انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 76 از 718:  « پیشین  1  ...  75  76  77  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۴۸

پروای مرگ نیست گدای برهنه را
سیل آب زندگی است سرای برهنه را

ایمن مشو به فقر ز اهل حسد که هست
صد چشم بد ز آبله، پای برهنه را

پوشیده دار فقر که سگ سیرتان دهر
در پوست می فتند گدای برهنه را

حسن از لباس شرم برآید گشاده روی
در پرده نیست صبر، نوای برهنه را

عریان شو از لباس که از بوی پیرهن
تشریف می دهند صبای برهنه را

بی پاره جگر نبود آه را اثر
از لشکرست فتح، لوای برهنه را

بگشا گره ز جبهه که هرگز نمی شود
جوشن حجاب، تیغ قضای برهنه را

خورشید و مه به روز و شب از حله های نور
آماده می کنند قبای برهنه را

دست از طمع بشوی که در آستین بود
پیرایه قبول، دعای برهنه را

پیداست با لباس پرستان چها کنند
جمعی که می کنند قبای برهنه را

در آفتاب حشر نبیند برهنگی
پوشیده است هر که گدای برهنه را

از عیب خلق چشم بپوشان که اهل شرم
از چشم خود کنند قبای برهنه را

صائب برون ز سینه مده داغ عشق را
ستار باش سوخته های برهنه را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۴۹

روشن ز داغ های نهان ساز سینه را
از پشت، رو شناس کن این آبگینه را

یک دم بود گرفتگی ماه و آفتاب
روشن گهر به دل ندهد جای کینه را

دارد ترا همیشه معذب فشار قبر
از گرد کینه تا نکنی پاک سینه را

بی آه سرد دل به مقامی نمی رسد
موج خطر بود پر و بال این سفینه را

با جسم، روحی من چو مسیحا کند عروج
شهباز من به جا نگذارد نشینه را

دل می کنم به خط خوش ازان زلف مشکبار
ته جرعه ای بس است خمار شبینه را

از حرف وصوت خرده جان می رود به باد
از باد دست حفظ نما این خزینه را

در سینه بود مهر رخش تا خطش دمید
آخر به خط یار رساندم سفینه را

صائب به آرزوی دل خود نمی رسی
تا پاک از آرزو نکنی لوح سینه را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۵۰

بشنو ز من ترانه غیرت فزای را
گر مردی ای سپند، نگه دار جای را!

سختی پذیر باش گر اهل سعادتی
کز استخوان گزیر نباشد همای را

هر چند سر به دامن محمل گذاشته است
دل می تپد همان ز جدایی درای را

چند ای سیه درون خود آرا درین بساط
پنهان کنی به بال و پر خویش پای را؟

روشن ضمیر باش که این بال آتشین
بر چرخ برد شبنم بی دست و پای را

جمعی که از ملایمت آزار دیده اند
بر برگ گل شمرده گذارند پای را

بدطینتان برای شکم خون هم خورند
سگ دشمن است بر سر روزی گدای را

صائب به غور ناله عشاق می رسد
در راه فکر هر که فشرده است پای را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۵۱

چون پای خم به دست فتادت کمر گشا
چون گرم شد سرت ز می ناب، سر گشا

از هر که دل گشوده نگردد کناره گیر
چون غنچه در به روی نسیم سحر گشا

از مردمان سرد نفس تیره می شوی
آیینه پیش مردم صاحب نظر گشا

قانع به رنگ و بوی گل بی وفا مشو
بر روی آفتاب چو شبنم نظر گشا

از سر هوای پوچ برون چون حباب کن
چون موج در میانه دریا کمر گشا

زان پیشتر که بر دل مردم گران شوی
استادگی مکن، پر و بال سفر گشا

چون موج، پشت دست به کف زن درین محیط
آغوش چون صدف به هوای گهر گشا

زخم گشاده رو به بغل تیغ را کشید
آغوش رغبتی تو هم ای بی جگر گشا

تا بر تو خوشگوار شود بستن نظر
یک ره نظر به عالم پر شور و شر گشا

باطل مکن به سیر و تماشا نگاه خویش
زنهار صائب از سر عبرت نظر گشا
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۵۲

شد بی صفا ز خاک سیه کاسه آب ما
آخر به رنگ ظرف برآمد شراب ما

از اشک تلخ ما کف خاکی نگشت سبز
نگرفت دست هیچ سبویی شراب ما

ما با خیال روی تو در خواب رفته ایم
یوسف نقاب بسته درآید به خواب ما

در قلزمی که موج بود تیغ آبدار
از سرگذشت خویش چه گوید حباب ما؟

تا چند زیر خرقه قدح را نهان کنیم؟
در پشت کوه چند بود آفتاب ما؟

ما را اگر چه دست تصرف نداده اند
گیراتر از کمند بود پیچ و تاب ما

ما گل به جای صید به فتراک بسته ایم
بلبل نفس گسسته رود در رکاب ما

جز خط یار بر قلم ما نمی رود
داروی بیهشی است غبار کتاب ما

زنهار خنده بر دل مجروح ما مکن
خونابه می کند نمکت را کباب ما

در کام شعله، دم به شمار اوفتاده است
پر می زند هنوز ز خامی کباب ما

ای شور حشر، از جگر ما بدار دست
خونابه می کند نمکت را کباب ما

ای خم ز پرده پوشی ما در گذر که تاک
زنجیر پاره کرد ز زور شراب ما

صائب اگر چه بال و پر ما شکسته است
سیمرغ را به چشم نیارد عقاب ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۵۳

چون شعله سر مکش ز دل سینه تاب ما
کز سوز عشق، اشک ندارد کباب ما

از آفتاب تجربه گشتیم خامتر
نارس برآمد از سفر خم شراب ما

هیچ است هر چه هست به جز همت بلند
این مصرع است از دو جهان انتخاب ما

این راه دور زود به انجام می رسد
کوتاهیی اگر نکند پیچ و تاب ما

منزل بلند و همت شبگیر کوته است
فرصت سبک عنان و گران است خواب ما

هیچیم اگر چه صائب و از هیچ کمتریم
دام فریب خلق ندارد سراب ما

پاک است همچو صبح به عالم حساب ما
در خون شبنمی نرود آفتاب ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۵۴

آماده است از دل پر خون شراب ما
در آتش است از جگر خود کباب ما

هر چند زیر تیغ حوادث نشسته ایم
چون جوهر آرمیده بود پیچ و تاب ما

ما از خیال یار پریخانه گشته ایم
یوسف خجل شود چو درآید به خواب ما

شرمی که ما ازان گل رخسار دیده ایم
مشکل که بی نقاب درآید به خواب ما

در پرده چشم شوخ همان جلوه می کند
موج خطر چه کار کند با حباب ما؟

شبنم به آفتاب قیامت چه می کند؟
زنهار رو متاب ز چشم پر آب ما

رقص سپند از دل آتش برد غبار
غافل مباش از دل پر اضطراب ما

خامی شفیع اگر نشود کار مشکل است
خونها که کرد در دل آتش کباب ما

از روی تازه، عذر لب خشک خواستیم
نومید برنگشت کسی از سراب ما

ما را نظر به حسن گلوسوز گردن است
هست این بیاض از دو جهان انتخاب ما

از خشت خم هزار در فیض می گشود
روزی که بود در گرو می کتاب ما

ما را نگاه گرم بر آتش نشانده است
دل می برد چو موی میان پیچ و تاب ما

از آبگینه پشت به دیوار داده است
سیماب از مشاهده اضطراب ما

از شوق آتش تو سرانجام داده است
چندین کمند از رگ خامی کباب ما

دارد ز خوابهای پریشان ما خبر
از سرکشی اگر چه نیاید به خواب ما

صائب هزار حیف که چون در شاهوار
لب تر نکرد سوخته جانی ز آب ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۵۵

از نان و آب نیست بقا و ثبات ما
باشد ز درد و داغ محبت حیات ما

یارب نصیب سوخته جانان عشق کن
ته جرعه ای که مانده ز آب حیات ما

از سعی، راه عشق به پایان نمی رسد
در ترک کوشش است طریق نجات ما

در دل هزار عقده ز افلاک داشتیم
حل شد به یک پیاله می مشکلات ما

قد راست تا قیام قیامت نمی کند
افتاد هر که از نظر التفات ما

افتاده است چاشنی عشق ما بلند
در شیشه سپهر نگنجد نبات ما

دیدیم تا یگانگی ذات با صفات
شد محو در تصور ذاتش صفات ما

محراب ماست روی به هر جانب آوریم
زان بی جهت، شده است یکی تا جهات ما

صائب سیاهکاری ما را حساب نیست
روی زمین سیاه شد از سیئات ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۵۶

در داغ غوطه خورد دل غم سرشت ما
با کعبه هم لباس شد آخر کنشت ما

از سنگ کودکان سر ما لاله زار شد
خط شکسته بود مگر سرنوشت ما؟

برق از زمین سوخته نومید می رود
دوزخ چه می کند به دل غم سرشت ما؟

هرگز چنان نشد که شود مصدر اثر
مطلب چه بود ازین تن خاکی سرشت ما؟

یک اهل دل به سایه دیوار ما نخفت
بالین یک غریب نگردید خشت ما
صائب از خاکمال حوادث شدیم خاک
خط غبار بود مگر سرنوشت ما؟
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۵۷

ای جبهه تو آینه سرنوشت ما
روشن چو آفتاب به تو خوب و زشت ما

در پله نشیب به قارون برابرست
میزان ز بس گرانی اعمال زشت ما

ما را به شکوه تنگی عالم نیاورد
خلق گشاده است فضای بهشت ما

از آب خضر دانه ما سبز گشته است
دست آزمای برق فنا نیست کشت ما

با آب شور کعبه نگردیم هم نمک
تا یک دم آب تلخ بود در کنشت ما

چون آفتاب اگر سر ما بگذرد ز چرخ
افتادگی برون نرود از سرشت ما

ای ابر رحمت این همه استادگی چرا؟
وقت است برق ریشه دواند به کشت ما

نور و صفا در آب و گل ما سرشته اند
بر روی آفتاب کشد تیغ، خشت ما

صائب کشید شعله ز دل داغ تازه ای
گل کرد شمع لاله ز دامان کشت ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
صفحه  صفحه 76 از 718:  « پیشین  1  ...  75  76  77  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA