انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 12 از 27:  « پیشین  1  ...  11  12  13  ...  26  27  پسین »

Hooman Sharifi | چرک نویسهای هومن شریفی


مرد

 


دلم ... گرفته است / تا تمام جاده ها برای تو باز بماند


تو با نقشه ها / به جان ِ مسیر ها بیفتی


من در احتمالات ِ فلسفی ام غرق شوم که


چند درصد احتمال دارد دل ِ به دریا زده ات را / همین حوالی به آب داد ؟؟


وقتی تمام ِ داشته و نداشته هایت / یک چمدان بیشتر نباشد ، همیشه مسافری


حتی اگر پایت را از خودت / یک وجب آن طرف تر نگذاشته باشی

.
.
.


ادامه اش ، گفتن ندارد که


تو میروی ، گل ها خشک میشوند


کمی به خدا فحش میدهم


بند رخت ها ، چروک میمانند


و صندوق پست / زیبا ترین منظره ی دیدنی ، از ایوان ِ


خــــــــــانه ای می شود که هر صدای زنانه ای هم از آن شنیده شود


/ مدیون ِ تلویزیون است ............


اگر بر حسب تصادف ، دستت


بر آغوش ِ دست آموز ِ این دیوانه رسید


به او یاد بده


جاده های باز ، از آغوش های بسته ، جذاب ترند


شاید دلش / کمی وا شد


خودش را بخشید


و دوباره با طوطی دست آموزش که تنها


اسم تو را به خوردش داده / حرف زد


هومن شریفی
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
مرد

 


جهان را با تو قسمت کردم ...

و عدالت در میان ابروانت / دست خالی ماند ...

تو با کودکانی از کائنات می گفتی ... که در شرم شکاف های ذهنم

پترس نمایی می کردند ....

و من باکرگی تمام قاصدک ها را، از خبر های تو / می گرفتم ...

حالا که از عشق به جز پیشانی ِ سر به راه ِ روزنامه ها نمانده است

بی خبر از تمام روز ها و نامه ها و نگار ها بیا ....

و در ازدحام نانوشته های دست نخورده دامن پهن کن ........

از پرواز چه پنهان

تما رویای های من دست /نشانده ی گلایه هایت می شود ...

وقتی بی خبر از تقدیر ....

با پلک هایت / آسمان را به زمین می آوری


photo by vladimir bazan
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
مرد

 



دلم جنون میخواهد بی آنکه یادم بیاید

تیمارستان ها اعتبار کافی

برای بستری کردن ِ زهر خنده هایم را ندارند

از در و دیوار ِ قرص هایم / بالا می روم

زبان در می آورم برای فلسفه

که از پس توجیه ِ شب ادراری های چشمانم / بر نمی آید

زل می زنم به تمام آنها که سفید می پوشند و

گوش هایشان را / با قلب من تنظیم می کنند

و تجویز می کنند : تخت برای خواب های من / دو تخته کم دارد

وقتی که از زور کابوس / بالشم را به دندانم تزریق میکنم

دیازپام را روی پاهایم می خوابانم

من از سر درد های موضعی ... به زیر پوست اجتماع رسوخ کرده ام

و با موش هایی عکس یادگاری گرفته ام

که از گوش هایشان تا گند های اجتماع

هیچ دیواری برایشان / کم نگذاشت ....

جنون

یعنی

زبان ِ موش ها را بفهمی .... و آنقدر از دیگران بدانی

که از خودت تا سرنگ های خواب آور / بترسی
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
مرد

 



خدا در قهوه ی پیرمردی / ته نشین شده


که خطوط روی پیشانی اش از هر صراطی / مستقیم تر است


او هم نخورده ، میداند


مــــــــــــا به این دنیا / پناه آورده ایم


تا هیچ پرنده ای به پاهایمان شک نکند ....


پرواز هیچ کجای حقیقیت را به خوردت نمی دهد


تا وقتی دغدغه هایت / کشف ِ زبان ِ مورچه هایست


که به جاذبه ی زمین و پرواز بی چون و چرا / به یک اندازه بی اعتقادند

باران / شوخی اش که / بگیرد


من / مورچه ها و پیر مرد


زیر یک سقف مشترک


از خــــــــــــــــــدا تا پوتین هایمان را / در می آوریم


و لخت ... از آن دنیا حرف می زنیم


بی آنکه مهم باشد


نامه ی اعمالمان را به کجایمان الصاق می کنند ...


ما از فرشته ی خبر رسانمان / یک شانه جلو تریم


آنقدر جــــــــلو تر که .......


به این دنیا / پنـــــــــــــــــــــاه بیاوریم


هومن شریفی
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
مرد

 



برای روزهای بی وسوسه ات ... و تقدیری که راه نمی آید ... منت هم نمی گذارد .............


چه غربتی دارد از تمام پنجره های دنیا به خودت خیره شوی

آدمی را ببینی با پالتوی بلند که شبیه تو نیست / اما محکوم به " تو " بودن است

روزت را به زور کشف یک لحظه ی غیر تکراری شب کنی

شب که شد تمام داشته هایت را روی زمین بچینی و ناباورانه ببینی

شطرنج در تمام زندگیت لانه کرده ....

شــــــــــــــاه داری که تاجش را به رخت می کشد و جان هیچ حرکتی ندارد

اما تو زبان اعتراضت را غلاف میکنی ..........

وزیری همیشه هست که چهار طرف ِ دستت را می خواند ........

رُخی که از تو دل ببرد ... وعمرت را مات ِ / نگاه کردنش کنی

و خانه ای که / خیلی هم شبیه خانه نیست .....

دست میکشی از خودت .... خیره می شوی به نامهربان های اطرافت

که انتظار مهربانی نداری ...تنها دلیل می خواهی ...

که زندگی بــــــــــاید به زنده بودن / سر باشد .........

تمام دنیا در گوشت تیک و تاک می خورد ....

ممتد می شود .... مدام میشوی ....

با خودت / سینه به سینه ی دیوار / جریح می ایستی

حرف می کشی از آن روی بهانه گیرت ....

و دنیا ، بی تفاوت به کلنجارت / تیک میکند .... تاک میکند

دغدغه می شوی

دغدغه ای / که دستش بر سرت همیشه به تنبیه بلند بود ...

آرام نمی شوی ... نه در آغوش کسی نه در قرص های خودت ....

خودت را مرور می کنی ... هی مرور می کنی

دنیایت میلنگد ....

یک جای قصه ، نقش اول کتاب ، سر خم کرده

یک جای خواب هایت با تعبیرش جور در نمی آید

نمی فهمی ... هیچ وقت نمی فهمی چرا اینگونه ای ....

چرا کم داری چیزی را که در دست دیگران هم زیادی نمی کند

یک جای عقده هایت در حد شخصیتت نیست

یک جای گریه هایت بی دلیل است .........................

و تو نمی فهمی ....................................

فقط میفهمی یک جای کار می لنگد .............

پناه میبری ... به سجاده یا کفر شاهین نجفی

به آغوش اشتراکی ِ خانواده یا کافه ای که تنهایی ات را دود کنی

به سکوت در روی دیگران یا فریاد در قبال ِ آینه

باز هم دردی درمان نمی شود

نه کاری از دست خدا بر می آید .......... نه هندفری هایت

تنها تو مانده ای ... که باید بپذیری ،گمشده ای در زندگی ات را

که چون همه با هم گم کرده ایم ،هیچ کس برایش خطر نمی کند ..........

زندگی میکنیم .... در رخوت ِ هنجار هایی که ما را طلسم کرده اند

خوابی مصنوعی برای فراموشی ِ آنچه که یاد / آمدنی نیست

و هیچ کس ترجیح نمی دهد باز هم بگردد ....

همه روزی کنار می آییم با نداشتنش .............

به این امید که دیگران نیز شبیه من هستند ..........

و هیچ آفتی به قدر این شباهت به جان ِ بشر نیفتاد .........

نیفتاد...........
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
مرد

 


دست خودم نیست

رگ هایی که بی اجازه از من بالا و پایین رفته اند

قرص هایی که از لیوان های آب / اعلام استقلال کرده اند

تنها نور را میمفهمم

حل میشوم در وضوح یک تصویر که از ضخامت پنجره / توان گذشتن ندارد

.

.

.



دست خودم نیست

دارم در هجوم گلبول های زبان نفهم / دق میکنم

لخته میشوم سمت ِ انگشت های روی ماشه

سیاهی میرود / سفیدی میرود

شطرنج میشود چشمهایم در اتاقی که تا چشم کار میکند / دیوار است

دوگانگی گرفته ام

میان دیاز پام ها و گوشواره های تو

میان سیم ها و سایه ها / که جفتشان تنها از آنطرف پنجره می گذرند

میان ارتباط احتمالی آغوش تو و نوار قلبی

تنها همین را میدانم

تنهایی آنقدر دست و بالم را تنگ کرده است

که هیچ چیز دست خودم نیست

.

.

.

چشم هایم را ببند

شاید خواب یک سفر را دیدم

و صبح وقتی پتویم را کنار زدم

دوباره بوی جاده ، اتاق را بگیرد ...
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
مرد

 


بی ساک و بی چمدان

تنها هوای یک راه ِ دور را کرده ام

جاییکه بتوان با تمام لولو های دوران ِ کودکیم

دو کلمه حرف حساب زد

و خورشیدش آنقدر دموکرات باشد که

به تمام آفتاب گردان ها حق بدهد در یک اعتصاب دسته جمعی سیاه بپوشند.

.

.


بی پارو و بی بادبان

در آرزوی درک ِ نهنگی هستم که

کپسول به کپسول ِ اکسیژن را به خوردش داده اند ...

و بین تمام امواجی/ که از جزیره ها

برای فانوس دریایی ها مخابره شده / جان میکند

نهنگی که گوشت میخورد

تا الیور تویستِ درونش زنده بماند

.

.


بی پناه و بی دلیل

درست در همانجایی که دکمه های پیرهنم

جدیت ِ این سفر را باور نکرده اند

درست در همانجایی که سایه ام چمدانی به دست دارد

که اصلا به سنگینی چمدان من نیست /دارکوب میشوی

دارکوب میشوی / به تیراژ یک تختخواب ...

که روی مخ ِ / تمام کابوس های من راه بروی /11

سانتیمتر ِ سپتامبر پاشنه ات را تق تق / روی سر من

لی لی کنی .... تا هفت/اد سنگ جلوی پای این رفتن بیاندازی

...


حالا چه کسی باور میکند همین " تو" ی قدرتمند

که من را از تک و تای رفتن

به آغوشش میکشاند

یک دختر بچه ی خیالیست

که در ده سالگی از بیست سالگی ِ من قول ازدواج گرفته است

....

یک زن ِ سی ساله عجیب به یک مرد چهل ساله می آید / حتی اگر خیالی باشد


با احترام به فیلم ماهی بزرگ ساخته ی تیم برتون


هومن شریفی
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
مرد

 



خانه ها را رد كن

به جنگل كه رسيدي

آنجا كه در محافظه كار ترين زاويه ي خورشيد

سايه ات / اندام چند درخت را به خواب مي برد

بنشين و بي ترس كودكي كه در بركه غرق مي شود

به بكر ترين آرزو هاي به گل نشسته ات نگاه كن

شايد يادت بيايد حقيقت نگراني را كه پشت شانه هاي دنيا پنهان شده

كه دغدغه يعني

هجوم احتمال ها در خوشبينانه ترين يقين هايت ...

آنوقت با مهرباني تمام با دزدي كه دارد

آرزوهايت را در دلت / خالي مي كند

چپق صلح مي كشي

و با او به پنهاني ترين درد ها

به وضوح يك سرقت مسلحانه از اسباب بازي فروشي ها مي خندي
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
مرد

 
روزی تمام معکوس ها /شمارش می شوند

من به یک میرسم و از خودم / میپرم

و طناب .... تا چارپایه

آلیس تا چاپلین .............

تو تا ... حوالی ِ تو

اول شخص مفرد تمام داستان هایی می شوید

که من در آرزوهای نویسنده اش / دست برده ام

********************************************************

حالا که درد هایت را با من شریک نمی شوی ،

بگذار مسکن هایمان را با هم قسمت کنیم...

خط تقسیم روی قرص ها را بی دلیل نگذاشته اند
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
مرد

 


دستت را که به قلم میبری / موهایش حسادت میکنند

دو دو میزنی بین لخت شدن یا لخت نوشتن

از خودت میبُری / خیره میشوی به تسلسل پنکه

که از بادی که میزند / بوی کودتا می آید

شاعر میشوی برای دو دقیقه

به همان اندازه که یک سکه 5 تومانی

سکوت این کیوسک زرد را / اشغال میزد

هیروشیما میشوی چند ثانیه به انفجار/ خیابان میسازی /

از تخیلت تا برف گرفتگی های نوادا

به رفتگر شوه میدهدی که نارنجی اش به چشم تو قرمز بیاید

گوزن را سانسور میکنی

حالا یک بابا نوئل داری

که روی نوشته ات دارد سورتمه اش را تعمیر میکند

شبیه شاملو /که ویلچرش را روغن کاری میکرد

مبادا صدای قیژ آن / خواب ِ انسان های اطرافش را به هم بزند

گچ میشوی / که سرخی صورت فروغ * را از بوسه های پنهانی /پنهان کنی

در جوهر خودکارت ادکلن میریزی / مبادا بوی گند تنهایی نصرت ** بالا بزند

دنبال واژه میگردی / حرفهایت سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند

بغض بالا می آوری / روی کروات منتقد محترم

که ارتباط زیر پوستی تو با درد هایت را با خودکار قرمز/ تیغ میزند

هدایت میشوی ... آدم که نه

فقط هدایت میشوی / ناخن میجوی

مو هایش بهانه .............. داد میزنی : تو هنوز به چشم های ولگرد اعتقاد داری ؟؟

خواب میبیند .... چشم هایی بسته ...

تنها چشم های بسته میتوانند/ اعتقاد داشته باشند ....

هه

هه ........................

میزنی زیر خنده ... زیر اعتقاداتت ....



(این انزوای غیر خطیِ روایت هیچ ربطی به مخاطب ندارد

مخاطب که با ... که با مو های او درگیر نشده)ا

آرام میشوی ... بخش / بخش

قرص/ قرص

چشم هایت / انبار ِ باروت ِ نم کشیده ایست

چک نویس هایت را بر میداری

پنکه را باد میزنی و آرام زمزمه میکنی : تو به یاس فلسفی نرس

پوستر شاملو را / پایین می آوری ...چشم های خاک گرفته اش را پاک میکنی

چشم های باز را که زیر خاک بگذاری خب خااااااا ک میگیرد
.
.
.
موهایش ... هنوز بهانه میگیرند


*فروغ فرخزاد

**نصرت رحمانی

گاهی به حرمت شاملو ، گریه هم حرام میشود
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
صفحه  صفحه 12 از 27:  « پیشین  1  ...  11  12  13  ...  26  27  پسین » 
شعر و ادبیات

Hooman Sharifi | چرک نویسهای هومن شریفی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA