انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 55 از 98:  « پیشین  1  ...  54  55  56  ...  97  98  پسین »

Feyz Kashani | فیض کاشانی



 
«غزل شماره ۵۳۷»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
در جهان افگندهٔ غوغای عشق
عالمی را کردهٔ شیدای عشق

آفتاب و ماه و اخترها روان
روز و شب سرگشتهٔ سودای عشق

کرد مینای فلک قالب تهی
بر زمین تا ریختی صهبای عشق

میدهد جانرا حیوتی دم بدم
صور اسرافیل بی آوای عشق

میکشد جانهای اهل دل ز تن
دست عزرائیل استیلای عشق

عقلها را همچو سحر ساحران
میکند یک لقمه اژدرهای عشق

رفته رفته میشوم از خود تهی
تا سرم پر گردد از سودای عشق

در دل شب عاشقانرا عیشهاست
خوشتر است از روزها شبهای عشق

روزهای تیره بر شبها فزود
عمر من شد یک شب یلدای عشق

ای تهی از معرفت زحمت ببر
فیض داند قدر نعمتهای عشق
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۳۸»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
عشق است اصل بندگی من بنده و مولای عشق
عشق است آب زندگی من بنده و مولای عشق

برتر ز جان دان عشق را مشمار آسان عشق را
مفروش ارزان عشق را من بنده و مولای عشق

عشق است جان جان جان از عشق شد پیدا جهان
عشق است پیدا و نهان من بنده و مولای عشق

جنت سرای عشق دان دوزخ بلای عشق دان
جانرا فدای عشق دان من بنده و مولای عشق

عالم برای عشق دان آدم قبای عشق دان
خاتم لقای عشق دان من بنده و مولای عشق

عشق‌است چون شیر ژیان عشق‌است چون ببردمان
عشقست نادر پهلوان من بنده و مولای عشق

مشمار منکر عشق را هشیار بنگر عشق را
بازیچه مشمر عشق را من بنده و مولای عشق

نزدیکش آئی گم شوی چون قطره در قلزم شوی
در آتشش هیزم شوی من بنده و مولای عشق

جان موجه دریای عشق دل گوهر یکتای عشق
سر کاسه صهبای عشق من بنده و مولای عشق

سر مطبخ سودای عشق جان محفل غوغای عشق
دل جای های های عشق من بنده و مولای عشق

کار من و تدبیر عشق سعی من و تقدیر عشق
حلق من و زنجیر عشق من بنده و مولای عشق

فخر من از بالای عشق از همت والای عشق
وز کبر و استغنای عشق من بنده و مولای عشق

من عاشق سیمای عشق من واله و شیدای عشق
من چاکر و لالای عشق من بنده و مولای عشق

دست منست و پای عشق کرد منست ورای عشق
فیض است و استیلای عشق من بنده و مولای عشق
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۳۹»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هم توئی راحت جانم ای عشق
هم توئی درد و غمانم ای عشق

هم توئی حاصل و محصول دلم
هم توئی جان و جهانم ای عشق

هم توئی مایهٔ سوداگریم
هم توئی کار و دکانم ای عشق

هم توئی اصل وجود و عدمم
هم توئی سود و زیانم ای عشق

هم توئی طاعت و هم معصیتم
هم توئی ناز و جنانم ای عشق

هم توئی مایهٔ آشفتگیم
هم توئی امن و امانم ای عشق

گاه میسوزی و گه میسازی
تا چه خواهی تو ز جانم ای عشق

دوست کس دیده که دشمن باشد
هم تو اینی و هم آنم ای عشق

دل من بردی و جان می‌خواهی
ای بقربان تو جانم ای عشق

در دل فیض بمان یکدو نفس
تا که جان بر تو فشانم ای عشق
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۴۰»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
بوی گلزار هوست قصه عشق
میبرد سوی دوست قصهٔ عشق

میکشد رفته رفته جان از تن
مغز گیرد ز پوست قصهٔ عشق

ای که صد چاک در دلست ترا
چاک دلرا رفوست قصهٔ عشق

هست در ذکر حق نهان مستی
می حق را کدوست قصهٔ عشق

هر که دارد ز حق بدل شوقی
بردش سوی دوست قصهٔ عشق

دم بدم رو بسوی حق دارد
هر کرا گفت گوست قصهٔ عشق

هر سر موی من کند شکری
که مرا موبموست قصهٔ عشق

روبروی خدا بود عاشق
که جهان پشت و روست قصهٔ عشق

یکنفس ذکر حق ز دست مده
دوست دارد چو دوست قصهٔ عشق

گلستان حق و بوی گل ذکرش
حق محیط است وجوست قصهٔ عشق

خام افسرده بهرهٔ نبرد
پختگانرا نکوست قصهٔ عشق

ذکر حق فیض بوی حق دارد
گل گلزار اوست قصهٔ عشق
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۴۱»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
درد دل مرا نکند به دوای خلق
بیماری خدای بهست از شفای خلق

رنج از خداست راحت و راحت ز خلق رنج
قربان یک بلای خدا صد عطای خلق

صحرا و کوه خوشترم آید ز شهر و ده
صد ره صدای کوه بهست از ندای خلق

هر یک ترا بدام بلای دگر کشد
ای چشم بسته روی مکن در قفای خلق

گویند خلق راه حق ایسنت زینهار
مشنو مرد بسوی جهنم بپای خلق

بار گرانشان بدل و جان به و برو
میکش برای حق دو سه روزی بلای خلق

آزار خلق روی دلت سوی حق کند
راهیست سوی معرفت حق جفای خلق

دانی تو فیض آنکه نیاید ز خلق هیچ
بگذر ز گفتگوی ملالت فزای خلق
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۴۲»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
عاشق که بود غلام معشوق
سرمست علی‌الدوام معشوق

از خویشتنش خبر نباشد
دایم مست مدام معشوق

مستی نکند ز آب انگور
مستیش همه ز جام معشوق

برخواسته از سر دو عالم
پابنده شده بدام معشوق

از کام و هوای خویش رسته
کامش همه گشته کام معشوق

گامی ننهاده هیچ جائی
جز بر آثار گام معشوق

گم کرده نشان و نام خود را
گشته است نشان بنام معشوق

وحشی صفت از جهان رمیده
وز جان و دلست رام معشوق

گوش هر قوم با سروشی است
گوش فیض و پیام معشوق
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۴۳»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ارانی اراک و لست اراک
ارانی سواک و لست سواک

ارانی اراک و انت بمرای
ارانی و انت سوی ما اراک

ارانی و لست اری غیر وجهک
ارانی اری ما سواک سواک

هواک اراک ولست بمرای
ارانی و انت سوی ما رآک

سواک سواک اراک و انی
فلست اری فی سواک سواک

اری ما سواک طلالا و فینا
فما هو سواک و ما انت ذاک

اراک اراک سواک سوائی
و لست سوائی و لست سواک

ارانی و انی کسانا لباسا
ارانی سواک و لست بذاک

سوای ارانی سواک و انی
فلست اری فی وجودی سواک

و انی و انی فدآء لانک
و ما نیتی دون انی فداک

لقاک هوای و حق اللقاء
هوای فیض افناؤه فی لقاک
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۴۴»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
الهی الهی فقیر اتاک
ولا یرتجی من لدنک سواک

لقاک هوای رضاک منای
فهب لی لقاک وهب لی رضاک

هواک رضای رضاک هوای
هوای هواک رضای رضاک

جفاک وفآء و حق الوفآء
جفاک وفاء فکیف و فاک

غنای لدیک و فقری الیک
و فقری غنای غنای غناک

شفائی و دائی و روحی وهمی
لدیک و عنک و فی یبتغاک

حنینی انینی لجائی رجائی
الیک علیک لدیک لداک

اراک معی اینما کنت کنت
و انت نرانی و لست اراک

امامی و رائی یمینی شمالی
اذا ما نظرت فها انت ذاک

و لست اخاف سواک فانی
بمرای لک لک ازل فی حماک

و لا ارتجی عیرک ان فیضفاً
وثوق بان لم تخب من رجاک
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۴۵»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ذاب قلبی من اشتیاق لقاک
حسرت وصل می‌بریم بخاک

بر سر آتش تو می‌سوزیم
در هوای تو می‌شویم هلاک

چون ضروریست سوختن ما را
احرق ارواحنا بنار هواک

می‌دهیم از پی صال تو جان
اهدانا ربنا سبیل رضاک

گر تو خواهی که ما هلاک شویم
جان فشانیم از برای هلاک

دوست خواهد چه سوزش و شورش
من و سوز درون و سینه چاک

دل و جان پاک کردم از اغیار
پاک باید رود به عالم پاک

ز آتش عشق گر بسوزد فیض
گم شو از بحر کوخس و خاشاک
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۴۶»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
بهوای تو می‌شویم هلاک
وز برای تو می‌شویم هلاک

بر سر آتش تو می‌سوزیم
در هوای تو می‌شویم هلاک

می‌دهیم از پی رضای تو جان
در رضای تو می‌شویم هلاک

گر پسندی که ما هلاک شویم
برضای تو می‌شویم هلاک

هر چه هستیم سخرهٔ قدریم
وز قضای تو می‌شویم هلاک

ای ردای تو کبریا تو کبیر
در ردای تو می‌شویم هلاک

در سرای وجود غیر تو نیست
در سرای تو می‌شویم هلاک

ما همه فانئیم و تو باقی
در سرای تو می‌شویم هلاک

لمن الملک واحد القهار
زین نداری تو می‌شویم هلاک

دل ما گرچه تنک و تاریکست
در فضای تو می‌شویم هلاک

همه جانها بدرگهت سپریم
در فنای تو می‌شویم هلاک

فیض چون نیستی سزای نجات
بسزای تو می‌شویم هلاک
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 55 از 98:  « پیشین  1  ...  54  55  56  ...  97  98  پسین » 
شعر و ادبیات

Feyz Kashani | فیض کاشانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA