انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 97 از 718:  « پیشین  1  ...  96  97  98  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۵۹

لنگر از صاحبدلان، شوخی ز خوبان خوشنماست
از هدف استادگی، از تیر جولان خوشنماست

صحبت نیکان بود مشاطه بدگوهران
خار تا بر دور گل باشد، چو مژگان خوشنماست

تیغ جان بخش تو شد آب از حجاب کشتگان
از کریمان معذرت در وقت احسان خوشنماست

ریزش پنهان به سایل، عمر جاویدان دهد
پرده ظلمت به روی آب حیوان خوشنماست

از بزرگان ترک اسباب تکلف عیب نیست
در بساط آسمان ابر پریشان خوشنماست

مد احسان را دو چندان می کند روی گشاد
خنده برق از سحاب گوهر افشان خوشنماست

رشته لعل است در کوه بدخشان خار و خس
شمع ماتم بر سر خاک شهیدان خوشنماست

از بزرگان روی دل صائب به خردان عیب نیست
دل به دست آوردن مور از سلیمان خوشنماست
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۶۰

درد بی درمان پیری منتهای دردهاست
مغز پوچ و رنگ زردش کهربای دردهاست

هیچ راهی چون به حق نزدیکتر از درد نیست
می برم غیرت به هر کس مبتلای دردهاست

کاسه دریوزه داغ است سر تا پای من
بس که هر عضو از وجود من گدای دردهاست

از جهان آب و گل امید آسایش خطاست
چار دیوار بدن مهمانسرای دردهاست

می کند آیینه خود را به ناخن صیقلی
سینه من بس که مشتاق لقای دردهاست

غوطه زد در خون خود دردی که پا در وی نهاد
سینه ما دردمندان کربلای دردهاست

گوشمال درد می سازد مسلمان نفس را
وای بر آن کس که کافر ماجرای دردهاست

چون کریم از میهمان سیری نمی باشد مرا
ناله ای گر می کنم گاهی صلای دردهاست

نیل چشم زخم باشد گنج را ویرانه ها
ورنه دل با این خرابی کی سزای دردهاست؟

می زنم چون مار نعل واژگون از پیچ و تاب
ورنه گنج عافیت در زیر پای دردهاست

می شود مایل به عاشق درد در هر جا که هست
جان سخت عاشقان آهن ربای دردهاست

درد ناقص را کند کامل، وجود کاملان
چهره زرین عاشق کیمیای دردهاست

نیست امروزی به ما پیوند درد و داغ عشق
از ازل صائب دل ما آشنای دردهاست
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۶۱

خال یا در گوشه چشم است یا کنج لب است
از مکان ها دزد را دایم کمینگه مطلب است

گوشه گیران زود در دلها تصرف می کنند
بیشتر دل می برد خالی که در کنج لب است

دست خالی برنمی گردد دعای نیمشب
چون شود معشوق نو خط، وقت عرض مطلب است

حسن خصم شوخ چشمان است و یار عاجزان
آفتاب ذره پرور میل چشم کوکب است

عالم دیگر به دست آور که در زیر فلک
گر هزاران سال می مانی همین روز و شب است

در حریم دل به زهد خشک نتوان راه برد
روی منزل را نبیند هر که چوبش مرکب است

از گرفتاری خلاصی نیست اهل عقل را
هست اگر آزادیی زیر فلک، در مکتب است

مگسل از دامان شب صائب که در روی زمین
دامنی کز دست نتوان داد دامان شب است
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۶۲

من به دوزخ می روم، زاهد اگر در جنت است
دوزخ ارباب معنی صحبت بی نسبت است

عارفان را در لباس فقر بودن آفت است
هم لباس خلق گشتن پرده دار شهرت است

دست شستن نیست چندان کاری از موج سراب
دامن افشاندن به دنیا از قصور همت است

عالم روشن به چشمش زود می گردد سیاه
هر که چون پروانه بی درد، عاشق صحبت است

موشکافان از پریشانی نمی تابند روی
طره آشفتگی شیرازه جمعیت است

بهر نخجیری است هر دامی درین نخجیرگاه
حلقه دام چشم از بهر شکار عبرت است

صحبت عاشق گران بر خاطر معشوق نیست
طوق قمری سرو بستان را کمند وحدت است

حسن و عشق از یک گریبان سر برون آورده اند
این شرر در سنگ با پروانه گرم صحبت است

عشق هر کس را که خواهد می کند زیر و زبر
پشت و روی جنس دیدن بر خریدن حجت است

از نسیم شکوه گرد کلفت از دل می رود
شکوه چون در دل گره گردید، تخم کلفت است

می برد فیض جواهر سرمه از گرد ملال
هر که چون آیینه صائب در مقام حیرت است
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۶۳

اهل معنی را تماشا مانع جمعیت است
حلقه چشمی که شد حیران، کمند وحدت است

عالم بی انقلابی هست اگر زیر فلک
پیش ارباب نظر دارالامان حیرت است

از پریشان گردی نظاره دل صد پاره است
جمع چون گردد نگه، شیرازه جمعیت است

گوشه گیری می کند روشن دل تاریک را
حاصل بیهوده گردی ها غبار کلفت است

در شکارستان دنیا آنچه می باید گفت
شاهباز دیده روشندلان را، عبرت است

حلقه دامی که باشد خوردن دل دانه اش
پیش ارباب بصیرت حلقه جمعیت است

تیغ لنگردار باشد بر سر آزادگان
سایه بال هما هر چند چتر دولت است

نعمتی کز شکر عاجز می کند گفتار را
در جهان آفرینش، صحت و امنیت است

پیش ازان کز طبل رحلت دست و پا را گم کنی
زاد راهی جمع کن ای بی خبر تا فرصت است

از بهار نوجوانی آنچه بر جا مانده است
در بساط من همین خواب گران غفلت است

خانه بردوشی علاج سیل آفت می کند
وعده گاه مردم بیکار کنج عزلت است

ناخن و منقار شاهین از کجی گیرا بود
رشوت از مردم گرفتن بر کجی ها حجت است

کاروان را گر چه در دنبال می باشد غبار
گردخواری پیش خیز کاروان عزت است

شکوه هر کس می کند صائب ز درد و داغ عشق
مشت خاکی بر دهانش زن که کافر نعمت است
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۶۴

حیرت شبنم درین گلزار عین حکمت است
رتبه بینایی هر کس به قدر حیرت است

خودنمایی غافلان را در بلا می افکند
پای خواب آلود تا ساکن بود بی آفت است

موج در یکتایی دریا نیندازد خلل
چهره وحدت نهان در زیر زلف کثرت است

زود باشد کز ندامت سر به جای پا نهد
هر که در بزم جهان چون شمع، عاشق صحبت است

کف نگیرد دامن غواص گوهر جوی را
از تماشا مطلب عارف شکار عبرت است

یادبود ما فراموشی است از احوال ما
پیش عزلت دوستان تقصیر خدمت خدمت است

نیست صائب عاشقان را از غم دنیا ملال
ماهیان را موجه دریا کمند وحدت است

ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۶۵

هر که را دیدیم در عالم گرفتار خودست
کار حق بر طاق نسیان مانده، در کار خودست

خضر آسوده است از تعمیر دیوار یتیم
هر کسی را روی در تعمیر دیوار خودست

کیست از دوش کسی باری تواند برگرفت؟
گر همه عیسی است در فکر خر و بار خودست

پرتو حسن ازل افتاده بر دیوار و در
دیو چون یوسف در اینجا محو دیدار خودست

گریه شمع از برای ماتم پروانه نیست
صبح نزدیک است، در فکر شب تار خودست

چون تواند خار حسرت از دل بلبل کشید؟
غنچه بی دست و پا درمانده خار خودست

خرجها دخل است چون باشد به جای خویشتن
هر که می آید به کار خلق، در کار خودست

چشم صائب چون صدف برابر گوهر بار نیست
زیر بار منت طبع گهربار خودست
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۶۶

دوربین خونین جگر از نظم احوال خودست
روز و شب طاوس لرزان بر پر و بال خودست

شیشه ای کز طاق افتد بشکند، چون آسمان
از هزاران طاق دل افتاد و بر حال خودست؟

خاکساری شد حصار از دیده بدبین مرا
گوهر از گرد یتیمی پرده حال خودست

عقده حرص از مرور زندگی گردد زیاد
شاخ آهو پر گره از کثرت سال خودست

نیش باشد قسمت زنبور از دریای شهد
ممسک از قهر خدا بی بهره از مال خودست

می کند در راه خود دام گرفتاری به خاک
دیده هر کس که چون طاوس دنبال خودست

کاملان از عیب خود بیش از هنر یابند فیض
بهره طاوس از پا، بیش از بال خودست

از کنار آب حیوان باز گردد خشک لب
چون سکندر هر که مستظهر به اقبال خودست

نیست خصمی آدمی را غیر خود چون عنکبوت
دام راه هر کسی از تار آمال خودست

دولت پابوس بس باشد حنا را خونبها
بی سبب صائب به فکر خون پامال خودست
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۶۷

رزق ما روشندلان چون مه ز پهلوی خودست
گر نمی در ساغر ما هست از جوی خودست

دیده امیدش از خواب پریشان ایمن است
هر که را بالین آسایش ز زانوی خودست

عاشق از بار لباس عاریت آسوده است
بید مجنون را کلاه و جامه از موی خودست

بوی پیراهن نمی گیرند اهل دل به مفت
غنچه این بوستان دلداده بوی خودست

در دیار خودپسندان نور بینش توتیاست
دیو این خاک سیه دل واله روی خودست

در خیابان رعونت نیست رسم امتیاز
هر نهالی عاشق بالای دلجوی خودست

هیچ فردی در پی اصلاح خوی خویش نیست
هر که را دیدیم در آرایش روی خودست

تنگ خلقی هر که را انداخت در دام بلا
متصل در زیر تیغ از چین ابروی خودست

بی زبانی می گشاید بندهای سخت را
در قفس طوطی ز منقار سخنگوی خودست

تا نسیم نوبهار عشق در مشاطگی است
شبنم این بوستان محو گل روی خودست

خصم اگر چون بیستون بندد به خون ما کمر
پشت ما بر کوه از اقبال بازوی خودست

نیست صائب چشم ما بر ریزش ابر بهار
آبخورد سبزه ما از لب جوی خودست
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۶۸

حفظ دولت در پریشان کردن سیم و زرست
مد احسان رشته شیرازه این دفترست

رتبه ریزش بود بالاتر از اندوختن
پیش عارف برگریز از نوبهاران خوشترست

در سراب تشنگی، جوش طراوت می زنم
ساغر بتخانه ام لبریز آب کوثرست

کار ما را می کند گردون به نام خویشتن
سوختن از عود بی پروا و لاف از مجمرست

نیست پروای اجل فرهاد شیرین کار را
مور شهد افتاده را مرگ از شکر شیرین ترست

بعد عمری کز لباس زنگ بیرون آمدم
طشت آتش بر سرم از منت خاکسترست

از خیابان بهشتم خار در دل می خلد
کوچه باغ زلف را آب و هوای دیگرست

سهل باشد بردن داغ کلف از روی ماه
هر که زنگ از سینه ما می برد روشنگرست

از عملداران به قدر ظلم می ماند اثر
عاملی کز وی نمی ماند اثر عادلترست

غم نفهمیده است هر کس ساده لوح افتاده است
هر که این آیینه دارد در بغل اسکندرست

غنچه دل را به بوی یار در بر می کشیم

از رباعی بیت آخر می زند ناخن به دل
خط پشت لب به چشم ما ز ابرو خوشترست

گر چه طوبی از جهان منشور رعنایی گرفت
رتبه افکار صائب را مقام دیگرست
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
صفحه  صفحه 97 از 718:  « پیشین  1  ...  96  97  98  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA