انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 61 از 98:  « پیشین  1  ...  60  61  62  ...  97  98  پسین »

Feyz Kashani | فیض کاشانی



 
«غزل شماره ۵۹۷»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دل و جان منزل جانانه کردم
می توحید در پیمانه کردم

از این افسانها طرفی نبستم
بمستی ترک هر افسانه کردم

ز عقل و عاقلان یکسر بریدم
علاج این دل دیوانه کردم

شدم در ژنده پنهان از نظرها
چو گنجی جای در ویرانه کردم

شود تا آشنا آن دوست با من
ز هر کس خویش را بیگانه کردم

بهر جانب که دیدم مست نازی
نگاهی سوی او مستانه کردم

بهر جا حسن او افروخت شمعی
بگردش خویش را پروانه کردم

دلم شد فانی اندر عشق باقی
بآخر قطره را دردانه کردم

بهر جزو دلم جای بتی بود
بمستی ترک این بتخانه کردم

بیک پیمانه دادم هر دو عالم
چو فیض این کار را مردانه کردم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۹۸»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
گران شد بر دل من تن بیا تن گرد جان گردم
همه تن می‌شوم شاید بر جانان روان گردم

چو جانرا او بود جانان ز سر تا پای گردم جان
جهانرا چون بود او جان بجان گیرد جهان گردم

گران جان نیستم گر من سبک بیرون روم از تن
زمین تا کی توان بودن بیا تا آسمان گردم

ز بهر آنکه تا بینم رخ پیدای پنهانش
نشان از وی چو نتوان یافت هم خود بی‌نشان گردم

ز بس جستم نشان او نشان گشتم بجست و جو
ز سر تا پا زان باشم ز پا تا سر بیان گردم

ز اوصاف جمال او کنم تا نکتهٔ روشن
بپیچ و تاب چون زلفان بگرد گلرخان گردم

بدور آتش روئی پریشان چون دخان باشم
ندارد عشق چون پیری بیا من هم جوان گردم

شدم در عشق پیر و او جوانی می‌کند با من
چو تیرم میکند تیرم کمان خواهد کمان گردم

نهادم سر بفرمانش چو گویم پیش چوگانش
گر این خواهد من این باشم ورآنخواهد من آن گردم

کجم گر می‌کند گر راست فزونم میکند گر کاست
چنین خواهد چنین باشم چنان خواهد چنان گردم

چنان بودم که میدانی چنین گشتم که می‌بینی
خزان خواهد بسوی اصل بی‌برگی خزان گردم

بهارم خواهد او از جان برویم لاله و ریحان
ز من خیری که او جوید همان باشم همان گردم

کنم او را که او گوید روم آنجا که او پوید
چو اینم میکند اینم چو آنم کرد آن گردم

دلم یک شعله بود از عشق بیرون رفت از دستم
بیا ای فیض تا در ماتم دل مشتغل گردم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۹۹»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
نگاهی کن که شیدای تو گردم
خرابم کن که ماوای تو گردم

سراپا در سراپای تو محوم
بقربان سراپای تو گردم

چو بالایت بلائی کس ندیده
بلا گردان بالای تو گردم

حدیثی زان لب شیرین بفرما
که شورستان سودای تو گردم

برقص آجلوهٔ مستانهٔ کن
که مدهوش تماشای تو گردم

بغمزه آب ده تیغ نگه را
فدای چشم شهلای تو گردم

بیفکن سایهٔ خود بر سر فیض
اسیر قد رعنای تو گردم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۶۰۰»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
درین گلشن من بیدل ببوی یار میگردم
پی گنجی درین ویرانه همچون مار میگردم

سپهر عالم جانم طرار نقش امکانم
بگرد مرکز توحید چون پرگار میگردم

بلی گوی و بلا جویم قضا چوگان و من گویم
برای خود نمی‌پویم بحکم یار میگردم

بری زین باغ تا چینم هزاران جور می‌بینم
برای آن گل خود رو بگرد خار میگردم

نه پیچم روی از تیرش نپرهیزم ز شمشیرش
سر از بهر فدا دارم پی این کار میگردم

قرار و صبر برد از من تمنای وصال او
هوای آشیان دارم که چون طیار میگردم

بنزد دوست خواهم شد برای تحفه مجلس
دُری شایسته میجویم درین بازار میگردم

دوای درد عاشق را مگر یابم نشان از کس
درین بازار در دکان هر عطار میگردم

نیاید بر منش رحمی طبیب عشق را هرچند
درین بازار عطاران من بیمار میگردم

قلندر نیستم گرچه در صورهٔ لیک در معنی
و رای عالم صورت قلندر وار میگردم

عزیز هر دو عالم میشوم چون خاک ره گردم
چو عزت جو شوم در هر دو عالم خوار میگردم

جهان بر من شود حاکم چو او را دوست میدارم
برد فرمان من عالم چو زو بیزار میگردم

زنم بر عالم استغنا قناعت چون کنم پیشه
شوم محتاج هر ناکس چو بر دینار میگردم

بغفلت عمر خواهد رفت بس کن گفتگو ای فیض
چو از دستم نیامد کار بر گفتار میگردم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۶۰۱»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
من دیوانه گرد هر پری رخسار می‌گردم
ببوی آن گل خود رو دین گلزار میگردم

جهانرا سربسر مست از می توحید می‌بینم
گهی کز بادهٔ غفلت دمی هشیار میگردم

طواف کعبه گر حاجی کند یکبار در عمری
من دیوانه هر ساعت بگرد یار میگردم

گهی از شوق روی او ره گلزار می‌پویم
بیاد نرگسش گه بر در خمار میگردم

گهی دیوانه گه مستم گهی بالا گهی پستم
گهی کاهل گهی چستم که ناهموار میگردم

مگو بامن حدیث عقل و دین واعظ که عمری شد
که در دیر مغان دیوانه با زّنار می‌گردم

زمانی رند او باشم زمانی عور و قلاشم
گهی بر ننگ می‌پویم گهی بر عار میگردم

بمیخانه گهی مستم ندانم پای از دستم
گهی بر صومعه با جب ّه و دستار میگردم

گهی درخیر و گه در شر گهی در نفع و گه در ضر
گهی بر نور می‌پویم گهی بر نار می‌گردم

گهی این سو گهی آن سو گهی هی‌هی گهی هوهو
نیم مجنون ولی در عشق مجنون وار می‌گردم

گهی خارم خلد در پای گه سر سوی سنگ آید
ز داغ لالهٔ سرمست در کهسار می‌گردم

جمال لم یزل میداردم بر مهر مه رویان
ز عشق دوست چون پروانه بر انوار می‌گردم

سراپا جملگی در دم نهان دارم رخ زردم
نمیداند کسی دردم که بی‌تیمار میگردم

ز علم رسمیم نگشود در در عشق کوشیدم
بمان ای فیض کو گه گه بر اسرار میگردم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۶۰۲»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ای جان مردم جانان مردم
بادا فدایت صد جان مردم

جان خود چه باشد تا خوانمت جان
بهتر ز جان چیست تو آن مردم

اظهار حاجت پیشت چه حاجت
ای بر تو پیدا پنهان مردم

ای بر تو آسان دشوار هرکس
ای بیتو دشوار آسان مردم

آسان کن ای دوست دشوار ما را
دشوار مپسند آسان مردم

ای بی‌تو ما را نی سر نه سامان
هم تو سری هم سامان مردم

ای کفر زلف ایمان عشاق
آیات حسنت قرآن مردم

ای زلفت شستت صیاد دلها
وی چشم مستت فتان مردم

ای نور و بینش در چشم مردم
در چشم مردم انسان مردم

در جسم مردم هم جان و هم دل
هم جان مردم ایمان مردم

سوز دلم را درد تو سازد
ای درد عشقت درمان مردم

زان شکر لب کامی نیابند
بر لب نیاید تا جان مردم

در مطبخ عشق خونابه دل
مستغیم کرد از خوان مردم

در کعبه وصل بر رسم عیدی
جز جان چه باشد قربان مردم

ای فیض را تو آغاز و انجام
هم مبدائی و هم پایان مردم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۶۰۳»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
تن دادم او را جان شدم جان دادمش جانان شدم
آنکو بگنجد در جهان از دولت عشق آن شدم

کردم سفر از آب و گل تا ملک جان اقلیم دل
از تن بجان می تاختم تا از نظر پنهان شدم

دیدم جهانرا سربسر چیدم ثمر از هر شجر
گشتم گدای دربدر تا عاقبت سلطان شدم

در جادهای مشتبه هر سالکی را رهبری
در شاه راه معرفت من پیرو قرآن شدم

تن در بلا بگداختم تا کار جانرا ساختم
از آب و گل پرداختم از پای تا سر جان شدم

مأوای دلدارست دل کی جای اغیار است دل
دارم بدو این خانه را بر درگهش دربان شدم

رفتم بملک آگهی دیدم بدیها را بهی
خود را ز خود کردم تهی جسم جهانرا جان شدم

خود را ز خود انداختم از خود بحق پرداختم
سر در ره او باختم سردار سربازان شدم

یاران در هستی زدند من قبله کردم نیستی
هر کس ز عقل آباد شد من از جنون عمران شدم

زاهد بزهد آورد رو عابد عبادت کرد خو
شد آنچه شاید غیر من من آنچه باید آن شدم

بودم ز مهرش ذرهٔ بودم ز بحرش قطرهٔ
خورشید بس تابان شدم دریای بی‌پایان شدم

ای فیض بس بالادوی لاف ازمنی تا کی زنی
دعوای بیمعنی کنی من این شدم من آن شدم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۶۰۴»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
همه عمر بر ره تو رخ خود بخاک سودم
بکمینگه وصالت همه انتظار بودم

بفغان گهی و گاهی بطرب ترانه کردم
که مگر تو رحم آری همه نغمهٔ سرودم

بخیال من که هر دم بره تو میدهم جان
بگمان تو که هرگز بتو آشنا نبودم

دل و جان و دین و دنیا خرد و صلاح و تقوی
بره تو رفته رفته همه رفت هر چه بودم

چکنم دلم نخواهد ز جهان بجز تو یاری
بیکان یکان نشستم همه را بیازمودم

نرود ز آینه دل سبحات عکس رویت
که بصیقل جمالت دل تیره را زدودم

چو حدیث جانفزایت نشنید گوش جانم
چو تو دلبری ندیدم همه را بخود نمودم

شب فرقت تو آمد بدلم هزار عقده
بتو چشم چون گشودم همه عقدها گشودم

دل فیض بیخودانه بهوای تست در رقص
که تو شمع و من بگرد سر تو مثال دودم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۶۰۵»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بی‌خیال تو نباشد نه قیامم نه قعودم

جلوه حسن تو دیدم طمع از خویش بریدم
تا که شد محو در انوار وجود تو وجودم

میکند تازه بتازه سپه حسن شهیدم
چشم و ابرو و لب و خال و خط تست شهودم

شیر مهرت بازل داده مرا دایه لطف
نرود تا با بد مهر تو بیرون ز وجودم

با تو در عیشم و عشرت همه سودم همه نورم
بی تو در رنجم و محنت همه آهم همه دودم

خود همه فقرم و حاجت همه بخلم همه حاجت
ز تو بخشایش وجودم ز تو سرمایه و سودم

جاهل و مرده بخود زنده و دانا بتو باشم
بخودم هیچ نباشم بتو باشم همه بودم

یکدم ار بگذردم بیتو سراپای زبانم
بگذرانم نفسی با تو سراسر همه سودم

روی بر رهگذر دوست باخلاص نهادم
بر ملک منزلت خویش بدینگونه فزودم

آنچه را علم گمان داشتم از سینه ستردم
عقده جهل بلا حول ولا قوه گشودم

هیچ بودم بخودم بود چو پندار وجودی
همه کشتم چو شدم بیخبر از بود و نبودم

توبه کردم ز خود و نامه اعمال دریدم
نیک اگر کشتم و گر بد همه را نیک درودم

عاشق ورندم و میخواره بگلبانگ علا لا
زاهد ار نیست چنین بنده چنینم که نمودم

سر بسر خواب پریشان بود این عالم فانی
بهر جمعیت دل نالهٔ بیهوده سرودم

فیض را نعمت بسیار چو دادی مددی کن
تا کند شکر عطایای تو بر رغم حسودم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۶۰۶»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
من تاب فراق تو ندارم
نقش تو بسینه می‌نگارم

باشد روزی رخت به بینم
تا جان بلقای تو سپارم

شد در رگ و ریشه تیر عشقت
از هم بگستت پود و تارم

از بادهٔ آن دو چشم مستت
گه سر خوش و گاه در خمارم

وز بوی دو زلف عنبرینت
آشفته و مست و بیقرارم

وز لعل لب شکر فروشت
تلخ است مذاق انتظارم

جز وصل تو مقصدی ندارم
جز یاد تو مونسی ندارم

دیریست که در سر من این هست
کاندر قدم تو جان سپارم

لطفی لطفی که سوخت جانم
رحمی رحمی که سخت زارم

باران کرم ببار بر فیض
آبی آور بروی کارم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 61 از 98:  « پیشین  1  ...  60  61  62  ...  97  98  پسین » 
شعر و ادبیات

Feyz Kashani | فیض کاشانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA