انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 15 از 23:  « پیشین  1  ...  14  15  16  ...  22  23  پسین »

تاریخ ادبیات ایران از ساسانیان تا کنون


مرد

 
حسن‌شاه هروى

حسن‌شاه هروى معروف به 'هزّال' از شاعران معروف قرن نهم است که از دوران شاهرخ تا عهد سلطان‌حسين بايقرا با سلاطين و شاهزادگان تيمورى معاصر و معاشر، و شاعر و نديم آنان بود و در پايان عمر از مقربان اميرعليشير نوائى گشت. وى در حدود سال ۸۰۰هـ. در مشهد ولادت يافت و در جوانى به هرات رفت و در آنجا ساکن شد تا به سال ۹۰۵هـ در گذشت. از ميزان دانش او و چگونگى اکتساب آن آگاهى در دست نيست. برخى نوشته‌اند که 'سال‌ها در مدرسه گوهرشاد بيگم و اخلاصيّه و مدرسهٔ عباسيّه درس مى‌گفته' و بعيد نيست که او را با 'حسن‌شاه بقّال' عالم عهد تيمورى اشتباه کرده باشند.
وى شاعرى بليغ و شيرين‌کلام و طبعش به ظرافت و مزاج متمايل بود و اشعارى مقرون به هزل داشت که مشهور بود و بعضى از آنها در کتاب‌هاى تاريخ و تراجم نقل شده است. بيشتر قصيده‌هايش در مدح شاهان تيمورى مانند شاهرخ، ميرزا سلطان‌محمد فرزند بايسنقر و سلطان‌حسين بايقرا و اميرعليشير نوائى است و گاه هزل مى‌ساخت و غزل نيز مى‌سرود. از شعرهاى او قصيده‌ٔ ذيل نقل مى‌شود که خود منتخبى است از يک قصيدهٔ طولانى در وصف شوخيانه اسبش:
مرا اسبيست بر آخر که او جوع‌ البقر دارد
به‌جز جوع البقر با خويشتن چندين هنر دارد

جو سى سالهٔ اسبان ديگر را خورد يک دم
دهانش وقت جو خوردن صداى کبک نر دارد

پى حمال و سقا مى‌رود هر جا که مى‌بيند
به بوى آنقدر کاهى که در پالان خر دارد

به هنگام سوارى گام را از گام نگشايد
و گر رو در علف‌زارى نهد گوئى که پر دارد
     
  
مرد

 
داعى

الدّاعى الى‌الله سيدنظام‌الدين محمودبن حسن الحسنى معروف به 'شاه داعى' يا داعى از سادات علوى شيراز و از اعقاب قاسم‌بن حسن معروف به داعى‌الصغير است که چهارمين فرمانروا از سادات طالبيهٔ طبرستان و گرگان و رويان بود و از سال ۳۰۴ تا ۳۱۶هـ. حکمرانى مى‌کرد. عنوان‌ الداعى‌الى الله به ‌سبب انتساب او به اين خاندان به وى تفويض شد و همان را براى تخلّص خود برگزيد و در شعرهايش 'داعى' تخلص کرد. وى به‌ سال ۸۱۰ هـ. در شيراز ولادت يافت و بعد از کسب فنون ادب و دانش‌هاى متداول زمان قدم در وادى سير و سلوک معنوى نهاد و حلقه ارادت شيخ مرشد‌الدين ابواسحق بهرانى را که خود از مريدان شاه‌ نعمةالله ولى بود در گوش کرد و بدان واسطه به ديدار حضرت‌شاه به ماهان شتافت و به دريافت خرقه از دست آن پيشوا نائل گرديد و در بازگشت به شيراز چون به سال ۸۵۱ هجرى مرشدالدين درگذشت جاى او را گرفت و تا پايان عمر در آن مقام باقى بود و اوقات خود را به ارشاد خلق و نظم اشعار و تحرير رساله‌هاى متعدد در ذکر مسائل عرفانى و شرح مدارج سلوک، به پارسى و تارى مى‌گذرانيد تا به سال ۸۷۰هـ. درگذشت و در شيراز مدفون شد. در اشعارش شاه‌نعمه‌الله و مرشد‌الدين بهرامى را مدح کرده است.
اشعارش به دو زبان فارسى و عربى و نيز به لهجهٔ شيرازى است و در ديوانش علاوه بر ترجيعات و رباعيات و قصيده‌ها و غزل‌ها و مثنوى‌هاى فارسى مقدارى قصيده و قطعه به زبان عربى و يا ملمّع ديده مى‌شود که جمعاً بر سيزده هزار بيت افزون است و در زمان حيات شاعر و به سال ۸۵۶ در ۶ بخش بدين‌گونه تدوين شده است: ۱. مثنويات ستّه . ۲. ديوان قدسيّات. ۳. ديوان واردات. ۴. ديوان صادرات. ۵. سخن تازه. ۶. فيض مجدد. مثنوى‌هاى ششگانه داعى در وزن‌هاى مختلف و عبارت است از: يک: مثنوى شاهد، دو: مثنوى گنج‌روان، سه: مثنوى چهل صباح، چهار: مثنوى چهار چمن، پنج: مثنوى چشمه زندگانى، شش: مثنوى عشقنامه. از ميان باقى آثارش ديوان کان ملاحت و مثنوى سه گفتار (در شرح شريعت و طريقت و حقيقت) که بخشى از ديوان کامل او است به لهجهٔ قديم شيرازى است و گذشته از ارزش عرفانى از باب پژوهش در لهجه‌هاى ايرانى نيز مفيد است.
اشعارش بر روى‌هم متوسط و گاهى ضعيف است امّا در ميان آثار منظوم صوفيه دور از مقام و مرتبتى نيست. او معانى عرفانى و وجد و حال خود را با زبانى ساده و روان در جامهٔ شعر عرضه داشته و گرد تکلّف نگشته است. اشعارش به سبک عارفان پيش از خود و در قصائد و عزل‌هايش دنباله‌رو صوفى خانقاهى قرن هشتم امين‌بليانى است امّا توانائى آن شاعر عارف را ندارد. در مثنوى‌هايش مقامات مختلف معنوى صوفيان مانند رضا و تسليم و توحيد و توکل و عشق و شوق و تنبّه و توبه و توجه و ترک قناعت و تجريد و فنا را در مورد شرح و توضيح قرار داده و با تمثيلات و حکايات، و گاه قطعه‌ها و غزل‌هائى در ميانهٔ بيت‌هاى مثنوى همراه ساخته است.
به مهر دوست کس کزالست برخيزد
درين جهان ز سر هر چه هست برخيزد

مسلّمست کسى را طرب ز بادهٔ عشق
که مست ميرد و در حشر مست برخيزد

مگر زحق برسد جذبه‌اى و گرنه کرا
دمى معاملهٔ دل زدست برخيزد

رسيد کوکبهٔ لااله‌الاالله
که بت پرستى هر بت‌پرستى برخيزد

ندا دهيد که اسرار جمله بر صحراست
کنون هر آنکه به خلوت نشست برخيزد

به اوج عالم بالا رسد دل زاهد
اگر ز بند خيالات پست برخيزد

شکست خاطر داعى به زهد خشک فلان
بسا بلا که برو زين شکست برخيزد
     
  
مرد

 
رستم خوريانى

خواجه حسام‌الدين رستم خوريانى شاعر معروف اوايل قرن نهم هجرى در خوريان بسطام ديده به جهان گشود و به همين سبب گاه خوريانى و گاه بسطامى خوانده شد. وى که در اشعارش 'رستم' تخلص مى‌کرد، مانند برخى ديگر از شاعران اوايل دورهٔ تيمورى از تربيت‌يافتگان قرن هشتم هجرى است و چون بنابر سخن دولتشاه، هنگام شاعرى در دستگاه شاهزاده عمربن ميرانشاه (م. ۸۰۹هـ). 'پيرانه سال' بود پس بايد در حدود وسط‌هاى قرن هشتم يا اوّل‌هاى نيمه دوم آن قرن به ‌دنيا آمده باشد. آگاهى تذکره‌نويسان از زندگانى رستم خوريانى منحصر به قسمتى از دوران حيات او است که در خدمت عمربن ميرانشاه نوادهٔ تيمور گذارند و اصلاً توجه نداشتند که بعد از روزگار اين امير تيمورى بيست و پنج سال ديگر در قيد حيات بود و مدت‌ها از اين دوران و يا شاهد همهٔ آن را در خدمت شاهزادهٔ ديگرى از تيموريان يعنى الغ‌بيک فرزند شاهرخ به‌سر مى‌برد و او را در قصايد متعدد خود مى‌ستود.
تقى‌الدين کاشى دربارهٔ کليات آثار خود مى‌نويسد: 'خواجه را در مدت حيات، چه در زمان دولت و حکومت (گويا از سوى عمربن ميرانشاه مدتى علمدار استرآباد بود) و چه در ايّام عاشقى و موّدت (تقى‌الدين از ماجراى عشق او با سرّاج پسرى منصور نام سخن گفته است)، اشعار بسيار است و قصايد و غزليات و مقطعات بى‌شمار..' تقى‌الدين زياده بر هشتصد بيت از ديوان او را در خلاصةالاشعار نقل کرده است و از دقت در آنها برمى‌آيد که رستم به رسم شاعران قرن هشتم با آثار استادان مقدم بر خود آشنائى کافى داشته و براى پرداختن به شاعرى فنون ادب را به حدّ کفايت آموخته بود. در قصيده دنبالهٔ سبک خراسانيان قرن هفتم و هشتم را دارد و غزلياتش لطيف‌تر و دلاويزتر از باقى اشعار او است و بيشتر آنها را رستم به استقبال از غزلگويان بزرگ پيش از خود مانند جلال‌الدين محمدبلخى و سعدى و حافظ ساخته و پرداخته است. از اشعار او است:
چون بنهاد آسمان از سر مرصّع تاج سلطان
فراغت يافت شاه انجم از نظم جهانبانى

برافگندند مه‌رويان انجم برقع از عارض
تو گوئى قصر مينا شد لطايف خانهٔ مانى

ز دست فرقت يوسف لقاى خويش من بودم
اسير بيت احزان گشته چون يعقوب کنعانى

بسان غنچه سر در خرقه از افکار بى‌برگى
چو نرگس ديده بر ره مانده از انواع حيرانى

چو زلف از عارض زيباى گلرو و ماه فرخارى
ز جمعيت نهاده حال من رو در پريشانى

به پير خرده‌دان يعنى خرد گفتم که اى از تو
هميشه گشته حل انواع مشکل‌هاى انسانى

به فکر ثاقب صايب مرا فرماى تعليمى
که جان زين ورطهٔ هايل برم بيرون به آسانى

خرد آهسته در گوش دل گفت از سر رأفت
که اى مستغرق درياى فکر از فرط نادانى

چو نطق عيسوى دارى به رفعت برتر از چرخى
چو هستت حکمت يونان به دولت به ز يونانى

براى آنکه ناگاهى دونان آرى به کف دايم
جگر پرسوز مانند تنور از دست دونانى

چرا بايد کشيدن برترى از اين و آن بارى
نه آخر بندهٔ ديرينهٔ داراى دورانى

محيط مرکز دولت مدار نقطهٔ دانش
خديو کشور نصفت ملاذ انسى و جانى
     
  
مرد

 
شرف

شرف‌الدين على ‌فرزند شمس‌الدين على يزدى ملقب و معروف به 'مخدوم' و متخلّص به 'شرف' از جمله شاعران و منشيان و مورخان و عالمان مشهور نيمهٔ دوم قرن هشتم و نيمهٔ اوّل قرن نهم هجرى است. خاندان وى در يزد معروف و خود او داراى مقام معنوى و عزت و احترام بود. وى هم عهد آل مظفّر و هم دوران تيمورى را درک کرده و در هر دو دستگاه پادشاهى حرمت و اعتبار داشته است. پدرش نيز مردى عالم و شاعر و بانى مسجد جامع محلّهٔ مير چقماق در يزد بود و شرف‌الدين مدرسه 'شرفيه' را در جوار همان مسجد بنا کرد و خود در همان مدرسه به خاک سپرده شد.
شرف جوانى را صرف کسب علوم کرد و اين معنى هم از اطلاعات وسيع ادبى او که در آثارش ملاحظه مى‌کنيم و هم از تنوع مؤلّفاتش در مسائل علمى و ادبى به خوبى آشکار است. وى از مقّربان و نديمان خاص مغيث‌الدين ابوالفتح ميرزا ابراهيم سلطان فرمانرواى فارس، پسر شاهرخ، گرديد و کتاب ظفرنامه را به سال ۸۲۸ به امر همين شاهزاده تأليف کرد. شرف‌الدين مدتى در يزد سرگرم افادات معنوى بود و حتّى گفته‌اند که چندى در خانقاه تفت گوشه گرفته و به ترتيب مريدان سرگرم بوده است و نوشته‌اند که مدتى از عمر را با همگامى صاين‌الدين على ترکهٔ اصفهانى، شارح فصوص‌الحکم، در سير آفاق و رياضت و تهذيب گذارند. وى مردى 'ضعيف خلقت' و خرد هيئت بود و گويا از اين راه بارى بر خاطر و رنجشى در ضمير داشت.
شرف‌الدين داراى چند اثر به نثر است که از آن ميان منشآت او و کتاب ظفرنامه از همه برتر است و دربارهٔ آنها و شيوهٔ انشاء او و شهرتى که در اين فن داشت.
شرف در شعر هم زبان زد و معروف معاصران بود. در تاريخ يزد تأليف جعفربن محمد جعفرى مقدار زيادى از اشعارش از قصيده و مثنوى و قطعه ديده مى‌شود و تذکره‌نويسان از شاعرى او به تکرار ياد کرده‌اند. وى منظومه‌اى به بحر متقارب در ذکر فتوحات تيمور دارد که بسيارى از ابيات آن را در ظفرنامه خود گنجانيده است. ديوان اشعارش موجود است و نسخه‌هائى از آن در ايران و ترکيه نگهدارى مى‌شود و تقى‌الدين کاشى نيز بنابر رسم خود مقدارى از قصائد و غزل‌ها و مقطعات او را در تذکرهٔ خود گنجانيده است.
شرف‌الدين مانند قصيده‌سرايان قرن هشتم قصايد خود را به پيروى از استادان بزرگ قرن ششم و هفتم ساخته و در اين راه دور از توفيق و کاميابى نيست. در غزل هم شيوهٔ پيشينيان خاصه غزلگويان قرن هشتم را تتبع مى‌کرده و هنوز هيچگونه اثرى از خيال‌پردازى‌هاى و مضمون‌آفرينى‌هاى غزلسرايان نيمهٔ دوم قرن نهم در غزل‌هاى او مشهود نيست و لغزش‌هاى لفظى و معنوى آنان را نيز در آثار خود ندارد و سخنش بر روى هم يکدست و منتخب است و شايد به همين سبب باشد که براى خود مقامى بس بلند در سخن تصور مى‌کرد. از اشعار او است:
عشق از درم درآمد و دل راه کو گرفت
ايمن نمى‌توان شد از اين راه کو گرفت

رسمى که از سياه دلى سنبلت نهاد
ريحان خط برآمد و خوش خوش برو گرفت

بگذشت باد دوش ز زلفت به چابکى
و آن طره برفشاند و جهانى به بو گرفت

زلف تو سرکشيد و به گردن در اوفتاد
مى‌‌بايدش به حلقهٔ رندان گلو گرفت

بر طاق ابرويش منه اى شيخ ساده، دل
کانرا به خويشتن نتوانى فرو گرفت

دانى که برد پى بسرِ سرّ خم شرف
صافى دلى چو جام که فيض از سبو گرفت



عصمت بخارى (نصيرى)

خواجه فخرالدين عصمةالله فرزند مسعود بخارى از دانشمندان و شاعران آغاز عهد تيمورى است. نسبتش به جعفربن ابى‌طالب مى‌رسيد و نياکانش در بخارا شهرت و حرمتى داشتند و مورد توجه شاهان و اميران آن ديار بودند. وى تحصيلات خود را در بخارا آغاز کرد و در تمام دوران حيات از ايام صبا تا پايان زندگى اکثر اوقات را به کسب دانش اشتهار داشت و در اواخر عمر مجلس او مرجع خواص بخارا بود و بسيار کسان به برکت فوائدى که از وى مى‌گرفتند به درجه‌هاى بلند از شهرت رسيدند و از آن ميان بعضى مانند بسطامى سمرقندى و خيالى بخارى و رستم خوريانى و طاهر ابيوردى از شاعران مشهور زمان خود شدند.
او در بخشى از اشعار خود واژهٔ 'عصمت' را به‌جاى تخلّص خود آورده است امّا تخلّصش 'نصيرى' است و آن را از لقب نخستين ممدوح خود نصيرالدين خليل نوادهٔ تيمور گرفته است. خليل سلطان شاهزاده‌اى شعر دوست و شاعر بود و نزد عصمةالله در فنون ادب تلمّذ مى‌نمود و به او احترام مى‌گذاشت. بعد از معزول و محبوس شدن خليل سلطان به سال ۸۱۲، خواجه عصمت از بيم دشمنان از سمرقند گريخت و دو سال در ماوراءالنهر سرگردان و متوارى بود و پس از آنکه شاهرخ خليل سلطان را از قيد آزاد ساخت و او را به ملازمت خود گرفت و به عراق گسيل داشت، خواجه عصمت دوباره به ملازمت آن شاهزاده نائل گرديد و تا مرگ وى در رجب سال ۸۱۴ که در رى افتاق افتاد در خدمت او مى‌بود و حتى همراه جنازهٔ او تا به سمرقند و از آنجا به بخارا رفت و از خلق گوشه گرفت تا آنکه الغ‌بيک چندى او را به سمرقند طلبيد و شاعر مدتى در شمار نديمان و مداحان آن شاهزادهٔ دانشمند به‌سر برد و باز رخصت بازگشت به بخارا يافت و همانجا بود تا به سال ۸۲۹ يا ۸۴۰ درگذشت. خواجه عصمت شيعه و يا متمايل به تشيع بود و قصائدى در ذکر مناقب على و آل على (ع) دارد.
اشعار ديوان عصمت به ۷۵۰۰ بيت مى‌رسد قصائدش متوسط و بيشتر در حمد و ستايش خداوند و نعمت رسول (ص) و منقب على و آل على‌ (ع) و بعضى در مدح خليل سلطان و شاهرخ و الغ‌بيک است و در آنها به استقبال از قصائد معروف شاعران پيشين پرداخته امّا کم‌تر مقهور تصنع و تکلف‌هاى متداول ميان شاعران قرن هشتم و نهم است و با اين حال انتخاب دريف‌هاى گوناگون و گاه دشوار را از نظر دور نمى‌دارد امّا شهرت او بيشتر مرهون غزل‌هاى لطيف او است. از اشعار او است:
سرخوش از کوى خرابات گذر کردم دوش
به طلبکارى ترسابچه‌اى باده فروش

پيشم آمد به‌سر کوچه پرى رخسارى
کافرانه شکن زلف چو زنار به دوش

گفتم اين کوى چه کويست و ترا خانه کجا
اى مه نو خم ابروى ترا حلقه به گوش

گفت تسبيح به خاک افکن و زنار ببند
خرقه بيرون فکن و کسوهٔ رندانه بپوش

توبه يکسو بنه و ساغر مستانه طلب
سنگ بر شيشهٔ تقوى زن و پيمانه بنوش
     
  
مرد

 
فانى

اميرکبير نظام‌الدين عليشير فرزند مير غياث‌الدين کحکنه از اميران بسيار معروف عهد سلطان‌حسين بايقرا و نديم و مقرّب خاص او، شاعر و نويسنده به دو زبان ترکى و فارسى و صاحب خيرات و مبّرات بسيار و اديب و مشوّق بزرگ اديبان و شاعران زمان بود. وى در ديوان ترکى خود 'نوائى' و در ديوان فارسى 'فانى' تخلّص مى‌کرد.
اميرعليشير اصلاً از ترکان جغتائى است که به سال ۸۴۴ در هرات زاده شد و مدتى با پدرش ملازم دربار ابوالقاسم بابر بود و در مشهد به‌سر برد و گويا در مکتب با سلطان‌حسين بايقرا مصاحب و همدرس بود و پس از مرگ ميرزا ابوالقاسم بابر چون سلطان‌حسين از مشهد به مرو رفت عليشير نيز با وى همراه و همدرس بود و سپس به ماوراءالنهر رفت و به تکميل دانش و طى مقامات سلوک همّت گماشت و چون سلطان حسين در هرات استقرار يافت او را به هرات خواند و به سال ۸۶۲ منصب 'امارت ديوان اعلى' را بدو تفويض کرد و مدت يکسال هم حکومت مازندران را داشت ولى پس از انقضاء آن مدت به هرات بازگشت و همچنان در کمال عزت و احترام در خدمت سلطان‌حسين ميرزا به‌سر برد تا در سال ۹۰۶ به سکته دچار شد و در هرات چشم بر جهان فرو بست و در همان شهر مدفون گشت.
عليشير مردى متواضع و باادب و نيکو رفتار بود و در تشويق و تربيت شاعران و اديبان مبالغه مى‌کرد. دوستدار هنر و هنرمندان بود و خطاطان و نقاشان و مذهبّان و موسيقى‌دانان در خدمتش قرب و منزلت بسيار داشتند و همگامى سلطان‌حسين‌ ميرزا با وى در اين شيوه سبب شد تا هرات در پايان قرن نهم و آغاز قرن دهم يکى از بزرگترين مرکز‌هاى ادب و هنر در تاريخ ايران گردد.
وى مردى خيّر و ضعيف‌نواز بود. از عوائد ملکى که پادشاه به وى داده بود قسمتى را به مصرف مخارج خود مى‌رسانيد و باقى را در راه خيرات يا ترغيب اهل ادب و هنر و ايجاد آثار عام‌المنفعه صرف مى‌کرد و از آن آثار خير هنوز قسمتى باقى است مثل ايوان جنوبى صحن عتيق آستان رضوى، نهر آب بالا خيابان در مشهد، رباط سنگ‌بست، رباط ديزآباد، بند آجرى قريهٔ تروق (=طرق) در نزديکى طوس، مقبرهٔ قاسم‌انوار در قريهٔ لنگر نزديک تربت جام، و سنگ مزار عطار نيشابورى؛ و گويا جمعاً ۳۷۰ بقعه ايجاد يا تعمير کرد و ۹۰ رباط ساخت. وى بيشتر اوقات خود را به کناره‌گيرى از امور دنياوى و اشتغال به تأليف کتاب و نظم شعر و معاشرت با عالمان و شاعران گذرانيد. در شعر ترکى جغتائى مقامى والا دارد و او را بينان‌گذار واقعى آن دانسته‌اند و او چهار ديوان غرايب‌الصغر، نوادرالشباب، بدايع‌الوسط و فوايدالکبر را به ترکى سرود و خسمه‌اى نيز به تقليد از پنج گنج نظامى به ترکى ساخت شامل مثنوى‌هاى حيات‌الابرار، فرهاد و شيرين، ليلى و مجنون، سبعهٔ سياره و سدّ سکندرى؛ و علاوه بر اينها مجالس‌النفائس را در شرح حال شاعران عهد خود به ترکى نوشت که آن را يکبار فخرى هراتى ترجمه کرد و لطائف نامه ناميد و بار ديگر حکيم شاه محمد قزوينى ترجمه کرد و آن هر دو ترجمه به همت شادروان على‌اصغر حکمت با عنوان مجالس النفائس در تهران به طبع رسيد.
ديوان فارسى او با تخلص فانى دربر دارندهٔ نزديک به پنج هزار بيت از قصيده و غزل و مسدّس و ترکيب و قطعه و رباعى است. بيشتر غزل‌هاى او به استقبال از سعدى و حافظ و برخى به صرافت طبع سروده شده و شعر فارسيش بر روى هم متوسط و ضعيف و گاه غلط است. ديوان فارسى او به طبع رسيده است. از اشعار او است:
شکفت چون گل رخسار ساقى از مى ناب
بناى زهد من از سيل باده گشت خراب

مرا که نقد دل و دين برفت در سر مى
ز نام و ننگ در اين کهنه دير خود چه حساب

بنوش باده و ديوانه باش در عالم
که به هر عالم ديوانگيست بزم شراب

چه امن خواهى از اين کارگاه پرآشوب
ميا زميکده بيرون باش مست و خراب

اگر خراب بود خانهٔ جهان چه عجب
که ديد خانه که آباد ماند بر سر آب؟

اگر فنا شدنت ميل هست چون فانى
به رويت آنچه دهد از سپهر روى متاب
     
  
مرد

 
فغانى

بابا فغانى شيرازى مشهور به 'حافظ کوچک' از شاعران نام‌آور نيمهٔ دوم قرن نهم و آغاز قرن دهم هجرى است و در غزل سرآمد شاعران عهد خود شمرده شده است. وى اهل شيراز بود و در آغاز همراه پدر و برادرش کاردگرى مى‌کرد و به همين سبب 'سکّاکى' تخلص مى‌نمود، امّا چندان بعد 'فغانى' را براى تخلّص شعرى خود برگزيد. از آغاز زندگانيش آگاهى زيادى نداريم و مى‌دانيم که پس از سى سال اول حيات عازم خراسان شد و مدتى در هرات به‌سر برد و در اين سفر جامى و چند شاعر ديگر را ملاقات کرد و بى‌آنکه از اين سفر طرفى بربندد به آذربايجان رفت و به دربار سلطان‌يعقوب آق‌قو‌يونلو راه يافت و پس از او با بايسنقربن يعقوب و رستم بن مقصودبيک و احمدبن اوغورلو والوندبيک ابن يوسف معاصر بود و بعضى از آنان را مدح گفت ولى آشفتگى اوضاع آذربايجان در پايان دورهٔ آق‌قو‌يونلو او را راهى شيراز ساخت تا آنکه مقارن قيام اسمعيل صوفى درياره به خراسان رفت و چندى در ايبورد و سپس در مشهد مقيم گرديد و سرانجام به سال ۹۲۲ يا ۹۲۵ در آن شهر ديده بر جهان فروبست و در محلّ 'قدمگاه' مدفون شد ولى از گورش اثرى برجاى نمانده است.
نويسندگان احوالش دربارهٔ مى‌خوارگى او سخن گفته و گاه راه مبالغه پيموده‌اند و البته مسلّم است که او در قسمتى از عمر شسصت‌واند سالهٔ خود از شراب نمى‌پرهيخت و دامن طبع و جان خود را به ناپاکى آن مى‌آلود ولى در آخرين سال‌هاى حياتش در مشهد توبه کرد و به راه راست باز آمد و گويا شرابخوارگى چند ساله در ابتلاء او به بيمارى فلج در پايان حيات، بى‌اثر نبود.
فغانى انواع شعر را از قصيده و ترکيب و ترجيع و غزل خوب مى‌ساخت. قصايدش به زبان ساده و بيان روان در ذکر مناقب ائمه طاهرين و مدح شاهان آق‌قو‌يونلو و شاه‌اسماعيل صفوى است. غزل‌هايش نيز ساده و روان و دلپذير است و در آن سخن منسجم و جزيل، همراه با تعبيرها و ترکيب‌هاى جديد و مضمون‌هاى نو آمده و با امواجى از احساسات شورانگيز و عواطف رقيق در هم آميخته و سبب شده است تا برخى از معاصرانش که به تصنّع و تکلّف در قصائد و پيروى از قدما در غزل خويگر بودند شعر را نپسندند. در واقع فغانى پيشرو و شاعران قرن دهم در سبک سخنورى آنان است يعنى شيوه‌اى که چون کار آن در واقعه پردازى و باريک‌اندريشى به مبالغه کشيد راه تازه‌اى در شعر فارسى پديد آورد که بعدها سبک هندى ناميده شد. از اشعار او است:
که تنگ دوخت عفى‌الله قباى تنگ ترا
که داد زيب دگر سرو لاله رنگ ترا

مصورى که جمال تو ديد حيران ماند
چو در خيال درآورد زيب و رنگ ترا

ز سنگ ليلى اگر کاسه‌اى شکست چه شد
جفا کشان همه بر سر زنند سنگ ترا

لطيفه‌ايست نهان در تکلّمت که زناز
به کس نمى‌کند اظهار صلح و جنگ ترا

سخن يکيست، برو باغبان و عشوه مده
که دل قبول ندارد گل دو رنگ ترا

دلم که همنفسى کرد با تو اى مطرب
نواى ناله فزون ساخت تار چنگ ترا

نهفت ناله فغانى درون پردهٔ دل
چو گل به غنچه نگه داشت نام و ننگ ترا



قبولى

قبولى از شاعران قرن نهم ايران است که به سال ۸۴۱هـ به دنيا آمد و در آسياى صغير و در دربار شاهان عثمانى شهرت و اهميت داشت و با سلطان‌محمد فاتح هم زمان بود. در تذکره‌ها به‌نام او نپرداخته‌اند. تنها شادروان سعيد نفيسى در تاريخ نظم و نثر در ايران به مختصرى از احوالش اشاره کرده است. ديوانش به سال ۱۹۴۸م. در استانبول، از روى نسخه‌اى که براى ممدوح او يعنى سلطان‌محمد خان ثانى ملقب به فاتح نوشته شده بود، چاپ افست شد. اين ديوان را شاعر در سى و نه سالگى خود و به سال ۸۸۰ به نظم کشيد و در حدود شش‌هزار و پانصد بيت دارد و شامل قصيده‌ها و قطعه‌ها و غزل‌هاى فارسى و چند قصيده و غزل به ترکى است.
قبولى در قصيده توانا است زيرا با سنّ کم و تجربهٔ اندک توانست قصيده‌هاى مشکل استادان پيشين مانند خاقانى و ظهير و کمال و خواجو و عصمت بخارائى و بيش از همه سلمان را به آسانى جواب گويد. قصيده‌هاى او معمولاً بلند و داراى چند تجديد مطلع است و جز معدودى از آنها باقى در مدح محمد فاتح و پسرش بايزيد و رجال بزرگ دربار عثمانى است. در مدح مقتدر و مبدع معانى گوناگون است و در قصايدش که با تغزل و تشبيب همراه است وصف جنگ‌ها و سلاح‌ها و ميدان‌هاى قتال ديده مى‌شود و به التزام رديف‌هاى گوناگون اسمى و فعلى مانند: نوروز، شکوفه، لشکر، آفتاب، گوهر، لعل، آسمان، فلک، تيغ، فتح، نرگس، گل، برف و مانند آنها علاقه نشان داده است. از اشعار او است:
دلى که شيفتهٔ نقش خانهٔ صورست
ز سرّ معنى اين کارگاه بى‌خبرست

پياله‌اى که دهد دور چرخ خون دلست
نواله‌اى که دهد خوان آسمان جگرست

ز نوش و نيش جهان خوشدل و عمين منشين
که اين چو مرهم ريش است و آن چو نيشترست

ز هفت کشور و از چار طبع يکتا شو
به پنج حس بگذر زين رباط کش دو درست
     
  
مرد

 
قاسم انوار

معين‌الدين على فرزند نصيرالدين هارون‌بن ابوالقاسم حسينى قاسمى معروف به 'قاسم انوار' از مشايخ اهل تصوف و از شاعران پارسى‌گوى نيمهٔ دوم قرن هشتم و نيمهٔ اوّل قرن نهم هجرى بود. وى که به سال ۷۵۷ در سراب تبريز به دنيا آمده بود سيّد حسينى نسب و از پيروان خاندان شيخ صفى‌الدين اردبيلى بود و در مشرب تصوّف مقامات بلند داشت. در شعر 'قاسمى' و 'قاسم' تخلّص مى‌کرد و لقب قاسم‌الانوار را صدرالدين موسى‌بن شيخ صفى‌الدين اردبيلى بدو داد. تحصيل علم و ادب را از جوانى آغاز کرد و گويا در همان احوال بود که در حلقهٔ مريدان شيخ‌صدرالدين موسى (م. ۷۹۴ هـ) فرزند و جانشين شيخ صفى‌الدين درآمد. و امّا سيّد محمد معروف به 'ميرمخدوم' که سيّد قاسم را فريفته و سرسپردهٔ او دانسته‌اند سيّدى مدنى‌الاصل و ساکن نيشابور بود و بعد از کسب علوم رسمى در خدمت شاه قاسم انوار درآمد و مقامات بلند يافت و طرف توجه و ارادت خراسانيان گرديد و شاه نسبت بدو همان علاقه و دلبستگى داشت که مولاناى روم به حسام‌الدين چلپى.
سيّدقاسم بعد از آنکه مدتى در آذربايجان بود در جوانى به گيلان رفت و زبان گيلکى آموخت و آن را در قسمتى از اشعار خود به‌کار برد و در همين دوران جوانى از آذربايجان به خراسان سفر کرد و مدت‌ها در هرات اقامت گزيد تا آنکه به سال ۸۳۰ به‌ سبب تهمت ارتباط با احمد لُر، که شاهرخ را کارد زد، و يا به‌علت بيم شاهرخ از نفوذ شديد او در مردم آن شهر، مجبور به ترک هرات و تبعيد از آنجا شد و مدتى در سمرقند ساکن بود و سپس در خرجرد جام (خراسان) در باغى که برايش خريده بودند سکونت گزيد و در آنجا خانقاهى ترتيب داد و همانجا بود تا درگذشت. وفاتش را به سال ۸۳۷ نوشته‌اند و او در هنگام مرگ هشتاد سال داشت و در باغ خانقاهش به خاک سپرده شد و آرامگاه او همان بنائى است که اکنون در قريهٔ لنگر نزديک به تربت جام باقى است و به فرمان اميرعليشير نوائى ساخته شده بود. شاه‌قاسم در عهد خود ميان اهل تصوف و در مردم عامه نفوذ بسيار داشت و دربارهٔ او قائل به کرامات بودند و گويا به‌علت سخنانى که گاه در غلبات شوق بر زبان مى‌راند بعضى از متعصبان بدو نسبت اباحه و الحاد نيز مى‌داده‌اند و يا شايد اين تهمت نتيجهٔ حسدى بوده است که برخى از معاصرانش به ‌سبب نفوذ شديد او در ميانهٔ مردم نسبت به وى داشتند، زيرا در اشعار و آثار موجودش مطلقاً اثرى از چنين انديشه‌هاى تند نيست بلکه نشانه‌هاى فراوان بر اعتقادات دينى او در آنها مشاهده مى‌شود.
از کليات آثار سيّد نسخه‌ها متعدد در دست است و يکبار به همت شادوران سعيد نفيسى در تهران به سال ۱۳۳۷ هجرى شمسى چاپ شده است. مهم‌ترين بخش کليات او غزليات او است که متضمن معانى عرفانى و بيشتر چاشنى‌گير غزل‌هاى مولوى است. غير از آن، مقطعات و ملمعات گيلکى و ترکى و رباعيات و چند مثنوى است که از آن ميان 'صدمقام' در بيان اصطلاحات صوفيه و مثنوى انيس‌العارفين مهم‌تر است. 'رسالهٔ سؤال و جواب' و 'رساله در بيان علم' او به نثر فارى ساده تحرير شده است.
از ميان اشعارش غزل‌هاى او مشهورتر و زيباتر است و با بيانى ساده در ذکر احساسات و احوال و مقامات عارفى وارسته و جوياى حقايق ساخته شده و شباهتى با غزل‌هاى ملاّى روم دارد، اگر چه از حيث علوّ افکار و حدّت احساسات به گفتار مولانا نمى‌رسد. مثنوى‌هاى او ساده و همراه با تمثيل و ذکر حکايات مناسب مقام است. ملمعات گيلکى او سبب زنده نگاه‌ داشتن بسيارى از کلمات و تعبيرات يک لهجهٔ محلى ايرانى، و ملمعات ترکى از وسيلهٔ نشان دادن ميزان نفوذ زبان ترکى در دورهٔ او و در زادگاهش آذربايجان است. از اشعار او است:
بود يک پروانهٔ شوريده حال
جان شيرين کرده بر آتش و بال

ديد شمعى را که با صد سوز و درد
اشک گلگون مى‌رود بر روى زرد

غيرتش بگرفت دامن، مردوار
چرخ مى‌زد گرد آتش بى‌قرار

گفت با شمع اى اسير درد و داغ
تا چه گم کردى که جوئى با چراغ

ماتمى دارى که هر شب تا به روز
اشک بارى در ميان تاب و سوز؟

خوش خوشى در گريه شمع اشکبار
گفت با پروانهٔ زار و نزار

شور شيرين طاقتم را کرد طاق
غصه دارم در دل از درد فراق

دورم از شيرين خود فرهاد وار
جان شيرين مى‌دهم در هجر يار

اين چراغ از بهر آن دارم که من
يار خود مى‌جويم از هر انجمن

يا به شيرينم رساند بى‌ندم
يا بسوزاند مرا سر تا قدم

شاهد شيرين ندارم در کنار
شمع بى‌شاهد نمى‌آيد به‌کار

در زيانم زين وجود خويشتن
مى‌گدازم بهر سود خويشتن

شمع مومين دل چو صاحب درد بود
از دمش پروانه را مستى فزود

در کمال شوق و شورش بى‌قرار
خويشتن را زد بر آتش مردوار

خسته دل پروانه صاحب جرم بود
آتش از جرمش دمى بر کرد دود

ساعتى بگرفت تنگش در کنار
عاقبت پروانه شد همرنگ يار

آتش سوزنده چون بر زد علم
محو شد پروانه از سر تا قدم

کثرت پروانه فانى شد تمام
وحدت مطلق عيان شد والسلام
     
  
مرد

 
کاتبى

شمس‌الدين محمدبن عبدالله کاتبى نيشابورى از شاعران بزرگ در قرن نهم هجرى است. وى در قريه طُرق که نزديک ترشيز و در ميانهٔ آن شهر و نيشابور واقع بود به دنيا آمد و به همين سبب گاه نيشابورى و گاه ترشيزى خوانده شد. از جمله استادانى که کاتبى علوم و فنون ادب و شعر را نزد آنان آموخت و يکى 'سيمى نيشابورى' شاعر و هنرمند نامى قرن نهم و خوشنويس مشهور آن عهد بود و گويا پيشرفت سريع کاتبى در خط و شعر او را محسود استاد خود گردانيد و ميان آن دو کار به نقار کشيد. به هر حال کاتبى نيشابور را به قصد هرات ترک کرد و در مدت اقامت خود در هرات که خيلى کوتاه نبود به خدمت بايسنقر پسر ميرزا شاهرخ راه جست و چندين قصيده خوب در ستايش وى ساخت امّا علاقه به سير در آفاق او را به استرآباد و مازندران و گيلان و شروان کشانيد و شروانشاه منوچهر را چند بار ستود و از او صلات و جوايز بسيار يافت و در اين ميان به ستايش امير شيخ‌ابراهيم فرزند شاهرخ متوفى به سال ۸۳۸ هـ. پرداخت. کاتبى پس از چندى از شروان به آذربايجان رفت و به خدمت اسکندربن قرايوسف قراقويونلو درآمد و از آنجا روى به‌ اصفهان نهاد و به خدمت خواجه صاين‌الدين على ‌بن محمّد ترکه از علماء بزرگ آن عهد پيوست و از او کسب فيض کرد و در تصوف و عرفان از خدمت استاد بهره‌ها برداشت و بعد از مدتى به استرآباد بازگشت و همانجا بود تا در وبا يا طاعون عام در آن شهر به سال ۹ يا ۸۳۸ هـ. درگذشت.
آثار کاتبى متعدد است. بخشى از آن به‌ويژه منطومه‌هائى چون گلشن‌ ابرار و ده‌باب و محبّ و محبوب و يا سى‌نامه جواب‌گوئى‌هاى او است بر آثار گذشتگان، و بخشى ديگر نتيجه تفنّن‌هاى ويست در صنايع شعرى و هنرنمائى‌هاى فنى مانند دو منظومهٔ مشهور 'مجمع‌البحرين' و 'ده‌باب تجنيسات' که در اولى تمام بيت‌ها را مى‌توان به دو بحر سريع و رمل خواند و در دومى قافيه‌هاى هر بيت داراى صنعت تجنيس است. قصايد او که همگى منتخب و استادانه است يا در جواب قصيده‌هاى معروف شاعران پيشين ساخته شده و يا زير تأثير مستقيم شيوهٔ قصيده‌سرايان معروف پيش از کاتبى است و معمولاً در آنها التزامات دشوار کرده است مثلاً در قصيده‌اى با مطلع:
مرا غميست شتروارها به حجرهٔ تن
شتر دلى نکنم غم کجا و حجرهٔ من


در تمام مصراع‌هاى آن، دو کلمه شتر و حجره را التزام کرده است. علاوه بر آن کاتبى در قصيده‌هاى مصنوع و دشوار خود رديف‌هاى متنوع و گاه مشکلى را به‌کار برده است مانند گل، نرگس، شکوفه، بنفشه، لاله، بهار، ريخته، باد، گوهر، قلم و نظاير آنها. کليات آثار کاتبى مرکب از:
۱. ديوان، مرکب از قصايدى در حمد خداوند و نعمت پيامبر و ستايش استادش صاين‌الدين على و مدح ممدوحانى که نامشان برده شد.
۲. خسمهٔ کاتبى، مشتمل بر گلشن‌ابرار به تقليد مخزن‌الاسرار نظامى، مجمع‌البحرين به تقليد از جمشيد و خورشيد سلمان ساوجى و چند منظومه دگر از اين نوع، ده‌باب به تقليد از بوستان سعدى، سى‌نامه يا 'محب و محبوب' به تقليد از سى‌نامهٔ امير حسينى سادات هروى و شاعران ده‌نامه گوى، و کتاب دلرباى که آن هم منظومه‌اى است عرفانى در سرگذشت قباد پادشاه يمن و وزير او. کاتبى در ميان هم‌عصران خود مقامى بلند داشت و مؤلفان عهد تيمورى به علوّ طبع و مهارتش در شعر اعتراف کرده‌اند امّا بايد دانست که کاتبى بيشتر به ‌سبب توجه خاص خود به صنايع و تکلّفات شعرى نزد سخن‌شناسان قرن نهم چنان بزرگ جلوه کرده است نه به‌ سبب غزل‌هاى لطيف و آبدار خود که بسيار دل‌انگيز و دلاويز است.
او بى‌ترديد از تواناترين استادان قرن نهم است و در قصائدش بيشتر به جوابگوئى استادان گذشته خاصه از خاقانى و کمال‌الدين اسمعيل به بعد نظر داشته است از اشعار او است:
هر تشنه کو ز مشرب توحيد آب يافت
سيراب گشت و هر دو جهان را سراب يافت

از نافهٔ قبول دماغى که بوى برد
در خاک تيره خاصيت مشک ناب يافت

آن مرغ جان که صيد نشد باز عشق را
چرخش شکار دام عُقاب عِقاب يافت

از هستى آنکه در کنف نيستى گريخت
آسوده شد ز رنج و خلاص از عذاب يافت

ميخ قرار هر که از اين خاکدان بکند
منزل فراز خيمهٔ زرين طناب يافت

آنکو چو خيمه صفوت باطن به غير داد
از تندباد غيرت حق اضطراب يافت

بر روى هر کسى نگشايند در ز فقر
نيک اختر آنکس است که اين فتح باب يافت

هر ذره‌اى که تافت بر او لمعه‌اى زعشق
چرخش بلند کو کبه‌تر ز آفتاب يافت
     
  
مرد

 
لطف‌الله نيشابورى

مولانا لطف‌الله نيشابورى از شاعران قرن هشتم و آغاز قرن نهم هجرى است که پايان عهد ايخانان و دوران طغاتيمرويان و آل‌کرت و سربداران و تيمور و فرزندانش اميرانشاه و شاهرخ را درک کرده و بسيارى از شاهان و صدور، به‌ويژه اين سه تن اخير، را مدح گفته است. نامش 'لطف‌الله' بوده و نظر به مقامات معنوى که داشته از وى همه جا با عنوان 'مولانا' ياد شده است. او از نام خويش براى تخلّص شعريش استفاده مى‌کرده و 'لطف' تخلص مى‌کرده است. در نيشابور به ‌دنيا آمد و در اوّل عمر در همانجا به تحصيل علم و کسب هنر پرداخت و پس از آنکه شاعرى کارآمد شد به خدمت خواجه علاءالدين محمد فريومدى صاحب ديوان خراسان روى آورد و در آنجا با ابن‌يمين‌ فريومدى آشنانى يافت و اشعار خود را بر او عرضه کرد و مورد تشويق و تحسين آن استاد قرار گرفت. بخشى از آگاهى ما از احوال دوران شباب شاعر و بدايت حال او متّخذ از قصيده‌اى است در ديوان شاعر با مطلع:
ياد شب و روزى که را يار قرين بود
با يار قرين کلبهٔ من خلد برين بود


و نشان مى‌دهد که او در خاندانى مرفه و صاحب مکنت به‌ دنيا آمد و از تحصيل علوم ادبى و مطالعه ديوان‌هاى شاعران تازى‌گوى برخوردار شد و پس از فراغت از دانش‌اندوزى و ادب‌آموزى به مديحه‌گوئى و غزلسرائى پرداخت و در مجلس علاءالدين محمد فريومدى از دوستى و همنشينى ابن‌يمين و تحسين و تشويق او بهره‌مند شد و پايان عمر را در پريشانحالى گذارند. از ميان سربداران کسانى که ممدوح لطف‌الله بودند عبارتند از: تاج‌الدين على چشمى معروف به عليِ شمس‌الدين (مقتول به سال ۷۵۵)، نظام‌الدين يحيى کرابى (متقول به سال ۷۵۹) و خواجه نجم‌الدين على مؤيّد (۷۶۶-۷۸۸هـ). و از ميان تيموريان نخست خود تيمور گورکان (م. ۸۰۷هـ)، سپس جلال‌الدين ميرانشاه (م. ۸۱۰هـ) و شاهرخ (۸۰۷-۸۵۰هـ) ـ که شاعر فقط نُه سال از دوران فرمانرواييش را درک کرد ـ را ستود. بنابر اشارات تذکره‌نويسان وى از ولايت بهره‌اى داشت و به‌کار دنيا کم التفات بود و در آخر عمر و روزگار پيرى از شهر نيشابور به ديه اسفريس که به قدمگاه امام رضا(ع) مشهور است رفت و در باغى که داشت به‌سر برد و عاقبت در همان جا به سال ۸۱۶ هـ. بدرود حيات گفت. تقى‌الدين کاشى نزديک به هشتصد بيت از اشعار لطف‌الله را در تذکرهٔ خلاصةالاشعار خود نقل کرده است و شادوران سعيد نفيسى نوشته است که 'ديوان وى نزديک چهار هزار بيت به‌دست است' امّا استاد صفا ديوان شاعر را نيافته و نديده‌اند پس داورى ايشان دربارهٔ احوال و شيوهٔ شاعرى لطف‌الله که در اين تلخيص راه يافته از روى همان هشتصد بيت است.
لطف‌الله شاعرى است قصيده‌گوى و در قصيده توانا و جانشين قصيده‌سرايان بزرگ خراسان با تفاوت‌هائى که نتيجهٔ گذشت ايام و تحولات تدريجى زبان بود. سخنش با سخن ابن يمين قابل مقايسه و به آن نزديک و مانند آن سهل‌ و روان و به دور از تکلّف و تصنّع بود. با اين همه دولتشاه و به تبع او ديگر تذکره‌نويسان مدعى هستند که در ساختن اشعار مصنوع استاد بود و گويا علت آن ادّعا شهرتى بود که اين رباعى او در مراعات نظير يافته و به قول شيخ‌ آذرى در اين صنعت ممتنع‌الجواب مانده بود:
گل داد پرير درع فيروزه به‌باد
دى جوشن لعل لاله پر خاک افتاد

داد آب سمن خنجر مينا امروز
ياقوت سنان آتيش نيلوفر داد


امّا اينگونه طبع آزمائى‌ها دليل اشتغال دائم يک شاعر به انواع تصنّعات نيست و دربارهٔ لطف هم چنين نبود بلکه ارزش او در ايراد سخنان سهل و فخيم است. موضوع قصايد لطف‌الله گذشته از مدح رجال سياست و حکومت، حمد خداوند و نعمت رسول و منقبت على‌بن ابيطالب (ع) و ائمهٔ طاهرين و نيز در زمينهٔ تحقيق و موعظه و نصيحت است و از برخى قصايد او تشيّع وى آشکار است. از سخنان او است:
در کوى غم نه راه به پايان همى برم
در درد دل نه راى به درمان همى برم

نى پاى در ره سروسامان همى نهم
نه ره به کار بى‌سرو سامان همى برم

از روزگار عافيت اميد مى‌کنم
تا لاجرم عناى فراوان همى برم

زو کام دل چگونه تمنّا کنم که من
منّت پذيرم ار ز کفش جان همى برم

تابان چون شمس روز همى آورم به شب
گريان شبان چو شمع به پايان همى ‌برم

دشوار مى‌برم به ره صبر بار دل
تو ظن مبر به من که من آسان همى برم

پاى ندم به دامن صبر اندر آورم
هر شامگه که سر به گريبان همى برم

در اشتياق طلعت فرخنده منظرى
عمريست کانتظار به دوران همى برم

يعقوب‌سان به بوى ملاقات يوسفى
اندوه دل به کلبهٔ احزان همى برم

يوسف نيم به تهمت فضل و هنر، ولى
بس رنج کاندرين چَه و زندان همى برم

از سوز سينه شعله به خورشيد مى‌دهم
وز دود دل نفير به کيوان همى برم
     
  
مرد

 
مسيحى فوشنجى

مولانا صفى‌الدين مسيحى فوشنجى از قصبهٔ پوشنگ از اعمال هرات بود که در ظل تربيت و حمايت ميرزا بايسنقر (م. ۸۳۷هـ) فرزند شاهرخ تربيت يافت. از زندگانى او آگاهى فراوان در دست نيست . وفات او به سال ۸۵۳هـ. در قريه پوشنگ رخ داد.
مسيحى در غزل سبک شاعران پايان قرن هشتم را دنبال کرده و حتى با توجه خاص به ارسال مثل همراه با مضمون‌هاى باريک و تازه و کلام زيبا و مطبوع غزل‌هاى دل‌انگيزى ترتيب داده است و بيهوده نيست که تقى‌الدين کاشى دربارهٔ او گفته است که 'به ‌طرز شيخ‌کمال خجندى شعر گفته و شيوهٔ مثل گوئى را به آن طرز ضمّ نموده و در آن وادى ابيات متين بسيار گفته و به مثقب فکر مضامين تازه و معانى بکر بامزه چنانکه بايد و شايد سفته...'
ديوان مسيحى در قرن دهم کمياب و شعر او بنا به گفته تقى‌الدين کاشى در آن ايّام متروک بوده است و او براى هدايت شاعران عهد به ايراد سخنان فصيح و دل‌انگيز مقدارى از غزل‌هاى شاعر را به طريق انتخاب ابيات از هر يک در خلاصةالاشعار نقل کرده و قصائد و رباعيات او را نيافته بود. منتخبات تقى‌الدين به حدود دويست بيت مى‌رسد و استاد صفا که ديوان مسيحى فوشنجى را نديده‌اند به نقل ابياتى از ميان آن دويست بيت اکتفاء کردند و از آن جمله است:
شبى صد کاروان رحمتم بر دل فرود آيد
به بوى آنکه ماه من در اين منزل فرود آيد

ز دريا بار چشمم در مصاف هجر هر ساعت
سپاه خونيان اشک بر ساحل فرود آيد

خدنگ غمزهٔ شوخ ترا گر در خيال آرد
عجب نبود که مرغ از آسمان بسمل فرود آيد

نديدم جز کمين حلقهٔ زلف سيه کارت
که باشد صد پريشانى و آنجا دل فرود آيد

نماند اشک مسيحى گرد کويت يک قدم خشکى
دگر هر کس رسد آنجا مگر در گل فرود آيد



مکتبى

مولانا مکتبى شيرازى متوفى به سال ۹۰۰ يا ۹۱۶ هـ. از شاعران مشهور پايان قرن نهم و اوايل قرن دهم و از 'خمسه' سازان معروف عهد خود است که 'ليلى و مجنون' او به ‌سبب تازگى‌هائى که دارد از ديرباز شهرت يافته و دست به‌دست گشته است. گويا مکتب‌دارى مى‌کرد و مکتبش در مسجد جامع واقع در محلهٔ قصرالدشت کنونى شيراز داير بود چنانکه مدفنش نيز در همانجا است.
وى که خمسه‌سرائى را در نوعى ستايش از نظامى مى‌شمارد و همه جا به تقدم نظامى در اين شيوه خستوست، در پايان منظومهٔ ليلى و مجنون خويش آورده است که پيش از نظم آن منظومه مدتى را به سير در هندوستان گذارنيد و در بازگشت از راه دريا به ديار خود، کشتى او در تلاطم امواج به ساحل عربستان افتاد و در آن سرزمين به شهرى رسيد و از مردم آنجا قصه ليلى و مجنون را به‌نحوى که به نظم کشيده است شنيد. اين سفر مکتبى بايد سال‌ها پيش از ۸۹۵ که سال اتمام ليلى و مجنون است انجام گرفته باشد. ليلى و مجنون مکتبى اگر چه از نظر روايت قصه با اثر نظامى متفاوت است امّا آن را با همان وزن و بر همان روش و با همان طرح در هزار و يکصد و شصت بيت سروده است. اين مثنوى متوسط مکتبى چندين بار به چاپ سنگى در ايران و هند طبع شد. نه تنها مکتبى در منظومه ليلى و مجنون به تصميمى که در سرودن يک خمسه داشت اشاره کرده است بلکه مسلّم است که منظومه‌اى بر وزن مخزن‌الاسرار داشت که سام‌ميرزا و حکيم‌شاه محمد‌قزوينى هر کدام دو بيت از آن را نقل کرده‌اند. مکتبى غزل‌هائى هم سروده بود که تذکره‌نويسان بيت‌هاى مشهورى از آنها نقل کرده‌اند
بايد دانست که اين مکتبى با 'مکتبى خراسانى' شاعر قرن هشتم و صاحب منظومه 'کلمات عليهٔ غرا' در ترجمهٔ احاديث به شعر فارسى متفاوت است. نمونه‌اى از شعرهاى مکتبى شيرازى نقل مى‌شود:
اى برتر از آنچه ديده جويد
يا نطق زبان بريده گويد

اى به سر احديتت ز آغاز
خلق ازل و ابد هم آواز

اى سايه مثال گاه بينش
در حکم وجودت آفرينش

ى کالبد آفرين جانها
گوهرکش رشتهٔ بيانها

اى ظرف که آسمان عالى
در بحر تو چون حباب خالى

اى طاير عقل عرش پرواز
بى‌ياد خوش تو ناخوش آواز

اى مبدع آفريدگارى
سرمايه ده بزرگوارى

اى قطرهٔ ابر و ذرهٔ ريح
در حلقهٔ طاعتت به تسبيح
     
  
صفحه  صفحه 15 از 23:  « پیشین  1  ...  14  15  16  ...  22  23  پسین » 
شعر و ادبیات

تاریخ ادبیات ایران از ساسانیان تا کنون

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA