انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 125 از 267:  « پیشین  1  ...  124  125  126  ...  266  267  پسین »

اشعار شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)


زن

 
قائم

مى‏رسد مردى كه زنجير غلامان بشكند

دست جور از جوريان و سربداران بكشند

اى صبا رامشگرى را بر لب بامم بر آر

تا ز تار و چنگ و بربط راه زندان بشكند

يا رب آن نور است و جانم در پى آن نور و من

ناصحى خواهم مبادا ملك و ايمان بشكند

ار كه يزدانم بر آرد ذره‏اى از مقدمش

تخت ابليسان و غدّاران دوران بشكند

هى منال اى باصر از نى در چمن خواهد وزيد

غمزه‏ى زلف ثمينش تا مغيلان بشكند


بر خیز

مرو كه از چمن امشب بهاره‏ها بروند

صداى اذان از مناره‏ها بروند

بيا كه از سر غمزه‏ات اى گل جدا شود

غم‏هاى بى‏بديل و سنگ خاره‏ها بروند

بيا كه از سر زلفت اى نگار سيمين تن

فراق و جدايى هم از نظاره‏ها بروند

تنهايى‏ام به نام تو هر شب دوا شود

كآبرويم از دم تيغ و با اشاره‏ها بروند

برخيز و خيزش و طغيان‏دار بين

بنشين كه با حضور تو بيچاره‏ها بروند
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
یدیزدان

گر ز بالين من آن خسرو خوبان برود

سر به سوداى رخش در پى جانان برود

يا رب اين ناله كه در چاه زنخدان دارم

بس فراوان شده چون بانگ غزلخوان برود

حكمت سيم و زر و سفره‏ى رنگين در چيست؟

كه گهى پر كند انبان و گه از سفره بى‏نان برود؟

ياد باد آن شه دلداده كه در كوچه‏ى شب

با دلى غمزده از كوى يتيمان برود

غربت از غربت خود نالد و من در غم او

يوسف از چاه غريبانه به زندان برود

عقل گفتا كه من از سيرت انسان نروم

تا ز نوميدى خود صورت شيطان برود

شاد باش اى بصر از دولت قرآن آمد

هر كه آيد به جهان با يد يزدان برود
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
مجاز

آن كه با تكيه به زانو پس ديوار بماند

بى مى و ميكده و ساقى و خمّار بماند

گو مجوئيد دگر در دل بستان ابرام

كه چمن در دل خود بى‏كس و بى‏يار بماند

آتش اندر طلب آب حيات است امشب

هر كه اندر پى حيوان شده در نار بماند

صاحب دولت و شوكت لقب فقر گرفت

گرچه منصور زمان بر لبه‏ى دار بماند

گوهر ديده‏ام از روز ازل مى‏بيند

كه فنايى شده اسكندر و دادار بماند

مطلب باده‏ى سرمستى در اين بحر مجاز

كآبرو برد و كنون باده‏ى فرار بماند


قارون
بلا سوزى و جان كندن به يك بهتان نمى‏ارزد

صفا را هم ز كف دادن به چند عنوان نمى‏ارزد

يكى زافيون صفا خواهى يكى با كبر و خودخواهى

يكى از يار جا ماندن عزيز جان نمى‏ارزد

بيا همت بلند افكن كه قبر و كفن و روئين تن

به صد سجاده‏ى تزوير و صد سوگند بى‏يزدان نمى‏ارزد

شراب و مطرب و ساقى و ساق خوب رويان

به فردايى پر از حيرانى و در گوشه‏ى زندان نمى‏ارزد

لحد را زر مكن باصر كه قارون از زر و سيمش

به خاك افتاد و زر در كنج قبرستان نمى‏ارزد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
مسیحا

آن كه بس يوسف گمگشته به بازار آورد

به دل غمزده‏ام قامتى از يار آورد

پيرهن را ببر اى باد صبا بر دل پير

كه به هر ديده كنون چشمه‏ى خونبار آورد

خون پيراهن مصرى بچكان بر دل و چشم

كه شود چاره و نى باده‏ى خمّار آورد

آن خدايى كه به چَه داده چنان ظلمانى

دانى اى دل كه مسيحا نفسى بار آورد؟

اى شبابى كه به هر پير كنون رحمى نيست!!

اى كه از چشم نبى گريه‏ى بسيار آورد

بنگر بر خم يعقوب كه از درد فراق

اشك هر مردم چشم آيه‏ى دادار آورد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
حدیث

شب از تارى گذر كرده است و يار افسانه مى‏خواند

ز مستى رو به ساقى دارد او پيمانه مى‏خواند

مرا با آن پريشانى كه در ظلمت سپر كردم

چرا مجنون دست افشان در اين ويرانه مى‏خواند؟

بيا اى همزبان امشب ببر اميد مشعر را

كه عاقل هر دم از نفرت مرا ديوانه مى‏خواند

حديث از ما چه مى‏جويى كه عزمى در سفر دارم

چو مرگ از دى طلب دارد مرا بر شانه مى‏خواند


آرزو

نعره كردم كه مرو از شب تارم كه نشد

گفته بودم كه بيايى به مزارم كه نشد

ما كه رفتيم از اين دار مكافات عمل

هر عمل نى شده و بوته‏ى خارم كه نشد

حرف حق را تو به درگاه خدا آور و بس

كين حقيقت طپش قلب خمارم كه نشد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
چه کنم

بى تو اى سرو سهى در دل بستان چه كنم؟

با دل غمزده‏ى نرگس و ريحان چه كنم؟

با ريا كارى اين قوم مسلمان چه كنم؟

شكوه‏ها دارم و با آيه‏ى قرآن چه كنم؟




اى مسيحا نفس اين دل به تو ايمان دارد

در كنار تو چنين دورى و هجران دارد

نرگس از چشم خمار اشك فراوان دارد

اشك هر ديده نگر ره به نيستان دارد




عمرم آخر شده اى خسرو خوبان نظرى

در ره كوى تو لب تشنه‏ى حيوان نظرى

جان به لب آمده از دامن عصيان نظرى

بر من دلشده از گوشه‏ى چشمان نظرى




يك نظر غافل از آن صورت رخشان نشوم

راهى سلسله‏ى عربده جويان نشوم

از سر لطف تو من راهى دونان نشوم

بى مى و مقصد و مقصود تو انسان نشوم









بين ما و خم ابروى تو مژگان راه است

حلقه‏ى زلف تو با حلقه‏ى عرفان راه است

ساق سيمين تو با ساغر مستان راه است

يوسفى رفته ز كاشانه و كنعان راه است




كس در اين باديه جز ناله و افغان نشنيد

جز دعاى سحرى در دل باران نشنيد

نام باصر ز لب گشنه‏ى اخوان نشنيد

كوس ما را نفسى جز دل جانان نشنيد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شقاوت

ما در پى حديثيم او در پى شمايل

كو گوش آشنايى تا باز گويم از دل

حلّ چنين معانى از ما و من نيايد

تفسير حق و باطل حلّ گشته در مسائل

ديوانه هم ستيزد هوشيار هم ستيزد

ديوانه را رها كن گر بسته است عاقل

آسايش دو گيتى تفسير اين دو حرف است

با دوستان شقاوت بر دشمنان حلائل

بر حق و حق پرستيم با او چنين نشستيم

گو بر ضمير عاقل، باصر به گوش جاهل


فتنه

اى داد كه در جامعه شد شادى فراموش

كان شادى ديرينه به غم گشته هم آغوش

انوار الهى همه در كشتى امواج

نور ازل از فتنه‏گرى‏ها شده خاموش

در ظلمت و تاريكى‏ام از نور خبر نيست

آن نور بلا ديده دلى كرده فراموش

دستار مرا دولت بيدار رها كرد

آغوش تو هم بستر پيران سيه پوش

شادى به درازا نكشد در شب يلدا

اين پنبه‏ى تابيده چرا كرده‏اى در گوش
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
خموش

ديشب به پيش مى فروش

آمد پياله‏ها به جوش

گفتم كه چيست اين خروش؟

گفتا كه مى‏دانى خموش

اين مى كه مى‏بينى رخش

دلدادگان را برده هوش

دل در ميان جام تن

اين گونه مى دارد سروش

گر بر خود آگه گه شوى

راز درون آيد به گوش


رفته به گل

ره باريك و شب و قمرى در راه قبور

خسته از ناله و از همهمه‏ى شهر به دور

ديد موجى به سراغ دل مجنون آيد

يا سراغ دل ليلى شده‏ى زنده به گور

گفت اين شور و شر از بهر كه آماده كنى؟

يا به ليلى رسد اين آتش و يا لانه‏ى مور

گوشه چشمى بنما از دل دريايى خويش

موج سركش نرسد بر دل تنهاى صبور

همچو يابوى فرو رفته به گل خواهى شد

بس كن اى فتنه‏گرى‏ها ز سر باد غرور
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شرر

ر كوى ما كه شكسته دلان را بود ثمر

يكدم گذر كن و ايماى ما نگر

اين دست اشارت كه به سويت گرفته‏ايم

نى بهر متاعى كه ز خون جگر اثر

لب را گزيده‏ايم و به دامى خزيده‏ايم

گر چشم گشايد دمى اغيار و رهگذر

پندى بود اى صاحب حكمت كه آب چشم

هر دم فرو چكد از سينه‏ها شرر

گر پاى رفتن از اين دون به ميل بود

حقا كه دل شدگان را بود سفر

در كف نهاده فلك گنجى كه گنج نيست

بل كو فريب هزار است و درد سر

دانى كه قصد باصر تنها بود نگار

كو چشم بصيرى كه به تن‏ها كند نظر
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
ابرو

دوش از پنجه‏ى غم آمده فرياد كسى

كه چنين داده عدو آبرو بر باد كسى

آن چنان كعبه و بتخانه شد از نور خموش

كه ز بتخانه هم اينك نرسد داد كسى

يا رب اين دار مكافات تو از عدل به دور

گشته چون داور دوران زند اجداد كسى


ناب

ز حضور سبز يوسف، برسان خدا نشانه

كه از اين فراق عظمى، دل ماست شب بهانه

برسان ز لطف يا رب، خبرى صداى پايى

كه بمانده خون پيرهن به دلم فقط نشانه

ز فراق يار ديرين، دل ما نگشت شيرين

تو خودت رسان به كامم مى ناب دل شبانه
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 125 از 267:  « پیشین  1  ...  124  125  126  ...  266  267  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA