انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 15 از 61:  « پیشین  1  ...  14  15  16  ...  60  61  پسین »

Alame Eghbal | علامه اقبال


زن

 
به ملازمان سلطان خبری دهم ز رازی

به ملازمان سلطان خبری دهم ز رازی

که جهان توان گرفتن بنوای دلگدازی

به متاع خود چه نازی که بشهر دردمندان

دل غزنوی نیرزد به تبسم ایازی

همه ناز بی نیازی همه ساز بینوائی

دل شاه لرزه گیرد ز گدای بی نیازی

ز مقام من چه پرسی به طلسم دل اسیرم

نه نشیب من نشیبی نه فراز من فرازی

ره عاقلی رها کن که به او توان رسیدن

به دل نیازمندی به نگاه پاکبازی

به ره تو ناتمامم ز تغافل تو خامم

من و جان نیم سوزی تو و چشم نیم بازی

ره دیر تختهٔ گل ز جبین سجده ریزم

که نیاز من نگنجد به دو رکعت نمازی

ز ستیز آشنایان چه نیاز و ناز خیزد

دلکی بهانه سوزی نگهی بهانه سازی
     
  
زن

 


بیا که ساقی گلچهره دست بر چنگ است

چمن ز باد بهاران جواب ارژنگ است

حنا ز خون دل نو بهار می بندد

عروس لاله چه اندازه تشنه رنگ است

نگاه میرسد از نغمهٔ دل افروزی

به معنیی که برو جامهٔ سخن تنگ است

به چشم عشق نگر تا سراغ او گیری

جهان بچشم خرد سیمیا و نیرنگ است

ز عشق درس عمل گیر و هر چه خواهی کن

که عشق جوهر هوش است و جان فرهنگ است

بلند تر ز سپهر است منزل من و تو

براه قافله خورشید میل فرسنگ است

ز خود گذشته ئی ای قطره محال اندیش

شدن به بحر و گهر برنخاستن ننگ است

تو قدر خویش ندانی بها ز تو گیرد

وگرنه لعل درخشنده پاره سنگ است
     
  
زن

 


صورت نپرستم من بتخانه شکستم من

آن سیل سبک سیرم هر بند گسستم من

در بود و نبود من اندیشه گمانها داشت

از عشق هویدا شد این نکته که هستم من

در دیر نیاز من در کعبه نماز من

زنار بدوشم من تسبیح بدستم من

سرمایه درد تو غارت نتوان کردن

اشکی که ز دل خیزد در دیده شکستم من

فرزانه به گفتارم دیوانه به کردارم

از باده شوق تو هشیارم و مستم من
     
  
زن

 


هوای فرودین در گلستان میخانه میسازد

سبو از غنچه می ریزد ز گل پیمانه می سازد

محبت چون تمام افتد رقابت از میان خیزد

به طوف شعله ئی پروانه با پروانه می سازد

به ساز زندگی سوزی به سوز زندگی سازی

چه بیدردانه می سوزد چه بیتابانه می سازد

تنش از سایهٔ بال تذروی لرزه می گیرد

چو شاهین زادهٔ اندر قفس با دانه می سازد

بگو اقبال را ای باغبان رخت از چمن بندد

که این جادو نوا ما را ز گل بیگانه می سازد
     
  
زن

 


از ما بگو سلامی آن ترک تند خو را

کاتش زد از نگاهی یک شهر آرزو را

این نکته را شناسد آندل که دردمند است

من گرچه توبه گفتم نشکسته ام سبو را

ای بلبل از وفایش صد بار با تو گفتم

تو در کنار گیری باز این رمیده بو را

رمز حیات جوئی جز در تپش نیابی

در قلزم آرمیدن ننگ است آب جو را

شادم که عاشقان را سوز دوام دادی

درمان نیافریدی آزار جستجو را

گفتی مجو وصالم بالا تر از خیالم

عذر نو آفریدی اشک بهانه جو را

از ناله بر گلستان آشوب محشر آور

تا دم به سینه پیچد مگذار های و هو را
     
  
زن

 


آشنا هر خار را از قصهٔ ما ساختی

در بیابان جنون بردی و رسوا ساختی

جرم ما از دانه ئی تقصیر او از سجده ئی

نی به آن بیچاره میسازی نه با ما ساختی

صد جهان میروید از کشت خیال ما چو گل

یک جهان و آنهم از خون تمنا ساختی

پرتو حسن تو می افتد برون مانند رنگ

صورت می پرده از دیوار مینا ساختی

طرح نو افکن که ما جدت پسند افتاده ایم

این چه حیرت خانه ئی امروز و فردا ساختی
     
  
زن

 
خوش آنکه رخت خرد را به شعله‌ای می سوخت

مثال لاله متاعی ز آتشی اندوخت

تو هم ز ساغر می چهره را گلستان کن

بهار خرقه فروشی به صوفیان آموخت

دلم تپید ز محرومی فقیه حرم

که پیر میکده جامی به فتوئی نفروخت

مسنج قدر سرود از نوای بی اثرم

ز برق نغمه توان حاصل سکندر سوخت

صبا به گلشن ویمر سلام ما برسان

که چشم نکته وران خاک آن دیار افروخت
     
  
زن

 


بیار باده که گردون بکام ما گردید

مثال غنچه نواها ز شاخسار دمید

خورم بیاد تنک نوشی امام حرم

که جز به صحبت یاران رازدان نچشید

فزون قبیلهٔ آن پخته کار باد که گفت

چراغ راه حیات است جلوهٔ امید

نوا ز حوصلهٔ دوستان بلند تر است

غزل سرا شدم آنجا که هیچکس نشنید

عیار معرفت مشتری است جنس سخن

خوشم از آنکه متاع مرا کسی نخرید

ز شعر دلکش اقبال میتوان در یافت

که درس فلسفه میداد و عاشقی ورزید
     
  
زن

 


تیر و سنان و خنجر و شمشیرم آرزوست

با من میا که مسلک شبیرم آرزوست

از بهر آشیانه خس اندوزیم نگر

باز این نگر که شعلهٔ در گیرم آرزوست

گفتند لب ببند و ز اسرار ما مگو

گفتم که خیر نعرهٔ تکبیرم آرزوست

گفتند هر چه در دلت آید ز ما بخواه

گفتم که بی حجابی تقدیرم آرزوست

از روزگار خویش ندانم جز این قدر

خوابم ز یاد رفته و تعبیرم آرزوست

کو آن نگاه ناز که اول دلم ربود

عمرت دراز باد همان تیرم آرزوست
     
  
زن

 


دانهٔ سبحه به زنار کشیدن آموز

گر نگاه تو دو بین است ندیدن آموز

پا ز خلوت کدهٔ غنچه برون زن چو شمیم

با نسیم سحر آمیز و وزیدن آموز

آفریدند اگر شبنم بی مایه ترا

خیز و بر داغ دل لاله چکیدن آموز

اگرت خار گل تازه رسی ساخته اند

پاس ناموس چمن دار و خلیدن آموز

باغبان گر ز خیابان تو بر کند ترا

صفت سبزه دگر باره دمیدن آموز

تا تو سوزنده تر و تلخ تر آئی بیرون

عزلت خم کده ئی گیر و رسیدن آموز

تا کجا در ته بال دگران می باشی

در هوای چمن آزاده پریدن آموز

در بتخانه زدم مغبچگانم گفتند

آتشی در حرم افروز و تپیدن آموز
     
  
صفحه  صفحه 15 از 61:  « پیشین  1  ...  14  15  16  ...  60  61  پسین » 
شعر و ادبیات

Alame Eghbal | علامه اقبال


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA