انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 92 از 98:  « پیشین  1  ...  91  92  93  ...  97  98  پسین »

Feyz Kashani | فیض کاشانی



 
«غزل شماره ۹۰۶»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
بکوش ایجان خدا را بنده باشی
برین در همچو خاک افکنده باشی

جهان ظلمت فنا آب حیاتست
بنوش این آب تا پاینده باشی

بجد و جهد میجو تا بیابی
اگر جوینده یابنده باشی

نتابد بر دلت نور هدایت
تو تا از کبر و کین آکنده باشی

ترا رسم خداوندی نزیبد
بزیب بندگی زیبنده باشی

نشاید بندگی با خود پرستی
ز خود تا نگذری کی بنده باشی

ز دیده اشک می افشان و میسوز
که تا چون شمع افروزنده باشی

بدلسوزی و سربازی و خنده
توانی شمع سان پاینده باشی

بآب معرفت گر پروری جان
بمیرد هر دلی تو زنده باشی

ندارد قیمتی جز زنده عشق
بعشق ارزنده ارزنده باشی

هم اینجا در بهشت جاودانی
اگر دلرا ز دنیا کنده باشی

ززیب این جهان گر بر کنی دل
بزیب آنجهان زیبنده باشی

در اینجا گر بحال خود بگرئی
در آنجا در خوشی و خنده باشی

جهانرا جان توانی شد بدانش
چرا از جاهلی خربنده باشی

توانی جواجهٔ کونین گردید
اگر ای فیض حق را بنده باشی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۹۰۷»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
گفتم رخت ندیدم گفتا ندیده باشی
گفتم ز غم خمیدم گفتا خمیده باشی

گفتم ز گلستانت گفتا که بوی بردی
گفتم گلی نچیدم گفتا نچیده باشی

گفتم ز خود بریدم آن باده تا چشیدم
گفتا چه زان چشیدی از خود بریده باشی

گفتم لباس تقوی در عشق خود بریدم
گفتا به نیک نامی جامه دریده باشی

گفتم که در فراقت بس خوندل که خوردم
گفتا که سهل باشد جورم کشیده باشی

گفتم جفات تا کی گفتا همیشه باشد
از ما وفا نیاید شاید شنیده باشی

گفتم شراب لطفت آیا چه طعم دارد
گفتا گهی ز قهرم شاید مزیده باشی

گفتم که طعم آن لب گفتا ز حسرت آن
جان بر لبت چه آید شاید چشیده باشی

گفتم بکام وصلت خواهم رسید روزی
گفتا که نیک بنگر شاید رسیده باشی

خود را اگر نه بینی از وصل گل بچینی
کار تو فیض اینست خود را ندیده باشی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۹۰۸»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ندهی اگر باو دل بچه آرمیده باشی
نگزینی ار غم او چه غمی گزیده باشی

نظری نهان بیفکن مگرش عیان به بینی
گرش از جهان نبینی ز جهان چه دیده باشی

سوی او چه نیست چشمت چه در آیدت بدیده
سوی او چه نیست گوشت چه سخن شنیده باشی

غم او چه در نهان است بگشا دلی ز عالم
نچشیده ذوق عشقی چه خوشی چشیده باشی

نکشیده درد عشقی نچشیده زهر هجری
تو ندیدهٔ وصالی بجهان چه دیده باشی

نبود چه بیم هجرت نه دلی نه دیده داری
نبود امید وصلت بچه آرمیده باشی

نمک دهان چه دانی شکر لبان چه دانی
مگر از لب و دهانش سخنی شنیده باشی

نبری رهی بسرّ ظلمات آب حیوان
مگرش دمیده بر لب خط سبز دیده باشی

دل مضطرب نداری خبری ز حال فیضت
مگر از غم نگاری ستمی کشیده باشی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۹۰۹»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
گفتی مرا نزد من آ تو آتشی تو آتشی
ترسم بسوزانی مرا تو آتشی تو آتشی

من تیره و دل سوخته تو روشن و افروخته
من سوخته من سوخته تو آتشی تو آتشی

من نیستم الاخسی تو سوختی چون من بسی
کی جان برد از تو کسی تو آتشی تو آتشی

در وصل تو چون اخگرم میسوزم آتش میخورم
در فرقتت خاکسترم تو آتشی تو آتشی

گه گرمی آموزیم گاهی ز تاب افروزیم
گاهی تمامی سوزیم تو آتشی تو آتشی

چون شعله خندان و خوشی میسوزی وسر میکشی
خوش‌خوش‌کشی خوش‌خوش‌کشی توآتشی توآتشی

خوی توداغ من بس است‌رویت‌چراغ من‌بس است
نورت سراغ من بس است تو آتشی تو آتشی

از روی تو دارم ضیا از گرمیت دارم بقا
آیم برت گردم فنا تو آتشی تو آتشی

گه فیض را سر کش کنی گه صافی و بیغش کنی
گه آتش آتش کنی تو آتشی تو آتشی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۹۱۰»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
وزد بر اهل دلی گر نسیم درویشی
حیات تازه برد از نعیم درویشی

چه رشگها که برد چون نقاب برخیزد
سریر پادشهی بر گلیم درویشی

خرد نظایر عالم بهم چه می‌سنجید
به نیم ملک بچربید نیم درویشی

چه آسمان و چه انجم چه آفتاب چه ماه
برند رشگ بر اهل نعیم درویشی

بسست راحت نقدی که هست با درویش
زیادتی بود اجر عظیم درویشی

هزار شکر که پیوسته جسم و روحمرا
معطر است دماغ از نسیم درویشی

چه ابلهند گروهی که با کفاف معاش
نهند بر سر هم زر ز بیم درویشی

شود سراسر آسایشش به تیغ عناد
که پاک شد ز ره مستقیم درویشی

برغم انف گروهی که سر کشند ای فیض
بکش تو پا سره بر از گلیم درویشی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۹۱۱»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
کسی که یافت نسیم نعیم درویشی
نتافت سر ز طریق قویم درویشی

چه کرد لطف الهی مرا ز درویشان
شدم بهمت والا مقیم درویشی

اگر چچه عین کمالم گرفت این نعمت
شدم اسیر بدست قسیم درویشی

دگر بهمت ارواح پاک درویشان
زدم قدم بره مستقیم درویشی

خدای کرد کرامت مرا دگر باره
نشستنی برضا بر گلیم درویشی

چها که بر سرم آمد از آن زمان که مرا
گسست باز طریق قویم درویشی

بزرگوار خدایا هزار شکر تو را
که باز روزی من شد نعیم درویشی

همین بس است که دارم بنقد آسایش
زیادتی بود اجر عظیم درویشی

هزار شکر که پیوسته فیض را دل و جان
معطر است ز عطر نسیم درویشی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۹۱۲»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دل چو بستم بخدا حسبی الله و کفی
نروم سوی سوی حسبی الله و کفی

تن من خاک رهش دل من جلوه گهش
سرو جانم بفدا حسبی الله و کفی

او چو دردی دهدم یا که داغی نهدم
نبرم نام دوا حسبی الله و کفی

همه نورست و ضیا همه رویست و صفا
همه مهرست و وفاحسبی الله و کفی

او کند مهر و وفا من کنم جور و جفا
من مرض اوست شفا حسبی الله و کفی

گر بخواند بدوم ور براند نروم
چون توان رفت کجا حسبی الله و کفی

فیض ازین گونه بگوی در غم دوست بموی
ورد جان ساز دلا حسبی الله و کفی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۹۱۳»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
نکنی گر تووفا حسبی الله کفی
ورنهی روبجفا حسبی الله کفی

قدتو نخل بلند بر آن شکروقند
نکنی گر تو عطا حسبی الله کفی

چو برویت نگرم حق بودش در نظرم
نیم از اهل هو احسبی الله کفی

گاه زخمی می زنم گاه مرهم می نهم
تاچه راخواست خداحسبی الله کفی

از تو درد و تو دوا از تو رنج تو شفا
حق چنین ساخت تراحسبی الله کفی

سرنهم بر درتو جان نهم بر سر تو
تا شوم از شهدا حسبی الله کفی

دل من بسته تو جان من خستهٔ تو
نکنی گر تو دوا حسبی الله کفی

مانده از من نفسی میروم سوی کسی
تا رهم از من و ما حسبی الله کفی

از تو کام ار نبرم ره دیگر سپرم
یار فیض است خدا حسبی الله کفی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۹۱۴»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
نیست تاج عشقرا شایسته هرجا تارکی
تارکی باید دو عالم را برای تارکی

آتش است این عشق میسوزد روان را بیدریغ
خدمتش را کی کمر بندد جز آتش خوارکی

کار باید کرد کار و راه باید رفت راه
عشق را در خود نباشد هر خسی بیکارکی

راهها باید بریدن تا رسی در گرد عشق
با دو دیده ره بریدن نیست آسان کارکی

کی بگلزار حقیقت رهبرد هر بوالهوس
کو بیارد صبر کردن بر جفای خوارکی

ناز در ناز است آنجا بارگاه عرتست
پا رها باید شدن تا باریابی بارکی

زاری بسیار باید کرد بر درگاه دوست
تا بجوشد بحر غفران کرم یکبارکی

آه آتش ناک باید تا بجوشد دیگ رحم
گریهٔ بسیار باید تا نشاند ناوکی

سهل باشدفیض آسان کردن دشوار خود
سعی کن آسان کنی بر دیگری دشوارکی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۹۱۵»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دل و جانم اسیر غم تا کی
خستهٔ محنت و الم تا کی

عمر را صرف هرزه کردن چند
مایهٔ حسرت و ندم تا کی

دلم از فکرهای بیهوده
دایم الحزن و النقم تا کی

نقش بی‌اصل آرزو و امل
بر دل و جان رقم زدن تا کی

محنت رنج تو بتو تا چند
غصه و درد دمبدم تا کی

کردها منتج پشیمانی
گفتها مورث ندم تا کی

در ره دین و در طریق هدی
اعمی و ابکم و اصم تا کی

جان علوی بقید تن تا چند
دشمنان شاد و محترم تا کی

ان حق تا بچند خار و سبک
و ان باطل ولی نعم تا کی

غفلت از یاد ‌آخرت تا چند
غم دنیا و بیش و کم تا کی

حرف جمشید و تخت کی تا چند
یاد آفرید و جام جم تا کی

گفتن حرف‌های بیهوده
به نواهای زیر و بم تا کی

بیش ازین شاعری مکن ای فیض
این سخنهای کم ز کم تا کی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 92 از 98:  « پیشین  1  ...  91  92  93  ...  97  98  پسین » 
شعر و ادبیات

Feyz Kashani | فیض کاشانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA