انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 75 از 98:  « پیشین  1  ...  74  75  76  ...  97  98  پسین »

Feyz Kashani | فیض کاشانی



 
«غزل شماره ۷۳۶»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
تیره شد در چشمم از دنیا بدر باید شدن
تنگ شد جا بر دلم جای دگر باید شدن

عقدهٔ دنیا زبال مرغ جان باید گشود
سوی فردوس برین با بال و پر باید شدن

پای تن بگذار و با بال روان پرواز کن
تاج قرب ار خواهی اینره را بسر باید شدن

متبع شرکست خود بینی ره توحید را
از وجود فانی خود بیخبر باید شدن

لوح دلرا شست و شوئی باید از ادناس طبع
از کدورتهای جسمانی بدر باید شدن

راه حق آسان توان رفتن بر آثار قدم
پیشوایان رفته اینره بر اثر باید شدن

معرفت را چون نهایت نیست راهش بیحد است
هر چه زان حاصل شود زان بیشتر باید شدن

تا نگردی فانی اندر حق نیاسائی ز خود
کی شیء هالک را مستقر باید شدن

فیض را چون عمر بگذشت و شد آلایش ز دست
سوی دارالخلد جنت زودتر باید شدن
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۷۳۷»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
تا نگوئی هست آسان عشق را رهبر شدن
عشق را رهبر شدن هست از ملک برتر شدن

از ملک برتر شوی چون عشق را رهبر شوی
کار این کار است نه در عقل دانشور شدن

عشق بستد از ملک باج سجود آدمی
آدمی را داد تاج بر ملک سرور شدن

عشق دارد کار در عالم نه عقل و نی هنر
عشق ورز ار بایدت بهتر شدن مهتر شدن

در دو عالم عشق را نی در سرت گر عشق هست
ورنه باید چون خسان بر هر دری چاکر شدن

عشق باشد افسر شاهان قرین عشق شو
بر سر شاهان عالم خواهی از افسر شدن

اینمس قلب تو از علم و هنر کی زر شود
عشق اکسیر دلت را باید او را زر شدن

آتشی از عشق در خود زن بسوزان خویش را
بایدت جانا اگر سوی خدا رهبر شدن

میکشد سوی خدا عشق خدا منعم مکن
گر بگویم میتوان از عشق پیغمبر شدن

تا دهندت بار باری در حریم قدس عشق
سر بر آن در بایدت زد حلقه آن در شدن

عشق را محرم نهٔ تا این دو رنگی در تو هست
که ز شهوت آب و گاهی از غضب آذر شدن

بر زمین دل سحاب عشق میبارد سخن
فیض عاشق شو او اگر هی خوا سخن گستر شدن
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۷۳۸»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
نخست آید بدل پیک شنیدن
کشد آنگه شنیدن سوی دیدن

بصیرت را چو دیدن حاصل آید
رسیدن را رسد وقت رسیدن

رسیدن چون شود حاصل روانرا
رسد هنگام واصل را ندیدن

چو از دیدار واصل بسته شد چشم
شود هم بسته از دیدن رسیدن

چو از دید رسیدن دیده بستی
نشستی در مقام آرمیدن

چو‌ آرامید جان در بزم وصلش
میسر شد ز لعل می مکیدن

کشی چون می ز وصلش حاصل آید
روانرا لذت مستی چشیدن

شدی چون مست و آن لذهٔ چشیدی
رسد هنگام هستی را ندیدن

چو مستی را و هستی را ندیدی
ندیدن را شود وقت ندیدن

ندیدن هم ز تو چون دست برداشت
نه تو مانی و نه هم ره بریدن

ز سر تا پای گردی چشم حیرت
همه دیدن شوی بی دید دیدن

ترا آن نیستی در عین هستی
بود آرام در عین طپیدن

بمقصود از طلب چون در رسیدی
رسیدی در مزید و در مزیدن

مزید اندر مزید اندر مزید است
هنیئاً مزیدش را مزیدن

مگو این قصه را ای فیض هر جا
که هر فهمش به نتواند رسیدن
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۷۳۹»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ای که داری هوس طلعت جانان دیدن
نیست باشد شدنت وانگهش آسان دیدن

آن جمالی که فروغش کمر کوه شکست
کی توان از نظر موسی عمران دیدن

نشود تا دلت از قید علایق آزاد
نتوان جلوه آن سرو خرامان دیدن

تار موی خرد از دیده دل بیرون کن
تا بنورش بتوانی ره عرفان دیدن

چشم خفاش بمان چشم دگر پیدا کن
نور خورشید ازل کی بود آسان دیدن

زنگ دل پاک کن از اشک و بدل بینا شو
کان جمالیست که نتوانش بچشمان دیدن

جان ترا باید و پاید غم تن چند خوری
بگذر از تن اگرت هست سر جان دیدن

بر درش چند بدی‌ آری و نافرمانی
هیچ شرمت نشود زینهمه احسان دیدن

مزن ای فیض ازین بیش ز گفتار نفس
اگرت هست سر آئینه جان دیدن
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۷۴۰»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
رای فرزانه چو باشد رخ خوبان دیدن
شادی هر دو جهان در غم اینان دیدن

توبه از زهد و ریا کردن و می نوشیدن
در خرابات مغان جلوهٔ ایمان دیدن

رقم عیش از آن صفحهٔ عارض خواندن
حال آشفته در آن زلف پریشان دیدن

کردم از پیر سؤالی ز جمال ازلی
میتوان گفت در آئینه خوبان دیدن

هرکجا حسن و جمالیست ز جانان عکسیست
جان در آن عکس تواند رخ جانان دیدن

نیست پنهان ز نظر صورت خوب تو مرا
هست یکسان چه بوصل و چه بهجران دیدن

چند زین گفتن بیهوده خمش کن ای فیض
هست موقوف خموشی رخ جانان دیدن
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۷۴۱»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
بود بدتر زهر زهری مزیدن
سرانگشت پشیمانی گزیدن

چرا عاقل کند کاری که باید
سرانگشت پشیمانی گزیدن

نخست اندیشه میکن تا نیاید
سرانگشت پشیمانی گزیدن

بجز بحر گنه لایق نباشد
سرانگشت پشیمانی گزیدن

برای معصیت باشد عقوبت
سرانگشت پشیمانی گزیدن

چوبد کردی نباشد چاره الا
سرانگشت پشیمانی گزیدن

چرا باید گنه کردن پس آنگه
سر انگشت پشیمانی گزیدن

بنازم طاعت حق کان ندارد
سر انگشت پشیمانی گزیدن

ز من بشنو که کار جاهلانست
سر انگشت پشیمانی گزیدن

چو واقع شد زیان سودی ندارد
سر انگشت پشیمانی گزیدن

لکیلاتاسون کی میگذارد
سر انگشت پشیمانی گزیدن

چو بر وفق قضا آمد چه حاصل
سر انگشت پشیمانی گزیدن

بس است ای فیض تن زن تا نباید
سر انگشت پشیمانی گزیدن

سخن که میکشد جائی که باید
سر انگشت پشیمانی گزیدن
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۷۴۲»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دلا برخیز و پائی بر بساط خود نمائی زن
برندی سر برار آتش درین زهد دریائی زن

در آدر حلقه مستان و در کش یکدو پیمانه
بمستی ترک هستی کن دم از فرمانروائی زن

کمر بر بند در خدمت چونی از خویش خالی مشو
ز بی برگی بجو برگ و نوای بی نوائی زن

اسیر نفس بودن در خراب آباد تن تا کی
قدم در عالم جان نه در از خود رهائی زن

بخلوتخانه وحدت درا از خویش یکتا شو
بسوز این خرقه یا چاکی برین دلق دو تائی زن

زره گم گشتن اندر ظلمت آباد هوس تا چند
براه آی آتش اندر آرزوهای هوائی زن

بیفکن آنچه در سر داری و پای اندرین ره نه
گدائی کن درین درگاه و کوس پادشائی زن

بمردی وارهان خود را ازین بیگانگان بگسل
بشهر آشنائی آ صلای‌ آشنائی زن

ز پا افتادهٔ در راه وصل دوست خیزای فیض
دو دست استعانت در جناب کبریائی زن
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۷۴۳»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
در جهان افکندهٔ غوغای حسن
عاشقانرا کردهٔ شیدای حسن

حسن روی تست دریای محیط
ماه رویان شبم دریای حسن

ملک استغنا مسلم مر تراست
جان استغناست استغنای حسن

عرش بر خاک مذلت رو نهد
پیش آن کرسی که باشد جای حسن

در هوا سرگشته دلها ذره‌سان
پیش خورشید جهان آرای حسن

کوه صبر پردلان را بر کند
گردش چشم خوش شهلای حسن

جان اهل دل ز تن بیرون کشد
قوت بازوی استیلای حسن

خون عشاق ار بریزد گو بریز
لشکر سلطان بی‌پروای حسن

آتش افروزی و عاشق سوزیست
مقتضای خوی مادرزای حسن

عشق خوبان در دلت جا دادهٔ
زان خیالت فیضفیض شد ماوای حسن
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۷۴۴»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مستانه برا گوشهٔ چشمی سوی ما کن
دردی بسر درد نه و نام دوا کن

از پرده برون آبگذر بر صف رندان
پنهان ز نظرها نظری جانب ما کن

گر لطف نداری و سر لطف نداری
از قهر بکش تیغ جفا روی بما کن

گفتی که وفا میکنم و هیچ نکردی
ما چشم وفا از تو نداریم جفا کن

مرغ دل ما از قفس غصه برون آر
برگرد سر خویش بگردان و رها کن

ترسم که غباری بدل یار نشیند
بگذر ز عتاب و گله‌ای فیض دعا کن

در دفتر جان حرف بتان چند نویسی
زین قصه بگردان ورق و رو بخدا کن
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۷۴۵»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
بیا بمیکده تأثیر را تماشا کن
جوانی خرد پیر را تماشا کن

مس وجود تو تا عاقلی نگردد زر
بعشق دل ده و اکسیر را تماشا کن

نه سوی بینی و نه مایه تا بخود نگری
ز خویش بگذر و توفیر را تماشا کن

چو در نماز در آئی نیاز شو همگی
جمال شاهد تکبیر را تماشا کن

برای دیدن صنع خدا بباغ جهان
تن جوان و دل پیر را تماشا کن

برآی بر زبر قصر بیسکون شباب
شتاب عمر سرازیر را تماشا کن

چها که با دل ما میکند خدنگ قضا
کمان پر کش تقدیر را تماشا کن

خرابی تن و معموری دلست ای فیض
بکش ریاضت و تعمیر را تماشا کن
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 75 از 98:  « پیشین  1  ...  74  75  76  ...  97  98  پسین » 
شعر و ادبیات

Feyz Kashani | فیض کاشانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA