انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 11 از 267:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  266  267  پسین »

اشعار شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)



 
یدالله رویایی


  • یدالله رؤیایی مشهور به رؤیا زادهٔ ۱۷ اردیبهشت ۱۳۱۱ در دامغان، شاعر ایرانی است. وی اکنون در پاریس زندگی می‌کند.

زندگینامه
  • یدالله رؤیایی در سال ۱۷ اردیبهشت ۱۳۱۱ در دامغان به دنیا آمد. آموزش‌های دبستانی و دبیرستانی خود را ابتدا در زادگاهش، و از آن پس در تهران در دانشسرای شبانه‌روزی تربیت معلم به پایان رساند. چندسالی به کار تدریس و سرپرستی امور اوقاف دامغان اشتغال داشت. نوجوانی و جوانی او به تمایلات مارکسیستی و مبارزه در حزب توده ایران گذشت. در سال ۱۳۳۲ به دنبال کودتای ۲۸ مرداد و فرار از دامغان، چندی به زندگی مخفی، و ترک و گریز گذرانید و سرانجام در اسفند ماه همان سال دستگیر شده و به زندان افتاد. زندان‌های او: زندان باغشاه، زندان زیرطاقی (زیرزمین مخوف پلیس تهران)، زندان موقت، و یک بار دیگر در سال ۱۳۳۶، زندان لشکر ۲ زرهی سلطنت‌آباد.
  • رویائی پس از خروج از زندان اولین شعرهای خود را در ۲۲ سالگی نوشت و در مجلات آن زمان با نام مستعار «رؤیا» منتشر کرد، و همزمان به تحصیلات خود در رشته حقوق سیاسی در دانشکدهٔ حقوق دانشگاه تهران تا اخذ درجه دکترای حقوق بین‌الملل عمومی ادامه داد. و از آن پس، در وزارت دارایی به استخدام درآمد و به عنوان ذی‌حساب و سرپرست امور مالی در ادارات و دیگر مراکز دولتی، از جمله وزارت آب و برق، سازمان تلویزیون ملی ایران و... به کار پرداخت. او از موسسان شرکت انتشاراتی روزن بود. رؤیایی با چند شاعر دیگر، مانیفست «اسپاسمانتالیسم» را منتشر کردند که بعدها به خلق نگرش تازه شعری با عنوان «شعر حجم» منجر شد. از خطوط مهم زندگی ادبی او می‌توان به چند نمونه اشاره کرد:
  • تأسیس هفته‌نامه ادبی بارو به اتفاق احمد شاملو (ترکیبی از نام‌های مستعار بامداد و رؤیا)، سال ۱۳۴۴
  • تأسیس شرکت انتشاراتی روزن به اتفاق محمود زند و ابراهیم گلستان، سال ۱۳۴۶
  • اداره و انتشار دفترهای روزن، فصلنامه‌ای در شعر، نقاشی و قصه با همکاری گروه شاعران شعر حجم، ۱۳۴۶ و ۱۳۴۷
  • ازدواج با مادلن (سوییس)، ۱۳۴۷(1968)
  • تألیف و انتشار بیانیه حجم‌گرایی (اسپاسمانتالیسم) به همراه گروهی از شاعران آوانگارد و متمایل به حجم‌گرایی که به خلق نگرش تازه شعری با عنوان «شعر حجم» منجر شد، در سال ۱۳۴۸ (مجله بررسی کتاب، دوره جدید، شهریور ۱۳۵۰، شماره ۴، ویژه‌نامه شعر حجم) نگرش حجم‌گرایی (اسپاسمانتالیسم) با تغذیه و تأثیری که از «پدیدار شناسی» و تفکر هوسرل (ادموند) با خود داشت، توانست در نسل های بعدی شاعران، با حس و هیجان بیشتری استقبال شود و به عنوان بینش تازه ای در شعر معاصر ادامه بگیرد، با کهکشانی از شاعران حجم گرا در داخل و خارج ایران، که در واقع منظر ایرانی ِ فنومنولوژی را در شعر می سازند. به عبارت دیگر «شعر حجم»، چه در تئوری، چه در عمل نوعی فنومنولوژی ایرانی است.
  • تأسیس جایزهٔ ادبی شعر سال به سرمایه‌گذاری تلویزیون ملی ایران و داورانی مرکب از مسعود فرزاد، محسن هشترودی، فریدون رهنما، بیژن جلالی، پژمان بختیاری و یدالله رویائی در سال‌های ۱۳۴۸، ۱۳۴۹ و ۱۳۵۰
  • تولد همام، سال ۱۳۵۲، 1973
  • تولد سارا، سال ۱۳۵۳، 1974
  • آغاز سفرهای اروپا و اقامت های پاریس ۱۳۴۷ متناوب تا ۱۳۵۷ (1978)
  • اقامت دائمی در فرانسه (تبعید اختیاری سال ۱۳۵۴) و سپس اجباری در سال ۱۳۵۸ (1979)
  • تأسیس «مدرسهٔ زبان و ادبیات فارسی» در پاریس، سال ۱۳۵۸(1979)
  • سکونت و زندگی در دهات و مزارع نورماندی (آنورونویل)، 1982
  • تولد کاویان، سال 1984
  • مرگ مادلن، سال 1986
  • تدریس در پاریس (1982 - 1994)
  • ازدواج با کاترین (1987)
  • انتشار گزینه اشعار به زبان فرانسه با نام « پس مرگ چیز دیگر بود » (Et la mort était donc autre chose)، انتشارات "کره آفیس" (Créaphis)، دفترهای روآیومون، پاریس 1997، به ترجمه شاعران فرانسوی برنارد نوئل Bernard Noël، کلود استبان کلود استبان، آلن لانس Alain Lance، کریتف بالایی Christophe Balÿ، استر تلرمن 'Esther Tellermannو ... (محصول یک هفته کار جمعی در سمیناری به دعوت و ابتکار "بنیاد روآیومون" - Fondation Royaumont)
  • سخنرانی ِ"گذر از اسپاسمان" در فستیوال بین المللی شعر کازابلانکا و طرح تئوری حجم‌گرایی، سپتامبر 2000 (ترجمه فارسی از عاطفه طاهائی، در کتاب "عبارت از چیست")
  • اخذ عنوان "شوالیه در ادب و هنر" از دولت فرانسه، 2001
  • - انتشار مجموعه شعر "حجمی ها " (Espacement(al)s)در زبان فرانسه، همراه با ترجمۀ "مانیفست شعر حجم" و موخره ای در باره آن با عنوان "غایت چیز: نگفتنی ِ کلمه" ،انتشارات انوانتر، پاریس ،سال 2006
  • شرکت در فستیوال‌های بین‌المللی شعر، حضور در دیدارهای جهانی شاعران، سفرهای ادبی، کنفرانس‌ها و مصاحبه‌ها همیشه از فعالیت‌های دیگر او در کنار امر نویسندگی بوده‌است. یدالله رویائی سال‌ها در «آنوِرونویل»، ده کوچکی در مزارع نورماندی، به سر می‌برد. عضو "خانه نویسندگان" (MeL)، و عضو "جامعه اهل ادب" (SGDL) فرانسه،او هم‌اکنون در پاریس کار و زندگی می‌کند.

نقد و تحقیق روی کارهای رویائی
  • رؤیایی نخستین شاعری بود که به طور آگاهانه و پی‌گیر از فرم در شعر سخن گفت و با پشتکار فراوان توانست دومین مجموعه شعرش را تا حد زیادی به زیبایی‌شناسی مورد نظرش برساند و اثری ارائه دهد که به‌کلی با کتاب نخستینش متفاوت باشد. در باره رؤیایی می توانید ، ازجمله ، به مآخذ زیر مراجعه کنید :
  • طلا در مس ، رضا براهنی ، نشرمرغ آمین
  • شعر نو از آغاز تا امروز ، محمد حقوقی ، شرکت سهامی کتابهای جیبی
  • شعر و شاعران ، محمد حقوقی، نگاه
  • از حاشیه تا متن ، در باره لبریخته ها، به کوشش هما سیار، باران( سوئد)
  • گزاره های منفرد، علی باباچاهی، نارنج
  • چرا من دیگر شاعر نیمائی نیستم، رضا براهنی، نشر مرکز و نشر رویا (سوئد)VIJ - شاعر ، سهراب مازندرانی ،
  • گزارش خواب ، سهراب مازندرانی، نشر رویا (سوئد) و نشر رویا VIJ - خشکی است که کشف خاک می کند، سهراب مازندرانی و یان استرگون
  • حتای مرگ ، در باره هفتاد سنگ قبر، به سعی و انتخاب حسین مدل و محمد ولی زاده، داستان سرا
  • مجله " آفتاب " ، ویژه نامه یداله رویائی، شماره ۳۸ و ۳۹ اسلو ۱۳۷۸
  • مجله " کارنامه " ویژه یداله رویائی، تهران شماره 11، تهران ۱۳۷۹
  • مجله " بایا" ، ویژه نامه شعر حجم، تهران، شماره ۴۱ سال ۱۳۸۵
  • مجله " عصر پنجشنبه"، ویژه یداله رویائی، شماره ۶۵ و ۶۶

کتاب‌شناسی
نظم
  • ۱۳۴۰ بر جاده‌های تهی انتشارات کیهان
  • ۱۳۴۰ شعرهای دریایی انتشارات مروارید
  • ۱۳۴۴ دلتنگی‌ها انتشارات روزن
  • ۱۳۴۷ از دوستت دارم انتشارات روزن
  • ۱۳۷۱ لبریخته‌ها آساسیون پرسان (پاریس) انتشارات نوید شیراز
  • ۱۳۸۴ هفتاد سنگ قبر نشر گردون آژینه انتشارات داستان‌سرا
  • ۱۳۸۱ منِ گذشته: امضا انتشارات کاروان
  • ۱۳۸۷ در جستجوی آن لغتِ تنها انتشارات کاروان

نثر
  • ۱۳۵۷ هلاک عقل به وقتِ اندیشیدن مروارید
  • ۱۳۵۷ از سکوی سرخ، یا «مسائل شعر» مروارید
  • ۱۳۸۶ عبارت از چیست؟ (از سکوی سرخ ۲) آهنگ دیگر
  • ١٣٩١ چهره پنهان حرف نگاه

این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
بر جاده های تهی

پایان

شاید این لحظه لحظه آخر
شاید این پله آخرین پله ست
شاید این تن که با من است کنون
سایه ای باشد از تنی دیگر

میوه ای ز آفریدنی دیگر
میوه ای تلخ شاخه ای بی بر ؟
خواستم پر دهم رکاب گریز
پشت کردم به پله پایان

تن من لیک باز با من بود
لحظه آخرم گرفت عنان
که : کجا ؟ بسته است راه سفر
حیرتم پر گشود و نقش هراس

بر لب آشفت طرح یک لبخند
کرکسان گرسنه چشمانم
طعمه از نام رفته ام جستند
نام من سایه درختی شد

در کویر گذشته های سراب
چهره ام با اشاره شب گیج
روی لب بست خنده های خراب
ایستادم تنم که با من بود

زیر پرهای واژه رویا شد
در رگم آشیانه زد تردید
پرسشی ز آن میانه نجوا شد
شاید این لحظه لحظه آخر ؟
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
زبانی دیگر

صبح لال از هلهله تابان روز
بال زد بشکفت در هذیان برگ
هر درخت افشانده اینک زلف سبز
زندگی روییده در نیسان مرگ

در تن هر ساقه گویی قاصدی ست
کز زمین پیغام بذر آورده است
ریشه سرشار از سروش شاخه ها
خاک را بدرود باران برده است

شعر پرداز نسیم از دوردست
نغمه می بافد در امواج هوا
وز لبان برگ ها پر می دهد
گله گله واژه های تازه را

واژه هایش کز زبانی دیگر است
بر گشوده سوی نامعلوم بال
چشم من در جستجوی لانه شان
مانده از رفتار سرشار ملال

کاش بودم ای تکلم های دور
آشنا با لهجه تان آشنا
حرف هاتان بر زبانم می نشست
می طپیدم با طپش های شما
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
بر ساحل

در پیش چشم تشنه من بر گشود
دریا کتاب سبز خیال
بیگانه ماند بر سر امواج
افسانه زوال

آشفته از سکون گران زیر پای من
لرزیده صخره در غم شط ها و رودها
آزرده از فریب زمین گم شدم ز خویش
در من شکفت شوق وصال کبودها

ای مژده اطاعت دستان و زانوان
ای انتظارهای دراز غریزه ها
با زیور رضایت آرایشم دهید
ای برکشیده در تن من التهاب ها

با کام دختران کف آرامشم دهید
ای جام های پر گل و مست جزیره ها
آن دورها چه می گذرد
در ذهن روشن کف ها ؟

کف ها به عشوه می نگرند اما
در تیره عمق ها تب رنگین آب را
رقصان به روی شانه هر موج
در بر کشیده کودک مست حباب را

خورشید ریخت بر سر دریا
نیش هزار دسته زنبور
و آنگاه در فضا
پر زد هزار زورق موسیقی

افشاند زلف پیکر دریا به روی نور
در جشن آب ها
شعر سپید کف ها رقصید
بی اعتنا به ساحل

وز ساحل
ای روشنان کف
ای جذبه تان چو واژه نازای بخت
کش نام درگشود بهشت فریب را

کش جلوه جان ز شوق تب آلود می کند
لب تشنه می کشاندم از جاده های خشک
آواره ام ز چشمه مقصود می کند
ای دلربای پیکرکان سپید تن

من با شما نشسته به رویا
سودای خاک زین پس بر من دریغ باد
سرشار باد خاطرم از نازهای آب
چون ذهن من ز عقده نا باز

تن خسته ز التهاب روان ها زمین
تنها تر از من مانده ست
در من نمی دود نفس کام
شط ها و روزها همه بی اعتنا

بی رحم ها روانند از پیش چشم من
ای جذبه ها سپید تنان کف
برف روان اندام بی قرارتان
با مژده اطاعت دستانم

پیوند آب و آتش دارد
یک لحظه با کلید درد من
با خط موج ها بگشایید
بر آب ها ترانه شب های شاد را

لختی برای من بسرایید
ای دختران کف
معبود دیریاب هوس زاد را
پیغام های دور من اما به اشتیاق

چون بر فراز روشن دریا گریختند
دوشیزگان کف تن عریان خویش را
در بازوان تشنه گرداب ریختند
ساحل خموش مانده و برروی سایه ام

مردی گشاده دست تمنا
بر پهنه های دور
با او کتاب آبی دریا
نقش هزار جذبه رنگین

ای مژده اطاعت دستان و زانوان
ای دختران کف
باد از کران دور
از آبها غبار برافشاند

جنجال مرغ ها تن دریای رام را
در تار و پود مبهوم صدها صدا کشاند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
تعبیر

خواب دیدم در بیابانی دراز
خاک راه از خون پایم رنگ شد
از دو چشمم ریخت زنجیر سیاه
حلقه زد بر دستهایم تنگ شد

اختری آویخت بر سقف سپهر
مار شد پیچید دور گردنم
بر زدم فریاد : وای
ابری چو کوه

غول شد افتاد بر روی تنم
خنجری بر چشم خورشیدی نشست
قطره خونی به درگاهم چکید
کوکبی افتاد بربامم شکست

شب پره شد در غبار شب پرید
آفتابی سرخ در من سبز شد
سبزها در زرد جانم ریخت گرم
بانگ کردم وه چه آف...

اشکم ز شوق
قفل شد بر چفت لب آویخت نرم
جستم از خواب : آسمانی تار تار
کفتری فانوس بر منقار داشت

ماه می نالید و روی گونه هاش
جای دندانهای گرگی هار داشت
باز دیدم در بیابانی دراز
خاک راه از خون پایم رنگ شد

از دو چشمم ریخت زنجیر سیاه
حلقه زد بر دستهایم تنگ شد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
از پنجره

بر بلند سبز چنار از دور
آفتاب بسته طلایی ها
سایه ها به زمزمه ای خاموش
در نشیب تند جدایی ها

در فضای خسته غمی بیدار
مرده در نگاه کلاغ آواز
پیش دیده میله ناهنجار
پشت پنجره گذر سرباز

چه غروب بی نفس تنگی
مژده در غریو کلاغش نیست
جغد هم گریخته پروازی
در سکوت مرده باغش نیست

جاده خالی از قدم قاصد
دل تپیده منتظر پیغام
همه خستگی همه سنگینی
آسمان روی چنار آرام
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
بیزار

در من شکسته پای هزاران رنج
در من گریخته رمه تردید
اشکم نشسته سرد به خاکستر
خاکسترم گرفته غمی جاوید

دستم که مست ساغر نفرین بود
پاشید دور بر سر دورانها
با عشق ها قرابه کش نیرنگ
با دردهاش بر سر پیمانها

چشمم که کرده رنجش چین اندوز
در هر شیار بست هزار افسوس
بنوشت تا به نام نیاز و ناز
با هر نگاه نامه صد ناموس

قندیل شعر هایم خاموش گشت
تا بر دمیدمش دم بیزاری
خورشید سوخت در رگ من تاریک
پایان گرفت قصه بیداری

رفت از سرم زلال سپید حرف
بر جا چو ریگ مانده ام آب اندیش
بگریخت آسمانم و من تنها
جنبیده ام به زمزمه ای در خویش

مرد من از فریب عبث ها مرد
ز آنرو گرفت راه دیار درد
و این افسانه ها را هم
بیهودگیش گسترد

نفرین گرفت بود و نبود من
تا ابر هم به گورم خشم آرد
و باد گر شبی ز رهم اید
خاک مرا عزیز ندارد

اینک کهکور مانده گزیر من
در من شکفته حیرت بازا باز
در من گریخته رمه تردید
در من هزار عاطفه در پرواز
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
شبگرد

اشک شب نشسته به خاکستر
چشم اختران سحر مبهوت
لحظه ها چو جاده بی عابر
جاده ها چو مرده بی تابوت

سایه در سکون سکوت آرام
منتظر نشسته که روز اید
شاخه در ستوه ز بی برگی
مات رفتن شب را پاید

پهنه دلم همه ناهموار
دوستی و دشمنی از هم دور
هر که پا نهاده در این ویران
هر که دل سپرده بر این رنجور

زان میان اگر که گلی بشکفت
دیدمش که خنده خاری بود
در سرشک من زده راه خون
بر سپند من شده رقص دود

خسته ام ز گشت و گذار شب
از گذار من شده شب ولگرد
هر چه در من است چو من در تب
هر چه در شب است چو شب دلسرد

نه شکفت روشن آغوشی
که نیاز خویش بیارایم
نه نوید پاسخ خاموشی
که ندای بسته گشایم

روز اگر به خار نگاه من
گلرخی به مهر نتابد رخ
شب به جستجوی دو چشمم نیز
برق چشمم پنجره ها پاسخ

با رگم گرفته خیابان مهر
هر دو خامش و تهی از خونند
گه در این دوانده سگی آواز
که در آن گرفته غمی پیوند

بر درخت خشک همه رفته
خشک مانده شیوه لبخندم
برگی از دریغ نمی افتد
تا نسیم فکر بر آن بندم

گر نوازشم ز خیالی نیست
بادیه نشین شده پندارم
گر مرا نیاز به رنگ و بوست
اینک او بهار طرب زارم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
شعر سنگ

آفتابش از سر دیریست
پا کشیده در افق دور
دل تهی ز حوصله تنها
مانده در غروب غمی کور

جنبشی نه در همه صحرا
نه به دود دشت لهیبی
نه تکانی از نفس باد
نه گریز عطر غریبی

روز جز نوازش خورشید
همدمی به عزلت او نیست
شب به کنج خلوت تاریک
جز به خویش خویش فرو نیست

بادی ار گذشت نیاورد
ز آب برکه ای نه پیغام
ابر پاره رفت و نینداخت
سایه ای به پیکرش آرام

آمد ار ز دور صدایی
بی نوید بود و فریبا
نه حدیث بال کبوتر
نه ز گام خسته ای آوا

سالها گذشت و نیامد
مژده گذشتن عابر
لحظه ای به سینه ننوشید
لذت درنگ مسافر

یاد رفته های فراموش
تب فشانده در تن بیمار
سر کشیده در غم خاموش
کوزه های باده پندار

یاد آن گوزن فراری
که کنار او عطشی داشت
خونچکان و زخمی و رنجور
صید خسته دل تپشی داشت

شب غنود سینه به سینه
صبح پا کشید و به ره راند
رفت لیک روی تن سنگ
خون دلمه بسته او ماند

آن زمان که خارکن پیر
بر سرش نشست و خسته
در شکسته آبله پای
بر گرفت کوله بسته

آن شبی که زنگ شتر ها
غرق در ترانه چاووش
از نوید قافله دور
جرعه می چکاندش در گوش

مرغکی از او تنهاتر
شب به راه ماند و ناشاد
تا سحر به بستر او خفت
تا سحر نوازش او داد

خسته بااشاره منقار
زد ندا که : برپا برپا
لابه زد که
بشکف بشکف

بال زد که : بگشا بگشا
خنده زد به حسرت و پر ریخت
فکر را به زمزمه پر داد
رفت تا به ژرف دل سنگ

بر کشید غمزده فریاد
ای گرفته ای همه درهم
ای فشرده دل اندر دل
ای فرو نهفته به خود سنگ

ای کشیده حسرت ساحل
باز شو به من برهان خویش
از ستوه بستگی امشب
انجماد رابشکن دست

انفجار را بگشا لب
باز شو به من چو گل موج
ای منت یک امشب همدم
باز شو به من بشکف سنگ

ای غریق منجمد غم
او ولی به لالی انبوه
بی جواب و خامش و سنگین
غرق در سیاهی و سختی

سر فرو کشید به بالین
در غروب دشت کنون مات
درد ناشکفتن دارد
دمبدم به شیوه مرغک

خویش رابه زمزمه آرد
کای گرفته بشکف بشکف
وی فشرده بگشا بگشا
چند پای توست زمین گیر ؟

ای نشسته برپا برپا
گر به دل نشانده پشیمان
حسرت گذشته خود را
با نوید مرغ دگر لیک

در شکفتن است به رویا
غوطه خورده در هوسی گرم
طاقتش گرفته از او طاق
در سرش ز بادیه فریاد

دردلش ز قافله اطراق
مانده بی رفیق که خورشید
دیگرش نوازشگر نیست
پا کشیده در افق دور
آفتابش از سر دیریست
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
نقشی ازقهوه

در اشاره ها نگاهم آشنا
رنگ جستجو گرفت و غوطه خورد
چون پرنده از دلم تپش گریخت
نقش قهوه هام به دوردست برد

در دیار دور سایهای غریب
بر قفای رفته دوخته نگاه
حیرتش چو هول گله ها به دشت
مات همچو چشم سنگ ها به راه

رود سبز چشم ها و پلک ها
بی تکان و بی طنین و بی گذار
زرد روی و شعله مرده بی فروغ
می کشد چراغ چهره احتظار

جاده ها برهنه تشنه عبور
خالی از سوارو خالی از غبار
شاخه های لاغر تهی ز برگ
باغ های مرده را غم بهار

یادها اسیر و گام ها اسیر
کوچه ها غمین و فصل ها غمین
عقده سکون و حسرت سفر
بر جبین پیر صخره داد چین

در نگاه ابر پاره شوق باد
می طپد به یاد خطه های دور
آفتاب خسته را غم غروب
می دهد ز روی بام ها عبور

طاقه های آبنوس گل نشان
ساخته حباب ها بر آبها
وز درخت پر شکوفه سپهر
می پرد کبوتر شهاب ها

سرنوشت من جدا ز من برد
ره ز کهکشان به کهکشان دور
از ستاره تا ستاره ای دگر
پر زند میان باغ های نور

عقل خسته از تلاش ودر گریز
می برد حدیث خود به زیر خاک
دیگرم زمین نه جای زیستن
دیده بی فروغ ماند و دل مغاک
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 11 از 267:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  266  267  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA