انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 63 از 718:  « پیشین  1  ...  62  63  64  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۱۷

اگر چه عشق به ظاهر خراب کرد مرا
ز روی گرم، پر از آفتاب کرد مرا

هنوز رنگ عمارت، نگار دستم بود
که ترکتاز حوادث خراب کرد مرا

به هیچ دلشده ای کار تنگ نگرفتم
چرا سپهر به قصر حباب کرد مرا؟

سرم همیشه ز کیفیت سخن گرم است
که جوش فکر، خم پر شراب کرد مرا

به خون گرم مکافات سوختم جگرش
اگر چه آتش سوزان کباب کرد مرا

خمش کن از سخن آتشین عنان صائب
که تاب شعله غیرت کباب کرد مرا
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۱۸

زبان هر هرزه درایی به جان رساند مرا
لب خموش به دارالامان رساند مرا

ادا چگونه کنم شکر آه را، کاین تیر
ز یک گشاد به چندین نشان رساند مرا

ز بی کسی چه شکایت کنم به هر ناکس؟
که بی کسی به کس بی کسان رساند مرا

اگر چه بی بروپالی است سنگ راه عروج
دل شکسته به آن دلستان رساند مرا

به دیده چون ندهم جای، اشک را صائب؟
که سیل گریه به آن آستان رساند مرا
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۱۹

ز درد و داغ محبت سرشته اند مرا
در آفتاب قیامت برشته اند مرا

دل از مشاهده من کباب می گردد
به آب چشم یتیمان سرشته اند مرا

فنای من به نسیم بهانه ای بندست
به خاک با سر ناخن نوشته اند مرا

چگونه سبز شود دانه ام، که لاله رخان
به روی گرم، مکرر برشته اند مرا

ز من به نکته رنگین چو لاله قانع شو
که از برای درودن نکشته اند مرا

به کار بخیه زخمی نیامدم هرگز
ازین چه سود که هموار رشته اند مرا؟

غنیمت است که کارآگهان عالم غیب
به حال خویش چو صائب نهشته اند مرا

ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۲۰

اگر چه سیل فنا برد هر چه بود مرا
ز بحر کرد کرم خلعت وجود مرا

ز بند وصل لباسی مرا برون آورد
اگر چه مه چو کتان سوخت تار و پود مرا

ستاره سوخته ای بود چون شرر جانم
ز قرب سوختگان روشنی فزود مرا

ز عمر رفته نصیبم جز آه حسرت نیست
به جا نمانده ازان شمع غیر دود مرا

چنین که روی مرا کرده بی حیایی سخت
عجب که چهره ز سیلی شود کبود مرا

ز خوش عیاری من سنگ امتحان داغ است
ز خجلت آب شد آن کس که آزمود مرا

فغان که همچو قلم نیست از نگون بختی
به غیر روسیهی حاصل از سجود مرا

به بینوایی ازین باغ پر ثمر صائب
خوشم، که نیست محابایی از حسود مرا
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۲۱

شد از رکاب تو پیدا هلال عید مرا
گشوده شد در جنت ازین کلید مرا

کنم سیاه ز نظاره بنفشه خطان
شود دو دیده چو بادام اگر سفید مرا

گران نیم به خریدار از سبکروحی
به سیم قلب چو یوسف توان خرید مرا

ز نیشتر چو رگ سنگ نیست پروایم
ز کوه درد ز بس نبض آرمید مرا

ز تخم سوخته، سبزی امید نتوان داشت
چگونه اختر طالع شود سعید مرا؟

نشد ز گوشه ابروی او گشاده دلم
چه دل گشاده شود از هلال عید مرا؟

ز حسن عاقبت عشق، چشم آن دارم
که صبح وصل شود، دیده سفید مرا

ز روی تازه من، تازه روست صائب باغ
اگر چه نیست بری همچو سرو و بید مرا
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۲۲

ز خود برآمده ام، با سفر چه کار مرا؟
بریده ام ز جهان، با ثمر چه کار مرا؟

درین جهان به مرادی کز آن جهان طلبند
رسیده ام، به جهان دگر چه کار مرا؟

چو خاک شد شکرستان به مور قانع من
به تنگ گیری شهد و شکر چه کار مرا؟

بود ز گریه خود فتح باب من چون تاک
به ابرهای پریشان سفر چه کار مرا؟

خوشم چو غنچه پیکان به کار بسته خود
به انتظار نسیم سحر چه کار مرا؟

چو هست باده بی دردسر مر از خون
به جام باده پر دردسر چه کار مرا؟

کمال آینه ساده است حیرانی
به حرف بی اثر و با اثر چه کار مرا؟

چنین که سنگ ملامت گرفت اطرافم
دگر چو کبک به کوه و کمر چه کار مرا؟

علاج رخنه ملک است کار پادشهان
به رخنه دل و چاک جگر چه کار مرا؟

بس است عرفی، همداستان من صائب
به نغمه سنجی مرغ سحر چه کار مرا؟
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۲۴

کنند تازه خطان مشک سود داغ مرا
شراب کهنه دهد تازگی دماغ مرا

چو لاله در چمن از کاسه سرنگونی ها
تهی ز باده ندیده است کس ایاغ مرا

ز خرج، دخل کریمان یکی هزار شود
در گشاده، در بسته است باغ مرا

ستاره سوخته از سوختن نیندیشد
حذر ز سوده الماس نیست داغ مرا

ز آفتاب بود روشناییم چون لعل
چسان خموش توان ساختن چراغ مرا؟

بهار تازه کند داغ تخم سوخته را
ز باده تر نتوان ساختن دماغ مرا

مرا کسی که به سیر بهشت می خواند
ندیده است مگر گوشه فراغ مرا؟

به شور حشر مرا نیست حاجتی صائب
چنین که عشق نمکسود ساخت داغ مرا
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۲۵

کجا به دام کشد سایه نهال مرا
شکوفه خنده شیرست از ملال مرا

فروغ گوهر من از نژاد خورشیدست
به خیرگی نتوان کرد پایمال مرا

چنین که لقمه غم در گلوی من گره است
می حرام بود روزی حلال مرا

چسان به خنده گشایم دهن، که همچون برق
لب شکفته بود مشرق زوال مرا

پی شکست من ای سنگ، پر بهم مرسان
که می کند تپش دل شکسته بال مرا

فریب عشوه دنیا نمی خورم صائب
نظر به حسن مآل است نه به مال مرا
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۲۶

چه احتیاج دلیل است در رحیل مرا؟
چو سیل جذبه دریاست بس دلیل مرا

چه غم ز آتش سوزنده چون خلیل مرا؟
که عشق او ز بلاها بود کفیل مرا

چه حاجت است به رهبر، که گوشه چشمش
کشد چو سرمه به خویش از هزار میل مرا

علاج تشنه دیدار نیست جز دیدار
با چشم، موج سراب است سلسبیل مرا

نکرده است چنان عشق او سبکروحم
که کوه غم به نظرها کند ثقیل مرا

هنوز در جگر سنگ بود چشمه من
که عشق کرد به لب تشنگان سبیل مرا

نه هر شکار سزاوار تیغ استغناست
مکش به داغ جگر گوشه خلیل مرا

چرا ستایش بخل از کرم فزون نکنم؟
که هست منت آزادی از بخیل مرا

درین بساط من آن سیل پر شر و شورم
که بحر کوچه دهد همچو رود نیل مرا

عزیز کرده عشق و محبتم صائب
شود ذلیل، فلک گر کند ذلیل مرا
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۲۷

ز خامشی دل روشن شود سیاه مرا
سیاه خیمه لیلی است دود آه مرا

ز داغ زیر نگین من است روی زمین
ز اشک و آه بود لشکر و سپاه مرا

چو گردباد به سرگشتگی برآمده ام
نمی رود دل گمره به هیچ راه مرا

حباب مانع جوش و خروش دریا نیست
ز مغز، شور نگردد کم از کلاه مرا

نمی توان به نصیحت عنان من پیچید
نداشت زلف به زنجیرها نگاه مرا

به رنگ زرد ز دینار گشته ام قانع
چو کهربا نپرد چشم بهر کاه مرا

نیم به همسفران بار از تهیدستی
که هست از دل صد پاره زاد راه مرا

حریف سرکشی نفس نیست یوسف من
حضیض چاه بود به ز اوج جاه مرا

چو شمع، زندگیم صرف شد به لرزیدن
نشد که دست حمایت شود پناه مرا

مرا به جاذبه، ای میر کاروان دریاب
که مانده کرد گرانباری گناه مرا

اگر چه گوهر من چشم می کند روشن
نمی خرند عزیزان به برگ کاه مرا

مرا به عالم بالا رساند یک جهتی
نگشت کعبه و بتخانه سنگ راه مرا
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
صفحه  صفحه 63 از 718:  « پیشین  1  ...  62  63  64  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA