردن گردنکشان ریسمان به ریسمان دیده ام

شرح ستم بس خوانده ام آتش به آتش مانده ام
بر اشک چشم کودکان دامان به دامان دیده ام

از این کله تا آن کله فرقی ندارد شیخ وشه
بر پاسدار و پاسبان ایران به ایران دیده ام

ماتم چه گویم زین وطن کز برگ برگ این چمن
من خون چشم شاعران دیوان به دیوان دیده ام

چکش به فرق من مزن ای صبر فولادین من
من ضربت پتک زمان زندان به زندان ددیده ام
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 


گريز

مي گريزم ، زين دغلكاران دنيا ، مي گريزم
تا نيابندم دگر، گم كرده جا پا ، مي گريزم

تاب سنگ هرزه چشمان را در اين گلشن ندارم
چون تذرو از لابلاي شاخ گلها ، مي گريزم

اين دل زود آشنا را ، مي كشم در بند عزلت
دو رتر هر جا زمردم ديدم ، آنجا مي گريزم

چشم تا کی بر در و در انتظار بی وفایان؟
تا نریزم دیگر این اشک تمنا می‌گریزم

یک شب آخر باغبان خوابش برد با ناله من
زین قفس آهسته چون مرغ شکیبا ، می گریزم

چند روز زندگي ، اينقدر بدنامي نخواهد
تا نگشتم ، در جهان زين بيش رسوا ، مي گريزم

در کنار دوستان ، از بس که دیدم نامرادی
دیگر از هر سایه ، چون آهوی صحرا می گریزم

جز بلا ز آميزش اين ناسپاسان بر نخيزد
يا شوم پنهان بكنج خلوتي ، يا مي گريزم

بسكه ترسيده است چشمم از فسون تنگ چشمان
هر كجا بينم نگاهي گرم و گيرا ، مي گريزم

در قيامت هم چو روي آشنايانرا به بينم
در پناه سايه ديوار حاشا مي گريزم

سخت پنهان گشته ام در موج توفانزاي هستي
همچو گوهر روزي از آغوش دريا ، مي گريزم

چشم هم گر خواست بگريزد ، ز ترس خلق ديدن
گويمش همره نخواهم برد ، تنها مي گريزم

ميگريزم با اميد بر نگشتن سوي مردم
هر چه زشتي ديدم از اين خلق ، زيبا مي گريزم
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
صفحه  صفحه 8 از 14:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  13  14  پسین » 
شعر و ادبیات

Moein Kermanshahi | معین کرمانشاهی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA