انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 5 از 23:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  ...  23  پسین »

تاریخ ادبیات ایران از ساسانیان تا کنون


مرد

 
منوچهرى

ابوالنجم احمدبن قوص بن احمد منوچهرى دامغانى از جملهٔ شاعران طراز اول ايران در نيمهٔ اول قرن پنجم هجرى است. ولادت وى در اواخر قرن چهارم يا نخستين سال‌هاى قرن پنجم و وفات وى در جوانى به سال ۴۳۲ هجرى اتفاق افتاد. علت اشتهارش به 'منوچهرى' انتساب وى است به منوچهر بن شمس‌المعالى قابوس زيارى (۴۰۳-۴۲۳هـ) امير گرگان و طبرستان که شاعر اوايل دوران سخنورى را در خدمت او گذرانيد، و گويا بعد از منوچهر يا در اواخر ايام حيات او از گرگان برى که به تازگى در تصرف دولت غزنوى درآمده بود، شتافت و نخستين کسى از وابستگان دولت غزنوى را که در اين شهر مدح گفت 'خواجه طاهر دبير' حاکم رى از جانب سلطان مسعود بود که در سال ۴۲۴هـ از اين خدمت برکنار شد و جاى او را به 'ابوسهل حمدوى' سپردند.
اقامت منوچهرى از تاريخ مذکور در رى ادامه داشت تا در سال ۴۲۶ سلطان مسعود به قصد گرگان و طبرستان از نيشابور به آنجا لشکر کشيد و منوچهرى را به خدمت خود خواند و از رى به سارى رفت و در آنجا به اردوى سلطان غزنوى پيوست و به زودى دستگاه و مرتبتى يافت چنانکه محسود اقران شد و اين معنى از بعض قصائد او به صراحت برمى‌آيد. باقى عمر کوتاه شاعر در دربار غزنه سپرى شد تا به سال ۴۳۲هـ درگذشت و او در اين مدت غير از سلطان مسعود چند تن از رجال معروف دربار وى خاصه عنصري، على‌بن عبيدالله معروف به 'على دايه' سپهسالار سلطان مسعود، خواجه احمد بن عبدالصمد وزير سلطان و عده‌ئى ديگر را در قصائد و مسمطات خود مدح گفت.
از اشعار منوچهرى اطلاعات وافر وى از ادب عربى، خاصه از شعراء عرب و آثار آنها، به‌خوبى آشکار است، و او نخستين کسى است که محفوظات ادبى را در اشعار خود راه داده و علاوه بر استقبال از قصائد مشهور تازى، اشارات مکرر به اسامى شاعرانى مشهور و آثار معروف آنها و تضمين ابياتى از آنان نموده است. اطلاعات او از ادب فارسى و شاعران معروف پارسى‌گوى پيش ازو هم قابل‌توجه است.
علت عمدهٔ ايراد اسامى شاعران تازه‌گوى يا ذکر قصائد مشهور آنان و اشاره به اطلاعات ادبى در اشعار خود آن است که منوچهرى به اظهار علم در شعر اصرار داشت و گويا مى‌خواست ازين طريق جوانى خود را در برابر شاعران سالخوردهٔ دربار غزنه جبران کند. اين عادت شاعر به اظهار علم باعث استعمال لغات و اصطلاحات مهجور عربى در شعر او شده و گاه آن را به خشونت و درشتى مقرون ساخته است ليکن بايد اذعان داشت که حتى آن اشعار که با چنين ترکيباتى به وجود آمده نيز جذابيت و شکوه خاصى دارد تا چه رسد به ساير اشعار او که غالباً عذب و استوار است.
در شعر اين شاعر استاد نوعى موسيقى و آهنگى خاص وجود دارد چنانکه هنگام خواندن اشعار او گوئى خواننده با آهنگى از موسيقى سرگرم است. اين موسيقى خوشايند و روانى و سادگى فکر و صراحت منوچهرى در سخن و جوانى و شادابى روح شاعر شعر او را بى‌اندازه طربناک و دل‌انگيز ساخته است. وى در ايران تشبيهات و ترکيبات تشبيهى و استعارى مهارتى عجيب دارد، در استعمال بعضى از ترکيبات ابداعى بى‌پروا است و براى قبول افکار و مضامين شاعران عرب مانند عبور از بوادي، وصف شتر، ندبه بر اطلال و دمن، ذکر عرائس شعر عربى و امثال اينها حدى نمى‌شناسد. مهارت وى در وصف شايستهٔ تحسين است و او مناظر مختلف طبيعت را از بيابان و کوه و جنگل و گلزار و مرغزار و آسمان و ابر و باران تا موجودات گوناگون ديگر براى توصيف در قصائد خود برگزيده و از عهدهٔ توصيف و تجسيم آنها به بهترين وجه برآمده است.
منوچهرى با ايجاد توسعه‌اى در صنعت تسميط نوع تازه‌اى از شعر به‌نام مسمط ساخته و در اين نوع شعر هم همواره به‌عنوان استاد شاخص شناخته شده است. بهترين موضوعى که در مسمطات او ملاحظه مى‌شود وصف انگور و شراب است که منوچهرى خواسته است تا در آنها قصائد خمريهٔ شاعران تازه‌گوى را جواب گفته باشد. وصف طبيعت و مناظر مختلف آن نيز از موضوعات دلچسب اين مسمط‌ها است.
     
  
مرد

 
نثر پارسى در قرن چهارم و نيمهٔ اول قرن پنجم:

توجه و اقبالى که به‌زبان فارسى در عهد سامانيان شد، باعث آن گرديد که نثر پارسي، مانند نظم، رواج و رونقى گيرد و کتاب‌هاى به زبان درى در انواع مطالب تأليف شود و يا از تازى به پارسى درآيد.
مجموع آثارى که از اين دوره به‌ما رسيده است، اگرچه به تنهائى قابل‌توجه است، ليکن اولاً از آثار متعدد ديگرى هم خبر داريم که قرن ۴ و ۵ هجرى به نثر فارسى نوشته شده و در دوره‌هاى بعد از ميان رفته است، و ثانياً با قياس با آثار موجود يا آثارى که از وجود آنها در قرن‌هاى گذشته اطلاع داريم، و با توجه به نهضت علمى و ادبى نيرومندى که در قرن چهارم و اوايل قرن پنجم در ايران وجود داشته است، قبول اين حقيقت آسان است که آثار مثنوى بسيار درين عهد وجود داشته و در ادوار بعد يا بر اثر عدم توجه مردم به آنها و يا درنتيجهٔ بروز حوادث مختلف و هجوم‌هاى پياپى و قتل و غارت و ويرانى و پريشاني، مانند صدها و هزارها اثر پارسى و عربى ديگر از ميان رفته و حتى گاه نامى هم از آنها به‌ما نرسيده است.
تقريباً همان توجه و اقبالى را که پادشاهان و رجال قرن چهارم و اوايل قرن پنجم به شعر و شعرا داشتند، نسبت به نثر و نويسندگان، على‌الخصوص مورخان و مؤلفان کتب علمى بذل مى‌نمودند. و براى تأليف و تصنيف يا ترجمهٔ کتب صلات و جوايزى مى‌دادند. يا در اين باب اظهار ميل و علاقه مى‌کردند. داستان گرد‌آوردن شاهنامهٔ ابومنصورى به امر ابومنصور محمدبن عبدالرزاق و مخارج و زحماتى که آن سپهسالار ايران‌‌دوست و وزيرش در اين راه تحمل کرده‌اند، مشهور است و هم‌چنين است اقدام پادشاهانى از قبيل امير نصر ابن احمد به ترجمهٔ کليله و دمنه، و منصور بن‌ نوح به‌ ترجمهٔ تاريخ و تفسير طبري، و علاءالدولهٔ کاکويه براى نگارش دانشنامه به پارسى درى و ترجمهٔ رسالهٔ حى‌بن يقظان از تازى به پارسى و امثال اينها.
يکى از وزيران غزنويان يعنى ابوالعباس فضل‌بن احمد اسفراينى در اواسط همين عهد به نقل ديوان از عربى به فارسى اقدام کرد و از اواخر اين دوره اطلاع و شواهد مختلف در دست است که نامه‌هاى پادشاه خراسان به حکام جزء و به سلاطين ديگر، حتى به خانان ترکستان، به فارسى نوشته مى‌شد، و همين امر خود وسيلهٔ بزرگى براى رواج نثر و تأليف کتب به پارسى بوده است.
همچنان‌که شعر پارسى به‌واقع در اين عهد بنيان گرفت اساس نثر فارسى و رسم کردن تأليف کتب مختلف در موضوعات گوناگون، على‌الخصوص در موضوعات علمى که دشوارتر از مواضيع ديگر است، هم در اين دوره نهاده شد، و در همين عهد است که چندين کتاب و رسالهٔ پارسى در مسائل علمى از منطق و طب و داروشناسى و نجوم و رياضيات نوشته شد و راه براى کسانى که خواستند در دورهٔ بعد به اين کار دشوار دست زنند هموار گشت.
نثر اين عهد ساده و روان و خالى از هرگونه تکلف و تصنع است. تمام خصائص نثر سادهٔ ابتدائي، که فقط براى بيان مقصود به‌کار مى‌رود، در نثر اين عهد ديده مى‌شود. از آنجا که زبان پارسى در اين دوره نسبت به دوره‌هاى بعد به مقدار کمى با لغات عربى آميخته بود، در کتب پارسى اين دوره لغات تازى اندک است و حتى در کتب علمى هم کوشش شده است که تا حد امکان از آوردن کلمات و ترکيبات تازى خوددارى شود چنانکه مى‌توان از روى آنها جدول غنى و پرثروتى از اصطلاحات علمى پارسى در مسائل طبى و فلسفى و رياضى و غيره ترتيب داد.
پيدا است در مورد ترجمهٔ برخى از کتب از تازى به پارسى ورود مفردات و ترکيبات عربى بيشتر اتفاق مى‌افتاد مثلاً در تاريخ بلعمى در آن موارد که از تاريخ طبرى ترجمه شده بيشتر از مواردى که ظاهراً ترجمه نيست و يا از کتب پارسى نقل گرديده است، لغات عربى ديده مى‌شود و همين حال را هم مى‌توان در شاهنامهٔ منظوم فردوسى مشاهده کرد که هرجا مبناى نقل او از نثر به نظم، کتب پارسى بوده اثر لغات عربى در آنها کمتر، و هرجا که مبناى نقلش از کتب مترجم از تازى به پارسى بوده است، مانند اخبار اسکندر، لغات عربى بيشتر است، و در بعضى از منشآت اين دوره مانند مقدمهٔ شاهنامهٔ ابومنصورى بايد لغات عربى را به زحمت يافت مگر در مورد اسامى خاص و چند مورد معدود ديگر.
لغات عربى که در کتب غيرمنقول ديده مى‌شود غالباً لغات ساده و از نوع کلماتى است که در لهجهٔ عمومى مردم راه يافته و استعمال آنها عموميت داشته است وگرنه آوردن لغات غيرلازم عربى در نثر پارسى اصلاً متداول نبوده است. حتى بايد به اين نکته توجه داشت که استعمال کلمات تازى در شعر اين عهد بيشتر از نثر بوده است زيرا در شعر که سرو کار شاعر با وزن و قافيه است حاجت او به کلمات مختلف و مترادف و حق استفادهٔ او از آنها بيشتر مى‌شود، و اى بسا کلمات عربى که تنها براى حفظ وزن و صحت قافيه در شعر شاعران آن عهد راه يافته و بعد از آن دوره در شعر و نثر و در زبان عامه متداول شده است.
در قرن چهارم و اوايل قرن پنجم تکرار روابط و افعال و ترکيبات و گاه جمل بى‌هيچ قيد و بندى متداول بوده است و اين خاصيت نثرهاى ايرانى است که تکرار در آنها عيب نبوده و اگر در قرون بعد جزو عيوب فصاحت شمرده شده باشد تحت تأثير زبان و ادب عربى است. چون نثر اين عهد مصنوع و فنى نبود طبعاً آوردن اصطلاحات علمى و اشعار و امثال عرب در غير مورد خود معمول نبوده است. پيدا است که چون نثر و نظم قرن چهارم مبنى بر لهجهٔ تخاطب مشرق يعنى لهجه و لغت درى بوده است مقدار فراوانى از کلمات که امروز متروک است در آنها وجود داشته و معلوم است که به‌کار رفتن اين کلمات از آن جهت که در قرون بعد متروک شده لطمه‌اى به فصاحت آثار آن عهد نمى‌زند. هم‌چنين بسيارى از مفردات و ترکيبات پارسى آن عهد در ادوار بعد از ميان رفته و جاى خود را به مفردات و ترکيبات عربى داده است.
در جزء کتب بسيار قديم فارسى کتاب‌هائى مانند ترجمهٔ کتاب شاناق (چاناکيا) پزشک هندى و کتاب 'بهافريد پسر ماه فروردين' را نام برده‌اند. اگرچه در مآخذ موجود گفته شده که اين کتب به زبان فارسى بوده است، ليکن مسلم نيست که مراد از فارسى در اينجا 'پارسى‌دري' بوده است يا لهجهٔ ديگرى از لهجات ايراني، و هم‌چنين گمان نمى‌رود خطى که اين کتاب‌ها را بدان نگاشتند خط عربى بوده باشد.
از اوايل قرن چهارم تا اوايل قرن پنجم وجود چند کتاب را به پارسى خبر داده‌اند که اکنون اثرى از آنها در دست نيست و از آن جمله است تفسيرى از قرآن که ابوعلى جبائى معتزلى مشهور قرن سوم (۲۳۵-۳۰۳ هـ) به فارسى نوشت، و ديگر کتاب 'المعالجةالبقراطيه' تأليف احمدبن محمدالطبرى پزشک رکن‌الدولهٔ ديلمى که بنابر بعض اقوال نخست به پارسى نگاشت و سپس از پارسى به عربى درآورد. نسخهٔ عربى 'المعالجةالبقراطيه' در ده جزء و حاوى معالجات انواع امراض در اعضاء مختلف آدمى و تشريح اعضاء است. و ديگر رساله‌اى است در لغت پارسى از 'ابوحفص سغدي' که بعيد نيست همان 'ابوحفص حکيم بن احوص سغدى سمرقندي' باشد که در آغاز قرن چهارم مى‌زيسته است، از اين کتاب 'جمال‌الدين حسين اينجو' در 'فرهنگ جهانگيري' و 'محمدقاسم سرورى کاشاني' در 'مجمع‌الفرس' خبر داده‌اند.
از کتب ديگرى هم مانند کتاب‌هائى که 'ابويوسف يا يوسف عروضي' و 'ابوالعلاء شوشتري' در عروض به پارسى نگاشته‌اند، و 'خجسته‌نامه' از بهرامى سرخسى صاحب کتاب غايةالعروضيين و کنزالقافيه، در کتب و مآخذ نام برده‌اند که به‌ذکر همهٔ آنها حاجت نداريم.
از جملهٔ قديمى‌ترين کتب که به نثر فارسى در قرن چهارم نگارش يافته شاهنامه‌ها و داستان‌هاى قهرمانى منثور بوده است. علت آن است که ايرانيان در دنبال نهضت ملى خود که در تمام قرن دوم و سوم امتداد داشت، و به‌دست آوردن استقلال سياسى و ادبي، به فکر تدوين تاريخ قديم و ذکر سرگذشت نياکان خويش افتادند، و در اين کار على‌الخصوص کسانى که از خاندان‌هاى بزرگ بودند سمت تقدم و پيشوائى داشتند. تأليف اين کتب نخست به تقليد از خداى‌نامهٔ پهلوى و ترجمه‌هاى عربى آن صورت گرفت و سپس به‌صورت گرد‌آوردن داستان‌هاى پراکندهٔ قديم در باب شاهان و پهلوانان و يا ترجمه و نقل آنها از پهلوى به درى درآمد. اين کتب پايه و اساس واقعى منظومه‌هاى حماسى ما و مايهٔ تحريک فارسى‌زبانان به نظم داستان‌هاى کهن گشت.
     
  
مرد

 
نويسندگان بزرگ نثر پارسی در قرن چهارم و نيمهٔ اول قرن پنجم

شاهنامه منثور:

شاهنامه ابوالمؤيد بلخى
از ميان شاهنامه‌هاى منثور فارسى که در قرن چهارم تأليف شده گويا قديم‌تر و مهم‌تر از همه شاهنامهٔ ابوالمؤيد بلخى بوده است.
شاهنامهٔ ابوالمؤيد کتابى عظيم در شرح تاريخ و داستان‌هاى ايران قديم بود و آن را شاهنامهٔ بزرگ و شاهنامهٔ مؤيدى هم مى‌گفته‌اند. اين کتاب بزرگ شامل بسيارى از روايات و احاديث ايرانيان راجع به پهلوانان و شاهان بود که اغلب آنها در شاهنامهٔ فردوسى و ساير منظومه‌هاى حماسى متروک مانده و از آنها نامى نرفته و يا به اختصار سخن گفته شده است، مانند اخبار آغش و هادان (از پهلوانان عهد کيخسرو) و کى‌شکن (برادرزادهٔ کيکاوس) و کرشاسپ.
علاوه بر اينها در شاهنامهٔ ابوالمؤيد اخبار نريمان و سام و کيقباد و افراسياب و لهراسب هريک به تفصيل بسيار آمده بود چنانکه آنها در کتبى مانند تاريخ سيستان، و 'مجمع‌التواريخ والقصص' هر يک کتابى جداگانه نوشته‌اند. اين کتاب بزرگ به‌سبب تفصيل آن، و بعد از آنکه قسمت بزرگى از داستان‌هاى قهرمانى در قرن‌هاى چهارم و پنجم و ششم به‌نظم درآمد، و مردم را ديگر به نوشتن و نويساندن و حفظ آن حاجتى نبود، از ميان رفته است و تنها قسمتى که از آن در دست مانده قطعه‌اى از کتاب کرشاسپ است که صاحب تاريخ سيستان آن را به مناسبتى در کتاب خود نقل کرده است.
قديمى‌ترين مأخذى که در آن به شاهنامهٔ ابوالمؤيد بلخى اشاره شده کتاب تاريخ بلعمى است و چون اين کتاب مقارن سال ۳۵۲ تأليف شده است، پس شاهنامهٔ ابوالمؤيد و اجزاء آن در نيمهٔ اول قرن چهارم و ظاهراً در اوايل آن قرن نوشته شده بود، و بنابراين قطعهٔ منقول از کتاب کرشاسپ در تاريخ سيستان با آنکه دور از تصرف نيست فعلاً از قديمى‌ترين قطعات منثورى است که از قرن چهارم به ما رسيده است و از اين روى نقل آن را در اينجا لازم مى‌دانيم، و آن چنين است:
بوالمؤيد اندر کتاب کرشاسپ گويد که:
'چون کيخسرو به آذربادگان رفت و رستم‌دستان با وي، و آن تاريکى و پتيارهٔ ديوان بفر ايزد تعالى بديد، که آذرگشسپ پيدا گشت و روشنائى بر گوش اسب او بود و شاهى او را شد با چندان معجزه، پس کيخسرو از آنجا بازگشت و به ترکستان شد، به طلب خون سياوش پدر خويش، و هرچه نرينه يافت اندر ترکستان همى کشت و رستم و ديگر پهلوانان ايران با او. افراسياب گريز گرفت و به‌سوى چين شد و از آنجا به هندوستان آمد و از آنجا به سيستان، و گفت من به زنهار رستم آمدم و او را به بنکوه فرود آوردند، سپاه او همى آمد فوج فوج، اندر بنکوه انبار غله بود، چنانکه اندر هر جانبى از آن بر سه سو مقدار صد هزار کيل غله دايم نهاده بودندى و جاودان با او گرد شدند، و او جادو بود، تدبير کرد که اينجا علف هست و حصار محکم، عجز نبايد آورد، تا خود چه باشد. به جادوى بساختند که از هر دو سوى دو فرسنگ تاريک گشت، چون کيخسرو به ايران شد و خبر او بشنيد آنجا آمد، بدان تاريکى اندر نيارست شد. و اينجائى که اکنون آتشگاه کرکوى است معبد جاى کرشاسپ بود و او را دعا مستجاب بود به روزگار او، و او فرمان يافت، مردمان هم به اميد برکات آنجا همى شدندي، و دعا همى کردندي، و ايزد تعالى مرادها حاصل همى کردي، چون حال برين جمله بود کيخسرو آنجا شد و پلاس پوشيد و دعا کرد، ايزد تعالى آنجا روشنائى فراديد آورد که اکنون آتشگاه‌ است. چون آن روشنائى برآمد برابر تاريکي، تاريکى ناچيز گشت و کيخسرو و رستم به پاى قلعه شدند و به منجنيق آتش انداختند و آن انبارها همه آتش گرفت، چندين ساله که نهاده بود، و آن قلعه بسوخت و افراسياب از آنجا به جادوى بگريخت و ديگر کسان بسوختند و قلعه ويران شد. پس کيخسرو اين بار به يک نيمهٔ آن شارستان سيستان بکرد و آتشگاه کرکويه و آن آتش گويند آن است، آن روشنائى که فراديد، و گبرکان چنين گويند که آن هوش کرشاسپ است و حجت آرند به سرود کرکوى ...'
ابوالمؤيد بلخى را اثر ديگرى نيز هست که بيرون از شاهنامه‌ها به ذکر آن مى‌پردازيم و شرح حال و ديگر آثار او هم در شمار شاعران اين عهد آمده است.

شاهنامه ابوعلى محمدبن احمدالبلخى
محمدبن احمدالبلخى الشاعر دومين شاهنامه منثور در قرن چهارم است که تنها يکبار از او در 'الآثارالباقيه' سخن رفته است. از اين ابوعلى محمدبن احمد بلخى شاعر اطلاعى در دست نداريم و از زمان حيات و چگونگى احوال او آگاه نيستيم اما چون نام وى در الآثارالباقيه آمده است ناچار پيش از دههٔ اخير قرن چهارم مى‌زيست. چنانکه از گفتار ابوريحان مستفاد مى‌شود شاهنامهٔ اين مرد کتابى متقن و معتبر و مستند به اسناد مهم زمان بود و او از سيرالملوک عبدالله بن المقفع و محمدبن‌الجهم البرمکى و هشام‌بن القاسم و بهرام‌بن مردانشاه و بهرام‌بن مهران‌الاصفهانى و از تاريخى متعلق به بهرام‌الهروى المجوسى در نگارش کتاب خود استفاده کرده و آنچه در باب گيومرث آورده است با روايات مذهبى زرتشتيان به‌درستى وفق دارد و از اين‌روى بايد گفت که شاهنامهٔ ابوعلى ظاهراً بيشتر مبتنى و مستند بر روايات مکتوب بود تا روايات شفاهي.

شاهنامه ابومنصور محمدبن عبدالرزاق
سومين شاهنامه منثور در قرن چهارم شاهنامهٔ ابومنصور محمدبن عبدالرزاق است. در شاهنامهٔ فردوسى چند بار به اشاراتى مى‌رسيم که به مأخذى مکتوب راجع است و مهمتر از همهٔ آنها خبرى است که فردوسى در آغاز شاهنامه در باب يک کتاب بزرگ مى‌دهد:

يکى نامه بَُد از گه باستان
فراوان بدو اندرون داستان

پراکنده در دست هر موبدى
از او بهره‌اى برده هر بخردى

يکى پهلوان بود دهقان‌نژاد
دلير و بزرگ و خردمند و راد

پژوهندهٔ روزگار نخست
گذشته سخن‌ها همه باز جست

ز هر کشورى موبدى سالخورد
بياورد و اين نامه را گرد کرد

بپرسيدشان از نژاد کيان
وز آن نامداران و فرخ گوان

بگفتند پيشش يکايک مهان
سخن‌هاى شاهان و گشت جهان

چو بشنيد ازيشان سپهبد سخن
يکى نامور نامه افگند بن

چنين يادگارى شد اندر جهان
بر او آفرين از کهان و مهان


در اين ابيات سخن از تأليف کتابى مى‌رود که به امر پهلوانى دهقان‌نژاد انجام گرفت و به فحواى ابيات ديگر شاهنامه نخست دقيقى از آن استفاده کرد و آنگاه فردوسي. اين کتاب چنانکه با استناد به شواهد مختلف از منابع ديگر مسلم مى‌شود شاهنامه و آن پهلوان دهقان‌نژاد و يا آن سپهبد ابومنصور محمدبن عبدالرزاق سپهسالار خراسان بود. اين مرد از بزرگ‌زادگان طوس و از نژاد دهقانان بوده و در آغاز کار يعنى در حدود ۳۳۵ يا چندى پيشتر از آن از جانب ابوعلى احمدبن محمدبن مظفر چغانى سپهسالار خراسان حاکم طوس بود و در همين سال بر اثر طغيان ابوعلى بر پادشاه سامانى در جزء شورشيان درآمد و ابوعلى هنگام حمله به مرو و بخارا ابومنصور محمد را به‌جاى خود به سپهسالارى خراسان نشاند ولى ابومنصور از عمال سامانى شکست يافت و چندى در رى و آذربايجان فرارى بود و سرانجام با پادشاه سامانى از در دوستى درآمد و به طوس بازگشت و در سال ۳۴۹ رسماً به سپهسالارى خراسان برگزيده شد ولى همان سال از اين مقام معزول گرديد و البتکين حاجب به‌جاى او معين گشت و چون البتکين در سال ۳۵۰ برکنار شد ابومنصور باز مقام سپهسالارى خراسان يافت ولى به‌زودى مسموم شد و در همان سال ۳۵۰ درگذشت. ابومنصور مانند عده‌اى از امرا و امارت‌جويان آن روزگار نسب خود را به شاهان قديم مى‌رسانيده است و نسب‌نامهٔ او در مقدمهٔ شاهنامهٔ ابومنصورى نقل شده و از اين اقدام ابومنصور چنين دريافته مى‌شود که او داعيهٔ سلطنت و امارت داشته است و شايد بر اثر همين فکر و يا بر اثر تعصب نژادى و دوستدارى ايران به تأليف شاهنامهٔ جامعى قيام کرده باشد.
ابومنصور براى گرد‌آوردن شاهنامهٔ خود، چند تن از دانشمندان و دهقانان را از خراسان و سيستان تحت نظر وزير خويش، ابومنصور معمري، بدين کار گماشت و آنان با استفاده از مآخذ قديم و بعضى از روايات موثق شفاهي، شاهنامه‌اى ترتيب دادند که به سال ۳۴۶ هجرى به پايان رسيد و ابومنصور معمرى مقدمه‌اى برآن نگاشت. اين مقدمه اکنون در دست و يکى از قديمى‌ترين نمونه‌هاى موجود نثر پارسى است ولى از اصل شاهنامهٔ ابومنصورى چيزى باقى نيست و فقط مى‌دانيم که سه تن از آن استفاده کرده‌اند: نخست دقيقى طوسى در نظم هزار بيت از شاهنامه، دو ديگر فردوسى در نظم شاهنامه و سه ديگر ابومنصور عبدالملک بن محمد ثعالبى (م ۴۲۹) در تأليف کتاب 'غرر اخبار ملوک‌الفرس و سيرهم' .
غير از شاهنامه‌ها که در عهد سامانى پديد آمده بود، از وجود چند داستان منثور قهرمانى در آن روزگار خبر داريم که برخى مورد استفادهٔ حماسه‌سرايان قرار گرفت و برخى متروک ماند و از ميان رفت و از آنجمله است داستان‌هائى که دربارهٔ خاندان کرشاسپ وجود داشت مانند داستان کرشاسپ، داستان نريمان، و داستان‌هاى سام و زال و رستم و فرامرز و سهراب و برزو و شهريار و بانو گشسپ و بعضى داستان‌هاى متفرق ديگر.
بعضى از اين داستان‌هاى منفرد مثل داستان 'رستم و اسفنديار' و داستان 'رستم و سهراب' و 'اخبار رستم' به‌مورد استفادهٔ فردوسى درآمد و استاد طوس آنها را در شاهنامهٔ خود جاى داد و بعضى ديگر را شاعرانى از قرن ششم به‌بعد موضوع کار خود در سرودن منظومه‌هائى حماسى مانند کرشاسپ‌نامه، فرامرزنامه، آذربرزين‌نامه، سام‌نامه و امثال آنها قرار دادند.
     
  
مرد

 
قرن پنجم و ششم عصر غزنويان و سلجوقيان و خوارزمشاهيان

آميزش زبان فارسي با زبان عربي
رواج زبان ادبي در نواحي مركزي و جنوبي و غربي
انتشار زبان فارسي در خارج از ايران
نثر فارسي در قرن پنجم و ششم
نثر ساده در قرن پنجم و ششم:
نثر مصنوع در قرن ششم:
كتب علمي
شعر فارسي در قرن پنجم و ششم
عرفان در شعر فارسي
     
  
مرد

 
آميزش زبان فارسي با زبان عربي

زبان پارسي كه در قرن چهارم از آميزش با زبان عربي تا حدي مصون مانده و لغات تازي در آن اندك بود از قرن پنجم ببعد بنسبت بيشتري با لغات عربي درآميخت. پيداست كه اين آميزش يكباره با شروع قرن پنجم بكمال نرسيد بلكه تدريجاً صورت گرفت و اين سير تدريجي چنان بود كه كثرت كلمات عربي در پايان قرن پنجم خيلي بيشتر از آغاز آن و در آخر قرن ششم زيادتر از اول آن بوده است. از علل عمده اين امر يكي تزايد نفوذ دين اسلام در اين دو قرن و زبان ملازم آن يعني زبان عربي بود. ديگر آنكه در اين دو قرن تعليم و تعلم زبان عربي با شدتي بيشتر از پيش در ايران رواج داشت و چون توسعه و افزايش مدارس در قرن پنجم و ششم با قوت بسيار صورت گرفته و از مواد اصلي و اساسي دروس در اين مدارس زبان و ادب عربي بود، طبعاً همه اهل سواد و كساني كه در پي تحصيل علم و ادب بودند از زبان و ادب عرب آگاهي مي‏يافتند و از اينجاست كه در قرن پنجم و ششم كمتر كسي از شاعران و نويسندگان را مي‏يابيم كه اثري از ادب عربي در گفتار او نباشد.
علاوه بر اين در طي قرنهاي دوم و سوم و چهارم همه علوم اسلامي تدوين شده و اصطلاحات علمي فراوان در زبان عربي گرد آمده و بر اثر ترجمه بسياري كتب از منابع يوناني و پهلوي و سرياني و هندي، ادب عربي غني و ثروتمند و داراي نفوذ بسيار گرديده بود. دين اسلام و رواج قرآن كريم و احاديث نيز مايه تشديد نفوذ لغات عربي و ورود بسياري از آنها در زبان فارسي شده بود. باين جهات هر چه از آغاز تسلط تا زيان بر ايران بعهد معاصر نزديكتر شويم كلمات تازي را بنسبت بيشتري در زبان فارسي مي‏يابيم.
در قرن پنجم و ششم اين عوامل چون دست بهم دادند باعث شدند كه زبان فارسي با سرعت بيشتري با لغات تازي آميخته شود چنانكه در اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم كه پايان اين دوره است در زبان نظم و نثر فارسي بسياري از كلمات غير لازم عربي وارد شده بود.
از طرفي ديگر چون قرن پنجم و ششم دوره برچيده شدن حكومتهاي ايراني و روي كار آمدن غلامان و قبايل ترك نژاد بود قسمتي از لغات تركي نيز بوسيله سپاهيان و عمال دولتي در زبان فارسي راه جست ولي نسبت اين لغات بواژه‏هاي تازي بسيار ناچيز و غير قابل ملاحظه بود.
     
  
مرد

 
رواج زبان ادبي در نواحي مركزي و جنوبي و غربي

چنانكه ميدانيم تا اواخر قرن چهارم ادبيات دري تنها بنواحي شرقي ايران يعني سيستان و خراسان و ماوراءالنهر اختصاص داشت زيرا لهجه‏يي كه نخستين آثار ادبي ايران دوره اسلامي با آن وجود آمد متعلق بهمين نواحي بود اما از اوايل قرن پنجم بعللي ادبيات دري بنواحي مركزي و اندك اندك بشمال و مغرب و جنوب نيز راه يافت و شاعران و نويسندگان بجاي لهجه ملهي خود لهجه ادبي دري را بتقليد از شاعران خراسان و ماوراءالنهر براي شعر و نثر پذيرفتند و در دربارها مرسوم كردند و اگر چه در همان حال هم شاعراني مانند بندار رازي بزبان اهل ري و علي پيروزه و مسته مرد ملقب به ديواروز كه هر دو معاصر عضدالدوله ديلمي بودند بلهجه طبرستاني و بابا طاهر عريان همداني بلهجه محلي خود شعر مي‏ساختند ليكن لهجه ادبي دربارها و كتب اصلي ادبي تنها لهجه اهل مشرق بود و شاعران و نويسندگان براي آنكه خوب از عهده بيان مقاصد خود در پارسي دري برآيند از ديوانهاي شعرايي مانند رودكي و منجيك و دقيقي و فردوسي و نظاير آنان استفاده ميبردند و يا خواندن آثار آنانرا بمبتديان توصيه ميكردند. ناصر خسرو در سفرنامه خود گويد: «...و در تبريز قطران نام شاعري را ديدم، شعري نيك مي‏گفت اما زبان فارسي نيكو نميدانست پيش من آمد ديوان منجيك و ديوان دقيقي بياورد و پيش من بخواند و هر معني كه او را مشكل بود از من بپرسيد، باو گفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من خواند...»
راوندي در كتاب راحة الصدور از قول احمد بن منوچهر شصت كله آورده است كه «... سيد اشرف بهمدان رسيد در مكتبها مي‏گرديد و مي‏ديد تا كرا طبع شعرست، مصراعي بمن داد تا بر آن وزن دو سه بيت گفتم، بسمع رضا اصغا فرمود و مرا بدان بستود و حث و تحريض واجب داشت و گفت از اشعار متأخران چون عمادي و انوري و سيد اشرف و بلفرج روني ... و حكم شاهنامه آنچ طبع تو بدان ميل كند قدر دويست بيت از هر جا اختيار كن و يادگير و برخواندن شاهنامه مواظبت نماي تا شعر بغايت رسد...»
اين اشارات و نظاير آنها مي‏رساند كه با رواج شعر دري در نواحي جديدي غير از مشرق ايران آموختن لهجه دري و نكات آن و علي الخصوص مشكلات لغات آن لهجه از مسائل عادي نوآموزان بود و بهمين سبب است كه اسدي طوسي كه قسمت بزرگي از زندگي خود را در حدود اران و آذربايجان گذرانيده بود چون عدم اطلاع شاعران آن نواحي را از مشكلات لغات دري ملاحظه كرد بتأليف كتاب لغت فرس همت گماشت و در آغاز آن نوشت«... و غرض ما اندرين لغات پارسي است كه ديدم شاعرانرا كه فاضل بودند وليكن لغات پارسي كم ميدانستند...» و در اينجا هم مانند قول ناصر خسرو مراد از زبان پارسي لهجه دري يا پارسي دري است.
     
  
مرد

 
انتشار زبان فارسي در خارج از ايران

موضوعي كه در تاريخ زبان فارسي قرن پنجم و ششم قابل ملاحظه و مطالعه است انتشار زبان فارس است در خارج ايران. در اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم دو تن از پادشاهان فاتح ايران يعني ناصرالدين سبكتكين و پسر او يمين الدوله محمود شروع به پيشرفت‏ها و فتوحاتي در جانب ولايت سند كردند و در عهد اين دو پادشاه و جانشينان آنان بتدريج ناحيه پهناوري از هندوستان تحت اطاعت سلاطين غزنوي درآمد. مي‏دانم كه نزديك بتمام عمال و حكام و سربازان غزنوي خواه آنانكه در جانب ايران بودند و خواه آنانكه در جانب ايران بودند و خواه آنانكه در طرف هندوستان، ايراني نژاد و متكلم بلهجات ايراني و معتاد به ادبيات دري بودند و بهمين سبب توقف آنان در هندوستان و حكمروايي بر آن سامان باعث نشر پارسي دري دراراضي متصرفي غزنوي گرديد خاصه كه زبان رسمي دربار غزنوي پارسي دري بوده است.
پس از تسلط سلاجقه بر ايران چنانكه مي‏دانيم دسته‏يي از آنان با تصرف آسياي صغير دولتي را كه بنام دولتي را كه بنام دولت سلاجقه آسياي صغير معروف است در آن سامان بوجود آوردند. در دربار امراي اين سلسله مانند همه دربارهاي سلجوقي زبان فارسي بود و بهمين سبب در اين ناحيه حتي در شام بتدريج زبان فارسي دري رواج يافت و اندك اندك كار بجايي كشيد كه در اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم آسياي صغير يكي از مراكز ادبيات فارسي گرديد.
در نتيجه اين دو جريان يعني نفوذ ادبيات دري از خراسان بساير ولايات ايران و رواج زبان پارسي در خارج از كشور ايران از اواسط قرن پنجم ببعد بسياري شاعر و نويسنده بيرون از ناحيه خراسان و ماوراءالنهر پديد آمدند و اين امر چنانكه خواهيم ديد باعث تنوع عظيمي در ادب فارسي گرديد.
بعد از مطالعه مختصري كه در باب زبان فارسي در قرن پنجم و ششم كرديم اينك به بيان وضع نثر و نظم در اين دوره مبادرت مي‏كنيم:
     
  
مرد

 
نثر فارسي در قرن پنجم و ششم

قرن پنجم و ششم از حيث نثر فارسي يكي از ادوار بسيار مهم ادبي است. در اين دو قرن نه تنها نثر فارسي دنباله ترقيات قرن چهارم را طي كرد بلكه به مراتب بيش از شعر ترقي و تحول يافت و انواع آثار مختلف در آن بوجود آمد چنانكه از حيث تنوع و تعدد آثار منثور مي‏توان هيچيك از ادوار ادبي را با اين دو قرن مقايسه كرد.
نثر فارسي در اين دو قرن دو سبك كاملاً متمايز از يكديگر داشت: اول سبك ساده كه دنباله نثر ساده قرن چهارم بوده است و دوم سبك مصنوع كه بعد از اين راجع به آن سخن خواهيم گفت.
     
  
مرد

 
نثر ساده در قرن پنجم و ششم:

مراد از نثر ساده يا نثر مرسل نثري است كه خالي از صنايع و قيود لفظي و آزاد از هرگونه تصنع و تكلفي باشد. نثري كه به اين سبك نوشته شده باشد كاملترين و سودمندترين نوع آنست زيرا مقصود را بنحو اتم بيان و از فوت معني پيش گيري مي‏كند. اين سبك نثر همچنانكه گفتيم در قرن چهارم در ادب فارسي معمول بود و مانند سبك شعر فارسي در تمام قرن پنجم و قسمتي از قرن ششم ادامه و تكامل يافت و اختلافي كه در آن بتدريج وجود مي يافت نه از باب اصول و بنياد و سبك و روش و نگارش بلكه از جهت تغييرات و تحولاتي بود كه بتدريج در زبان فارسي صورت مي‏گرفت و ما راجع به آن پيش از اين سخن گفته‏ايم.
براي آنكه از كتابهاي معروفي كه در اين دو قرن به نثر ساده و مرسل نگارش يافته و نيز از نويسندگان آنها مختصر اطلاعي داشته باشيم خوبست بعضي از آنها را فهرست وار ذكر كنيم:
دراوايل قرن پنجم يك كتاب معتبر در هندسه و حساب و نجوم و هيئت باسم التفهيم لاوائل صناعة التنجيم داريم كه نويسنده آن ابوريحان محمد بن احمد البيروني الخوارزمي به سال 420 آنرا به فارسي نگاشت. انشاء اين كتاب بسيار ساده و زيباست و التفهيم مخصوصاً از باب اصطلاحات فارسي نجومي و رياضي ارزش بسيار دارد.
دانشمند معاصر ابوريحان يعني ابو علي حسين بن عبدالله بن سينا (370ـ428) نيز در اوايل قرن پنجم چند اثر مشهور خود را در مسائل فلسفي و طبي به زبان فارسي به رشته تحرير كشيد. مهمترين آنها كتاب معروف دانشنامه علائي يا حكمت علائي است در منطق و فلسفه. ابو علي بن سينا بسيار كوشيده است اصطلاحات فلسفي را كه تا آغاز قرن پنجم به زبان عربي مدون شده بود به فارسي بياورد و از اين بابت كتاب او تازگي دارد. علاوه بر اين از ابن سينا رسالات ديگري مانند رساله معراجيه و رساله نبوت و رساله نبضيه و جز آنها باقي مانده است.
ديگر از نويسندگان مشهور اوايل قرن پنجم ابوالفضل بيهقي(385ـ470 هجري) از مشاهير دبيران سلطان محمود و پسران اوست. اثر مشهور او كتاب مقامات محمودي و مسعودي مشهور بتاريخ بيهقي است كه اصلاً درسي جزء حاوي وقايع عهد ناصرالدين سبكتكين و يمين الدوله محمود و پسرانش محمد و مسعود و متضمن اطلاعات مفيدي راجع بظهور سلاجقه و كيفيت غلبه آنان بر خراسان و عراق بود ليكن اكنون تنها قسمتي از آن شامل وقايع بعد از فوت محمود(421 هجري) تا وقايع آخر عهد محمود و غلبه سلاجقه و شكست محمود و تباهي كار او در دست است. اين كتاب از باب انشاء فصيح و ساده و زيباي آن قابل ملاحظه است بحدي كه مي‏توان روش بيهقي را در انشاء از جمله بهترين روشهاي نثر فارسي دانست.
از نويسندگان بزرگ اواخر قرن پنجم خواجه نظام الملك ابو علي حسن بن علي طوسي وزير الب ارسلان و ملكشاه سلجوقي مقتول در سال 485 هجريست. اين وزير در اواخر حيات به خواهش ملكشاه تجارب ممتد و نظرهاي صائب خود را در تدبير امور مملكت و رعيت و سياست در كتابي گردآورد و آنرا سير الملوك يا سياستنامه ناميد. اهميت سياستنامه در انشاء شيوا و ساده و بسيار روان آنست. انشاء نظام الملك بدرجه‏يي از قيد ابهام و تصنع آزاد است كه هنوز كهنه نشده و همواره تازه و قابل استفاده و نزديك به ذهن و ذوق هر خواننده فارسي زبانست.
يكي از كتابهاي قابل توجه و مهم قرن پنجم قابوسنامه است مؤلف اين كتاب عنصرالمعالي كيكاوس نواده شمس المعالي قابوس از خاندان ديالمه زياري است كه قابوسنامه را در نصيحت پسرش گيلانشاه و آموختن راه و رسم زندگاني و اينكه در هر كاري چه حوائج و در بايستهايي در ميانست، نوشت. تأليف كتاب از سال 475 هجري شروع شده و شامل مسائل مختلف اجتماعي و اخلاقي و رسوم و آداب و فنون و علوم و پاره‏اي اطلاعات تاريخي است. سبك اين كتاب بسيار خوب و ساده و در عين حال قديم و كلمات كهنه پارس در آن فراوانست. اهميت قابوسنامه خصوصاً از آن جهت است كه اطلاعات ذيقيمت كثيري راجع بابواب مختلف تمدن و فرهنگ ايران قرن پنجم در آن گرد آمده و ما بسياري از اين اطلاعات نفيس را از ساير مأخذ نمي‏توانيم بدست آوريم. يكي از مشاهير نويسندگان ايران در قرن پنجم ناصر بن خسرو قبادياني (394ـ 481) است. از اين شاعر و نويسنده نامبردار چند اثر معروف به نثر فارسي در دست است مانند سفرنامه و زادالمسافرين و وجه دين و خوان اخوان و جامع الحكمتين كه در همه آنها نويسنده روشي ساده و انشائي روان دارد و حتي در كتاب زادالمسافرين با آنكه در كلام اسمعيليه نوشته شده سادگي و رواني انشاء را حفظ كرده است.
ديگر از نويسندگان مشهور قرن پنجم كه نثري بسيار شيوا و زيبا دارد علي بن عثمان جلايي هجو يري غزنوي (متوفي به سال 465) است كتاب كشف المحجوب او قديميترين كتاب فارسي در شرح اصول تصوف است.
از اوايل قرن پنجم كتاب بسيار سودمندي بنام تاريخ سيستان در دست داريم كه قسمتي ازان در آغاز قرن پنجم نوشته شده و باقي را در قرون بعد بر آن افزوده‏اند. قسمت اول تاريخ سيستان علي الخصوص آن بخش كه تا زوال دولت صفاريان را شامل است هم از باب مطالب تاريخي و هم از جهت سبك كهنه و فصيح انشاء ارزش و اعتبار فراوان دارد.
كتاب ديگري از اوايل قرن ششم داريم بنام مجمل التواريخ و القصص كه نويسنده آن معلوم نيست ليكن چون مؤلف آن از مأخذ معتبر قديم در تأليف كتاب خود استفاده كرده اثر او بسيار مهم و قابل توجه است روش نويسنده كتاب هم بهمين نسبت كهنه و حتي خيلي كهنه‏تر از منشأت اواخر قرن پنجم و در غالب موارد حاوي كلمات و روايات پهلويست.
در آغاز قرن ششم دانشمند مشهوري به نام حجةالاسلام محمد بن محمد غزالي طوسي (متوفي به سال 505) چند كتاب و چند نامه به فارسي از خود بر جاي گذاشت. از كتب فارسي او نصيحة الملوك و كيمياي سعادت هر دو انشائي فصيح و ساده و روشن دارد.
نويسنده مشهور ديگر قرن ششم به نام محمد بن منوره نواده ابوسعيد ابوالخير كتابي در بيان احوال و عقايد و كلمات جد خود به نام «اسرار التوحيد في مقامات شيخ ابي سعيد» دارد. روش ساده و نثر شيواي اين كتاب به واقع در زبان فارسي كم نظير و شايسته ملاحظه و توجه است. سادگي سخن كه با استواري كلام و صحت تركيب و صراحت معاني آميخته، اين كتاب را بر بسياري از كتب ديگر فارسي رجحان داده است.
از صوفي و شاعر و نويسنده بزرگ آخر قرن ششم فريدالدين محمد عطار كه نام او را در شمار شاعران مي‏آوريم كتاب معتبري به نام تذكرةالاوليا حاوي شرح احوال و اقوال صوفيان به روشي بسيار ساده و شامل تمام اختصاصات نثر مرسل در درست است و علاوه بر اين چند كتاب و رساله ديگر به نثر فارسي از عرفاي قرن ششم بر جاي مانده كه همه بر شيوه ساده نويسان انشاء شده است.
     
  
مرد

 
نثر مصنوع در قرن ششم:

سبك ديگري كه از اواخر قرن پنجم و قرن ششم در نثر فارسي ظهور كرد به سبك مصنوع يا سبك فني مشهور است. مراد از نثر مصنوع يا نثر فني نثري است كه آميخته با صنايع لفظي مانند سجع و جناس و امثال آنها باشد. در اين سبك نويسنده بيشتر بظاهر الفاظ توجه دارد و مهمترين عنصر آن سجع است. سجع به كلماتي گويند كه در پايان دو يا چند جمله متعاقب بكار رود و از حيث وزن و گاه از حيث وزن يا حروف اواخر خود تقريباً يكسان باشد مانند وعيد و تهديد در اين عبارت: «مضمون او همه وعيد و مقرون او همه تهديد» و واقعه و داهيه و قاصي و عاصي در اين عبارت: «چنانكه در چنين واقعه‏يي و در چنين داهيه‏يي خداوند ضجر قاصي به بندگان عاصي نويسد.»
نثر مسجع در ادبيات فارسي در نتيجه تأثير ادبيات عرب پيدا شد و شيوع و تجديد آن در نثر عربي از قرن چهارم است و چون همه نويسندگان و ادباي فارسي زبان با ادب عربي آشنايي داشتند و آثار نويسندگان و مترسلان بزرگ عرب را سرمشق خود در نويسندگي و بيان نكات و مضامين مختلف قرار مي‏دادند طبعاً تحت تأثير سبك مصنوع آنها قرار گرفتند و همان سبك را در نثر زبان خود هم بكار بردند و اگر چه بعضي از نويسندگان فارسي زبان مانند عنصرالمعالي صاحب قابوسنامه با وارد كردن سجع در نثر مخالف بودند و زبان فارسي را با آن ناسازگار مي‏دانستند با اين حال همچنانكه گفته‏ايم از اواخر قرن پنجم و علي الخصوص از اواسط قرن ششم به بعد اين سبك در نثر فارسي معمول شد و مدتها متداول بود.
نخستين كسي كه در آثار او سجع ديده شد خواجه عبدالله انصاري (متوفي به سال 481) است. وي در رسالات خود مانند «مناجات نامه» و «كنز السالكين» و «هفت حصار» سجعهايي ساده آورد ليكن ايراد سجع در آثار اين نويسنده چون با سادگي همراهست آسيب بسيار به انشاء او وارد نياورد. با تمام اين احوال اگر او سخنان خود را بدون رعايت سجع مي‏نوشت شايد بهتر از عهده ايراد معاني بر مي‏آمد.
دوره واقعي صنايع لفظي در نثر از اواسط قرن ششم شروع شد. در اين دوره بكاربردن صنايع مختلف و تكلفات صوري و سجعهاي مكرر و آوردن جمله‏هاي مترادف و استعمال لغات وافر عربي و شواهد از شعر عرب و احاديث و امثال و آيات و تركيبات و مصطلحات علمي معمول شد.
اولين كتابي كه توجه به صنايع در آن بسيار است. ترجمه كليله و دمنه است كه در حدود سال 539 هجري پرداخته شد. مترجم اين كتاب ابوالمعالي نصرالله بن محمد بن عبدالحميد غزنوي است كه تا اواخر قرن ششم در قيد حيات بود. در اين كتاب مترادفات و كلمات عربي و تمثل به اشعار و امثال عرب زياد است ولي سجعهاي آن كامل نيست.
بعد از ابوالمعالي، نظامي عروضي سمرقندي در كتاب چهار مقاله بيشتر سجع به كار برده است. چهار مقاله در حدود سال 551 و 552 تأليف شده و كتابي است شامل چهار قسمت كه هر قسمت را نويسنده آن براي يك دسته از ندماء سلاطين نوشته است يعني راجع به شاعران، نويسندگان، پزشكان، منجمان. در اين كتاب مقدمه هر يك از صناعات با انشاء كاملاً مصنوع و باقي با استفاده از هر دو روش نثر نگارش يافته و نويسنده در هر دو فن نثر و علي الخصوص در بيان اوصاف داد استادي و مهارت داده است.
مهمترين كتابي كه در قرن ششم پيش از چهار مقاله با توجه به صنايع لفظي نوشته شده كتاب مقامات حميدي است. صاحب اين كتاب قاضي حميدالدين عمر بن محمود بلخي(متوفي به سال 559) است و او اين كتاب را به تقليد از مقامات بديعي و مقامات حريري نگاشته و مانند آنها در آن انواع صنايع را بكار برده است.
يكي ديگر از نويسندگان قرن ششم منتجب الدين بديع علي بن احمد كاتب جويني منشي سلطان سنجر سلجوقيست كه از نويسندگان مشهور و صاحب مجموعه‏يي از منشآت است به نام عتبة الكتبة. در اين منشآت كه مراسلات ديواني است بنابر رسم نويسندگان درباري آن روزگار بعضي از صنايع لفظي ديده مي‏شود.
ديگر از نويسندگان قرن ششم بهاءالدين محمد بن مؤيد البغدادي منشي علاءالدين تكش خوارزمشاه(568ـ596) است كه ازو مجموعه‏يي از منشآت بنام«التوسل الي الترسل» در دست است. نثر بهاءالدين محمد داراي لغات فراوان عربي و صنايع لفظي است و در نوع خود ممتاز است.
ديگر حميد الدين ابو حامد احمد بن حامد كرماني ملقب به افضل كرمان است كه از او سه كتاب در دست است به نام «عقدالعلي للموقف الاعلي» و «بدايع الازمان في وقايع كرمان» و «المضاف الي بدايع الازمان». اين سه كتاب در تاريخ سلاجقه كرمان و آشفتگي اوضاع آن ولايت بعد از حمله غزان بر آن تا اواخر قرن ششم و آغاز قرن هفتم است و انشاء هر سه كتاب مصنوع و متكلف است.
كتاب ديگري با نثر مصنوع در اواخر قرن ششم تأليف شده است به نام «راحة الصدور». نويسنده اين كتاب نجم الدين ابوبكر محمد بن علي راوندي است كه كتاب خود را در سال599 تأليف كرد و خود مدتي بعد از تأليف اين كتاب زنده بود و بعد از حمله مغول در دربار سلاجقه آسياي صغير به سر مي‏برد. اهميت راحةالصدور تنها از لحاظ حفظ اطلاعات وافر راجع به سلاجقه مخصوص سلاجقه عراق نيست بلكه از اين باب كه با نثر شيوا و زيبايي كه در موارد لزوم از صنايع لفظي نيز بر كنار نمي‏باشد نگاشته شده، بسيار مهم و مورد استفاده است. در برخي از موارد اين كتاب مضامين شعري در لباس نثر درآمده است و اين در مواقعي است كه نويسنده مي‏خواست از ممدوح خويش سخن گويد. راوندي كتاب خود را بعد از فرار به آسياي صغير از جلو حمله مغول، و در آمدن در خدمت كيخسرو بن قلج ارسلان پادشاه سلجوقي آن سامان كه از 616 تا 634 حكومت داشت به نام او در آورد.
از كتب بسيار مهم آخر قرن ششم و آغاز قرن هفتم كه چند سال پيش از حمله مغول نگاشته شد كتاب ترجمه تاريخ يميني است. اين كتاب را ابوالشرف ناصح بن ظفر منشي جرفاذقاني «گلپايگاني» در سال 603 از عربي به فارسي درآورد. متن عربي تاريخ يميني از عتبي نويسنده بزرگ معاصر سلطان محمود غزنوي است. عتبي اين كتاب را در شرح حكومت سبكتكين و محمود و به مناسبت راجع به قسمتي از حوادث آخر عهد ساماني نوشته و متن عربي آن از نمونه‏هاي زيباي ادب عربي است. ترجمه فارسي كتاب هم داراي همان ارزش و مقدار مي‏باشد يعني اگر چه به نثر مصنوع نگارش يافته ليكن با نهايت مهارت و استادي پرداخته شده است.
از اواخر قرن ششم كتاب نفيسي داريم به نام«روضة العقول» اين كتاب را محمد ين غاضي الملطيوي دبير و وزير سليمانشاه بن قلج ارسلان (597ـ600) از سلاجقه آسياي صغير از كتابي كه اسپهبد مرزبان بن رستم بن شروين از شاهزادگان مازندران به زبان طبري در اواخر قرن چهارم هجري نگاشته بود به زبان فارسي ترجمه كرد(598 هجري). اين ترجمه نثري مصنوع ولي فصيح و زيبا دارد.
ترجمه ديگر از همان كتاب چند سال بعد در حدود سالهاي 607ـ 622 ، بدست سعدالدين وراويني معاصر اتابك ازبك بن محمد بن ايلدگز از اتابكان آذربايجان شده و به «مرزبان نامه» موسوم گرديده است. ترجمه وراويني از بدايع آثار فارسي و يكي از شاهكارهاي نثر ماست. اين كتاب با روش مصنوع و با سجع و صنايع ديگر لفظي و استفاده از اصطلاحات علمي و اشعار و اخبار و امثال فارسي و عربي نگاشته شده و اهميت آن خصوصاً در آنست كه افكار شاعرانه چنان در نثر راه يافته است كه بدان اثر تازه‏يي از زيبايي و لطف بخشيده و آنرا در نوع خود بي‏نظير ساخته است.
كتاب ديگري از پيش از حمله مغول داريم به نام «تاريخ طبرستان» كه مؤلف آن بهاءالدين محمد بن حسن بن اسفنديار كاتب آنرا در سال 613 به پايان برده است. نويسنده اين كتاب در برخي از موارد داراي روش مصنوع است و در موارد ديگر نثري ساده و فصيح دارد و تنها تصنع او استشهاد به پاره‏اي از اشعار عرب و آوردن سجعهايي در بعض موارد است.
     
  
صفحه  صفحه 5 از 23:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  ...  23  پسین » 
شعر و ادبیات

تاریخ ادبیات ایران از ساسانیان تا کنون

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA